یادی از چهل دختران

حفیظ الله شریعتی سحر

خبر از اروزگان آورده قاصد

ز کوچ رفتگان آورده قاصد

نمیدانم چیکه خونینه پرشی

غم چیل دختران آورده قاصد!

***

خبر از ارزگان آورده کتر

ز کوچ رفتگان آروده کوتر

نمیدانم چیکه خونینه بال شی

غم چیل دختران آورده کوتر!

***

چهل دختر،چهل کوتر،چهل رنگ

نشسته هریکی بر شاخه ی سنگ

ده دست هرکدام شی نامه ی سرخ

چراغی،پرچمی، شوری و دلتنگ!

***

سبک بالان و سرخیلان اندوه

تفنگ داران سنگ و سوته وچو

پس از جنگ و گریزو دودو آتش

یکه یکه برفتند تا سرکوه.

***

پس پشت شی فقط چند خانه مانده

دوتار مو میان شانه مانده

از پشت قندهار تا دشت ششپر

فقط چند توغی ویرانه مانده

***

سر کوتل سیا زاغا نشسته

تمام را روود ره اوغو بسته

به لاخ کوه چهل ابرو حمایل

مسافران بال و پر شکسته!

***

شرین سرخیل آن بالا نشسته

چنین میخواند با ساز شکسته

دختر ازرگی ده چنگ اوغو

الیگو ننگه!ده قرو نوشته!

***

تمام ارزگو ره غم گرفته

خانه خانه شی ره ماتم گرفته

زمین داور و شش برج و دو دی

همه ره آتش گرفته دم گرفته

***

ده پای کوه تمام شی لاشه خوره

پاکستانی،هندی،اوغون کوره

تمام راه روود کوه ره بستن

راه دره دهان باز گوره!

***

پری از شاخ دولانه صدا کرد

شرین با دختران یکجا دعا کرد

منیژه،تاج گل،زیبا،فریبا

ز صدق دل همه رو سون خدا کرد!

***

لشکر اوغونو نزدیک تر شد

کبوتر ها ازین حرکت خبر شد

شرین زیبا،فریبا را بغل کرد

سفر کوتاه تر کوتاهتر شد!

***

کبوترها همه پرواز کردند

سفر سوی سفر آغاز کردند

عقابان بلند پرواز ازره

پر خونین شانرا باز کردند!

***

تمام دره در فریاد گم شد

کبوترها به درد آباد گم شد

جوانی و غریبی و غم یار

همه در خاطر ناشاد گم شد.

In this article

Join the Conversation

1 comment

  1. مجتبي پاسخ

    besiar alist