رضا محمدی
زنان مهاجر افغانستانی در ایران در چند چیز باهم فرق دارند. اول اینکه از وضعیت های متفاوتی به ایران مهاجر شده اند، وضعیت هایی با نسبت های فرهنگی، اخلاقی و اجتماعی متفاوت. مثلا زنان مناطق روستاهای مرکز افغانستان شکل و آداب زندگیشان با زنان مناطق شهری کابل و مزار یا زنان مناطق جنوب و غرب افغانستان خیلی تفاوت دارد؛ و دو دیگر وضعیت فعلی اجتماعی آنها نیز آنها را از هم متمایز می کند.
گروهی اینجا از مواهب و امکانات بهتر زندگی برخوردار شده اند و گروهی اصلا نه. بعضى به اجتماعات فرهنگی جمهوری اسلامی مثل دانشگاه ها، فرهنگسراها و مراکز آموزشی راه یافته اند. بعضى دیگر به خاطر شکل متفاوت اقامت از لحاظ پناهندگی، مهاجرت یا حضور غیر قانونی در ایران شاید حتى به مدرسه راه پیدا نکرده اند. با این وجود همه این جمعیت متنوع در چند چیز مشترکند.
اول این که علیرغم این که در ایران زندگی می کنند هیچ وقت نتوانسته اند در فضای اجتماعی ایران حل شوند یا خود را جزئی از این محیط بدانند و اغلب مناسباتشان درون قومی است و بیشتر باهمدیگر سروکار دارند. حداقل می شود گفت تا این اواخر همین طور بوده است. حتی برخورد آنها با محیط میزبان نیز با جبهه گیری و تعصب همراه بوده است.
نوستالژی وطن بخصوص بخاطر سال ها دوری و شناخت غیر دقیق از وطن- وطنى که برای آنها کاملا انتزاعی بوده است- همیشه در بین این زنان تب داغی داشته است.
از جانبی جبهه گیری و شکایت آنها در برابر فرهنگ و جامعه ایرانی نیز خودش به نوعی رواج و رسم تبدیل شده است.
به همین دلایل آنها علیرغم همه تفاوت هایشان در مقابل جامعه ایرانی کنش های مشترکی داشته اند. به ندرت کسی از آنها ( جدای از قوانین دولتی و سنتی افغانی ) در ایران شاغل شده اند و به این جهات اکثرا تودار، درونگرا و پرخاشگر به نظر می آیند.
در سینه ات می میرد آخر ماه و ماهی ها
آن وقت در لای ولجن درگیر می میری
دیوانه ای که با دهانی پر ز مروارید
در آبگیری کوچک و دلگیر می میری
محبوبه ابراهیمی
حالا غروب ها به افق خیره می شود
گنجشک کوچکی که پریدن بلد نبود
وجیهه خدانظر
تو از شن های سرگردان نفهمیدی که دریا چیست
دهانت بوی ماهی می دهد دست از سرم بردار
زهرا حسین زاده
دنیا را بالا بیاور
بگذارمرگ تو را تجربه کند
دختری که قبیله اش را باخته است
لینا نبی زاده
این سو کنار مرز نشسته است انتظار
آن سو شکفته است لب رود نوبهار
این سو شکسته تلخ غزل در گلوی من
آن سو شکفته شعربه لب های قندهار
محبوبه ابراهیمی
این نوع نوستالژی تنها به ذکر رنج های غربت و ابراز بی همدلی و یاد شهرها، پناهگاه ها و نشانه های وطن خلاصه نمی شود بلکه حتی گاهی به رجزخوانی وکنایه و گوشه زدن به جامعه میزبان نیز می انجامد.
و نعمتی است که ماندم کنار سایه باغت
چه سنگ ها که نخوردم از آسمان وکلاغت
محبوبه ابراهیمی
دومین نقطه اشتراک زنان مهاجر افغانستان در ایران این است که علی رغم همه جبهه گیری ها و جریده روی ها به شدت تحت تاثیر غیرمستقیم فرهنگ و جامعه ایران قرار گرفته اند. می گویم غیر مستقیم به این خاطرکه شناخت آنها از جامعه ایرانی به سبب ارتباط و رفت و آمد با آنها نبوده است، بلکه بیشتر از جانب رسانه های دیداری، شنیداری و خواندنی بوده است. مثل تلویزیون و برنامه های تبلیغاتی آن، رادیو، روزنامه و کتاب.
مبرهن است که چنین آشنایی تقریبا آشنایی کاذب و مبهمی است. این تاثیر که من براساس قاعده ای از ژاک لاکان، فیلسوف فرانسوی آنرا استنتاج کرده ام در زندگی مهاجرین افغانستانی در ایران نمود بسیاری دارد. از لهجه درهمی که نه افغانی است و نه ایرانی گرفته تا زوایای مختلف زندگیشان که آنها را در استیصال شدیدی بین زندگی سنتی خودشان و زندگی تازه آموخته قرار داده است.
این سوی پنجره چشم های من
رویای تورا
در ناباوری عشق دوخته اند
دوست دارم وسعت پوستم را
با الکین آفتاب صبح…
معصومه صابری
در این شعر یک جا شاعر از واژه پنجره به جای کلکین که در افغانستان گفته می شود استفاده کرده است و درجای دیگر واژه الکین را آورده است که در فارسى ایرانى به آن فانوس مى گویند. این ناهماهنگی نه تنها در گفتار و نوشتار بلکه به نوعی سرگردانی در زندگی و اندیشه و آثار خلاقه مهاجرین افغانستانی نیز کشیده شده است.
سومین مشخصه مشترک بین زنان مهاجر افغانستانی پوست انداختن نسل تازه است و تفاوت بسیار عمیق دو سه نسل زنانی که در ایران زیسته اند و می زیند. نسل تازه تر هر چه پیش آمده بی پروا تر ، جسورترو پرخاشجو تر شده و همانقدر که به سنت های خودشان بى توجه و در زندگی سردرگم، کم عقیده و بی تفاوت شده اند در همان حال نوستالژی کمترى دارند، جستجو گر، جهان اندیش تر و راحت تر شده اند.
تقصیر من نیست اگر جور دیگری مرده ام
چهره از ملحفه به خیابان تف می شود
من که از دستمال قرمز مادر هم بی بهانه ترم
با دوست پسرم که اسم ندارد
انگشت می زنیم
به آنکه جای کسی را تنگ کنیم
مارال طاهری
من از جهان آزادی می آیم
و مجسمه های آزادی
ماده بودنم را بارها بوسیده اند…
لباس های گشاد بپوشم
و جهنم را با تف کردن نوزادی
سرد کنم
زیرا که من محراب را نبوسیده ام
مریم ترکمنی
زنان این نسل راحت می توانند با نظام خلقت، با خداوند و با تمام مباحث ممنوعه نسل های پیش درگیر شوند. به زن بودن خودشان بپردازند و درباره موضوعات خصوصی مثل عشق حتی همخوابگی، بارداری و زفاف حرف بزنند.
قداست تمام چیزهای قدسی برای این نسل فروریخته و نظام حاکم تابوها را شکسته اند. اگر داشتن دوست پسر برای نسل قبل نوعی تابو بود، برای این نسل تعدد آنها نیز طبیعی است که می گوید با دوست پسری که اسم ندارد
شعر زنان مهاجر افغانستان در ابران طی چند نسل تغییرات فراوانی داشته است. در ابتدا شاعرانی بودند که یا در افغانستان شاعر شده بودند و یا حداقل دانایی شعریشان را آنجا کسب کرده بودند و یا اگر این همه در این سو اتفاق افتاده بود برخورد سنتی و ارزشی و سختگیر آنها ارتباطشان را با جامعه ادبی ایران محدود می کرد. بعلاوه که خیلی از مضامین راهی به شعرهای آنها نداشت. شعر ها یا فضای بسیار مردانه ای داشتند و یا به دغدغه ها و حماسه های مردانه می پرداختند.
ببین که در حق ما ظالمان چها کردند
و صد عمارت دیگر ز خون بنا کردند.
زهرا رسولی
ویا اگر زنانه شعر می گفتند باز این شعر احساساتی و رمانتیک و متاثر از چهارپاره های سیمین بهبهانی بود.
هان مگو در بهای زن بودن
گوشه انزوا سزاست مرا
ناتوان ، بینوا ، حقیر ، ضعیف
زآفرینش همین بهاست مرا
دو یتیمم ز من پدر می خواست
سر پرست و ولی و نان آور
چه بگویم چه ها کشیدم آه
گاه بابا شدم گهی مادر
سیمین حسن زاده
با این که راوی این نوع شعر ها زن است اما نوع نگاه، تسلط ذهنیت مردانه را نشان می دهد. نوع کلمات، خشونت لحن و زبانِ تقریبا کهنه، شعرها را غیر ملموس و شبیه هم می سازد. گویی همه این شعر ها را یک نفر و در پاره های یک شعر نوشته است.
بعلاوه شگرد های ادبی در این نوع شعرها نیز بسیط، ابتدایی و متاثر از فضای کلاسیک است. در سال های بعد با ارتباط شاعران با فضای ادبی مدرن و همین طور آشنایی آنها با مجامع ادبی در ایران نوعِ نگاه، زبان و شعر تغییر پیدا کرد.
دوشیزگان یخ زده در باد گم شدند
عاشق شدند و در شب میعاد گم شدند
فائقه جوادمهاجر
خبری نیست، جز اینکه
زنی با روسری رسوا
بر زمین می خورد
و می گوید من حوا نیستم
من پیراهن هایم را می شمارم و از خود می پرسم
آیا من حوایم…
شکریه عرفانی
شعر این شاعران حتی به زبان انحصاری خود می رسد و صاحب امضا می شود. لحن، زبان و شگرد های خاص خود را دارد و دغدغه ها و حرف هایشان به راستی می تواند نماینده ذهنیت های فراموش شده بسیاری از زنان مهاجر باشد.
لختی تامل کن ای باد، قدری تحمل کن ای مو
دردت بگیرد به جانم، لحنت بپاشد به ابرو
ای روی بازوی سردم،آتش بگیری بپاشی
سرشار باشی بلندم، با زخمه از زخم زانو
فائقه جواد مهاجر
در سال های بعد کلی نگری به کلی از بین می رود. شاعران دقیق ، جزئی و عینی می بینند و کمتر به سراغ مقولات ذهنی می روند. شعر زنان بیانگر رویاها، آرزو ها، رنج ها و دغدغه های آنان می شود. این تغییر در زبان نیز رخ می دهد. جنس واژه ها به تمامی امروزی می شود و لحن و شگرد های تازه ادبی مثل روایت، تغییر زاویه دید، مونولوگ، دیالوگ، فلاش بک و غیره وارد شعر می شود.
صبح می شود و باز کودکی بهانه گیر
خستگی، ملال، غم، نان و چایی و پنیر
چشم را نمی شود روی صبح وا کنیم
صبح، چادری به سر رفته پشت نان و شیر
صبح، رخت های چرک ، صبح کوه ظرف ها
در اتاق کوچکی باز می شوی اسیر…
محبوبه ابراهیمی
قسمت هیجانیست که هر نیمه شب
بر تخت من از روزنه پیغام انداخت
پرنده جان! غم نان حل نمی شود، بنویس
دوشنبه، دوم دیماه پسته می شکنم
زهرا حسین زاده
یک مرد آمده
لباسم کند
بپوشاندم
کبریت بکشد
بی خطرم کند
رحیمه میرزایی
من به خوشبختی مردی می اندیشم
که هر روز گلی را
از پنجره کوچک تیمارستان
به سویم پرتاب می کند
و مرا به رقص می خواند
مارال طاهری
تف به اهل قبور بفرستیم
لعنت به خواب زن
که چپش می کنیم
فرصت همین که نباشیم
ورق می زنم
و چشم می بندم
ورق می خورم و چشم می بندم
به ژست کج و معوج میان بیژامه ات
مریم ترکمنی
جدید انلاین
علی غزنوی
i love you all my sisters. good to hear something said, originally by hazara girls, good to hear that they are, on their own with all their existance
Mehdi moradi
Hello for all of you really i am proud of you because they do it best for own life and for next hazara genretion thanks a lot for hazarapeopel websait