نگاه کاتب به “چشمان وحشی قرن”

اسد بودا

استاد جامعه شناسی در دانشگاه ابن سینای کابل

به رغم بیش از ده هزار صفحه میراث مکتوب به جا مانده از فیض محمد کاتب، از او چندتا عکس بیش تر در دست نیست. در تمامی این عکس ها کاتب بیش از حد غمگین است، درد شقیقه اش را می فشار د، در نگاهش غم و سیاهیِ زمانه نمایان است و چشمانش گودتر از حد طبیعی به نظر می رسد.

چشمان بیزار و سرشار از رنج او نشان گر آن است که چندان با زمانه اش همانند نیست، با این حال به طرز هوشمندانه و با شجاعت تمام و بی هیچ میانجی به «چشمان وحشیِ قرن » اش خیره می شود و سرسختانه تلاش می کند که ستمدیدگان را با “سلاح خاطره” مسلح سازد که بزرگ ترین دشمنِ قدرت های توتالیتر است.

چشمان کاتب را می توان مادی ترین تصویرِ تاریخ دانست. این چشمان خسته که گویی تمامی بار سنگین دیدن خون و فاجعه را به تنهایی بردوش دارد، یکه و تنها در برابر “فراموشیِ اجباری(forced forgetting)” و قدرت سیاسی که ما را از یادآوری رخدادهای گذشته بر حذر می دارد، مقاومت می کند.

صاحب نظران و تاریخ نگاران از فیض محمد کاتب به عنوان «پدر تاریخ نگاری معاصر افغانستان» یاد کرده اند. برخی کوشش کرده اند از طریق تحلیل سبک تاریخ نگاری او، جایگاهش را در تاریخ معاصر افغانستان روشن سازند، واقعیت اما آن است که این بازگفت ها و تحلیل ها از سطح توصیف و باز روایی و یا اعطای القابِ چون “پدرتاریخِ معاصرِ افغانستان” و “بیهقیِ تاریخ”، فراتر نمی روند.

نسبت کاتب و بیهقی را بعدا توضیح خواهیم داد، اما سخن گفتن از کاتب به حیث”تاریخ نگار معاصر” مستلزم فهم معاصر بودن است. معاصر بودن چیست و چه ویژگی های دارد تا کاتب را که از نظر زمانی دست کم هشتادسال با ما فاصله دارد، معاصر بدانیم؟

اگر همزمانی تقویمی را معیار معاصر بودن بدانیم، در این صورت باید تمامی کسانی را که در روزگار کاتب می نوشته اند، معاصر بدانیم، بنابراین، سخن گفتن از معاصر بودن او بدون فهم “معاصربودن”، بی معنا است و در عین حال توضیح معاصر بودن او، تنها با تامل نظری و فلسفی رخدادپذیر است، تامل نظری که بتواند نوع نگاه او را در باره ی عصری که در آن می زیست، مورد ارزیابی و سنجش قرار دهد.

اگر معاصربودن را نه یک امر تقویمی بلکه یک مقوله فلسفی در نظر گیریم، در این صورت کاتب نه تنها پدر تاریخ نگاری معاصرِ افغانستان است، بلکه از شماری از تاریخِ نگاران “خاستگاه گرایی” که به لحاظ زمانی از او متاخر و مسئله اصلی آن ها جست ـ و ـ جوی اصالت قومی و زبانی مردم افغانستان بودند و حتی نسبت به بعضی از روشنفکران کنونی که چشم شان را به روی تاریکی زمانه بسته اند و “شجاعت دیدن” دهشت ها و تاریکی های زمانه شان را ندارند، نیز معاصرتذ خواهد بود.

شجاعت دیدن، شجاعت گفتن

به نظر می رسد دیدگاهِ فلسفیِ”جورجیو آگامبن” که از منظر انسان ستمدیده به دنیا می نگرد، ما را در فهمِ این موضوع یاری خواهد کرد. آگامبن در افتتاحیه کلاس فلسفه نظری دانشگاه IUAV این پرسش را مطرح می کند که «ما با چه چیزی و چه کسی معاصر هستیم؟ پاسخ آگامبن به پرسش فوق آن است که «معاصر کسی است که شعاع تاریکیِ برآمده ا ز زمانه اش را تمام رخ ببیند».

معیار معاصر بودن یک فرد، شجاعت خیره شدن به چشم وحشی تاریخ و توان خیره شدن به زمانه و دیدن تاریکی هاست. هرچه فرد بتواند شعاع تاریکی بر آمده از زمانه اش را تمام رخ تر مشاهده کند، معاصرتر خواهد بود. باید خاطر نشان کرد که معاصر بودن، بی توجهی به وضعیت هم نیست: جذب نشدن در دل وضعیت است و از فاصله نگریستن به آن.معاصر کسی است که از پذیرشِ دوران خویش سر باز می زند، اما، آن را رها هم نمی کند.

اساسا تامل در وضعیت و شجاعت دیدن رخسار تیره و تار واقعیت است که موجب ناهمخوانی او با زمان می شود و سبب می گردد که همچون شکاف زخمی در دل وضعیت و زمانه خویش نمایان می گردد. از آن جا که معاصر بودن، فاصله گرفتن از وضعیت موجود است، انسان معاصر با فاصله و از دور به اکنون می نگرد.

اگر برداشت آگامبن از معاصربودن را بپذیریم و معاصر را کسی بدانیم که “شعاع های تاریکی برآمده از زمانه اش را به صورت تمام رخ می بیند”، بی تردید کاتب معاصر است او نگاهش را به زمانش دوخت، اما نه برای دیدن روشنایی ها، بلکه برای دیدن تیرگی ها. او از زمانش نگریخت، اما در آن استحاله هم نشد.

در تاریخ نگاری فارسی، تاریخ نگار ِ ناهمایندتر از او نسبت به زمانش سراغ نداریم که توانسته باشد رخدادهای خرد و بزرگ قتل عام ها را بنگارد. او بیش از ده هزار صفحه نوشت، پس از نوشتن هر ۳۲ صفحه یک بار محاکمه شد و در کل باید حدود ۳۱۲ بار محاکمه شده باشد، بدترین فحش ها و ناسزاها را تحمل کرد و در نهایت پس از ۳۵ سال خیره شدن به چشمان وحشی قرن، چنانکه در پایان جلد سراج التواریخ خودش می نویسد، حکومت حبیب الله کلکانی او را به چوب فلک بست و استخوان هایش را خرد و خمیر کرد.

راوی خشونت

تفاوت کاتب با کسانی که پس از او تاریخ نگاری کردند در این است که اگر از نظر عبدالحی حبیبی”افغانستان، تاریخِ درخشان دارد”، از نظر غلام محمد غبار سیاه ترین دوره ی تاریخی، “دوران بچه سقو” است، کهزاد با غزلی ساختنِ زبان، ” تاریخ را می کشد” و صدیق فرهنگ در چارچوب منطق خاستگاه گراییِ آریایی، خودش را با مدنیت تخیلی فریب می دهد، در نظر کاتب همه چیز نماد توحش است.

به هرحال اگر معاصر بودن را شجاعت خیره شدن به چشم وحشی قرن و دیدن تمام رخ سیاهی ها تعریف کنیم، در این صورت باید فیض محمدکاتب را مصداق واقعی معاصر در حوزه تاریخ نگاری در زبان فارسی دانست. او راوی قتل عام ها و کله منارهاست، راوی از حدقه درآوردن چشم ها، راوی یگانه کشتار ۶۲% که در حوزه تمدنی اسلامی ـ فارسی، رخ داده است.

او رخدادهای خرد و بزرگ گذشته رامو به مو می نگارد و به بهای خردشدن استخوان هایش، به حیث شاهد حی و زنده، به تیرگی های عصرش خیره می شود. تاریخ نگاری کاتب را به لحاظ محتوایی می توان “تقوای زبان فارسی” دانست، خطاست اما اگر ارزش ادبی آن را دست کم بگیریم. آثار کاتب به لحاظ محتوای زخم در دل تاریخ و به لحاظ زبانی شکاف در “زبان غزلی فارسی” است که از طریق شاعرانه سازی فاجعه های انسانی، آن ها را دهشت زدایی می کند و به جای بیان روراست رنج انسان های خاکی کوشش می کند آن را به امر استعلایی، زیبایی شناختی و جذاب تبدیل کند.

نثر سرد، واقعه نگاری محض

تردیدی نیست که پیکرآرایی رخدادهای گذشته در قالب شعر و در کل تغزلی سازی فاجعه های انسانی، جنبه ترس آور و خوف ناک آن را از بین می برد، کاتب اما، بیش از هرکسی به این راز آگاه بود که پس از قتل عامِ ۶۲% ارزگان ” شعر سرودن خطاست”.

اگر با گذشت سال ها هنوز “قصه بردارکردن حسنک وزیر” مو بر اندام ما راست می کند و سبب می گردد که بیهقی را معاصر خود تلقی کنیم و اگر خواندن آثار کاتب باعث می گردد که خود مان را در متن فاجعه احساس کنیم و در دهشت و هراس قربانیان خویشتن را شریک احساس کنیم، به دلیل زبان سرد نثر و در نتیجه توان بالای آن در بیان فاجعه هاست.

آن خشونتی را که بیهقی در محبت سلطان محمود نسبت به ایاز به تصویر می کشد، جان کاه ترین روایت زندگی فردی است که مورد لطف و محبتی بیش از حد سلطان قرار گرفته است و همچنین کاتب با نثر سرد رخدادنگاری، آتشی را بر افروخته است که کمتر کسی می تواند خواندن برخی از قسمت های آن را تاب آورد.

کاتب و بیهقی

کاتب و بیهقی به جای “زبان آتشین غزل “که محصول آن “سرمای فراموشی” است، “زبان سرد نثر” را برگزیدند که اگر به حقیقت و فادار باشد، پی آیند آن بر افروختن شمع سوزان یادبود بر گور قربانیان است، بنابراین از نقطه نظر نقد ادبی می بایست”نثر” را به عنوان گونه ی خاصی از تجلی جان یا روح در ادبیات فارسی دنبال نمود.

بنابراین علاوه برمعاصر بودن کاتب و اینکه او حقیقی ترین مصداق “واقعه نگاری” است که والتربنیامین از آن به عنوان مسیحا یاد می کند، ارزش ادبی آثار او را نیز باید جدی گرفت. ادبیات کاتب در عصر خودش ساده ترین بیان است و نه تنها با غزلی سازی امر گذشته و شاعرانه سازی آن سنخیت ندارد، بلکه نوعی فاصله گیری تام و تمام از نثر تغزلی تاریخ نگاران چو المنشی الحسینی مولف تاریخ احمدشاهی که همواره به زبان منظوم و اشعار دیگران پناه می برد و یا پیش تر از آن جهان گشای نادری، به تمام فاصله گرفته است.

زبان کاتب، زبان خودش است، زبان وقایع نگار ساده و بی تکلفی که از نقش مسیحایی خویش آگاهی دارد، به رغم این سادگی، نثر او پیش پاافتاده هم نیست و در واقع علاوه بر نگاه او، نثر او را نیز می توان یکی از معاصرترین نثرهای فارسی دانست.

منبع: بی بی سی

In this article

Join the Conversation