فیض محمد کاتب: تاریخنگاری در غبار تاریخ …

1058 0

نویسنده :صبورالله سیاسنگ

اگـر نگـارنده “دوزخیان روی زمـین” (فرانتس فانون: ۱۹۲۵ – ۱۹۶۱) و نویسنده “ســـراج التواریخ” (فیض محمد کاتب: ۱۹۲۹ – ۱۸۶۲)، سالهای زاده شدن و مردن شان را به یکدیگر میدادند و مثلاً فانون، شصت و سه سال پیشتر از روزی که به جهان آمده بود، زاده میشد؛ شاید پژوهشگری، از سر کنجکاوی هم اگر شده، دستکم یک بار گمان میبرد که فانون بر کاتب سایه افگنده است. اینک که تاریخ چنان نکرده، میتوان گفت هر گونه همانندی در سرشت و سرنوشت این دو تن نمیتواند چیزی برتر از تصادف باشد

آیا فانونی که هنگام مرگ بی هیاهوی فیض محمد در فرامشکده یی به نام افغانستان، کودک هفت ساله یا کوچکتر بوده، در زندگی فشرده سی و شش سالش، تصادفاً نیز کارنامه که هیچ، نام و نشان فیض محمد کاتب را شنیده باشد؟

تا پاسخ به آن پرسش “نه” باشد، بیایید دریابیم این آوای کیست و چرا بیست سال پس از مرگ کاتب، از نخستین برگهای کتاب “پوست سیاه، ماسکهای سپید” فانون شنیده میشود: “من از ملیونها مردمی که در رگهای شان وحشت، عقده های حقارت، ترس و لرز، حس فرومایگی، ناامیدی و حس پستی با مهارت تمام فروبرده شده است، سخن میگویم”؟

و اندکی پس از آن، در همان کتاب، این درد کیست که هنوز در دهلیزهای تاریخ مویه میشود: “وقتی دوستم دارند، میگویند با آنکه رنگت سیاه است، دوستت داریم؛ و هنگامی که بد شان می آیم، میگویند این به خاطر پوستت نیست که از تو بد مان می آید. و به این گونه، هر دو شیوه، مرا زندانی حلقه جهنمی خودم میسازد

سی و چند سال پس از مرگ ملا فیض محمد کاتب، مهدی اخوان ثالث شعری سرود به نام “میراث” و آن را در گزینه “آخر شهنامه” گذاشت. این سروده شگفت، معادله دو مجهوله همه اورنگ نشینان و همه تاریخنگاران دستبند زده شده دیروز و امروز جهان را به تماشا میگذارد. نیمرخی از فیض محمد کاتب نیز همینجا به چشم میخورد

پوستینی کهنه دارم من

یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبارآلود

سالخوردی جاودان مانند

مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود

*

این دبیر گیج و گول و کور دل: تاریخ،

تا مذهب دفترش را گاهگه میخواست

با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید

رعشه میافتادش اندر دست

*

زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر میخاست

“هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس

ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه شب دیدیم

مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زائید

در کدامین عهد بودست اینچنین، یا آنچنان، بنویس

لیک هیچت غم مباد از این

ای عموی مهربان، تاریخ!

پوستینی کهنه دارم من که میگوید

از نیاکانم برایم داستان، تاریخ

در روزگار آشفته و آشـوبزده کنونی که هـزار بار تیره تر از “روزگار دوزخی آقای ایاز” است، و کژنویسان سانسور پرست در روشنی روز بر روی تاریخ شمشیر کشیده اند، آیا نیاز فیض محمدوار نوشتن نیز هزار بار بیشتر از پیش نگردیده است؟

آیا این روان سرگردان کاتب نیست که بر من و همانندانم نهیب میزند: گزارشهای رنگین رسانه های رسـوا که بسـیاری از آنها ننگینتر از دیدن “مـاه نو با چاکران در نیمه شـب و بار بار کره آوردن مادیان ســرخ یال تا سحر” اند؛ هرگز ننوشته نمانده اند. از رویدادهایی بنویسید که نمیخواهند نوشته شوند

از بازداشتگاههای ابوغریب، بگرام، گوانتانامو، دیگو گارسیا و کارته پروان، از لگد زدنها بر دروازه دادگاه کیفری جهانی، از خاک خونالود اندوهکده های دهراوود، جنین و نجف، از بیگناهان کشته شده در “گروند زیرو” در ته ویرانه های برجهای دوگانه بازرگانی نیویارک، از نیایشگران تفنگ در کنار چاههای نفت و از پیوسته خراشیده شدن چلیپایی رخسار تاریخ با چنگال خرچنگی جنگ افروزان، و

و در فرجام، گویی کاتب است که از میگوید

پوستینی کهنه دارم من

یادگار از روزگارانی غبارآلود

مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود

های، فرزندم!

بشنو و هشدار

بعد من این سالخورد جاودان مانند

با بر و دوش تو دارد کار

بدون شک، جای پیکره فیض محمد در میان تندیسه های فرانتس فانون، امه سزر، پاتریس لوممبا و جمیله بوپاشا در موزیم “مادام توسو” خالی خواهد بود، ولی با شادمانی میتوان گفت جایگاه این سیمای پرافتخار تاریخ افغانستان در دل اندیشمندان و دانشورزان خالی نیست

سلام به کاتب

سلام به نامه و کارنامه ماندگارش

سلام به آنانی که کاتب را پاس میدارند

In this article

Join the Conversation