نویسنده: عباس دلجو
در اوائل تعدادی از مسلمانان به این نظر بودند که اقتدا به مسلمانان سابق (صدر اسلام) و بازگشت به گذشته، آنان را همچون مسلمانان صدر اسلام پاک و بی آلایش بار آورده و زمینه رشد و شگوفائی اسلام را فراهم میسازد . اما متاسفانه بعد ها با رشد این تفکر، فرقه ای در جهان اسلام بنام سلفی ها بوجود آمد که در اوائل بنام سلفی های اهل حدیث و درین اواخر سلفی های وهابیت یاد میگردند که برداشت قشری گرایانه و متحجری از اسلام و متون دینی داشتند و دارند . “سلف در لغت به معنی متقدم و سابق است و در اصطلاح علمای علم کلام و ملل و نحل بر صحابه و تابعین و نیز تابعین اطلاق می شود، بلکه به علمای اسلامی در سه قرن نخست هجری سلف گفته می شود و گاهی از نخستین تابعیان به سلف صالح تعبیر می شود.”{۱}. با این برداشت، سلفیگری به مفهوم پایبندی به اصول و سنتهای گذشته تعبیر شده است . از آنجائیکه ابن حنبل خود از اهل حدیث بود، بناء در مسائل دینی و فقهی بیشتر توجه به سلف صالح و صدر اول اسلام داشت.” قال الامام احمد رحمه الله : لا تقلدنی ولا تقلد مالکا ولا الشافعی ولا الأوزاعی ولا الثوری وخذ من حیث أخذوا . از من و مالک و شافعى و اوزاعى و ثورى تقلید نکنید و بگیرید از جاییکه که آنها گرفته اند (یعنى از قرآن و سنت.){۲} به همین خاطر سلفی ها گروهی از مسلمانان حنبلی مذهب بودند که مبنای فکری آنان را اندیشه احمد حنبل که اسم کامل او احمد بن محمد بن حنبل ابو عبدالله شیبانی دائلی است، تشکیل داده و این فرقه به مثابه یک جریان و فرقه اسلامی در قرن چهارم هجری قمری به منصه ظهور رسیده و طبق توصیه امام احمد حنبل در امور دینی از “رای”، “اجتهاد” و “عقل” پرهیز کرده و مستقیما به قران و حدیث متوسل میشدند . بگذریم ازینکه چنین تفسیرهای متحجرانه از توحید عملی و بستن راه اجتهاد بر مبنای عقل و شریعت، در تناقض آشکار با آیات قرآن کریم قرار دارد که همه مسلمانان را دعوت به تدبر و تعقل کرده است و میفرماید: “إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ” یا ” کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ” و نیز فرموده:”اَفلا یَتَدَبَّرون القرآن” و…
بنیاد تفکر سلفی ها، همان برداشت سنتی و متحجر قرون وسطائی از اسلام است که توسط علمای درباری برای تثبیت حاکمیت اقتدارگرایان و پادشاهان آن زمان بخورد مردم مسلمان داده شده و سالیان سال مسلمانان سنتی از آن برداشت های متحجر تغذیه فکری کرده اند . در حقیقت مخرج مشترک همه سلفی ها، مخالفت با نوآوری فکری و هر نوع اجتهاد در اندیشه دینی و در نهایت مخالفت با مظاهر تمدن و توسعه میباشد . سلفی ها بصورت عام هر نوع اجتهاد و نوآوری و برداشت انبساطی در احکام اسلامی را به جرم آنکه در گذشته و جزء سنت رسول الله مبارک نبوده، بدعت به حساب می آوردند . سلفی ها در اوائل روایات خود را مستقیماً از احمد بن حنبل، بعدا از احمد بن تیمیه، متعاقبا از ابن القیم الجوزیه میگرفتند . اما اکثر علما و اندیشمندان بزرگ اهل سنت مانند ابوبکر حصینی، ابوحیان اندلسی، ولی الدین عراقی، شیخ عبدالغنی نابلسی، ابن حجر مکی، علامه تقی الدین الحصنی، قاضی محمد بن ابوبکر مالکی، قاضی صفی الدین هندی، امام حافظ صلاح الدین علایی، امام قاضی جلال کتبی، ولی الدین عراقی، ابن شاکر شافعی، قاضی القضاه تاج الدین السبکی، ابن حجر هیتمی و… در کتابها و نظریات شان، اندیشهها و فتاوای ابن تیمیه را مخالف با قرآن و سنت دانسته و اندیشه او را به شدت رد کرده اند .
اما جریان سلفی بعدا توسط محمد بن عبدالوهاب نجدی متولد ۱۲۰۶ هجری قمری، به کمک مستقیم استعمار انگلیس به صورت یک شکل و ساختار سیاسی در آمده و بعد از هم پیمانی محمد بن عبدالوهاب نجدی با محمد بن سعود پایگذار حاکمیت آل سعود در عربستان، این روند سلفیگری تسریع گردید. استعمار انگلیس و حکام مستبد و توتالیتر کشور های اسلامی برای تخدیر و تحمیق بیشتر مسلمانان، این ذهنیت متحجر سلفیگری را رشد و رونق زیاد داده و با تفتین بر آتش این تفکر انحرافی دمیدند . زیرا علت اصلی شکل گیری و رشد سلفی ها در کشور های اسلامی، در واقع کمک اساسی به اهداف استعماری انگلیس آن زمان بوده که هیزم سوخت آتش نفاق و جنگ مذهبی در بین مسلمانان گردیده و تاکنون فاصله زیادی در بین فرقه های اسلامی ایجاد کرده اند . “یکی از عوامل مهم گسترش وهابیت، پشتیبانی کشورهای امریکا و انگلیس از این فرقه است. استعمارگران با هدف دست یابی به ذخایر زیرزمینی کشورهای اسلامی، جلوگیری از گسترش اسلام ناب، گسستن وحدت امت اسلام و تضعیف دولت های اسلامی، به فرقه گرایی و فرقه سازی دست می زنند . اجرای نظریه (( مذهب علیه مذهب)) نقشه کهنه اما کارساز استعمارگران در منطقه است که با استفاده از فرقه وهابیت به کار بسته اند”{۳}. در نتیجه این طرز تفکر دگم و متحجر بود که دوره انحطاط تمدن اسلامی و رکود فکری و فرهنگی مسلمانان آغاز گردید . اما سلفی های وهابی ازین هم جلوتر رفته و حکم تکفیر برای پیروان سایر مذاهب اسلامی و نواندیشان اندیشه دینی صادر کردند که در نهایت منجر به ایجاد شکاف در پین پیروان مذاهب اسلامی شده و باعث پراگندگی و شقاق بیشتر مسلمانها گردید .
اما افکار افراطی و متحجر سلفی ها در اکثر کشور های اسلامی از آن جمله در شبه قاره هند ریشه دواند، اگرچه متولیان این اندیشه در شروع، اهداف کاملا اصلاحطلبانه داشته و خواهان اصلاحات و تغییرات در نظام سیاسی آن زمان و بیرون راندن انگلیسی ها از هند بودند، اما بعد ها تندروان اسلامی متعلق به دیوبندی ها با افکار فرقه گرایانه و متحجرشان، سرچشمه بسیاری از حرکت های بنیادگرائی اهل حدیث در شبه قاره هند گردیدند . در مدارس مذهبی وابسته به شاه ولی الله و سید احمد بریلوی در دیوبند، افکار رادیکالیست و بنیادگرائی مذهبی، آموزه های وهابیگری، خرافات، عقائد متحجر، قرائت خشن از سنت نبوی و برداشت های ظاهری از آیات قرآن را، به خورد طلاب علوم دینی داده و آنان را خشن و ناشکیبا، تربیه کرده و ذهنیت طرد و نفی دیگران در اذهان آنان نهادینه میساختند . که سپاه صحابه، لشکر جهنگوی، جیش محمد، لشکر طیبه، تحریک طالبان پاکستان و طالبان افغانستان و…، از دست پروردگان این نوع مدارس بوده و اکثر رهبران و پیروان گروهای تندرو و تروریست های این ساحه به شمول تعداد کثیری از رهبران طالبان، تحصیل کردگان این مدارس مذهبی که در پاکستان موقعیت دارند، می باشند و به همین لحاظ، تفکر و اندیشه دینی طالبان، کاپی تفکر وهابی گری و برخاسته از اندیشه دیویندی ها در شبه قاره هند میباشد .
به همین دلیل، طالبان بعد از رسیدن به قدرت، با توجه به قرائت سلفی از دین، برای خویش وظیفه احیای خلافت اسلامی را ترسیم نموده و رهبر شان را امیرالمومنین خطاب کردند تا به همه تفهیم کنند که در محدوده جغرافیای افغانستان محدود نمانده و رسالت جهانی و فرامرزی برای خویش قایل اند و به همین دلیل با القاعده و سایر تروریست های تندرو و جنایتکار در سراسر جهان ارتباط تنگاتنگ برقرار نمودند . طالبان از دست پروردگان مولانا فضل الرحمان و مولانا سمیع الحق بودند، که این هر دو از نگاه وابستگی تباری، پشتون تبار بوده و از لحاظ فکرى، چارچوکات اعتقادی آنان را قرآن، سنت و سیره خلفا و صحابه تشکیل داده و از وابستگان به علماى سلف و مخالف هرنوع اجتهاد و نوآوری در برداشت های دینی میباشند . این دو رهبر بنیادگرای پشتون، افکار خشک و متحجر قرون وسطی شان را با مناسبات زندگی قبیلوی پشتون ها (پشتونوالی) در هم آمیخته و معجونی ناهمگونِ جدیدی در کلکسیون افکار انحرافی برخاسته از بینش سلفی گری افزوده اند . همه بر این امر واقفیم که گسترش یک اندیشه، نیاز مبرم به پیش زمینه ها، زیر سیستم فرهنگی و بستر ایدیالوژیکی در یک جامعه دارد و “جامعه پشتون افغانستان یک جامعه قبایلی است که ارزش های قومی و قبیله ای در آن بسیار ریشه دار و مستحکم می باشد . میزان تاثیرپذیری فرهنگ عمومی پشتون ها از اداب و رسوم قبایلی، بسیار بیشتر از آن است که در فرهنگ سایر گروه های نژادی این کشور دیده می شود. پشتون های افغانستان دارای نوعی آداب و رسوم بخصوصی هستند که که به نام «پشتون والی» یاد میشود . «پشتون والی» در عرف پشتون ها هم مجموعه قوانین و ایدیولوژی است”{۴}. به همین دلیل می بینیم که طالبان، علیرغم ادعای برپائی حاکمیت اسلام، قدرت سیاسی را در انحصار قوم خویش به قیمت کشتن و نابودی سایر اقوام، درآورده و با این کار شان، در واقع در راستای احیای سنّت «پشتونوالی » ۲۶۰ ساله ای پشتون ها گام برداشتند . طالبان از طریق استخدام مذهب، به قدرت سیاسی دست یافته و مسئلۀ برتری جوئی قومی وطرد و نفی سایراقوام را از حلقه حاکمیت سیاسی آنهم به شیوۀ فاشیستی نصب العین برنامه های کاری شان قراردادند و در پوشش شعار : “قانون اساسی ما قران است” مشارکت سیاسی سایر اقوام را در حلقه حاکمیت رد کرده و همه مناصب و مسئولیتهای مهم دولتی و اداری را به قوم پشتون، واگذار کردند . به همین دلیل اکثریت مطلق اعضای «شورا های (شور ای مرکزی، شور ای عالی، شورای وزیران، شورای ولایات و دارالافتای مرکزی) طالبان ازلحاظ قومی پشتون هستند. شما ذیلا اسامی تعدادی از رهبران و کارگزاران امارت به اصطلاح اسلامی طالبان را درین لست مشاهده میکنید که همه بلااستثناء از قوم پشتون بودند :
“ملامحمد عمر ( رهبر کل )
اعضای شورای داخلی
ملا محمد ربانی
ملا احسان الله
ملا محمد
ملا عباس
ملا پاسانی
اعضای شورای مرکزی
ملا محمد حسن
ملا نورالدین
ملا وکیل احمد
ملا شیرمحمدملنگ
ملا عبدالرحمن
ملا عبدالحکیم
سرداراحمد
حاجی محمد غوث
معصوم افغانی
طالبان به تدریج افراد زیر در پست های زیر تعیین نمودند.
رهبر اصلی ( ملا محمد عمر )
رئیس شورای کابل ( ملا حمد ربانی)
رهبر سیاسی لوگر ( ملا محمد غوث)
مسئول سواره مناطق اشغالی ( ملا احسان الله)
والی قندهار ( ملا محمد حسن )
والی هرات (ملا یارمحمد)
والی پکتیا (ملا کرامت الله)
وزیر خارجه (ملا شیر محمد استانکزی)
رئیس بانک (ملا احسان الله احسان)
وزیر اطلاعات و فرهنگ (ملا امیر خان متقی)
رئیس امنیت ملی (ملا فاضل احمد)
وزیر پلان ( قاری دین محمد)
وزیر مهاجرین ( ملا عبدالرقیب ){۵}
در جامعه پشتون، از سالیان دراز به اینطرف، اسلام سنتی با آداب و رسوم «پشتونوالی» با هم ممزوج گردیده است و به همین دلیل و : “با توجه به همزیستی سابقه دار میان شریعت و سنت های قبیلوی، خوانین پشتون و ملا ها اکثراً اصرار می ورزند که میان آن دو یعنی شریعت و عنعنات قبیلوی هیچ تضادی وجود ندارد. چنانچه مولوی سعید عضو شورای علمای قندهار می گوید:«شورا و جرگه در مقابل یکدیگر قرار ندارند. اگرقرار باشد یک مسئله را از طریق شورا حل و فصل کنید، عین کاریست که می توانید از طریق جرگه انجام دهید. جرگه علیه شورا قرار ندارد. اگر یک قتل اتفاق افتیده باشد، هدف راضی ساختن خانواده آسیب دیده است و بس.”{۶}این معجون «پشتونوالی» و «اسلام سنتی»، باعث گردیده که متولیان فرهنگ قبیله، آدم کشی و جنایت را جزء واقعیات روزمره، متداول و مرسوم زندگی شان به حساب آورده و به آن افتخار نیز مینمایند و بدون ترس از انجام جنایت، آدم می کشند، سر از قفا میبرند، شلاق میزنند، خانه ها و مدارس را ویران مینمایند و مزارع را به آتش میکشند و هیچ ترس، هراس و دلهره ی از ارتکاب این اعمال ضد انسانی شان ندارند . در کمال خونسردی و آرامش در ملاء عام و در زیر ذره بین ارگانها و سازمانهای خبری به اصطلاح مدافع حقوق بشری انرا به اجرا می گزارند. در ارتباط آنهمه جنایات و جرایم سازمان یافته طالبان ترور و انتحار، مسئله اساسی که از نگاه حقوق انسانی حائز اهمیت بیشتر است همانا رسیدگی به اعمال جرمی از قبیل کشتار مردم بی گناه توسط ترور و انتحار و انفجار، غارت اموال و دارائی ها، سوزاندن مکاتب و شفاخانه و اماکن عام المنفعه دولتی که نه تنها شامل قتل نفس که تجاوز بر حریم انسان ها و برهم زدن امنیت عامه که جزء جنایات ضد بشری نیز محسوب گردیده و در قانون اساسی کشور تصریح شده که مرتکبین به این اعمال جنائی باید توسط قوای امنیتی دستگیر و به جزای اعمال شوم شان برسند، می باشد.
اما با دریغ و درد و افسوس که نه تنها آقای حامد کرزی و تیم فاشیست و عظمت طلب او درین زمینه اقدام قانونی نکردند که هیچ، حتی لابی های شیونیست پشتون، امریکا و متحدین غربی اش را وادار ساخت که آنان نیز تمام اینهمه جنایات و آدم کشی و انفجار و انتحار طالبان را نادیده گرفته و نام مهره های اصلی شامل در جنایت جنگی را از لست سیاه شورای امنیت سازمان ملل، پاک کرده و با اینکار ناصواب، حیثیت شان را گرو ریش انبوه طالبان گذاشته و دم از مذاکره و مفاهمه با تروریست ها و انتحاری های طالب بزنند اما :” آیا بهواقع میتوان با طالبان مذاکره کرد؟… وقتی گفته میشود میخواهیم با طالبان مذاکره کنیم به این مفهوم است که اتفاقی درون طالبان باید افتاده باشد و گروهی تصمیم گرفته باشند خارج از جریانهای نظامی وارد گفت و گو شوند. اطلاعات ما مبنی بر این است که هیچ دودستگی و اختلافی، درون تشکیلات طالبان وجود ندارد که یک گروه موافق و گروهی مخالف گفت و گو باشند، بلکه اینها کاملاً یکدست هستند… آن افراد سطح پایینی که شما گاهی با آنها ارتباط برقرار میکنید افراد اصلی و کلیدی طالبان نیستند . بدنه طالبان، انگیزههای ایدئولوژیک، قومی، مالی و یا معیشتی دارند، این مجموعه را باید در نظر داشت و سپس باید ببینیم آن فردی که میخواهیم با او مذاکره کنیم متعلق به کدامیک از این گروهها است.”{۷} درینجا از امریکا و قدرتهای غربی که داعیه دفاع از حقوق بشر و دموکراسی را دارند سوال میشود که چه استحاله هویتی شامل حال طالبان جنایتکار شده است؟. آیا طالبان، یک شبه ذهنیت دموکراتیک پیدا کرده اند و یا برعکس، غربی ها عقبگرد داشته و ذهنیت متحجر طالبی را پذیرفته اند، کدام یک؟. آیا طالبانی که از موقع ظهورشان تا کنون هزاران انسان بیگناه را سر بریده اند، خود به عنوان سازمان دهندگان تروریست های انتحاری جان هزاران انسان مظلوم و بی گناه اعم از زن و مرد و پیر و جوان و کودک افغانستانی را گرفته و اعمال جرمی مخالف شان انسانی که از مصادیق بارز جنایات علیه بشریت میباشند را مرتکب شده و تروریست های بین المللی را پناه داده و زمینه اعمال جنائی آنان را بر علیه بشریت، فراهم کرده اند، چطور یک شبه از تمام اعتقادات متحجر و فسیل شده قرون وسطائی و اعتیاد آدم کشی شان عدول کرده و ماهیتا استحاله شده اند؟. از طرف دیگر آیا می توان با مسائل حقوق بشر و ارزشهای دموکراتیک به صورت گزینشی برخورد کرد؟. آیا کشتار هزاران انسان بیگناه افغانستانی توسط نیروهای طالبان، به شمول کشتارهای دسته جمعی در مزار شریف، بامیان، یکاولنگ و مناطق مرکزی، کشتارهای گروهی در شمال کابل و سوزاندن خانه های مردم در شمالی؛ از موارد آشکار نقض حقوق بشر و موازین بین المللی نمی باشد؟. آیا عاملین اینگونه جنایات ضد بشری در زمره جنایتکاران جنگی محسوب نمیگردند؟ اگر جواب مثبت است پس طرح مذاکره با ناقضین حقوق بشر و جنایتکاران جنگی انهم در انظار جهانیان چه صیغه من درآوردی خواهد بود؟ که آقای حامد کرزی و سایر شیونیست های قبیلوی با پشتیبانی امریکا و متحدین غربی اش، در بستر ذهن مردم جا سازی مینمایند؟.
پی نوشت ها :
۱- النهایه فی غریب الحدیث، ج ۲، ص ۳۹۰
۲- ابن القیم فی إعلام الموقعین ۲/۳۰۲
۳- اکبر اسد علی زاده، چالش های فکری و سیاسی وهابیت، صص ۱۰۸-۱۱۲.
۴ – اولیور روآ افغانستان، اسلام و نوگرائی سیاسی، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹ ص ۲۸
۵ – http://www.cloob.com/club/article/show/clubname/fatemehclub/articleid/1001956
۶ – مجله اکونومیست، چاپ بریتانیا- مورخ ۱۹ دسمبر ۲۰۰۶- گزارش از گردیز و پشاور- برگردان از هارون امیرزاده – لندن-۱۳ جنوری ۲۰۰۷
http://archive.khawaran.com/AmirzadaHaroon_JangePashtoonwali.htm
۷ – – http://world.iran-emrooz.net/index.php?/world/more/19561/
آ صف
حضو ر گر ا می جنا ب د لجو سلا م
از مقا له علمی و مستند تا ن و ا قعا استفا د ه نمو د م امید و ا ر م این مقا له ر ا د ر یکی از سایت ها ی که لا زم د ا نید بنشر بر سا نید خیلی مهم و ر و شنگر است د ر فیس بو ک کمتر کسی د ستر سی د ا رند
ممنو ن از تلا ش شما قبلا مقا لا ت شما ر ا د ر سا یت حما سه زن میخو اند م از متی است که مقا له شما ر ا نخو ا ند م امید و ا رم ما ر ا محر و م نسا زید
آ صف از بلجیم