عقابان بلند پرواز ازره (به یاد شیرین هزاره و شهدای چل دختران)

حفیظ ا… شریعتی سحر

حفیظ ا... شریعتی سحر
در شب های بلند زمستان که خواب مان نمی برد پدر و گاهی مادر برای ما قصه می گفت. قصه های زیبا و جذاب که با شنیدن برخی از آن ها خوشحال می شدیم و با برخی دیگر غمگین. از قصه های دیو و پری گرفته تا هفت خوان رستم که هر کدام شیرینی خاص خود شان را داشتند. یکی از قصه های که مادر می گفت: حکایت دردناک و غم انگیز چل دختران بود. قصه که شروع می شد، هالۀ از اندوه دور مادر را فرا می گرفت. لحن حکایت مادر عوض می شد و ما خود را برای یک دور اشک ریختن آماده می کردیم. با شروع قصه، مادر آه بلند می کشید و ما لب های کودکانه مان را غنچ می کردیم که نشانه ای از نهاد غم انگیز و ناآرام مان از این حادثه بود. قصه که کم کم به پایان می رسید، مادر آرام آرام اشک می ریخت و ما او را همراهی می کردیم. پایان قصه صحرای کربلا بود و صدای هق هق، اشک و ناله خانه را پر می کرد. حکایت دردناک چل دختران که از مادرم شنیده بودم چنین شروع می شد:

در ارزگان پس از شکست هزاره ها فجایع زیادی اتفاق می افتد اما از همه تلخ تر ماجرای شهادت شیرین هزاره و همرزمان اوست. وقتی لشکر اوغو وارد ارزگان می شود، دست به تجاوز، غارت و هجوم ناجوان مردانه و هولناک می زند که از ماجرای هولوکاست و قتل عام ارامه فجیع تر است. نمی دانم چرا کسی در این مورد چیزی نمی نویسند و نمی گویند. مردان امیراوغو تمام قلعه های هزاره را آتش می زنند، رمه و گاوان مردم را نابود می کنند، زمین ها را آتش می زنند و تمام مردان اسیر شده را از دم تیغ می گذرانند. زنان را اسیر می گیرند و به عنوان برده و کنیز به هم دیگر پیشکش می کنند و در بازار ها به قمت کمتر از قمت جو و گندم به فروش می رسانند. این بردگان بی گناه آن قدر زیاد بودند که امیر از مالیات آن ها لشکرش را برای یک سال تامین هزینه می کند. وقتی ارزگان در شرف شکست و نابودی قرار می گیرد، عده ای از زنان دلیر و بی پروای ارزگانی اسلحۀ گرم و شمشیر به دست می گیرند و شروع به جنگ و گریز با لشکر اوغو می کنند. وقتی لشکر اوغو با تمام توان به جنگ رو به رو با یاران شیرین می شوند. فرمانده شیرین چون سردار کارآزموده هزاره تن به نبرد تن به تن می دهد و تا آخرین توان با یارانش می جنگند اما وقتی توان رزمی آنان رو به کاهش می نهد، فرمان عقب نشینی می دهد. شیرین هفت شبانه روز آبادی به آبادی در کمال دلیری و کارآزمودگی با دختران هم سن و سالش تن به جنگ و گریز می دهد و سرانجام به کوه چل دختران می رسند. شیرین با یارانش از کوه بالا می رود و لشکر اوغو به تعقیب آنان از کوه بالا می شوند. شیرین در آخرین قلۀ کوه از یارانش می خواهد که سنگر گیرند و تا آخرین لحظه با سنگ از پیشروی دشمن جلوگیری کنند. آنان تا دم غروب به سمت دشمن سنگ می اندازند و دشمن با گلوله پاسخ می دهند. سرانجام دشمن در چند قدمی شیرین و یارانش می رسند. شیرین رو به سمت ارزگان غارت شده می کند و به یارانش می گوید، نه راه بازگشت مانده و نه پای فرار. دشمن در چند قدمی ماست. ننگی تلخ تر از این نیست که به عنوان کنیز و برده در بازارهای قندهار و کابل به فروش برسیم و یا گرم کننده بزم های بوزینه های امیر باشیم. همه باهم به سمت قله حرکت می کنیم و از لاخ بلند کوه به سمت ابدیت، جاودانگی و تاریخ پرواز می کنیم. دشمن که در چند قدمی شیرین و یارانش رسیده بودند، ناباورانه شاهد زیباترین مرگ خودخواسته دختران آزاد و سر بلند هزاره های ارزگانی می شوند. آنان با تعجب می بینند که چهل عقاب بلند پرواز هزاره دست به دست هم از بلندای کوه پرواز می کنند و با شکوه و شگرف بی مانند به پایین کوه فرود می آیند. سخره های سخت و تیغ مانند کوه آنان را به گرمی در آغوش می کشند و در پایین دست خود جای ابدی و جاودانه برای آنان آماده می کنند. کوه غرقه در خون به بلندای تاریخ فریاد می کشد و دامنش را برای فرود عقاب های خانه زاد خود می گشاید. بلند پروازان تاریخ هزارستان به آرامی فرود می آیند و درحالی که دست همدیگر را به سختی فشرده بودند، تن به خواب ابدی می دهند. دشمنان با دیدن این شکوه و شگرف بی همتا حیرت زده و سرافگنده به ارزگان بر می گردند. این فاجعه آن قدر هولناک و غمگین انگیز رخ می کشد که دشمنان شیرین و یارانش از راه آمده باز می گردند و شرمسار ارزگان را برای همیشه ترک می کنند. فرمانده این فاجعه که به نام چرخی یاد می شد. مستقم به کابل می رود و سلاح از تن در می آورد و سرپرستی چند اسیر ارزگانی را به عهده می گیرد. او تا آخرعمر شب ها بدون کابوس نمی خوابد و روز ها با تلخی و تیره روزی با خود حرف می زند و گاهی دور از چشم مردم بر خود فریاد می کشد و سر به دیوار می کوبد. سرانجام این مرد توسط بازماندگان حکومت امیر به زندان می افتد و با تمام خانواده قتل و عام می شود. اما در طرف دیگر شیرین و یارانش توسط مردان شجاع هزاره در شب تلخ خیانت و دهشت اوغو در زیر نور مهتاب هزارستان در چهل مزار سرخ رنگ و خونین چادر خاک به سر می کشند و به خواب ناز ابدی فرو می روند و به تاریخ خونین و دردناک هزارستان بزرگ می پیوندند. وقتی آتش فتنه اوغو خاموش می شود، مردان هزارستانی در شبی از شب های روشن هزارستان به دامن کوه گرد می آیند و مخته خوانی می کنند. مردان و زنان هزارستان کوه را کوه چهل دختران می نامند و آنجا را به عنوان میثاق ابدی برای دفاع از سرزمین و همیت هزاره ها قلمداد می کنند. پس از آن روز زنان و مردان نو عروس هزارستان به ویژه مردم اجرستان، ارزگان جاغوری و غزنی تعهد می کنند که نام اولین دخترشان را شیرین بگذارند. و برای عقد عروسی شان بر مزار شیرین و یارانش بروند و کام بچه های شان را با خاک مزار شیرین، شیرین کنند. از آن روزگار اکنون سال ها می گذرند. مردم هزارستان شیرین را فراموش کرده اند و مزار خونین او اکنون بی رنگ است. دیگر هزاره ها نام دختران شان را شیرین نمی گذارند و با مزار او عقد نمی بندند و به زیارت او نمی روند. شیرین آن قدر فراموش شده است که نسل نو هزارستان داستان شکوه پرواز عقاب بلند پرواز دره های ژرفناک ارزگان را افسانه و حکایت می خوانند. نسل نو هزاره ها نام اولین دخترشان را ماریا می گذارند و برای خواب بچه های شان از امیر ارسلان رومی و فرخ لقا صحبت می کنند.

در خوابگاه بودم، مادرم زنگ زد که در خانۀ برادرم دختر شده است، نامش را چه بگذاریم. با بغض گفتم بگذارید شیرین هزاره و نام او را شیرین هزاره گذاشتند. در همان شب این چند دوبیتی فارسی و هزارگی را سرودم که یادی باشد هرچند کوچک برای شیرین هزاره و هم رزمان قهرمانش. شیر دخترانی که تاریخ در خود کمتر دیده و کمتر به یاد دارند. جا دارد که هزاره ها و مردم افغانستان به یاد آن ها جاده های ارزگان، کابل و هزارستان را با نام نیکوی آن ها مزین کنند که آبروی وطن ماست، نه افسانۀ خود ساختۀ ملالی و افسانه های باد آوردۀ دولتی.

خبر از ارزگان آورده کوتر

زکوچ رفتگان آورده کوتر

نمیدانم چیکه خونینه پر شی

غم چل دختران آورده کوتر.

*

چهل دختر، چهل کوتر، چهل رنگ

نشسته هر یکی بر شاخه ای سنگ

ده دست هر کدام شی نامۀ سرخ

چراغی، پرچمی، شور دل تنگ.

*

سبکبالان و سرخیلان اندوه

تفنگدارن سنگ و سوته و جو

پس از جنگ و گریز و آتش و دود

یکه یکه برفتند تا سر کوه.

*

پس پشت شی فقط چند خانه مانده

دو تار مو میان شانه مانده

از پشته قندهار تا دشت ششپر

فقط چند توغی ویرانه مانده.

*

سر کوتل سیا زاغا نشسته

تمام راه روود ره اوغو بسته

به لاخ کوه چهل گیسو حمایل

مسافران بال و پر شکسته.

*

شیرین سر خیل آن بالا نشسته

چنین می خواند با ساز شکسته

دختر ازرگی ده چنگ اوغو!؟

الیگو ننگه، ده قورو نوشته.

*

تمام ارزگو ره غم گرفته

خانه خانه شی ره ماتم گرفته

زمین داور و شش برج و دو دی

همه ره آتش گرفته، دم گرفته.

*

ده پای کوه تمام شی لاشه خوره

پاکستانی، هندی، اوغون کوره

تمام راه روود کوه ره بستن

راه دره دهان باز گوره.

*

پری از شاخ دولانه صدا کرد

شیرین با دختران یکجا دعا کرد

منیژه، تاج گل، زیبا، فریبا

ز صدق دل همه رو سون خدا کرد.

*

لشکر اوغونو نزدیک تر شد

کبوترها از این حرکت خبر شد

شیرین: زیبا، فریبا را بغل کرد

سفر کوتاه تر کوتاه تر شد.

*

کبوترها همه پرواز کردند

سفر سوی سفر آغاز کردند

عقابان بلند پرواز ازره

پر خونین شان را باز کردند.

*

تمام دره در فریاد گم شد

کبوترها به دردآباد گم شد

جوانی و غریبی و غم یار

همه در خاطر ناشاد گم شد.

*

گریه‌های مریم مصلوب

In this article

Join the Conversation

4 comments

  1. hasti پاسخ

    نه! نه! ابدا فراموش نمیشود.
    یاد شیرین، شیرین ترین یاد تاریخ هزاره است.
    مرگ به این زیبایی، خود ِ جاودانگی است و ماندگاری.

  2. مریم شریفث پاسخ

    سلام
    تشکر از نوشته زیبای تان.
    با اجازه به تکمیل نوشته هایتان عرض کننم که عبدالرحمن لشکری که برای قتل عام هزاره فرستاد از دو استقامت وارد هزاره جات شد.غلام حیدر خان چرخی از استقامت غزنی و عبدالقدوس خان قندهاری از استقامت بامیان وارد هزاره جات شد.آن فرمانده ای لشکری که شیرین ویارانش را تعقیب می کرد غلام حیدر خان بود.
    و همین فرمانده بود که در کابل سرپرستی خانواده اسیری از اسرای ارزگان را به نام خداداد خان به عهده گرفت و دستگاه دولت بر آشفت اول اورا به عنوان سفیر به جرمنی فرستاد و پس از تغییر حکومت درافغانستان زمانی که نادر خان حاکم کشور شده بود عبدالخالق هزاره یکی از اولین دانشجویان هزاره لیسه حبیبه با تفنگچه نادر خان را کشت به دنبال کشته شدن نادر خان خاندان آل یحیی تمام بسته گان عبدالخالق و خانواده چرخی را از دم تیغ انتفام گذراند.

  3. Ghulam Rasoul پاسخ

    Salam
    besyar zeeeba bod kheili khosh hal shudam az qessaie dardnak va albata kare daleeranaie dokhtar haye daleer

  4. ابراهیم پاسخ

    مرگ با عزت بهتر از زندکی با ذلت است. کبوتران آزاده هزاره این درس را از رهبر آزادگان جهان امام حسین(ع) خوب آموخته بودند و به آن نیز عمل کردند.
    “شیرین آن قدر فراموش شده است که نسل نو هزارستان داستان شکوه پرواز عقاب بلند پرواز دره های ژرفناک ارزگان را افسانه و حکایت می خوانند. نسل نو هزاره ها نام اولین دخترشان را ماریا می گذارند و برای خواب بچه های شان از امیر ارسلان رومی و فرخ لقا صحبت می کنند”.
    واقعا زیبا نوشته اید. موفق باشید