داستان کوتاه”چوتی دختر”

841 0

نویسنده: رازی محبی

قطا ر جنازه های کنار هم لمیدهء میله های رنگ و رو رفته وزنگ زده آهنی ، بسان تن پوش زندانیان ، کف سرد وسیمانی سالون را ، خط های موازی کشیده ، ولکه های مردهء رنگهای مات تن پوش تن های خاک آلود و خسته و بهم چسپیده را ، در برزخ انتظار می فشرد ند.

رنگهای قهوه ا ی سوخته ، نسواری سیر،کرم تیره ،خا کستری مایل به سیا ه در فا صله ی اندک سکوت میان دو فر یادگوش خراش سر های تاس سربا زان با توم بدست ، در هم می دویدند وحل می شدند .

با غرش بی مجال سر های تاس سربازان باتوم بدست ، رنگهای مات ، باحرکت مرده تر از پیش ، از هم جدا شده ، در سرمای سیمانی سا لون ، در سکوت ، می مردند و می ماندند.

دست هایشان سرد تر شده ، تکراربیایان مرگ را نفس می کشیدند . مثل تکرار خط های زنگ زده میله های آهنی که رنگهای مات مرده را در خود می فشردند.

بوی کهنگی رنگ وپوسیدگی زنگ میله ها، بوی تندی نم ماندهء عرق تن ها ،بوی خاک تن پوش ها ، و فشار انگشتان شست واشاره سر تاس سرباز اتاق کنترل مرزی ،موهای نرم روشن سرپر رازی را ، خفه می کرد ند .

سری با موهای نرم روشن ، تقلا می کرد مهر تایید بخورد تا بتواند از جلوی سر های تاس سربازان باتوم بدست رد شود، سر تاس سرباز اجازه نمی داد.

چشمان پر راز سری با موهای نرم و روشن ، در سکوت پر رنج وغم آلود ، پرسید: چرا؟ من ناجارم چونکه پاره ای از وجودم انسوی سیم های خار دار جا مانده است.

سر تاس سرباز: ازت خوشم نمی آید، من خود قانونم ،چون من تاسم هرچه سراست باید تاس باشد مثل من. سری با مو های نرم و روشن ، باخشم خاموش ، در سکوت مشکوک از قطار لکه های مات رنگ ، کنده شده ، و در سایه روشن تند نور های باریک تابیده از پنجره های کوچک ، خط های طویل و مواز ی میله های زنگ زده آهنی را ، دانه دانه ،پشت سر گذاشت.

سری با موهای نرم روشن ، به وسعت دور دشت خیره ماند، دشت دور بود ،و ساکت ،ساکت وخسبیده تا عمق خط مبهم افق،ابی کم رنگ خاک الود اسمان لمیده بر دشت، و دشتی تشنه، خسته درسنگینی تنها ییش. تنها ریگهای سرگردان ، روی دستان گیج باد های مست می دویدند وگرد باد بالا بلندی در دایره های شکسته می چرخید.

گرد باد می چرخید، راست می شد ،خم می شد،چیز هایی از دشت می چید و سایه اش اشکالی مبهم را ، روی دشت نقش می زد.

نقش ها در فرم های گو نا گون شکل می گرفتند ،درهم می تنیدند،موج بر می داشتند،موها در دایره های بی نهایت تکثیر می شدند،تبره می شدند ،روشن می شدندو در وهم مبهمی ریگ های روان ، یکه یکه انها را می بلعید ند .

گرد باد بسوی سری با مو های نرم روشن پیش می آمد .موهای نرم و روشن در گرد وخاک وبادوریگ های روان می لرزید.

گرد باد نز دیک و نز دیک تر می شود،مو های نرم روشن بیشتر می لرزید ودر غبار ذره های خاک ، تاریک وتاریک ترمی شد. گرد باد در صفر نقطه مرزی ، آنسوی سیم های خاردارمی چرخید.

صدای قه قه سر های تاس سربازان باتوم بدست از اینسوی سیم های خاردار در صدای تلخ تکدی کودکی درآنسوی سیم های خاردار گره می خوردند،ومو های نرم روشن بیشتر می لرزید.

گرد باد سری با مو های نرم روشن را ، از کنار سیم های خاردار می چیندو مو های نرم روشن ، همراه اشیای گو نا گون که گرد باداز زمین چیده بود می چرخندومی چرخند.

آنقدرکه نقش سری با موهای نرم روشن کنارشیشه های خالی شراب،پاکت های سیگار،ورق پاره های رنگا رنگ روزنا مه ها و شال سبز ، با خط های سرخ دخترانه در سایه سرگردان گرد باد روی زمین نقش می بندد. بوی خوش شیشه های خالی شراب ، بوی تنباکو ، و بوی شال دخترانهء مو های نرم روشن را مستانه تر در گرد باد می چرخاند.

گرد باد در دایره های شکسته روی دشت می چرخدو ریگ های روان پیوسته نقش های سایهء گرد باد را می بلعد.

باد تند وتند تر، ریگ های گیج رادر پی سا یه گرد باد می راند.باد زوزه می کشید ،ریگ های روان تمامی نقش های سایه گیرد باد را بلعید، گرد باد از سوگ سایه اش دق می کرد. میمرد.

سری با مو های نرم روشن ، همراه شال سبز ، با خط های سرخ دخترانه در کنار دروازه شهر لب سرک می افتد و اهسته خودش را زیر پایه شکسته چراغ برق می کشاند.

تانک های غول پیکر آمریکایی و نفربر های ناتو ، در صف های طولانی با غرش گوش خراش ، از جلوی سربا موهای نرم روشن با سرعت رد می شوند.

موهای نرم روشن از باد تند تانگ هاونفر برها می لرزد،تانگ ها رد می شوند ،مو های نرم روشن می لرزد. پس ماند صدای غرش تانگ ها که دور می شدند در صدای خشک پوتین پا های سر بازان اردوی ملی که ازدور می آمدندبی توقف می لغزید.

سربازان اردوی ملی ، در صف های موازی روی سان جنازه حمل می کردند. مو های جنازه هاهمه سرخ بودند و این سرخی تا زمین امتداد داشت.

زمین پر شده بود از خط های سرخ موازی ، مثل قطار جنازه های کنارهم لمیده میله های رنگ از رو رفته و زنگ زده آهنی ، که لکه های مرده رنگ های مات تن پوش تن های خاک آلود خسته و بهم چسپیده را ، در برزخ انتظارمی فشرد،زمین پر شده بود از خط های سرخ موازی…

آنسو تر دختری با چوتی های مقبولش در لای این همه خط های سرخ موازی گیر کرده بود، مثل لکه های مات رنگ در میان میله های آهنی.

او نمی خواست چوتی های بافته شده اش سرخ شود ،از این همه سرخ می ترسید ، وچوتی های سیاهش می لرزید .

سر با مو های نرم روشن ، دانه دانه خط های سرخ موازی را قطع کرده شال سبز با خط های سرخ دخترانه را ، که از گرد باد گرفته بود روی چوتی سیاه دختر می اندازد، و چوتی سیاه بلند دختر او را بدنبال خودش در خیابان ها می کشاند.

دختر از بقچه اش سیب تازه رسی را، به سر با موهای نرم روشن تعارف می کند.

چوتی سیاه دختر ، شعر می خواند،دخترسیب پوست می کند،مو های نرم روشن شعرهای شیرین چوتی سیاه دخترشاعر را می نوشد و مستانه می رقصد.

بوی خوش شیشه های خالی شراب،بوی تنباکووبوی شال سبز دخترانه در زنجیر بلند چوتی سیاه دختر می پچید و موهای نرم روشن به ریتم شیرین شعرچوتی سیاه دختر مستانه تر می رقصید.

چوتی سیاه دختر: دیگر از روی زمین نرو،روی زمین پر است از خط های سرخ موازی و تو در میان این همه خط های سرخ موازی گیر می مانی.

موهای نرم روشن آرام با خود زمزمه می کند: مثل میله های زنگ زده آهنی ، که رنگ های مرده و مات تن پوش تن های خسته را در برزخ انتظار می فشردند.

چوتی سیاه دختر شاعر ، مو های نرم روشن را به میدان هوایی می رساند و در گوشه میدان می ایستد. باد تند تانک های امریکایی و نفر برهای ناتو موهای نرم روشن را می لرزاند،موهای نرم روشن می لرزد. می لرزد. می لرزد…

اردوی ملی ، جنازه ها رادرانبارطیاره ، جا می زنند،سرخی موهای جنازه ها روی سیاهی قیر میدان هوایی ، خط های سرخ موازی می کشد .

سربامو های نرم روشن روی جنازه ها می نشیند.طیاره از زمین کنده می شود، سربا موهای نرم روشن ، به زمین نگاه می کند،زمین خشک است وتاس. تاس ، مثل سرهای سربازان با توم بد ست در آنسوی سیم های خاردار، که همه تاس بودند وبی مو،تنها جای تار های مو روی شانه هاشان جا مانده بود.

خط های نا منظم رد پای آبهای خشکیده ، روی پیشانی زمین جا مانده بود ،زمین خشک وتاس شده بود. سربا موهای نرم روشن حس بدی داشت،حس خفگی ،خفگی ازگندیدگی ، و بوی تعفن ،حس می کرد زیر زمین همه جنازه است ، و مغز زمین تاس گندیده است.مثل مغزسرهای تاس سربازان باتوم بد ست در آنسوی سیم های خاردار.

به مو های سرخ جنازه ها که در موازات هم افتاده بودند نگاه انداخت،دلش برای مغز جنازه ها سوخت،آه سردی کشید،یواش زمزمه کرد:کاش تا ابد موهای سرخ جنازه ها نریزد ،کاش سر جنازه ها تاس نشود. چون باور کرده بود هرچه تاس شود مغزش می گندد . او ازبوی تعفن گندیدگی می تر سید،فکرمی کرد بوی تعفن گندیدگی که ازتاسی به وجود بیاید به هر چیزی برسد ، آن چیزرا بزودی می گنداند،از گندیدگی ،از تاسی، می ترسید. می ترسید .

نگاهش روی مو های سرخ جنازه ها ثابت شده بود ،مو های سرخ جنازه ها تا زمین تاس امتداد داشتند ،زمین پر شده بود از خط های سرخ موازی،مثل قطارجنازه های بهم چسپیده میله های رنگ از رو رفته و زنگ زده آهنی ، که لکه های مرده رنگ های مات تن پوش تن های خسته رادر برزخ انتظار می فشردند.

مو های نرم روشن کم کم سفید می شد،ابر خوش رنگی ، آسمان را در آغوش می کشید،طیاره در لابه لای ابر ها می دوید.مو های نرم روشن که دیگر سفید شده بودند دانه دانه روی ابر ها می نشستند،وابر ها مستانه می رقصیدند.

سر با مو های نرم روشن داشت تاس می شد ،مثل زمین تاس پست وبلندی هایش پیدا وپیدا تر می شد . سربامو های نرم روشن یکه یکه تمام خا طرات پستی وبلندی سرش را ، که روز گار بر سرش اورده بود برای آخرین بار ، در حافظه اش مرور کرد.

سر که مو های نرم روشن داشت کاملا تاس شد ،مثل سر های تاس سربازان با توم بد ست ، در آنسوی سیم های خار دار ، و مغزش گندید.

او از گندیدگی،از تعفن، می ترسید، می ترسید که بوی تعفن این گندیدگی به چیزی دیگری برسد، چون باور داشت بوی تعفنی که از تاسی بوجود بیاید به هر چیزی که برسد آن چیز را بزودی می گنداند و او می ترسید که همه چیز بگندد می ترسید که همه چیز بگندد.

وقتی آخرین تار موی سر مو های نرم روشن ، روی دستان نرم ابرهای خوش فام نشست ، ابر های خوش مست ،رندانه خندیدند.

مو های سفیدنرم روشن با همان آهنگ خوش چوتی سیاه دخترشاعر ، شعر هایش را برای ابرها می خواند ،ابر ها از خنده اشک شوق می ریختند.

اشک ها برف شده بر زمین می نشستند ،زمین سفید سفید می شد،بدون پست بلندی هایی که روز گار بر سرش آورده بود.

تا زمین سفید شد ابر ها از جلوی خورشید کنار رفتند،آفتاب بر زمین تابید ،در زمین سفید هیچ چیزی را یخ نزد .

In this article

Join the Conversation