کمی آنسو تر
نگاهم به پاغ پیچیده است
که سیب ها چگونه میمیرند
و آفتاب را یخ میزند در داغ ترین فصل زندگی
گل های یخ زده شگوفه میکنند
آنگاه که زمستان مروت ، خودش را جار میزند
جاده ها وسیع تر از گذشته و در هم تنیده و پیچ پیچ
ماییم که در آن “آب تنی” داریم
تاریکتر از گذشته
روز ها می آیند و می کوچند
ماییم که می پوسیم
و تا احساس میکنیم
مرده ایم
آری
تا لا لایی مادر تمام میشود
ما هم تمام میشویم
روح الله فروغ