اسد کوشا
فضای سینه حافظ پر زدرد بود
عجب مدار صنما گر شعرش درد دارد
درآمد
غرق کردن یا سوزاندن کتاب به بهانه تفرقه اندازی، سست کردن پایه های وحدت ملی کذایی و یا نداشتن “بسم الله” حرکت و فرهنگی با پیشینه در جامعه ما بوده است، بر اساس این رسم هرگاه کسی از حق، عدالت و تعصب سخن راند، نه تنها خائن قلمداد می گردد بل به گونه های مختلف مورد اختتاف و افتراء قرار می گیرد. بدبختانه این بینش چنان ریشه محکم در در روح فرهنگ حاکمه افغانستان دوانیده است که امروزه به رغم شعار های پر طمطراق رجاله سیاست و فرهنگ حوصله و هضم و حتی پذیرش واقعیت و شکیبای گفتمان در جامعه مذکور دیده نمی شود و با تآسف این رسم از گذشته در دیار ما چنان بوده است که هرگاه سخن حق در چاشنه حاکمان خوش ذایقه نخورد و یا بر سبیل عقائد آنها خوش نیامد، به گونه گذشته به جای درنگ بر هستی تلخی آشپز را سر می زنند.
البته کوتاه اندیشان غافل از این اند که امحای تعصب، فقر و تیره بختی در جامعه ای که تا خرخره در تبعیض و بدبختی غرق است، محال به نظر می رسد مگر اینکه تحول در تفکر و بینش جامعه بر پا نشود. با تآسف جهال قبیله گرا مثل همیشه در تلاش اند تا با کتمان و چشم پوشی از واقعیت های اجتماعی-سیاسی چپن ابقاء حاکمیت را دوش نگهدارند.
“گل سرخ دل افگار”، مجموعه داستانی جواد خاوری پس از انتشارش در محافل گوناگون سیاسی بگومگوهای پرپا کرد که به پندار قافیه بافان قبیله به دستور فلان بهمان و به غرض تفرقه افگنی چاپ شده است.
اینک با توجه به واقعیت های تاریخی جامعه مان و با توجه به زمان و مکان آفرینش اثر هنری که در واقع هنر محصول آن آنست، می پردازیم به به تبیین و بررسی اجمالی تک تک داستان های اثر فوق و می بینیم که آیا واقعآ اثر مذکور نفاق برانگیز است یا خیر؟
کوه میخ
“کوه میخ”، نخستین داستان این اثر است. در این نوشته، نویسنده تلاش دارد نزاع سنت و تجدد را به تصویر کشد. در ضمن این نگاه از درد و توحش های تاریخی به صورت خوب تصویرگیری شده است و این امر آنگاه هویدا می گردد که ” غریبه”، قهرمان داستان از شهر به دهکده می آید. از آنجاکه که او ملبس به یونیفارم نظامی است ، مردم به خود می لرزند و گمان می بردند که حتمآ پای قضیه مهم دخیل است که که قدم عسکر حکومتی را به آن سرزمین دورافتاده و منزوی کشانیده است. صحنه مزبور، ناخودآگاه تاریخی جامعه ای را بیان می کند که از دیرگاه بازار فروش و میدان چپاول و عیش و نوش رجاله و دلالان داخلی و مرکزی بوده است. در لابه لای داستان انزوا، تیره بختی و بی کسی جامعه خوب انعکاس یافته است، خاصه آنگاه که می گوید: ” فقط نفر حکومت و اوغان کوچی باشد که گذرش به اینجا می افتد”.
“ملایعقوب”، کاراکتر دومی داستان است. او شخصی است شدیدآ بسته و سنتی و به همین دلیل مانع عمل رفتن قهرمان داستان به آخرین ارتفاع کوه میخ می شود. توهم ملا از آن جا مایه می گیرد که گذشتگان بنابه روایت افسانه یی هرگاه به کوه میخ رفته دیگر برنگشته اند. اما قهرمان داستان به رغم افسانه های بلند و کوتاه نظیر اینکه:
که اگر پشت کوه برود خشک می شود، تبدیل به حیوان می شود، سنت شکنی کرده با اراده قاطع تا آخرین ارتقاع کوه بالا می شود و در فرجام بر عکس پندار عامه سلامت بر می گردد.
این داستان یک اثر فرهنگی است که خاوری طی آن همانند اکثر داستانهایش به طرفداری روشنگری می پردازد. شاخصه دیگر داستان لحن آن است که بسیار به شکل روان ابراز می گردد که البته کاربرد کلمات عامیانه و زنده بودن زبان داستان در فخامت و جزالت آن کارگر است، ویژه گیی که صاحب اثر را مالک سبک می سازد.
اما به باور نگارنده، داستان مذکور از دید فن داستان نویسی از فقدان بحران، آنچه لازمه یک داستان خوب است رنج می برد. در سراسر داستان یک بحران وجود دارد که آنهم آغاز و هم پایان داستان است. نکته دیگری که فراخور تذکار است این است که توارد یابه عبارت دیگر سلخی میان داستان “کوه میخ” خاوری و “باغ” علی پیام به چشم می خورد و این شباهت آنقدر قرین هم اند که اگر قهرمان داستان به جای کوه میخ به باغ، باغی که عین توهمات در پیوند آن وجود دارد، می رفت دیگر تفکیک آندو از هم دیگر درو از امکان بود.
و اما در باب داستان”حاجی بیو” می شود گفت که این داستان کم دارای محتوای اجتماعی و بیش حاوی درونمایه سیاسی است. محور داستان را می توان در پرتو جامعه شناسی سیاسی افغانستان به طور کل و جامعه هزاره به طورخاص به بسط و تفسیر گرفت. سلطه طبقه حاکم، نقش سردمداران پوشالی در گذشته و همچنان دلالان سیاسی کنونی در کارکتر ” حاجی بیو” و حامیان خارجی در شخصیت “الخاتو” به شیوه عالی تجسم یافته است. حاجی بیو که همانا ارباب سیاسی- اقتصادی داخلی است، مردی است همانند اربابان سیاسی کنونی جامعه ما با کبکبه و دبدبه، که در حرص و آز خود هیچ از دلالان امروزی کم ندارد. افزون بر این تکیه کردن حاجی به موی الخاتو که نماد مداخله گران و بازی گران عرصه قدرت است به گونه گذشته از استحاله سیاسی جامعه خبر می دهد؛ پدیده که نویسنده هویدا و به حق آنرا سبب جنگ ها ، خونریزی ها، بی ناموسی و قتل و قتال در گذشته می خواند.
اما متآسفانه خاوری نمی نویسد که سردمدارانی که در قدیم مانند حاجی بیو در سایه دامن قدرت های مداخله گر درآمدند همگی بلااستثناء به سرنوشت شاه شجاع و ببرک کارمل گرفتار شدند و گذشته از آن وطن را به میدان کشمکش ها و بلاخره نبرد جنگ سرد ، بی ثباتی متعاقب و اشغال دیگران تبدیل کردند.
علاوه براین، داستان مذکور تداعی گر وضعیت حاکم سیاسی در جامعه هزاره نیز می باشد، حیات سیاسی در جامعه مذکور از بدو پیدایش به گونه شکل گرفته است که طراحان خارجی با حاجی بیو های داخلی با حیات ، خون و ناموس مردم بازی کرده اند، و عاملان سیاسی این جامعه درست به گونه حاجی بیو در سایه دیگران از بدنه جامعه تغذیه کرده که مثال زنده آنرا می توان در خورش کندوالداران سیاسی- مذهبی امروزی دید.
باری، در پایان باید گفت که داستان به گونه خوب آغاز و پایان می پذیرد، اما نکته ای که نباید از یاد برد این است که نویسنده در جوار نظریه پردازی به بعد هنری اثر توجه کمتر داده است.
و اما در پیوند داستان ” چهارطرف قبله است” می توان نوشت که نویسنده می کوشد یک سلسله انتی تز ها را جواب دهد، قهرمان داستان که نجف نام دارد با مار، موجودی که دیگران از آن گریزان و متنفر است، دوست می شود. در این نوشته خاوری تلاش دارد نشان دهد که توهم و پندار کذایی که اقوام افغانستان را از هم دور کرده است در واقع به ماری می ماند که نجف به رغم ایهامات عملا با آن هم زیست و دوست است. یا به سخن دیگر نوسنده باور دارد که مرز های قومی در افغانستان بیشتر جنبه ذهنی دار تا عینی و از همین رو، قهرمان داستان مرز قومی نمی شناسد.
اما آنچه شایان تذکر است این است که پدیده برتری طلبی قومی در افغانستان نخست معضلی است کثیر الابعادی و در ثانی مشکلی است که ریشه تاریخی دارد. نزاع قومی در این این کشور بر می گردد به پیشینه سیاست قبیله ای و مداخله خارجی که از قرنها همواره نفع خود را در تقویت چنین سیاست حفظ کرده اند و حتی چگونگی شکل گیری و نام گذاری افغانستان در قرن هژده در همسویی با همین حرکت نطفه بست. هکذا، صرفآ حسن نیت توده ها در مرهم گذاری زخم های تاریخی تحکیم وحدت ملی اثرگذار نیست، بلکه جامعه همانند دیگر امور در باب این امر نیز نیاز مبرم به سیاست ملی دارد؛ سیاستی که همگی در چارچوب آن برابرانه در مادیات و معنویات کشور سهیم شوند، نه این حاکمان در لباس دمکراسی و لفاف وحدت ملی دست به کتاب سوزی و کتاب شویی ادامه داده و تاریخ دیگران به نفع خود جعل و دست شهروندان را از ساختار به نفع خود ، قبیله و حامیان خارجی خود قطع کنند. بر علاوه ازآنجاییکه حاجی بسم الله خانی که در صدر نظام قرار دارد و اینکه وی صاحب همان داعیه و انگیزه ی نجف است تردید وجود دارد، روی این سبب حسن نیت و جثه ضعیف سیاسی نجف در تحکیم وحدت مردمی و زدودن تبعیض قومی زیاد کارگر نیست؛ زیرا مادامی که بینش و آبشخور تبعیض در سطوح مختلف ازبین برده نشود تحقق وحدت و وفاق ملی محال به نظر می رسد.
گذشته از این علی رغم اینکه نویسنده صاحب درایت و تبحر است و این توانمندی وی خاصه در حوزه ادبیات فوکلور کم نظیر است، با آنهم کاربرد کلمات تحریف شده پشتو و عامیانه هزاره گی طی داستان ، به ویژه در داستان مذکور زیاد بجا صورت نگرفته است و از همین طیف است کلمه ” جرسم”(جارشم) پشتو و “زهره کفگ” (زاره کفگ) هزاره گی. البته به باور این قلم به احتمال زیاد خاوری مورد اول را بخاطر حسن نیت و روحیه اش و دومی را تحت تآثیر لهجه خاص به کار برده است. افزون بر این در خاص عنوان داستان ها در کل و عنوان داستان فوق به طور اخص باید این نکته را در نظر داشت که عناوین داستان از آنجاکه تداعی گر تم داستان است و همچنان در اثرگذاری برخواننده نقش مهم دارد باید هنری باشد، اما عناوین خاوری بیشترینه شعارگونه اند تاهنری. ازهمین رو، خوبتر بود تا عنوان ها هنری انتخاب می شد.
اما در باب داستان “شیون”:
در کل توهم و موهوم پرستی تم محوری این داستان را شکل می دهد، قضیه چنان است که شباشب موجودی مبهم که ملا قریه گاهی آنرا “بلا” و گهی “ملک خدا” می پندارد، پدید می آید و هر که به آن نزدیک می شود یک یک ذریعه آن بلعده می شود. از انجاکه مردم در ابتداء شناخت ندارد، مات و مبهوت چشم و گوش شان به سخن ملا است، اما زمانیکه رهنمون دورغین ملا وارونه از آب درمی آید، به ناچار بعضی از آنها دست از تآسی ملا بر کشیده، خود به نظردهی می پردازند.
نقطه قوت این داستان به استهزاء کشیدن ارزشهای میان تهی قشری گرایان است و این امر در لابه لای داستان چنان استادانه ترسیم شده است که در جریان مطالعه اثر نه تنها حس هم فکری به خواننده دست می دهد بلکه با سلاست و زیبایی کلام نویسنده نوع لذت معرفت برانگیزانه در ذهن خواننده خلق می شود.نگاه فلسفی داستان تجدد گرا اما توآم با زبان تخیل و کاستی است؛ وآن اینکه نویسنده از بلاهای امروزی که در عمامه هم کیشی در آستین جامعه لانه کرده و گلوگیر آن است پرده برنداشته و به هتاکی آدم خوران عصر کمتر نمی پردازد. به همین سبب، جاداشت که در کنار این تم از مداخله مافیای مذهب، طاعونی که جامعه را هنوز به کام مرگ می فرستد نیز یادآوری و بازگویی صورت می گرفت.
و اما در پیوند داستان”عشق بازی”:
دراین داستان اسماعیل هزاره عاشق تورپیکی کوچی پشتون می شود. تورپیکی دختری است که با رمه های پدرش به مناطق مرکزی افغانستان(ورس و بامیان) می آید. اسماعیل با اولین نگاه عاشق تورپیکی می شود اما هیچگاه جرآت اظهار عشق اش به دخترکوچی را ندارد، زیرا تفنگ و استلای تاریخی پدرتورپیکی در روان او چنان سیطره دارد که اسماعیل حتی از دیدن شتر برخود می لرزد.
در واقع نویسنده در لابه لای داستان ترس روانی – تاریخی جامعه ای را به هتاک می کشد که از بدواستقرار حاکمیت استبداد برجامعه هزاره حکم فرما بوده است، استلایی که در چند قرن اخیر چنان تآثر مخرب روانی بر جوامع محکوم گذاشت که در گذشته بعضی ها حتی از شخصیت و هویت فرهنگی خود انکار می ورزیدند.
البته آنچه از قلم و یا هم از دیدگاه نویسنده به دور مانده است بعد سیاسی پدیده کوچی گری است، پدیده ای که در قاموس ادبیات سیاسی افغانستان پدیده ای است توآم با اهداف سیاسی که متولیان آن شامل ایل لومپینیست و باجگیران قبیله می شوند؛ کسانیکه از دیربار در دامن حکومت های استبدادی تحت حمایت مادی و معنوی آنها قرارداشته اند و از آغاز، هماره در زدوبندهای سیاسی به عنوان اهرم فشار بر علیه مخالفان بالقوه حاکمیت مرکزی و بخاطر ابقاء و تداوم سیطره گروه های خاص تقویت شده اند؛ البته امروزه با اندک تغییر شکلی و آن اینکه اگر در گذ شته در به حاشیه کشاندن اقتصادی مناطق مرکزی و سرکوب فیزیکی این کتله ها حرکت می کرد، اکنون در تبانی با سیاست قومی در حرکت است. مع هذا خوبتر بود نویسنده در کنار بازتاب گزارشی پدیده به این بعد نزاع نیز می پرداخت.
خواب پادشاهی
داستان مزبور را می توان در زمره بهترین های مجموعه” گل سرخ دل افگار” قرار داد. کشاکش بر سرقدرت در جامعه قومی جامعه ما در داستان به گونه احسن نمایان شده است. نویسنده نشان می دهد که چگونه عبدل چوپان خواب پادشاهی در کله اش می جوشد.گذشته از این، روند گزینش حاکمیت بسیار به شکل ماهرانه بازتاب داده می شود که چگونه قرعه حکومت به نام هرکه زد و یا به اصطلاح خود نویسنده مرغ دولت برسر هرکه نشت همو بدون چون و چر عنان استبداد را به دست می گیرد، شیوه ای که از قدیم الایام در افغانستان معمول بوده و انتخاب همواره به دست مرغداران قدرت بوده. احمدشاه ابدالی در جمعی سران قبیله خوشه گندم را به رسم تاج حاکمیت پوشید. شاه شجاع و عبدالرحمان خان در سایه انگلیس به اورنگ سلطنت تکیه زدند و این در نصب دیگران به سان گذشته ادامه یافت که در سلسله تداوم همان سیاست کرزی از چرخبال امریکایی پا به رکاب قدرت گذاشت. افزون براین، کشاکش بر سرخواب پادشاهی در جامعه هزاره مانند دیگر جوامع قومی افغانستان با عین هدف از کانالهای مختلف اعمال می شود و سران سیاسی جامعه مذکور همچنان در بوت پاکی از دیگررقیبان دست کم نداشته حتی در اکثر معامله ها پیشتازاند.
درجریان داستان نویسنده خواننده را ماهرانه به گذشته تاریخی قمومیت شاهی نظام خان خانی ارباب و رعیت برده و نشان می دهد که چگونه خان و ارباب برای حفظ جاومقام خود حتی از اعطای دوشیزه های جامعه دریغ نمی ورزیدند و چسان دست رنج مردم را در جیب امیر و شاه از کیسه خلیفه می ریخت. اما متآسفانه نویسنده از معاملات امروزی عبدلها و جمالها چیزی نمی نویسد که چگونه امروزه به گونه گذشته مردم وجه المعامله و منبع درآمد جمالی و سرنوشت آنها در پنجه اربابان خارجی و چوپانان داخلی قرار دارد.
باری، در پیوند “گل سرخ دل افگار”، گل صدبرگ پلاسیده، غنچه ناشکفته خکشکیده باید گفت که از دل افگاری نسلی می نالد که فریادهای خاموش در گلو و آه های صد ساله در سینه دارد،از دل افگاری دخترانی خبر می دهد که که آرام آرام می پلاسند و از سرنوشت مادران و پدران مرزوبومی حکایت می کند که از بدو پیدایش تا دم مرگ از وحشت و خوف گرگان و اژدهای آدمنما آرام ندارند. داستان تصویری است از زندگی دختر جوانی که قرار است در چنگال قومندان چون گرگ می افتد. فقر و نکبت خانواده، ضعیف بودن پدر، عدم حاکمیت قانون و عدالت از جمله عواملی است که دست به دست هم داده سرنوشت دوشیزه جوان را در دام هوسهای رنگ رنگ نا آدمها غوطه ور می کند.
در کل در داستان فوق الذکر نظریه پردازی کم تر صورت گرفته است. نگاه فلسفی قهرمان داستان نگاه مافوق الطبیعی است. نویسنده بیشتر به یک عکاس و به گفته دیگر یک رئالیست بیمار می ماند که صرفآ به تصویرگیری از جو حاکم می پردازد. ملا یقوب پدر دختر تنها کسی است که کم و بیش دست به تئوری پردازی می زند و آنهم در حالت نوسان. به بیان دیگر قهرمان داستان بیشتر نزدیکی با قهرمانان کافکا از مسخ دارد. برعلاوه نویسنده، قهرمان داستان را در بحبوحه باتلاق رها می کند؛ درست زمانی که او نیاز حیاتی برای بیرون از باتلاق دارد.
اما جاداشت که داستان نویس در کناربیان واقعیت ها لااقل اگر نه در زمینه سازی خیزش در پیش زمینه سازی حرکت و انگیزه نوین می پرداخت و قهرمان داستان را به سوی بیرون و یا حتی فرار به گونه قهرمان هدایت سوق می داد، زیرا هنر داستان نویسی فقط هنر بیان عاطفه نیست، بلکه غایت آن کمال جویی و خلق انگیزه در خواننده است. ازهمین رو، بهتر بود نویسنده در پایان به جای اشاره غیر ملموس به عصیان می برد، چون هرگاه سرنوشت انسان به باد هوسهای شهوانی مرکب سواران شهوت بچرخد، عصایان و حتی مرگ به مراتب از سازش و شیون مقدس تر است.
و اما “گدایان گنج مقدس” آخرین اثر این مجموعه:
اثر فوق حاکی از گم شدن جسد مومایی شده یک گنج است. خاوری نشان می دهد که جدل صفدر و نایب(کاراکترهای محوری داستان) که در پی جسد مومیایی شده تخیلی اند، درست مانند جنگ های داخلی بر سرجسد کشور پس از جنگ سرد می ماند. جنگی که برنده قطعی آن دشمنان خارجی بوده اند نه صفدر و نایب.
سخن پایانی
چنانچه دیده آمدیم در فرجام سخن باید بنویسیم که اثر مزبور برخلاف ابرام کتاب سوزان و کتاب شوییان وزارت سلیقه قبیله عاری از تفرقه افگنی و مشحون از واقعیت های عینی و تاریخی جامعه ماست که به رغم کاستی های متذکره، ما را در شناخت دقیق جامعه شناشی جامعه مان کمک می کند. در یک کلام، تصویری کردن عنعنات حاکم، بیان نابهنجاریها، نشان دادن تقابل و اصطکاک منافع حاکمان قدرت مطلق از جمله مولفه های است که اثر را پربار و خواننده را به شناخت بیشتر رهنمون می کند.
منبع: کابل پرس | افغانستان پرس
شبکه ی سرتاسری مردم هزاره