نویسنده: حفیظ الله شریعتی سحر
اوال آمد بیو بیری اورده
کمر باریک از جاغوری اورده
کمر باریک کمر شی تال وری یه
چیمای شی گرگ قد مال وری یه
وصف اندام معشوق در دوبیتی های هزارگی، برخاسته از خواستگاه امروزی آن است. نه حرفی از عشق آسمانی در آن است و نه حرفی از سماع عارفانه تا دست بر افشاند و پای بکوبد. زیرا ساده سرایی و عاشقانه های زمینی(حقوقی و اجتماعی)، عشق های آسمانی، عارفانه و صوفیانه را از گردنه ای دوبیتی های هزارگی خارج کرده است. در این دوبیتی ها استعاره های خاص عارفانه از آنچه در شعرهای بزرگان ادبیات پارسی به کار رفته اند وجود ندارد. اندام معشوق بدون به کارگیری آگاهانۀ واژه های استعاری صوفیانه به کمال رسیده است. زیرا وصف اندام معشوق- ایزدبانوی زیبایی در این دوبیتی ها نمود آشکار عاشقانه های امروزی را دارد. همین طور عاشقانه خمری سرایی که در آن الفاظ خراباتیان و عشاق همچون رمز و نمودگار حقایق الهی و معانی مابعدالطبیعی نمود آشکار یافته است؛ در دوبیتی های هزارگی جایگاهی ندارد. زیرا در دوبیتی های هزارگی اندیشه های فلسفی و عرفانی ناب چندانی وجود ندارد تا در آن به توصیف معشوق آسمانی بپردازد. تا عبارت های مانند: زلف، گیسو، چشم، ابرو، خدّ، خال، لب و دندان که هر یک در ادبیات کهن پارسی معنایی ضمنی و عرفانی فلسفی را با خود دارند در دوبیتی های هزارگی چنین معنایی داشته باشد.
بنابراین در دوبیتی های هزارگی بدون در نظر داشت معنایی ضمنی و عرفانی فلسفی، اندام عاشقانۀ معشوق همچون چشم، لب، زلف، خال، ابرو، سینه، کمر، میان، گونه، لب، بناگوش، دندان به زیبایی تمام و کمال توصیف شده اند. در این دوبیتی ها، وصف معشوق آسمانی و ماورایی نیست، بلکه خاکی، زمینی و خودی است. این توصیف های انسانی که به اصل طبیعت انسان هزاره نزدیک است بحث گفتمان جدیدی عاشقانه را می طلبد. زیرا عناصر و خیال بندی شاعرانه در این دوبیتی ها، پیش از این که ذهنی، انتزاعی و ماورایی باشند، عینی و زمینی اند.
از این رو سیمای زن و معشوق در دوبیتی های تغزلی هزارگی انسانی ترین توصیف را دارد. این دوبیتی ها با عشق آسمانی سر و کار ندارد و به راه خواهش دل می رود و احساس پیچیده و گاهی عریان خویش را می نمایاند. تا نشانه ای باشد از جان و جوهری انسان هزارگی که جمال زن نماد و نشانۀ آن است. قهرمانانی که تصویری مردانه و رسم و رفتاری ناهمساز از زن ارائه نمی دهد و جلوه ای غنی تر و عالی تر از سیمای زن را به نمایش نمی گذارد. بلکه زن به تمام معنا یک زن است با تمام کاستی ها و زیبایی انسانی خودش. از سویی دیگر تصویر زن در این دوبیتی ها زمینه یا انگیزه ای برای اعتلای روح مرد به کار نمی رود تا توصیف عینی سیمای زن جای خود را به تب و سوز روح تعالی جوی پویای طریقت بدهد. در این دوبیتی ها مانند صدها عشق های واقعی و انسانی پاسخ عاشقانه به ندا و تمنای انسان دلدادۀ هزارگی است، نه پاسخ به تمنای سالک طریقت به یگانۀ هستی. به تعبیر دیگر، در این بهره از داستان های عاشقانۀ هزارگی اثری از خصلت مردوار و عرفان زدگی برجا نیست و فقط وصف رنج و اندوه فراق انسان دلدادۀ هزارگی است. انسان دلداده ای که در تلاش و تکاپوی اعتلای معنوی نیست بلکه در پی دست یافتن به معشوق واقعی است. دلداده ای که تنها وسیله و بهانه ای برای این تعالی جویی نمی باشد بلکه خود مجموعۀ از تعالی است. معشوقه ای که جلوه ای از دل انگیزترین سیمای زن را عاشقانه می نمایاند و نمونه ای از عشق به حق یا سایه ای از عشقی به خدا نیست تا آسمانی به وی نگاه شود.
امتیاز این سیمای زن در این است که جلوه ی زمینی و انسانی پیدا می کند، و در نماد انسانی ظاهر می شود که مایه و موضوع عشق خاکی و انسانی است. این جلوه و جمال زن با آب و گل هزارگی سرشته شده است. هزاره زنانی که وقتی به نخستین مردی برمیخورد، با کمترین آشنایی دل میبازد. بسیار اتفاق میافتد که در گرماگرم عشق و دلباختگی از خانهی پدر می گریزد تا با مرد دلخواهش ازدواج کند. در این صورت مردان هزاره میتواند او را شکنجه کند و یا از زندگی آزاد و برون از خانه محرومش سازد و حتا داشتن زنانی چنینی را ننگ بشمارد.
بنابراین پرداختن به توصیف های عاشقانه از زن و معشوق زمینی درونمایۀ بیشتری از دوبیتی های هزارگی را تشکیل می دهد. از این روست که دوبیتی های هزارگی با ویژگی عاشقانه بودن برای خواننده تداعی می شود. اگر نگاهی به دوبیتی های هزارگی از گذشته های دور تا امروز داشته باشیم خواهیم دید که درونمایۀ بیشتر این آثار را وصف های عاشقانه تشکیل می دهد که در آن ها سراینده به توصیف قد و چشم و ابرو و لب و… معشوق پرداخته است. بیشتر دوبیتی های هزارگی دارای درونمایه ای عاشقانه هستند که با بیانی بسیار ساده حرف هایی از قبیل توصیف معشوق و شکایت از دوری از او و هم چنان بیان بی وفایی معشوق را در آن ها می یابیم. عناصر مورد استفاده دراین دوبیتی ها در موارد زیادی همان عناصر معمول عاشقانه اند و در پشت آن ها انسان معشوق و زیباروی را می یابیم که دوبیتی سرا با توصیف عاشقانه به تماشای وی نشسته است. زیرا درونمایه بیشتر دوبیتی های هزارگی را عشق تشکیل می دهد. در این دوبیتی ها دوبیتی سرایان هزاره با ریزهکاریهای دقیق و زیبا از زیباییهای خاص زنانه میگوید.
از این رو وصف زن و توصیف زیبایی معشوق در دوبیتی های هزارگی جایگاه ویژه را به خود اختصاص داده است. به جرأت می توان گفت که، توصیف جمال زن بیشتر از وصف طبیعت و مسایل اجتماعی و سیاسی در دوبیتی های هزارگی نمود یافته است. زیرا ادبیات شفاهی و دوبیتی های هزارگی بیشتر غنایی است و به اصل بودگی طبیعی انسان هزاره نزدیک تر است. از این روست که وصف زن در دوبیتی های هزارگی به جمال باطنی و معنوی وی خلاصه نشده، بلکه به زیبایی ظاهری وی راه گشوده است. این زیبایی ظاهری که اعضا و اندام معشوق را شامل می شود، عبارت اند از ابرو، بَر، بناگوش، دیده، خال، گونه، رخسار، زلفین، طره، گیسو، لب، مژه و … که در دوبیتی های هزارگی به آراستگی تمام به توصیف در آمده اند. در این دوبیتی های بسیار زیبا حضور معشوق را حضوری عینی درمی یابیم که سراینده با لطافت بسیار چه از نگاه زبانی و چه از دریچۀ مفاهیم به توصیف معشوق پرداخته است.
در این میان الفاظ دیگری نیز در دوبیتی های هزارگی در توصیف آمده اند، که عضوی از اندام معشوق نیستند ولی در پیوند به اندام معشوق به کار رفته اند؛ مانند آغوش، بالا، پیکر، تن و قد و قامت، که تنها جنبه ی زمینی و ظاهری دارند. سرایندگان و توصیف کنندگان هزارستان کمتر به جنبه روحانی و ملکوتی معشوق در این دوبیتی ها توجه کرده اند. آنان اصل را بر جنبۀ غنایی و توصیف های زمینی بنا گذاشته اند. از این رو وصف سرایندگان گمنام دوبیتی های هزارگی از اندام معشوق برگرفته از عناصر طبیعت است که در آن بیشتر از صور خیال تشبیه استفاده کرده اند. البته در این عاشقانه ها به همان پیمانه ای که به توصیف خط و خال معشوق پرداخته شده، شکوه از بی وفایی و سنگ دلی معشوق نیز رفته است که درآن حضور رقیب را نیز به عنوان شخصیت سوم در این عاشقانه ها درمی یابیم. ولی با آن هم عاشق را هم چنان وابسته و متعهد به معشوق می بینیم.
باری وقتی دوبیتی سرای هزارگی سخن از زلف و صورت ماه مانند هزارگی به میان می آورد و از این دریچه به توصیف معشوقش می پردازد و یا گاهی که در سر این سودا سر وی به باد می رود در واقع امر حرکتی است از عاشق به معشوق تا از زیبایی های مادی به عنوان مصالحی برای توصیف معشوق یگانه خود استفاده کند و در این لباس مادی سخن از موجودی زیبارویی هزارگی براند که دست یافتن به وی چنین بهایی دارد. این توصیف ها بسیار لطیف و زیبایند. عاشقانه هایی که مایۀ زیادی از لطافت خود را مدیون معشوق است. این توصیف ها لطیف، زیبا و بسیار لغزنده و باریک اند. از این رو سرایندگان گمنام هزارگی نگاهی بسیار ظریف و عمیق به زن به عنوان معشوق زمینی و حقوقی- اجتماعی داشته اند.
به دیگر سخن در دوبیتی های هزارگی همه جا سخن از عشق طبیعی و زمینی است. این عشق های انسانی و طبیعی گاهی زنانه و گاهی مردانه است. زیرا در فرهنگ عاشقانه های هزارگی معشوق یک زن، باید مرد باشد و معشوق یک مرد، باید زن باشد و اگر چند بیان این که کدام دوبیتی زنانه و کدام مردانه است کمی سخت است. از این رو گاهی چهره معشوق بسیار مبهم است. با اینکه طبق معمول باید از معشوق زن حقیقی سخن گفته شود، از معشوق گمنام و خیالی سخن گفته می شود. زیرا سخن گفتن از زن با نام در فرهنگ اجتماعی هزاره ها خطرناک است. اگر چند در بسیاری از دوبیتی های هزارگی از معشوق حقیقی نام برده شده است:
صبا خست خدا لی لی مروم ما
شیوه توغری د اشترلی مروم ما
د اشترلی دیگه کاری نداروم
خانه قربو پس زمی موروم ما
در این دوبیتی از معشوق حقیقی با نام و نشان یاد شده است که نام وی زمی – از اشترلی و دختر قربان است. اما در بیشتر دوبیتی ها اگر چند معشوقه ها حقیقی و انسانی اند ولی از نام و نشان حقیقی آن ها خبری نیست. دوبیتی سرایان هزارگی چه مرد و چه زن با توجه به فرهنگ بسته و سنتی هزارگی از معشوق با نام خیالی و کلی یاد می کنند و آنان را مورد خطاب قرار می دهند. این معشوقه های خیالی و شاید هم واقعی با نام های کلی عبارتند از پری جو، زبی، ریزه گل، شیرین گل، صفورا، صغرا، سکینه و… که بی نام و نشان اما حقیقی اند.
در این نوشته ضمن وصف عشق و عاشقی در دوبیتی های هزارگی به توصیف اعضا و اندام معشوق پرداخته شده است که به شکل بسیار ناب و زیبا توصیف شده اند. این توصیف های عاشقانه و زیبا با نمونه های از ادبیات پارسی در شعر بزرگان ادبی این زبان تطبیق داده شده اند.
جلوه گاهای از توصیف اندام معشوق در دوبیتی های هزارگی
چشم:
توصیف چشم معشوق در ادبیات پارسی عبارت اند: چشم آهوانه، چشم ترک، چشم جادو، چشم سحرانگیز، چشم مست، چشم خمار، چشم شهلا و چشم نرگس:
شاد زی با سیاه چشمان شاد- که جهان نیست جز فسانه و باد(رودکی،۴۶۰).
مرا عشق سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد- قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد(خواجه حافظ).
کومه لاو لاو، قاشای تو مای ناوَه
روزای مه دَه پیش خانه توشاوَه
دیستایی نازوکک، اونگهَ گندمگ
چیمابادام، مویای تو تاو به تاوه
در این دوبیتی که بیشترین توصیف از اندام معشوق را دارد، چشم به بادام تشبیه شده است.(چیمابادام، مویای تو تاو به تاوه)( فدائ چشـم بادامی رقم تو) در این دوبیتی گونه ها برق انداخته، ابروها ماه نو، دست ها نازک و چهره گندم رنگ و موها خم در خم و پچاپیچ ترسیم شده اند.(خوش تاب و مجعد)( رخ تو مافتى دو چشماى تو ترازو) (چیماشی گرگ قدی مال وری یه) چشمانی مانند ترازو و چشمان گرگی میان رمه(سیتاره گصبا چیشمای مریم)چشم معشوق به ستارۀ صبحگاهی توصیف شده است (مویا زَنگول زده چیشما سیا قیل) چشمان بسیار سیاه(امی سرمه چیم دختر آزره)چشمان سرمه کشیده (مه قوربان دوچشمان عقیقت) از جنس عقیق بودن چشم معشوق(به قوربان اَزو چیشمان مَستَت)چشمان مست(دو چشمایِ خمارشی بی نظیره)چشمان خمار یا خماری (چیمایت قاصیدی فصل بهاره)چشمانی که پیام آوری فصل بهار است (دوچـشمای کاسـۀ اَو داره دخـتـر)چشمانی مانند دو کاسۀ آب (چیشم دیده ره آهو ام نداره)چشمانی آهویی(دو چشمش ژاله، رخ چون مای تابو) دو چشمی ژاله مانند(چیشمای تو باز شیکاری یه دیده)چشمانی مانند باز شکاری در گردش و دارای نگاه جذاب و زیبا (دو سیتاره سحری چیشمای دیده) مانند دو ستاره سحری چشمان معشوق(مه قوربان سورمه چیمای تو آلی) چشم های سرمه کشیده از زیبا ترین توصیف های ادبی و شاعرانه از معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
دیده یا دیدی:
ازی دشت سفید قول بالَه موروم
دیده رخصت بیدی سون خانه موروم
دیده رخصت بیدی دیل مو دَپس مو
یکگ بوسه بیدی بور شُود نفس مو
توصیف معشوق به دیده(چشم) و خواندن با آن از توصیف های معروف هزارگی است. هزاره ها به معشوق دیده یا دیدی می گویند.
کومه – گونه:
همو کومهِ بوغوندی لاو لاوی تو
دل مَرَه پکشی از بیخ کنده گلبخت
نکو قوریغ کومهِ خو سر لبای مه
که قرضای مه بَلهِ تو منده گلبخت
گونه در این دوبیتی (بوغند) برآمده و برجسته تعبیر شده است که گل انداخته و برق بر آن افتاده است(ازو کومای سـرخ چاکهِ گیلاس شـی- ماخـای دومبلدوم باشـه قتـیغ مه) گونه های سرخ رنگ به رنگ گیلاس( شیخی کومِه شی خاله ما بلَیخور) خال داشتن گونه که امروزه پسندیده نیست. این توصیف از دل طبیعت هزارستان برآمده است، شاید در آن دیار روزی خال در گونه داشتن حسن شمرده می شده است. (کومِه بولول بینی پامَه بلیبور) گونۀ بلولی و برق انداخته که می تراود (مثال غنچه گل کومای تو آلی)گونه ای مانند غنچۀ گل، این توصیف ها بی مانند است. در این دوبیتی ها سرایندگان هزارگی نیکو ترین توصیف ها را از گونه ای معشوق ارایه داده است که بسیار طبیعی است.
لب:
آمد قیامتی به سرم تا بدیدم آنک-رویت گل بهشت و لبت آب کوثر است(ظهیر فاریابی،۳۲).
مه قربونی امو لبائ قندی
خشیم کده ده تای لب میخندی
امو قارو امو موسخنده صدقه
الئ شیری ده قارم دلپسندی
لب چون قند و(لبت با نیشکر می مانه ای گول) و لبی به طعم نیشکر(لبان نیشکر داری گول من)(مه قرض داروم بلی لبای نازوک)لب های ظریف و نازک(یاقوت سرخ استه لبای دیده) لب های به زیبایی رنگ یاقوت، یاقوتی و شفاف و پر آب و لعاب(مه قوربان لب نوربند دیده) لب زیبا(شیرینی لب توره خرما نداره) لبی به شیرینی خرما(عرق شبنم زده دور لبای شی)لب های برق انداخته و پرآب(از قند شیرین تره لبای تو آلی) لبی از قند شیرین تر(از گل نازک تره لبای تو آلی)لب های نازک تر از گل از توصیف های زیبای لب های معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
زلف:
زلف او بر رخ چو چولان می کند- مشک را در شهر ارزان می کند(کلیات سعدی،۴۹۹)
دل بسته ام به باد به بوی شبی که زلف- بکشایی و مشام مرا مشک بو کنی(سیا مشق ۴،۶۳).
الی دوختر مقربان چیشیم تو
مه قوربان دو زلفان دو نیم تو
امی ره موگویوم کسی نفامه
مه شو می یوم تو از خانه خیشیم کو
داشتن زلفین و موی دو نیم پشت سر(مه قوربان دو زولف جرمنی تو) داشتن موهای زرد(المانی)(زولف سیا بله پستون یارجان) داشتن زلف سیا(سر زولف سیایت بسته بسته)زلف بافته شده(دوزلفان سیا شامار واری) زلف های مانند شاه مار سیا از توصیف های زیبای زلفان معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
پیچه سیا:
پیچه سیا رهَ پیشْکی چنگ موکونی
پوشت خوره چرخ دَدَه نیرنگموکونی
اَمی کارای تو یِد رایِ خودا «نیست»
دیلآشوقه هر دم تنگ موکونی.
موی آویخته از بناگوش که آرایش کرده باشد(پیچه) گفته می شود. چنگ کردن پیچه سیا در فرهنگ زیبایی شناسی هزاره ها عاطفی ترین شکل آرایش موی معشوق است.( بِیِه شی سو یِه نَی پچه شی لَخشوم)پیچه لخشوم یا پیچۀ برق انداخته (پیکی شی پوشت قاشه ما بلیخور)طره روی پیشانی بودن(پِیچه وَلنگ ولنگه ما بلیبور)پیچۀ پریشان (سیا پیکی تو نوربنده نگارجان)پیکی سیاه(بلند بالا و کیل پیچه گل مه)پیچۀ کج و خماخم (پیچه شی غومبه غومبه تا کمر بند)پیچه های موج دار(پیکی د پیشانه شق داری یارجان) موی دو بخش روی پیشانه(جوان نازوکک پیچه شی لخته) زلف لخت(پیچه تو تو د لب او اماده) زلف پیچ در پیچ(پیچه سیا بلی بازوی دیده) زلف سیای آویخته بر شانه ها(مه قوربان پیچه کشال دیده) زلف بلند و کشیده که به زمین رسیده باشد( شیخک نقره د پیچه ی دیده)زلف نقره نشان که با پنس نقره باشد(صدقه پیچه بله قباغ دیده)زلف روی ابرو(پیچه سیا بله روی شی رغسه) پریشان بودن زلف بالای صورت(جوان کاکه گگ پیچی شی لخشوم)زلف بلند و آرایش کرده و روغن زده(پیچه سیای تو مثل پاره زاغه) زلف سیا مثل پر زاغ(خوشه خوشه پیچه شی بله شانه)زلف های دسته دسته روی شانه(پیچه سیای یار لولو موکونه)زلف پرچین و برق انداخته(پیچه سیای یار جان دوبلوکه)دو دسته و شاخه بودن زلف یار(جوان قاش قتی پیکی بله روی) زلف روی صورت از توصیف های زیبای در بارۀ زلف، طره و یا پیچۀ معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
مو:
اگر ماه بینی همه روی اوست- اگر مشک بویی همه موی اوست(شاهنامه فردوسی ۴،۱۵۹)
مارا به سوی خود خم موی تو می کشد- زنجیر کرده بر سر کوی تو می کشد(وحشی بافقی،۷۹).
مویِ غوزَه غوزَه پیش قلم تو
دَزیتَگَو«نییَه» یِد کس رَقَم تو
گوفتی بانِه مِنبر مِیوم دَزو قُل
َبلِه آردو چیشیمجای قدم تو
مویِ غوزَه غوزَه پیچاپیچ و خم اندر خم که بر صورت آویخته باشد و یا غنچه مانند(پیچه) از کنارگونه ها افتاده باشد و یا به تعبیری( پیچه سیا رهَ پیشْکی چنگ موکونی) و یا )مویسیا بله روی دانهدانه) طرۀ سیا آویخته بر صورت(مویا زَنگول زده چیشما سیا قیل)موهای زنگوله مانند( امی زلف های تاوکیلک فدای تو)زلف پیچاپیچ(مویای شی کج و کیله مابلیخور)موهایی خم اندرخم و پیچیده درهم (کنوم قد تار موی تو ایستیخاره)استخاره کردن با تارموی معشوق(موی تریگ مه ره خاگیشتیری نی)موی تاریک به جای سیاه( کشم من کاکولایت شانه شانه)موی کاکل دار( به تاری زلفکاش زنجیـر کرده)موی چون زنجیر(ابریشم واری موی بوره دیل من) موی مانند تارهای ابریشمی(موی سیای قیل قولاج قولاجه) موی بسیار دراز به اندازۀ بازشدن دو دست(یک متر)(مه قوربان خم کاکل دیده) موی خماخم(بلیبور موهای آله بورشی)موهای ابلق و رنگی از توصیف های نیکو است که در توصیف موی معشوق در دوبیتی های هزارگی آورده شده است.
زبان:
زبانش در دهان با در دندان- تگرگ و سوسن اندر غنچه پنهان(مثنوی ماه و مهر،۲۸).
بلیبور بیه ی قاغ دیده
صدقه پیچه بله قباغ دیده
د یاد مه در میه آتش میگیروم
شیرین زبونی و مزاغ دیده
توصیف معشوق به شیرین زبانی(عجب شیرین زبونه دیده گگ مه) توصیف زیبایی در دوبیتی های هزارگی است. البته زبان به عنوان مقوله ای زیباشناختی در توصیف اندام معشوق در دوبیتی های هزارگی کم کاربرد است.
مژگان:
مرا به طمع لبانش بخست مژگانش- چنان که خار خلد مرد را به طمع رطب(دیوان قطران،۳۱).
می کشم بر نگاه ناز آلود- نرم و سنگین حجاب مژگان را(دیوان فروغ،۲۰۱).
مه قوربانی قاش و قباغ دیده
مره موکوشه آخیر داغ دیده
بیگاه صبا صدبار قد خود خو موگوم
بلیبور ونگه چیراغ دیده
قباغ به معنای مژگان در دوبیتی های هزارگی کم کاربرد است.
خال:
یکی خالش به زیر چشم جادو- فتاده نافیه یی از ناف آهو(مثنوی مهر و ماه،۲۸).
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست- خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب(دیوان حافظ ۱۴)
امی خال های کنج لب فدای تو
امی قاش های دم کیلک فدای تو
امی سرمه چیم دختر آزره
امی زلف های تاوکیلک فدای تو
خال کنج لب(به لب یگ خال داری ریزه گل جان)(سرم صدقه ی خال خیره گگ تو) داشتن خال کم رنگ(مه قوربان امو خال سیای تو) داشتن خال سیا(د پیشانه زدی خال سووزه)خال سبز یا خال هندی(نگار جانم به رویت میده خاله) خال ریز در صورت که زیبایی خاصی به صورت می بخشد(دو خال مابین قاش داره دیده مه) خال بین دو ابرو(به لب خال خودایی داره یارمه) خال کنج لب از توصیف های زیبای خال معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
آغوش:
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش- تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم(دیوان حافظ،۳۳۶).
در دوران ما، زیباترین نمونه آن مال بانو فروغ فرخزاد است: « می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش- می خزم در سایه ی آن سینه و آغوش- می شوم خاموش»(دیوان فروغ،۱۷۸).
از درگه بور شُودی ناز کو گول ما
مره دیدی بغل واز کو گول ما
مردوم تُهمد کده بله مو آردو
تهمد مردومه راسگول ما
باز کردن بغل و آغوش کشودن همرا با ناز( نیسا بیَه بَغَل کَشی کَنوم ما) درآغوش گرفتن عاشقانۀ معشوق در دوبیتی های هزارگی مانندی زیادی دارد و در بافت این بیت ها نیکو نشسته است.
گردن:
چه گویم گردن آن نازنین را- که گردن نرم کرد آهوی چین را( یوسف و ذلیخا و شمس و قمر،۲۷۱).
گردن او سر فراز مهوشان- در کمندش گردن گردن کشان(سلامان و ابسال،۱۵۸).
سر بامَت جَم جوشَه گولِ ما
سر و گردو قِران پوشَه گول ما
اگر یگ شَو سر سینه بخوا بم
غم دونیا فراموشه گول ما
(سر و گردو قِران پوشَه گول ما) سروگردنی پوشیده در طلا و پوشیده در سیم و زر(به گردن طوق شاهی داره یارمه) گردنبند شاهی درگردن معشوق که نوعی گردنبند بوده (د گردون سفید تو چمکلی یه) گردن بند در گردن سپید(بیاض گردو، بیلن بالای مه تویی) داشتن گردن سپید از توصیف های زیبای گردن معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
بالا یا قد و قامت:
قامت چون سر و روانش نگر- آخته از موی میانش نگر(کسایی مروزی،۸۲).
تو را به سروین بالا قیاس نتوان کرد- که سرو را قد و بالا بدان تو ماند(دقیقی طوسی)
ز سر تا به پایش به کردار عاج- به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج( شاهنامه فردوسی)
قدت با چوب تر می مانه ای گول
لبت با نیشکر می مانه ای گول
بیدی یگ بوسه از دورِ لبانت
کی داغت بر جیگر می مانه ای گول
قد مانند چوب ترکه ظرفیت بالای خم و راست شدن را دارد(بیلَن بالا وکیل پیچَه گولِ ما) قد بلند با موهای خم اندر خم( بینی پوچوق، بِیهَ بیلندَه گلبخت)قد کشیده(امـو بِیـه تیاغه ما بلیخور)( بِیِه بالای قیله مابلیخور)قد کشیده و سر در آسمان ساییده، مانند عصا بلند بودن قد معشوق(بِیِه شی سو یِه نَی پچه شی لَخشوم) قد معشوق به درختچۀ نی( بـِیِه ی وُز گنِه یاره بلیخور)قد بی مانند و عجیب و غریب (بیه نوربند! دیلمهَ دهَ سرتومـنده) قد بلند و زیبا( زیبا قـدِ سـروِ چنارشی بی نظیره) قدی چون سرو و درخت قد کشیدۀ چنار(بلند بالا و کیل پیچه گل مه)داشتن قد بلند(رویگ شی ماه قدک شی خیمچه مانند) قد باریک و خمچه درخت مانند(عجب بیه رسا دارد گل من) داشتن قد رسا و سرو مانند(بلیبور بیه ی برابر تو) قد مناسب و برابر(دیده صدقه بیه ی خوشنمای تو) داشتن قد با نمای زیبا(آراسته و بلند)(قدریزه، گلیم بافتی شی خوبه)داشتن قد کوچک نیز در ادبیات زیبا شناختی هزاره ها زیبا آمده است(مه قربون بیه مقبول دیده) قد زیبا (بلیبور بیه قاغ دیده) اندام لاغر و قد بلند و باریک(مه قوربان بیه بیلند دیده) قد بلند(بیه بلدار تو سر داری یه دیه) قد و قامت بلند مانند قدو قامت سرداران(قد نازک مثلی نوده اناره)قد بلند و کشیده مانند نهال درخت انار(بیه بلدار شی استه مثل شمشاد) قد درخت شمشاد گونه(مه قوربان بیه مغول تو آلی)مغول یعنی زیبا و خوش آمدنی، قد مغول یعنی قد زیبا و مناسب از توصیف های زیبای قد و بالای معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
روی – صورت:
یار اگر با ما به صورت می کند بیگانگی- صورت او را به معنی آشنایی با دلست(دیوان سلمان ساوجی،۶۰).
زمانه از ورق گل مثال روی تو بست- ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش(حافظ،۲۸۰).
پسش پرده اندر یکی ماه روی- چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی(شاهنامه،۲- ۳۶۲).
بَرِ رویت پنیر باشه گُلِ من
دو دِستِت با خمیر باشه گل من
دُو دِست نه ده خمیربَلی به زانو!
دوچشمت بارفیق باشه گل من
توصیف صورت به سپیدی پنیر(امو وُنگه چیراغه مــا بَلیخور) (بلـدی ماخ از روی پنیر تـو بایوم) یا صورتی چون چراغ روشن و پرنور (جُوان گندوم رنگه ما بلیبور)گندم رنگ بودن معشوق که رنگ واقعی پوست هزاره هاست(قچرماتو و دندونای شی میچید) صورت ماهتابی(سپیدی روی شمو برف زمستو) صورت مانند سپیدی برف زمستان(سپیدی روی شی پست خیگینه یه) صورت به سپیدی پوست تخم مرغ از توصیف های زیبای روی یا صورت معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
سینه:
سینۀ چون آیینه تابان او- تافته از چاک گریبان او(سیاه مشق ۴،۲۸).
دهانش چو گلنار و لب ناروان- ز سیمین برش رسته دو ناروان(شاهنامه فرودوسی،۱-۱۵۹).
پستان یار در خم گیسوی تبدار- چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس.(کلیات سعدی،۵۲۸).
کمر باریک، سینه انار واری یَه
لبای توسرخ مازِه شی قنده گلبخت
همو روزی قد مه مزاغ موکََدی
نخش لب مَه دَه لب تو منده گلبخت
در این دوبیتی سینۀ معشوق به انار سرخ رنگ(قرمز) و برق انداخته(انار سرخ تو آتش زده به جان و دلم دخترک مقبول هزاره) تشبیه شده است که در بافت بیت نیکو نشسته است. لب های سرخ رنگ که طعم قند را دارد و نقش لب بر لب مانده باشد، از تصویرهای طبیعی و زیبای هزارگی است.(سرسینه تو قند مَیده کَنوم ما)شکستن قند روی سینۀ معشوق که معلوم نیست چگونه بوده و چه حسنی داشته و حس زیبا شناختی آن چیست(اگر یگ شَو سر سینه بخوا بم)خوابیدن روی سینه(پیستون شی زوله آشه ما بلیخور)سینۀ به اندازۀ زولۀ خمیر هنگام پزیدن نان( کمر باریکِ سِینه قاقه یار جان) سینۀ قاق و بلوری(سرسینه تو نقاشی کنوم یار)نقاشی کردن روی سینه، شاید هدف گلدوزی روی سینه باشد(پیستون جوب مشته ما بلیخور) (لچگ ململ نخود پستویه یارجان) سینۀ کوچک(سرسینه سپیدش توپک اویزان) تزیین روی سینه(سرسینه تو بازاره گول من- سرسینه تو بازار سمرقند) تزیین پیش از حد روی سینه(الایار سپید خیگینه پیستو) سینه های مانند تخم مرغ(مه قوربان دو سیب خوشنمای تو) سینه های خوش نما(زیبا و برجسته)(مه قوربان سینه خربوزه بوی تو) سینه ای که بوی خربوزه دارد(شیرین بودن)(سینه تو غوره گگه سال تو چنده)سینه کوچک و کال(د وقت سینه مالی خو میگیره)(سینه سپید ره لرزنده میایی) داشتن سینۀ سپید و همین طور( کمر باریگ ســینه لولو نداروم)( بَله پیستون یگ چَنگل تو بیلوم) در این دوبیتی ها بی سابقه نیست و تعبیرطبیعی و پسندیده دارد.
پیشانی:
ز پیشانی اش تابان تیرو ناهید- ز رخسارش فروزان ماه و خورشید.(ویس و رامین،۹۹).
مویی سیای خوره تو دادی یارجان
د پیشانی سپید، خو دادی یار جان
خودا داند که من بیمار عشقم
مره د تاس غم آو دادی یارجان
پیشانی سپید از توصیف های زیبای پیشانی معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
ابرو:
دو ابرو کمان و دو گیسو کمند- به بالا به کردار سرو بلند(شاهنامه فردوسی)
از تیر مژه چه صید می کرد- و آن ابروی چون کمان چه می شد(مولانای بلخی)
امی خال های کنج لب فدای تو
امی قاش های دم کیلک فدای تو
امی سرمه چیم دختر آزره
امی زلف های تاوکیلک فدای تو
ابروی کشیده مانند دم عقرب (مَه قربان ازو قاشِ کَمندت)ابروی چون کمند (بیه قاشِ سیای پلته پلته)ابروی پرپشت با موهای انبوه که اکنون زیبا نیست و در گذشته زیبا بوده(سیا قاشک مه قوربان قاشای تو) داشتن ابروی سیا(قاش باریک کمان رستم زال) ابروی به کشیدگی کمان رستم زال، باریگ و کج( دو ابرویش کمان کج کشیده) ابرویی کمانی(جوان قاش قتی پیکی بله روی) ابروی به هم پیوستۀ معشوق(قره قاش صدق دندو کجایی)ابروی های سیا از توصیف های زیبای ابروی معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
بینی:
نقاب برگ نسرین مشک چینی- ستون طاق ابرو تیغ بینی(گل و نوروز،۳۵).
تو گویی بینیش تیغیست از سیم- که کرد آن تیغ سیبی را به دو نیم(نظامی گنجوی،۱۵۳).
امو بِیـه تیاغه ما بلیخور
امو وُنگه چیراغه ما بَلیخور
کی آشوق دردِ چشــمانش نبینه
پَغَچی دَماغه مابلیخور
بینی ریز(پهن)(بینی پوچوق، بِیهَ بیلندَه گلبخت)(کومِه بولول بینی پامَه بلیبور) در زیبایی شناختی عاشقانۀ مردم هزاره پسندیده است. دلیل جدی آن زیبایی شاید نباشد، ریشۀ دلتنگی و حس ناستولوژیک دارد( سَفِید پوستِ بَرِیگ دَمَاقَه یارجان) بینی باریک با پوست سپید(بزن چارگول دَمو بینی بیلَندت)بینی بلند که گل میخک یا چهارگل بر آن زیب بسته باشد از توصیف های زیبای بینی یا دماغ معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
چهره:
از زلف و غمزه چهره ی همچون بهشت تو- آرامگاه جادو و مأوای کافرست(ظهیر فاریابی).
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی- خوشا با پری چهرگان زندگانی(فرخی سیستانی).
دل مه موشه که چوپانی کنوم مه
سپید چهره را میمانی کنوم مه
اگه یار سپید چهره مه نیه
سیا بره ره قربانی کنوم مه
توصیف چهره معشوق به سپیدی(مره کى موبرى پیش پرى زاد)( سـفـیـدِ بَـلـبـَلـی بـه غرقِ خَـو بـود) (جمالت ماه نو باشه الایار)( مقربانت شوم ماه یگانه) از توصیف های زیبای چهرۀ معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
دست:
دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید- گفتی از میخ زند زهره و ماه- پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم- چون دم قاقم کرده سر انگشت سیاه.(کسایی مروزی،۹۲،۹۳)
عجب دیستایی حنا داری ای گول
بَچی مَیل جودایی داری ای گول
سرو جان مَرَه قوربان خود کو
اگر نذریی خودا داری ای گول
دست خینه یا خنا کرده(مقربان سپید بند دستت) سپیدی دست و به ویژه بند دست(امو دیستای رواشه ما بلـیخور)دست های به سپیدی بچه ای گیاه ریواس یا ریواش در هزارگی که هنگام بر آمدن از زیر خاک و اگر عمدا زیرخاکی شده باشد، در سپیدی توصیف ناپذیر است- سپیدی سپید، سپید تر از شیر(دَه او دَستای سفیدت زُوله ی نان) (د دیستای سپیدت جیل مرجان)دست سپید و رابطۀ آن با سپیدی آرد گندم(دیستا از تیسری نرمه گول من) دستی نرم تر از بالشت(دو دیستایی رواش داره دیده مه) دست های به نازکی و سپیدی گیاه جوکری(ریواس یا ریواش)(دو دستایی بلورت باب خینه)دست های بلوری و سپید چون بلور که شفاف و برق انداخته باشد(به دستان سفیدت داده چَیجوش) توصیف دست معشوق به سپیدی از توصیف های مورد پسند هزاره ها در دوبیتی هاست.
دندان:
لعل تو در خنده شده رشته پروین گسست- جزع تو سرمست گشت، ساغر عبهر شکست(انوری ابوردی،۹۰).
دو رشته در دندان چون از لبت بتابد- گویی مگر ثریا در ماه کرده منزل(کمال اسماعیل).
بینی پوچوق، بِیهَ بیلندَه گلبخت
چطور از دور سونمَه میخنده گلبخت
دندو سفید صدف، چیمای شی بادام
ماهِ چارده واری نوربنده گلبخت.
دندان سپید مانند صدف دریایی که در سپیدی معروف است از توصیف های معمول هزاره ها برای دندان معشوق است(سبحان اللــه دو دندانش صدف بود) غریب این که بینی ریز(پوچوق) در فرهنگ زیباشناسی هزاره ها به نیکویی توصیف شده است که شاید دلیل آن حس تاستولوژیک و دلتنگی جوانان دور از دیار و یار هزاره باشد(قچر ماتو و دندونای شی میچید) منظم بودن دندان های معشوق به دانه های ستارۀ میچید(پیش کمر باریک ژاله دندو) داشتن دندان های سپید مانند دانه های ژاله(لب و دندون دیده گول تونوکه) دندان های با فاصله، نمی دانم حس زیبا شناختی آن چیست( دو دندون سپیدت خار ماهی) دندان های سپید در سپیدی خار ماهی از توصیف های زیبای دندان های معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
بناگوش:
بر آن زلف و لب و خال و بناگوش- سوی بازار عشقش برده ام دوش(دیوان حسن غزنوی)
برگرد بناگوش چو عاجش خط مشکن- چون دایره کز شب بکشی گرد نهاری(سنایی غزنوی)
گوش و گردون دیده مثل سرقند
اشوق بلیبور بیۀ نوربند
چیشم دیده ره آهو ام نداره
پیچه شی غومبه غومبه تا کمر بند
توصیف گوش و بنا گوش معشوق به سرقند یا کله قند از توصیف های زیبای بناگوش معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
کمر یا میان:
من گدا هوس سرو قامتی دارم – که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود(حافظ،۲۲۳).
ز پیچ و تاب میانش بیان مکن بیدل- به چشم مردم عالم میفگن این موی را(بیدل دهلوی۱۲۰).
در هر صفت که چون کمرت بر تو بسته ام- همچون میانت معنی باریک مضمرست(ظهیر فاریابی).
کمرباریک “قمر”بور شُد سر شاو
ماه چارده خجیل افتاد مَنهِ آو
لاتهِ نیلی قمرجان پور ستاره
قاشایی قَلَمی، قمر ماه ناو.
توصیف کمر به باریکی که در جای دیگر به تال(خنچۀ درخت شبیه شده است(کمر باریک کمر شی تال وری یه) توصیف معمول است اما توصیف به تال که در ادبیات فارسی و منطقه مانند ندارد بسیار پسندیده و نیکو است. توصیف معشوق به قمر یا ماه، ماه چارده که با دیدن معشوق از خجالت در آب رخ می کشد و پنهان می شود، چادر نیلگون و به رنگ نیلی که پر از ستاره است، ابروهای قلمی و کج و دم مار مانند و ماه نو (کمر باریگ ســینه لولونداروم)( کمر باریکِ سِینه قاقه یار جان)(به قوربان کمر پور یراغت)کمر یراغ دار از توصیف های بی نظیر در دوبیتی های هزارگی است که در ادبیات فارسی کم سابقه است و مخصوص جفرافیای ادبی هزارستان اند.
گوش:
دلم گر قصه گوید اینک این گوش- لبم گر بوسه خواهد این لب نوش(سیه مشق ۴،۹۰).
تگو شیو می رَوم من بادیل خوش
به پیش دیلبر سیمین بناگوش
رسیدم من به مأوای تگو غار
غم دونیا شُوده کم کم فراموش
توصیف بناگوش معشوق به سیم و سیمین بناگوش بودن وی از توصیف های معمول و پسندیده هزاره ها در دوبیتی هاست.
ماخ- بوسه:
دانِ درگه بیشینوم روی دَ روی تو
دُوا در تو کنوم بَدوا دَ شوی تو
دُوا در مه نکو بَدوا دَ شوی مه
یَکَگ بوسه بگیر از خال روی مه
بوسه گرفتن از خال صورت و غریب اینکه این بوسیدن در میان چارچوب(چارچوی) آغول گوسپندان باشد که اشاره به فضای سنتی و بستۀ عاشقانه ها در هزارستان دارد( اَمو بوسه مَنِه قوطو ره قوربان) (کمرباریگ روی تو رَ ماخ کَنومما)(دَ یگ بوسه گردونِ کیل نموروم) گردن کج کردن برای بوسه گرفتن(زدم بوسه به آن لب های نازوک- تمامش مثل شفتالو پر او بود)بوسه های پر آب به آب شفتالو(هلو) معلوم نیست چگونه بوده است ولی ریشه در طبیعت ناب دیار هزاره ها دارد که کم نظیر است در توصیفات عاشقانه های هزارگی بی مانند است.
لباس و چادر:
شیخی چادر کشاله ما بلیخور
شیخی کومِه شی خاله ما بلَیخور
شیخی کومِه شی خال باشه نباشه
پیشْنَه دندون شی شاله ما بلَیخور
داشتن چادر کشال که بیشتر با قد بلند و سرو مانند همراست و شاید هم حجب و حیای دخترانه را می رساند. (د سرشى چادر سوز نیلى یه- ده جان شى کرته سلطان زریه) چادر سبط نیلی و کرته سلطان زری که گویا نوعی پارچه بوده( ایزارشى صندوفه، کورته قناویز) شلوار صندوفی و لباس کرته از نوع دوخت قناویزی و یا از پارچۀ آن(شیخی چادَر ریشه دار بیگروم) چادر ریشه دار (جوراب پاشومی دَ پای مریم)جورابی از جنس پشم گوسپند( نیشانی از شیخی پَیزار بیگروم)کفش پاشنه بلند (مه قوربانت شَوُم چادر یکنداز) انداختن چادر روی شانه( مه قوربانت شَوم ای کورته سورخ پوش)کرته و یا نوعی لباس قرمز رنگ (مه قوربانت شَوم کورته کتان پوش) کرته و یا نوعی لباس از جنس کتان (مه قوربانت شوم روپیه قطارَگ)قطار کردن روپیه – سکه های سیمی یا نقره ای در لباس به ویژه در پیش سینه و گوشه های کلاه( سِه مثقال طیلا انگوشترگل)( لچَگ شی تَود دَدَه پیرون شی یشیل)روسری رنگی و پیراهن سبز (عجب کُوله مودوزَه دیلبر ما – تمامش بَخیه و جوبه سرِ ما) کلاه بخیه دار(عرقچین سَرَت سِه شاهی کلدار)عرقچین سه پول شاهی و سه پول، روپیه- کلدار پاکستانی (چادر دَ روی شی پیجه ما بلیخور)پیچاندن چادر دور صورت برای حجب و حیای دخترانه (چادر باد گلونه ما بلیبور)در باد تکان خوردن چادر( باچه اطلس کُوله رَه مابلیخور)دهن شلوار(تنبان) که گل های اطلسی داشته باشد( چادِر تو سُرخه و پِیرُون تو کتان)چادر سرخ و پیراهن کتانی( لاته سر شیری رَه میزنه باد)لاته- چادر را در باد تکان دادن(که لیلا چادرش رامی زنه باد)(دَ جان تو بخملِِ کابول میشینه)لباسی از بخمل کابل(چادر ململه کردی تو بالا) داشتن چادری از جنس ململ(لچگ مه قیغ ندره قیغ کنوم مه)روی سری شیرازه دار(چادر شی ململه پیرون شی الوند)داشتن پیراهن از جنس الوند یا الوندی(د خود خو جور کدی پیرون گلدار) داشتن پیرهن دارای گل(جیلگ بلگگ گیرد دامون تو دختر)تزیین و شیرازه گرفتن دور دامن(صدف د جاغه تو پر جوش دیدوم) یقۀ پر صدف(دو مورواری تو ره در گوش دیدوم) گوشوارۀ مرواریدی در گوش(لچگ ململ نخود پستویه یارجان) داشتم روسری از جنس ململ(به جان پیرون ابلق داری یار جان) داشتن پیراهن چند رنگ(ابلق)(د جان یار جانی شام و لندن) پوشیدن لباس از پارچۀ شام و لندن که روزی از بهترین پارچه های هزارستان بوده است(سرآستین تو زر تاره گول من)تاری از جنس زر(طلا) شیرازه بستن سر آستین با زر(چادر کاج شیرچایی د سر تو)چادر از جنس کاج و به رنگ قهوه ای(شیر چایی)(مقربان لچگ نه گلی تو) داشتن روسری از پارچۀ مرغوب نه گله(پارچۀ که نه گل گلگلاب بزرگ داشت)(چادر سووز بلیبور بیه تو) داشتن چادر به رنگ سبز(پیرو لندی ما صدقه ناز کده تو)پیرهن کوتا(مه قوربان قطار سیلسیله تو) داشتن قطاری از سکه های تزیینی(مه قوربان قطار جیلکای تو) داشتن زنجیرهای ظریف روی سینه و گردن برای تزیین(د دیستای سپیدت جیل مرجان) داشتن دستبند از دانه های مرجان(کتان نخودی پیرون یار جان) داشتن پیراهن ازجنس کتان به رنگ نخودی(پیرو گل گل د لب او اماده)پیراهن پرگل و گلدار(پیرون گل نگار د جان دیده) داشتن پیراهن گل نگار(پیرون صندوف گولداره صدقه) داشتن پیراهن از جنس صندوف که بسیار ظریف و لطیف بوده است(گلوبندی گلگ داره دیده مه)گلوبند تزیینی از گلگ پوش(د سر شی شال پیرون شی مرینه) چادری از جنس شال کشمیری و پیراهن از جنس مرینه که بسیار لطیف و نرم بوده است(چادر اسپی چادر تو شیر وریه) داشتن چادر به رنگ سپیدی شیر(مه قوربان ازو ازار گیبی- که توپ توپ پوشت پیزار زریه) شلوار گیبی و کفش زری داشتن (یا جای چادر ییشیل گاجت)چادر سبز کاج(پیرون سرخ خال خالی د جان شی) پیراهن خال دارسرخ(جیل بلگگ گیرد دامو کجایی) دامن شیرازه دار معشوق از جنس زنجیرهای جیلکی از توصیف های زیبا در دوبیتی های هزارگی از لباس و چادر معشوق است که مربوط به اندام معشوق می شود.
معشوق- یار:
با یار شکرلب گل اندام- بی بوس و کنار خوش نباشد(خواجه حافظ).
بدان نازک میان شوشه اندام- ولیکن شوشه ای از نقرۀ خام(دیوان عطار،۲۷۳)
امی بیدا رَه از سینه خو موگوم
برای یـار نازدانه خو موگوم
شَو و روز از برای شی درگیریفتوم
دَ او قَندول وُزگنه خو موگوم
توصیف یار و معشوق به ناز دانه و (قَندول وُزگنه) چون قند بی مانند و بی نظیر(به چشمه می رَوی با نَخره و ناز) با کرشمه و ناز راه رفتن(چمیده گذر کردن)(رفـیق بـی وفا مانند مگس، می شینه بر سرِزانوی هر کس، به دیل گوفتم کی ماو یار تنایی، دوکان زرگری بوده دَ هرکس)تشبیه یار بی وفا به مگس که سرزانوی همه می نشیند و مانند دکان زرگری است هر که در آن می در آید و می رود( گول صد برگ تا ویستو یه دوختر- خیراج مُولگ تُرکستویه دوختر) گل درخت صد برگ و مالیات تمام آسیای میانه(فرا رود) (پری دَ پیش شی هیجه ما بلیخور) هیچ بودن پری در زیبایی جلوی معشوق( ناز و نخره کلونه ما بلیبور)ناز و کرشمه کردن بسیار( الا قاصد! بگو با ماه تابان)توصیف معشوق به ماه تابان( چیطو نازو بهانه مُوکُونِی جان) ناز با بهانه های عاشقانه(ناز کدونای بیجای تومره کوشت)البته این ناز و کرشمه نباید بی جای و بی مورد باشد(نیگاه عاشقانه مُو کُونی جان)نگاه های عاشقانه(به هر سوزن هزاران نخره می کرد) (نزاکت غمزه بی اندازه می کرد)غمزه با نزاکت (که لیلا آدمی یه یا پریزاد)پری بودن معشوق(اَموگشتار کج وکیل مرا کوشت)رفتار و گشتار عاشقانه با ناز و نزاکت(کج و کل)(مه قربان طومارو بازوبندت) تومار و بازو بندی که معشوق بر بازو دارد گویا روزگاری حس زیبایی شناختی عاشقانه داشته که اکنون بر افتاده است(سولگگ خندیده توره بلیخور)لبخند عاشقانه(«نکوپَس کو» گوفتِه توره بلیخور)نکن و دست بکش های عاشقانه( نَرمگ نَرمگ گشتِه یاره بلیخور)با غمزه و نرم نرم راه رفتن معشوق (کلدار بَله سینه یاره مابلیخور)داشتن سکه های زنجیروار روی سینه نوربند(نَقل کدِه توره ما بلیخور)قصه کردن های عاشقانه وگردن بغل کردن معشوق(گردو بغل کدِه تورَه بلیخور)که خود دوای درد بیمار سل عاشق است (دوای دردِ ســـیله ما بلیخور) (گول آلو گول بولو یه دوختر)( کبو تر بر لب دید گویه دوختر)گل درخت آلو و گل بوله و کبوتر در آشپزخانه(عجب آلم تبایه ما بلی خور) (ده نوربندی تنایه ما بلی خور)(بلده خیشیم و مزاغائ دیده) قهر و شوخی های عاشقانه( دخــت آزره مـــافتی چــارده یه قومو)ماه چهارده بودن معشوق(عاشق بازیش تاشه تاشه یه قومو)پنهانی عشق بازی کردن(مقربانش شوم ای گل گندم) خطاب یار به گل گندم(سپیدی مغز بادام استی یارجان) مانند معشوق به سپیدی مغز بادام(خیراج ملک ری باشی رفیق جان) خیراج سرزمین ری- تهران قدیم(مه قوربان سولگگ خندیده تو) خنده نمکی(مای چارده شیونه تگو اماده) توصیف معشوق به ماه چهارده(مثل ماه بلی بند آفریده) مانند ماه روی تپه(توره از شیرینی قند آفریده)قند و شیرینی بودن معشوق(افتیو گصبا درد تو د دم مه)آفتاب دم صبح(سیتاره ریزگگ باشی گل مه)کم سن و سال بودن معشوق و یا ریزنقش بودن یار(شمال گصبا درد تو د دم مه)توصیف معشوق به نسیم صبحگاهی شمال(نظرکرده خدا در تو د دم مه)مورد لطف و نظر خداوندی بودن(لب جویبار بیه گل پودینه) توصیف معشوق به گل پونه(یکی از شوی میه ناهید وریه)توصیف معشوق به ستاره ناهید(نیال یک ساله سینجید واری یه) نهال سنجید بودن قد معشوق(ماه اول شب عید واری یه) مانند مهتاب شب اول عید(ازار چین چیک د پشت تی پای شی)شلوار زنانۀ چین دار از توصیف های نیکوی هزارگی برای معشوق در دوبیتی های هزارگی است.
پانوشت: این نوشته به صورت مبسوط در نوشتۀ دیگرنگارنده(وصف زن ایزد بانوی زیبایی در ادب فارسی دری) نیزآمده بود که در برخی سایت ها و به ویژه وبلاگ خودم نشر شده بود که در اینجا با بازبینی جدید در (توصیف اندام معشوق در دوبیتی های هزارگی) آورده شد.
منابع و مآخذ
۱- دوبیتی های عامیانه هزارگی، محمد جواد خاوری، تهران: نشر عرفان، ۱۳۸۲.
۲ـ ادب عامیانهی هزارگی دری، شاهعلیاکبر شهرستانی، مجلهی ادب، شمارهی سوم ۱۳۵۲.
۳- فرهنگ عامیانه طوائف هزاره/حسین علی یزدانی/ناشر: مؤلف /چاپ اول ۱۳۷۱مشهد.
۴- چند سخن درباره ی فردوسی، سعید نفیسی، مجله ی پیام نو، شماره ی ۵، تهران، ١٣٢٧ش
۵- بیست مقاله، قزوینی، جلد دوم، ١٣٣٢ش
۶- تاریخ ادبیات در ایران، دکتر ذبیح الله صفا، جلد اول، ١٣٣٢ش
۷ – مقدمه ی شاهنامه ی بایسنغری، شورای مرکزی جشن شاهنشاهی ایران، تهران، ١٣۵٠ش، برگ های ٧ تا ٢٢
۸- تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعرای بهار، موسسه ی خاور، تهران، ١٣١۴ش، برگ های ٧ تا ٨
۹- چهار مقاله، احمد بن عمر بن علی نظامی عروضی سمرقندی، تصحیح دکتر محمد معین، کتاب فروشی زوار، تهران، ١٣٣٣ش، برگ های ٧۵ تا ٨٣
۱۰- الهی نامه، شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، تصحیح فواد روحانی، کتاب فروشی زوار، تهران، ١٣٣٩ش، برگ های ٢٨۶ تا ٢٨٧
۱۱- اسرار نامه، شیخ فرید الدین عطار نیشابوری ، تصحیح دکتر صادق گوهرین، تهران، ١٣٣٨ش، برگ های ١٨٠ تا ١٩٠
۱۲- نسخه ی خطی شاهنامه ی فردوسی، نوشته شده در قرن دهم هجری، نگاه داری شده در کتاب خانه ی دانشگاه پنجاب، لاهور
۱۳- تذکره الشعراء، دولت شاه سمرقندی، تصحیح محمد اقبال، لاهور، ١٩٣٩م، برگ های ٢۶ تا ٣٠
۱۴- نوشته شده در جمعه بیست و ششم بهمن ۱۳۸۶ و ساعت:۴۶ توسط محمد صفدری
۱۵- نوشته شده در یکشنبه هجدهم مهر ۱۳۸۹ساعت ۱۴:۵۴ توسط: جواد حیدری
۱۶- نوشته شده در ۸۹/۰۸/۱۵ساعت توسط عزیز فیاض
۱۷- نوشته شده توسط آشوکا هزاره در پنجشنبه سیزدهم آبان ۱۳۸۹ و ساعت ۲۲:۲۸
۱۸- بعد از ظهر : نویسنده : اسد الله انصاری
۱۹- نوشته شده در شنبه هشتم آبان ۱۳۸۹ساعت۱۶:۰توسط نویان تمکی
۲۰- وبلاگ لوخک
۲۱- نوشته شده توسط محمد علی تورانی
۲۲- نوشته شده توسط محمد سعیدی m در ۸۹/۰۷/۲۷ و ساعت ۲۳:۴۰
۲۳- نوشته شده در دوشنبه سوم اسفند ۱۳۸۸ساعت ۱۹:۵۰ توسط داکتر شوکت شعور
Laila Arezoo is powered by hp design cottage24- لیلی آرزو
۲۴- فرهنگ نامۀ ادبی فارسی، به سرپرستی حسن انوشه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاب و انتشارات،۱۳۷۶.
منبع: گریه های مریم مصلوب