نویسنده: عباس دلجو
۲۱ دلو ۱۳۸۹
شب بیست و دوم دلو، شبِ دیجور و ظلمت سهمگین فاجعه خونین افشار و موسم یاد تراژیدی هولناک نسل کشی هزاره ها فرارسیده است . دلم میخواهد که درین شب ظلمانی، یاد شهیدان بخون آرمیده ی افشار را فریاد زنم . میخواهم از شهیدان افشار و مظلومیت سرخ رنگ آنان بنویسم . اما از شدت سوز و التهاب درونی عاجزم که منی وامانده ای زمنگیر که بغض راه گلویش را بسته است، از آن شقایق های پرپر شده چه باید گفت و چه باید نوشت؟ .
امشب از نهانخانه اى ضمیرم و از خلوت غمبار قلبم و از أرشیف نا منظم خاطرم، یاد شهیدان بخون خفته افشار را فریاد میزنم تا در سایه روشن های ذهن ملتهب و سوزانم، درد جانکاه تنهائی در “انبوه جمعیت” را به فراموشی بسپارم . امشب، یاد شهیدان خونین کفن افشار را از حفره قبرستان محزون ضمیرم بیرون کرده و در دامن حریر مهتاب اخلاص پیچیده و در صدف صداقت سینه های سوزان و متراکم از درد ها و بیقرار از بیعدالتی ها و نامردمی های جامعه مظلوم هزاره، بودیعه میگذارم . تا همه یک صدا فریاد برآورند که درود بیکران بر شما شهیدان آزاده افشار ! شمائیکه شهید نام گرفته و از سرچشمه های زلال حقیقت، باده سیال عشق را سرکشیده و به بزم آسمانی معراج راه یافته و اسرار ملکوت را با جوشش ایمان نوین در لوح زرین تقدیر خدائی تان خوانا گردیده اید.
شب بیست و دوم دلو است . با زهم قلبم این پرورشگاه قو های سپید آرزو ها، با یاد افشاریان، به تپیدن آغازیده و تمام وجودم را غمی سترگ و عظیمی فرا گرفته است و من غمزده و غمگینانه در خلوت ساکتِ تنهائی ام بر این غم جانکاه، دامن دامن اشک میریزم تا حضور سنگین یاد و خاطره شهیدان به خون خفته ای افشار را به وضوح بر دیواره ی قلب خونینم حک نمایم . میخواهم تراژیدی هولناک نسل کشی افشار را بازگو نمایم . بنویسم که چطور قلب کودک شیرخواری با سرنیزه دژخیمان از تپش بازمانده و چطور مادر محزونی خودش را سپر فرزند کوچکش ساخته و رگبار تیر “تشنه به خونان هزاره” را به جان خریده است، چطور خواهری در پیش چشمان خون گرفته برادر زخمی و نیمه جانش، شیشه ناموسش شکسته و… اما باور کنید قلم را یارای آن نباشد تا عمق فاجعه هولناک افشار را به تصویر کشیده و نهایتِ درد و رنج و مظلومیت انسان هزاره را بازگو نماید . چطور ممکن است از افشار نوشت اما افشاری نه زیست و افشاری نه دید و افشاری نخواند.
شب بیست و دوم دلو است . درد دانه های بیتاب و بیقرار واژه ها، بر بالهای روح عاصی و دردمندم، اندیشه پرواز بر فراز افشار را دارد تا با این نانوشته ها، دروازه صمیمی شهر سخن را گشوده و توسن خامه ام را در شهری به پهنای “یک افشار درد” به جولان دربیاورم .
دوستان ! شهیدان افشار، اکنون رفته اند اما در گذر قافله آزادی و عدالت، عطر خون پاشیده و هر روز خدا در غروب، انعکاس خون های زلال و صاف شهیدان افشار و سرخی اشک های غم انگیز قربانیان هزاره را در آسمان خونین کابل، به وضوح میتوان دید که جنایت بس هولناکی را در چشم زمان و تاریخ به نمایش میگذارند. تا هنوز بخار های عطرآگین خون شهیدان افشار، از زمین تیره، گرفته و عبوس و کوچه پس کوچه های افشار، بر آسمان سر برافراشته است .
حالا ما ماندهایم و دشواری این رسالت سنگین و بس سترگ . نباید سرخ غنچه های خونین لاله های افشاریان را با فراموشی و غفلت خود، آنهم بدست خویش پرپر سازیم . سکوت در مقابل فاجعه ننگین افشار، خود مرثیه ای اندوهناک بی تفاوت زیستن است . باید با چشمان حق بین، رد پرواز کشته شدگان افشار را در صفحات آسمان خونین کابل و در لابلای پرواز در عروج صد ها هزار کبوتران خونین بال کشور به جستجو نشست .
خواهران ! برادران !
امروز در خلوت انبوه کوچه ها و انزوای خانه های ویران افشار، عطر شگفت انگیز خون شهیدان به مشام میرسد، تو گوئی افشار هم اکنون نفس میکشد و سرود نافرجام سرنوشت سوگناکِ انسان هزاره را با گلوگاه آماسیده از بغض و دردش فریاد میکند . دستان آسمانی شهیدان افشار به پیشواز شما وارثین خون های شهیدان افشار، بلند شده و صدای گامهای استوار تان را در کوچه پس کوچه های شهر انتظار میکشند. تا بیائید و قدم رنجه فرمائید، گول لحظات زودگذر شادی ها و دیرپائی غم ها را نخورید . از مشغلیات دنیای واانفسای بیدردی و بی تفاوتی و از گرفتاری “در هزار توی دهشتناک عنکبوت نفس” رهائی یافته و در بزم گرامیداشت یاد و خاطره شهدای گمنام افشار شرکت نمائید . اما شما عزیزانی که به افشار پامیگذارید هوشدارید و مترصد باشید که با تامل و تانی گام بگذارید که مبادا روی آلاله های خونین افشار که در فصل سرخ و خونین مقاومت غرب کابل، به خاک و خون غلطیده اند، پا بگذارید .
شهیدان افشار اگرچه ظاهرا سالهاست که از میان ما رخت بربسته و رفته اند . اما، ردپای رفتنشان و قطرات خونی که از شهد جانِ شهیدان، خاک افشار را رنگین کرده است، در روح و روان جامعه هزاره اثر ملموس بجا گذاشته است و ما سنگینی یاد و خاطره دردناک آنانرا تا ابد بر شانه های فروافتاده خویش احساس میکنیم . چشمان حق بین و از حدقه درآمده آنان به ما نهیب میزند که لحظه ای از یاد آنان غافل نگردیده و با انعکاس پیام خون و مظلومیت شهیدان افشار در گوش جهانیان، درخت تنومند حماسه ای مقاومت غرب کابل را آبیاری کرده و از قاتلان بی آزرم و جنایتکار افشار تبرا و دوری جوئید .
حالا ما ماندهایم و دشواری این رسالت سنگین و بس سترگ . وظیفه داریم تا شکوفههای پرپر شده و خونین حماسه مقاومت غرب کابل را از یاد نبریم. شهیدان رفتند تا ما، راز خوب ماندن را دریابیم و در بازار مکاره ی واانفسای بیدردی، مسخ و زمنگیر نشویم و کوچه پس کوچه های غفلت و بیدردی و بی عاری، سرگردان مان نسازد و در جاده ها و خیابان های غبارگرفته و شلوغ معامله گری، وجدان حق بین مان را گم نکنیم . همچون چشم همیشه بیدار شهیدان افشار، به هوش و بیدار باشیم تا گرگان ملبس به لباس میش با لالائی تزویری شان ما را به خواب غفلت و بیدردی و بی عاری فرو نبرند .
خواهر! برادر ! اگر چه سالهاست که زمستان سرد و حاکمیت سکوت و کولاک های یخ اندود تجاوز بر افشاریان، پایان گرفته است . اما آثار جنایت و قساوت و بیرحمی، هنوز که هنوز است از در و دیوار و خانه های های فروریخته افشار پاک نگردیده و از یاد و خاطره مردم ما، نیز . در سالیاد شب فاجعه افشار، تو گویی مهتاب گمشده است، دیوارهای خانه های گلین افشار فرو ریخته و کوچه پس کوچه های شهر، سرد و بیروح شده اند . پس غرق دلتنگی افشار شوید، همه برخیزید و به افشار بروید و بر گورهای خونین شهیدان افشار، لحظه ای درنگ کنید تا در سکوت لحظهها، فریاد مظلومانه شهیدان بیدفاع را به وضوح بشنوید و در امتداد نگاه غمبار تان، عمق فاجعه غم انگیز افشار را بنگرید و طوق لعنت را بر گردن قاتلان بی آزرم و جنایتکار افشار انداخته و با شهیدان افشار تجدید میثاق نمائید که افشار، تداوم تاریخ خونین کفنان هزاره است که به تاریخ کله منار ها شهرت یافته است .
افشار، مسلخ و قتلگاه هزاره ها است .
افشار تکرار تاریخ سیاه فاجعه و جنایت هولناک عبدالرحمنی بر علیه جامعه مظلوم ماست . اما این بار متولی و عامل این جنایت و نسل کشی، فاشیست های نوظهوری چون ربانی و مسعود و سیاف با همکاری سید حسین انوری و فتوای شیخ محسنی است که بغض و کینه و قساوت سادیستی شان را با پرتاب بم و راکت در خانه های مسکونی هزاره ها، تشفی جسته و از هوا و زمین آتش ریخته اند تا بستر جاری تاریخ جنایت را از خون زن و مرد و کودک بی دفاع هزاره رنگین کرده و سنت استبداد و انحصار و جنایت را تداوم بخشند .
قاتلان بی رحم افشار ! اگرچه در ۲۲ دلو ۱۳۷۲ هجری شمسی، فاجعه خونین افشار را آفریده و هزاره های بیدفاع را به خاک و خون کشیده و بر طومار جنایات تان افزودید .اما نمی توانید از لعن و نفرین ابدی مردم در امان مانده و از دادگاه عدالت کیفری تاریخ فرار کنید . زیرا شما جنایتکار ان، در زندان نفرت وارثین شهیدان افشار، به حبس ابد محکوم شده اید.
latif jalali
lan o nafrin abadi bar mohseni in shiyadi khonkhar va seyed hadi khabis
حوتقولی
افشار خون تازه است! رنگ و بویش هیجگاه از دل و دماغم نخواهد رفت.