نویسنده: توردیقل میمنگی
بدون شک فاجعۀ قتل عام مردم بیگناه افشاربه روز های ۲۱ و۲۲ دلو ۱۳۷۱ خورشیدی( مطابق به دهم ویازدهم فبروری ۱۹۹۳ میلادی)، توسط نیروهای عقب گرای مسما به جهادی که، عمیقاً خصوصیت های عظمت طلبانۀ قبیلوی، عصبیت های نژاد پرستانۀ فاشیستی ودستور پذیری ازمنابع استخباراتی منطقه وجهان را در دستور کار خویش قرارداده بودند، یکی از تکاندهنده ترین وقایع تاریخ معاصر کشور ماست .
این فاجعۀ تکاندهنده واستخوان سوز درست در شرایط اتفاق افتاده است که، مردم خسته از جنگ افغانستان، بعداز پشت سر گذاشتن چهارده سال جنگ مقاومت بر علیه اشغالگران روسی وایادی آنها، با امید به فردا وزندگی روشن عاری از جنگ وبی عدالتی، لحظه شماری وغارتگران تازه وارد جهادی را، در شهر کابل ودیگر ولایات کشورمنجیان موعود خویش تصور مینمودند.
اما این نیروهای پرورش یافته در دستگاه های استخباراتی بیگانه وبی خبر ازدرد ورنج این مردم هردم شهید ومظلوم ، چنان فاجعۀ را درین سرزمین خلق نمودند که، در نتیجۀ آن نه تنها امید وآرزوی های مردم ما همه بباد فنا رفت، بلکه بوی گند کارنامه های زشت وننگین ایشان تحت نام اسلام ومسلمانی تا امروز هم، فضای مقدس سرزمین مارا با خود انباشته است.
درحقیقت وقوع فاجعۀ افشار، نمایانگرآخرین خشم ونفرت نژاد پرستان فاشیست ودین فروشان مسلمان نما در گیر ودار انتقام گیری از خلق های دربند واسیر افغانستان بود که، این محکومین تاریخ جرأت پیدا نموده بودند، بعداز سده ها اسارت وتحمل انواع نابرابری ها،از تساوی حقوق وایجاد نظام سیاسی مبتنی بر مشارکت تمامی اقوام وملیت های ساکن کشور سخن گویند، وطرح های دست داشتۀ خودرا در جهت تحقق این آرزو ها ، پیشکش مدعیان تیکه داری قدرت وحاکمیت نمایند.
این جنایتکاران انتقامجو هر گز روا نمیدانستند که هزاره وازبیک هم طراز ایشان باشد واز داشتن حقوق مساوی سخن گوید. روی همین عقیده وباور، همه باهم وارد عمل شدند وبخاطر زهر چشم گرفتن از فرزندان این خلق های صبورفاجعۀ افشار را با همه ننگینی آن به ظهور رسانیدند . تا دیگر خلق های محکوم کشور جرأت بلند کردن صدای خودرا برای همیش فراموش کنند وبیاد داشته باشند که اخلاف عبدالرحمان ها ونادرخان ها وهاشم خان ها با نوکران دور وپیش ایشان هنوز هم زنده اند، وتا حدی که ممکن باشد مجال تنفس وزنده ماندن را برای محکومین نمیدهند.
اما غافل از آن بودند که این کارنامه های سیاه ایشان،همانند کارنامه های رسوای اسلاف آنها، فقط آبی است که از جوهرخون های پاک در پای درخت آزادی خواهی مردم ما ریخته میشود.
هرچندی که آغازپیدایش چنین فجایع سابقۀ بس طویلی در کشور ما دارد، وتاریخ این سرزمین مملو از این چنین قتل عام ها وانسان کشی های بی رحمانه وفاقد ترحم وعاطفۀ انسانی در دوره های مختلف آن است، ولی پدیدۀ مدرن وآیدآلوژیکی شدۀ این گونه کشتارها را ازکودتای هفتم ثور۱۳۵۷ ، متعاقباً رویکارآمدن حاکمیت های ملوک الطوایفی تنظیم های جهادی در ششم ثور۱۳۷۱، ومشروعیت یابی کشتار انسان بجرم اختلاف عقیده وآیدآلوژی با نیرو های بر سر قدرت باید است پیگیری کرد، وفاشیسم را در هیئت یک آیدآلوژی ویک عقیدۀ دینی درین کشور جستجو نمود.
تا زمان قرار گیری قبیله سالاران چپ بر سریر قدرت وحاکمیت، وقرار گرفتن حزب دموکراتیک خلق بحیث وسیله وافزار تحقق آرمان های نژاد پرستانه وفاشیستی، در اختیار عده ای از مدعیان بی باورانتر ناسیونالیسم پرولتری، وفاشیست های مذهبی تشنۀ قدرت، جنگ ها وکشتار های ناشی از آنها، درکشورما فاقد زیر ساخت های آیدآلوژیکی بود. یعنی قبل برآن قتل وکشتار انسانها تحت عناوین اخوانی، مائوئیست، ناسیونالیست تنگ نظر،خلقی، پرچمی، کمونیست، ملحد وغیره صورت نمیگرفت. قتل وکشتار ها عموماً بر اساس برخورد های غریزوی وقبایلی با هدف دستیابی به امتیازات مادی، حق حکومت کردن ویا تصاحب این یا آن ثروت توسط قبایل مدعی در جریان بود که، براساس آن هر آن کسی که رقیب امتیازات مادی وحاکمیت کردن بود، دشمن وکشتن آن برای رقیبش مباح شمرده میشد.
ولی کوتای هفتم ثور وبه تعقیب آن فاجعۀ ششم ثوراین حرکت هارا پایه واساس آیدآلوژیکی وعقیدتی اعطا نمود، وعناوین دوستی ها ودشمنی هارا نیزبا منافع پیروان دروغین اندیشۀ انتر ناسیونالیسم پرولتری، ویاعقیده غیر اسلامی وآیدآلوژی خودساختۀ اسلامیستی توسط نیروهای قدرت طلب چپ وراست مرتبط ساخت.
کشتار ها وقتل عام ها ی کشور ما بعدازروز های سیاه هفتم ثور وششم ثور پوشش ومحتوای آیدآلوژیکی ومکتبی بخود پیدا نمود، که بر اساس آن هر کشتاری با فتوای تیکه داران این آیدآلوژی ها مجوزوشناسنامه اخذ ودر هر دو جناح احکام واقعی وانسان خواهانۀ، دین وآیدآلوژی ها قربانی و دستخوش خواست های اهریمنی وجاه طلبانۀ یک عده عناصر بی باور وقدرت پرست واقع گردید.
به عبارت ساده تر، استفادۀ قدرت طلبانه ومنفعت جویانه ازمفاهیم مرتبط با دیکتاتوری پرولتری به چپی های افراطی وفاقد ایمان به منافع توده های ملیونی مردم، و برداشت ناقص وغرض ورزانۀ احکام جهاد ومبارزات نجات بخش اسلامی هم به تیکه داران اجنبی پرست ورهبران اسلام ستیزجهادی مجوز های کشتار بی محاسبه وغیر انسانی را تحت عناوین مختلفی صادر نمود .
از همین تاریخ ها به بعد هر کشتاری در کشور ما ماهییت آیدآلوژیکی وعقیدتی پیدا نمود، که نمونه های بارزآنهارا ما میتوانیم در کشتار های وحشیانۀ هرات، بامیان، بدخشان، قندوز، چنداول،نورستان، کنر، اسمار وغیره در دورۀ حاکمیت چپی های افراطی وکشتار های بادام باغ، جادۀ میوند، تنگی ابریشم، فابریکۀ بوت آهو، مکروریان ها، دهمزنگ وخانۀ علم وفرهنگ، پولیتخنیک کابل، تنگی للندر، میدان ووردگ، شمالی، بلخ، قیصار، افشار، وغیره رادر دورۀ زمامداری اسلامیست های چپاول گر وطالبان دحشت گر مثا ل آوریم.
فاجعۀ افشاریکی از برجسته ترین نمونه های کشتار آیدآلوژیکی با جمیع خصوصیات قبیلوی، نژادی ومذهبی آن میباشد که عمده ترین مشخصه های آنرا ذیلاً بر میشماریم:
۱- خصوصیت دینی وآیدآلوژیکی فاجعه که سردمداران مکتب وهابیت و سلفی ها رهبری قبیله سالاری کهن را تسخیر ومجموع معتقدین قبیله سالاری را از راست وچپ بدور خود متمرکز نمودند.
۲- خصوصیت نژادی واتنیکی این فاجعه که مجموع قبایل مدعی داشتن خون وپیوندآریایی را،از قبیله پرستان پیروخط وهابیت سنی مذهب تا پان ایرانیست های شیعه مذهب وعناصردین گریز چپ افراطی در یک خط واحد قرار داد، وبا تکیه بر اصل هم نژادی وآریایی بودن در جهت اسیر سازی ونابود سازی هزاره ها وسایراقوام تورک باهم متحد نمود واین حکم این تئیمه که (هر تورکی مباح الدم است ولو که مسلمان هم باشد) به شعار روز جهادی های نژاد پرست مبدل شد.
۳- خصوصیت استخباراتی با دخالت کشور های همسایه وجهان که نقش وارادۀ استخبارات های پاکستان، ایران، عربستان سعودی، چین، هند، روسیه ومجموع کشور های غربی وهمسایه در خلق شدن این فاجعه قابل لمس میباشد.
۴- تحریکات نیرو های فرصت طلب واستفاده جوهمانند قاچاقبران مواد مخدر، باند های تروریستی وآدم ربایی، ارازیل واوباش که یکجابا عناصر پرورش یافته در دستگاه های جهنمی خاد،اکسا وکام که بعداز سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق ، با پیوستن به گروه های مختلف جهادی در جستجوی موقعیت های مناسب حال خود بودند کاملاً قابل تشخیص وارزیابی میباشد.
۵- اشتراک وسیع ودست باز نیرو های اوباش وبی خاصیت شرارت پیشه، با استفاده از فساد پذیری تنظیم های جهادی و تکیه بر خصوصیت قبیلوی تنظیم های جهادی.
۶- موجودیت روحیه وهدف خیانت ورزانه ومعامله گرانه در نزد یک عده افراد وگروه های وابسته بدانها که، در اولین فرصت مساعد دست به خیانت ومعامله در بدل پول ودیگر امتیازات زدند.
۷- کمبود آگاهی وتفوق احساسات باعصبیت های غیر آگاهانه که در بسی حالات فجایع جبران نا پذیری را به ارمغان آورد.
۸- عدم وضاحت شعار ها وغیر انطباقی بودن اکثر یت بر نامه های روز مره با شرایط بی ثبات وفاقد رهبری واحد کشور.
۹- اوجگیری روحیه های انتقام وکشتارغیر آگاهانه در میان اقشارولایه های ناآگاه جامعه.
۱۰ – شکست وبی ارزش شدن باورهای دینی واعتقادات اخلاقی وتبدیل شدن هر شعاری برعلیه مفاهیم حقیقی همان شعار واعتقاد.
البته قتل عام افشار نه اولین قتل عام از اینگونه قتل عام ها در کشور ما بود ونه هم آخرین آن ها. زیرا تاریخ این سرزمین تاریخ جنگ ها ، کشتار ها وکله منار سازی هاست، وآنچه که از نعمات زندگی بشری نصیب این آب وخاک گردیده همین جنگ وکشتار است، که بگونه های متفاوتی در ادوار مختلف تاریخ، این خاک را با خون عزیزانش سیراب وزندگی را در مذاق باشندگان آن زهر آگین نموده، وافسانۀ افتخار هر قبیله هم برای نسل های متمادی همین جنگ وکشتار با شکست وپیروزی در آن هاست ودیگر هیچ!!
تامرحلۀ سقوط وسرنگونی آخرین نمایندۀ کودتای هفتم ثور داکتر نجیب الله و پا گذاری تنظیم های جهادی در عرصۀ رقابت های مستقیم کسب حاکمیت، تصورات غالب تحلیل گران سیاسی واجتماعی کشور ما، خصوصاً در میان تحصیل یافتگان خلق های محکوم، همه متکی براین باوربود که، قبیله گرایی وعظمت طلبی های انحصار گرانه مشخصۀ اساسی قبیله سالاران پشتون درین کشور است، اقوام وملیت های محکوم کشور با الهام از تجارب محکومیت های طولانی مدت خویش، معنی هم زیستی متساوی الحقوق وزیستن در یک فضای برادری با شرایط برابری را بهتر از هر کسی درک مینمایند.
تا آن مرحلۀ تاریخ گمان ها بر آن بود که سقوط حاکمیت تک ملیتی در وجود نمایندگان قبیله سالاری کهن مرض شئونیسم را در وجود قبایل حاکم درمان ومانع از شکل گیری هرنوع شئونیسم عظمت طلبانۀ دیگری خواهد گردید، ومبارزات حق طلبانۀ خلق های محکوم در صورت پیروزی، مبرا از خصوصیات برتری جویی های انحصار گرانه وتفوق طلبانه خواهد شد.
اما شعله ور شدن جنگ های میان خودی، تنظیم های جهادی در سرتاسر کشور وشهر کابل، وغرق شدن مردم ماتمزدۀ کشور ما در خون عزیزان شان بگونۀ دور از تصور وباور، بعداز سقوط حاکمیت داکتر نجیب، یک حقیقت غیرقابل باوررا به اثبات رسانید که آن عبارت بود از، اوج تبلور قبیله سالاری در پوشش جهاد ودین نه تنها در وجود قبایل سنتی حاکمیت طلب، بلکه همه نیروهای مدعی حاکمیت وداعیان برادر بزرگ بودن درین کشور.
در گیری های حاکمیت طلبانه، بعداز ششم ثور۱۳۷۱ در مرکز وولایات کشور ثابت ساخت که، اقوام وملیت های محکوم هم در رابطه با حل عادلانه ودموکراتیک مسألۀ ملی در کشور مشکلات زیادی در پیشرو دارند که عمده ترین آن همانا داعیه های حاکمیت طلبانه و انحصار گرانه در وجود نمایندگان جهادی وسیاسی بعضی ازاقوام وملیت های دیگر، بعداز سقوط حاکمیت قبیلوی سابق درین کشور بود. یعنی اینکه شعار های حل عادلانۀ مسألۀ ملی ورسیدن به عدالت اجتماعی برای نمایندگان برخی از اقوام وملیت های د یگر کشور که دعوای محکومیت وحق باختگی را درتاریخ این سرزمین داشتند، تعویض مقام حاکمیت پشتون سالاران با قبیله سالاران جدید بود، نه تغییر مناسبات ناسالم وغیر انسانی در روابط باهمی،.
ایشان به فکرتسخیر قلۀ قدرت واسیر سازی دیگران به همان گونۀ قبایل حاکم گذشته بودند، نه برقراری حاکمیت تمام مردم بدور از هر نوع برتری جویی وعظمت طلبی.
یعنی اینکه با وقوع فاجعۀ افشار ثابت شد که ، درین سرزمین هنوز هم تا رسیدن بمرحلۀ یک زندگی متمدن وقانون مند را ه درازی وجود دارد وهر تفنگ بدستی که مرمی تفنگش قدرت کشتن دیگران را دارد، هدفش امیرعبد الرحمان، نادر خان وهاشم خان، ودر نهایت اگر دیگر چیزی ممکن نبود سیاف وگلبدین، امین وغیره شدن است!!۱
این خود ثابت ساخت که مدعیان دروغین انسانسالاری ودین سالاری در قالب های مختلف صرفاً در جستجوی قدرت مطلقۀ کشتار واسیر سازی باشندگان این سرزمین اند، وانسان این سرزمین هم مادۀ خام این کارگاه جنایت که ، باالوسیلۀ ابر صانعین جنایت ورزیلت دستکاری وبنابه میل وخواست ایشان پذیرای فورم میشوند.
فاجعۀ قتل عام مردم بی گناه افشار وجاری سازی سیل خون وپر سازی چاه های آب از اجساد مقتولین در آن منطقه، یکی از آن جمله جنایاتی است که در تاریخ کشور صد ها بار تکرار گردیده، ودربرهه های زمانی گوناگون بخش های مختلفی از سرزمین مارا با خون عزیزترین فرزندان آن شستشو داده است.
اما فاجعۀ افشار که مردم افغانستان باالخاصه خلق های ستمدیده ومحکوم کشور نباید است هیچگاهی فراموش کنند، پیامی را تقدیم تاریخ نمود که همانا کمبود آگاهی وخود آگاهی جامعه در رابطه با مفاهیم زندگی باهمی ودوراز تفوق طلبی های قرون اوسطایی، وتسلط طرز دید قبیلوی در رابطه با ساختار حاکمیت ودولت در میان لایه های رهبری کنندۀ حوادث سیاسی در شرایط کنونی کشوراست.
کشتار مردم بی گناه افشارتوسط نیرو های فاتح آن جنگ، بی هیچ تأملی یک فاجعه است ولی نباید فراموش نمود که علاج آن از میان برداشتن طرز دید قبیلوی ونژادی در رابطه با ساختار دولت ها وانحصار گری به نفع این یا آن قوم وقبیله است که در جامعۀ کثیر الملیه افغانستان خود مصیبتی است بس بزرگ وصعب العلاج.
هرچندی که ما همین امروز هم قاتلین مردم افشار ودیگر نقاط کشور را دوشادوش هم بر کرسی های پارلمان ودولت لمیده می یابیم، ومردم بیچارۀ ما با نا امیدی تماشاگر اجتماع قاتلین خود در وجود نمایندگان دولت وملحقات آن اند، ولی تجارب دنیای معاصر به اثبات رسانید که نجات هر قومی متکی بر آگاهی وخود آگاهی خود همان قوم میتواند تحقق یابد. نه در تغیر وتبدیل دیکتاتور های رأس هرم دردولت ها.
تا زمانیکه فرهنگ همزیستی آگاهانه وانسانی در میان باشندگان این سرزمین با قبول واقعییت وجودی اقوام وملیت های مختلف واحترام گذاشتن به حقوق هر یکی از آنهادر چوکات یک قانون جامع وجوابگو بر کلیه نیازمندی های جامعه، به فرهنگ غالب همه مردم ما مبدل نشود، وباشندگان دور دست ترین نقاط کشور به نمایندگی از مردمی که متعلق بدانها اند خودرا در آئینۀ یک نظام سیاسی متناسب با واقعییت های عینی جامعۀ افغانستان در نیابند،محال است که ما بتوانیم نظام جامعه را از حالت بر خورد های قبیلوی برون آریم وبه یک زندگی مدنی مشترک در سر زمین مشترک بمعنی واقعی آن دست یابیم.
اگر با صداقت خواهان آنیم که دست هیچ قوم وقبیله ای بر خون قوم وقبیلۀ دیگر آلوده نباشد طرز دید خودرا نسبت به حاکمیت باید است تغییر دهیم واز گذاشتن سنگ بزرگ تر وسنگین تر به نفع قوم وقبیلۀ خود با تمام نا مشروع بودن آن بپرهیزیم. به همگان حق زندگی وخود بودن را قایل شویم همانند آنکه برای خود آنرا خواهانیم.
ومن الله توفیق
شبکه سرتاسری مردم هزاره
منبع کابل پرس