شهرزادهای مهاجر

“پنج شهرزاد” وبلاگ دسته‌جمعی پنج دختر نویسنده است. ظاهراً همۀ آنها مثل هم می‌نویسند. دغدغه‌های مشترکی از مهاجرت، از دخترانگی، از کوچه‌های تازه‌قیرشدۀ حاشیۀ شهر مشهد و نثر یکرنگی از لهجۀ تهرانی با لحن مشهدی وجه اشتراک همۀ آنهاست.

داستان زن خوشبخت با صدای سکینه محمدی

اما اینها هیچ کدام مشهدی نیستند، اگرچه همه یا در مشهد به دنیا آمده‌اند یا در مشهد بزرگ شده‌اند. خوانندگان وبلاگ آنها را مشهدی می‌دانند و وقتی پیام می‌گذارند، همه‌اش در بارۀ مشهد حرف می‌زنند. یا قرار می‌گذارند که مثلاً فردا بغل چارطبقه یا سر پیچ تلگرد یا مثلاً دفتر درّ دَری هم را ببینند. این دفتر درّ دری جایی است که آنها با هم آن جا آشنا شده‌اند.

دفتر مجله خط سوم که بعد از سال‌ها جابجایی بالاخره در همین پیچ دوم تلگرد متمکن شده‌است و امروزه پاتوق نویسندگان، شاعران و اهل فکر و فرهنگ مهاجر افغان در مشهد است. هر کدام از شاعران و نویسندگان افغان را بخواهی، می‌توانی همین جا ببینی. افغان‌هایی که تقریبا همگی مشهدی حرف می‌زنند .مثل مشهدی‌ها فکر می‌کنند و سال‌هاست که به جزئی از هویت شهر مشهد تبدیل شده‌اند. اما یک چیز آنها را با پنج شهرزاد جوانشان از باقی مشهدی‌ها جدا می‌کند: دفترچه‌ای به نام شناسنامه.

شهرزادها خیلی با هم متحدند. آمنه محمدی، بتول محمدی، معصومه حسینی، صدیقه کاظمی و سکینه محمدی. و همه در داستان و سلیقۀ ادبی، سبک و سیاقی نزدیک به هم دارند. وهر پنج نفرشان به عصیان مشهورند. عصیان آنها به این است که مثلاً در خانواده نخواسته‌اند با پسر فامیلی که خانواده‌هایشان تشخیص داده، زندگی کنند و در ادبیات مو به مو قواعد استادان دفتر در دری را رعایت کنند.

اما این شهرزادها علی‌رغم این همه شباهت با هم فرق‌هایی هم دارند. اول این که سرنوشت برای هر کدام از آنها بازی متفاوتی نوشته بوده‌است. و بعد این که این سرنوشت‌های ناخواسته آنها را پراکنده کرد و سبک و سیاق معترض و همرنگ آنها را تغییر داد. از بین همۀ آنها سکینه که از همه هم کوچک‌تر بود، برای تحصیل راهی کرمان شد. شهری در کویر با دانشگاهی پر از شور ادبی آوانگارد.

سکینه شروع کرد به یادداشت جمله‌های حکیمانه و از این جمله‌های حکیمانه به شعر رسید و از شعر به روزنامه‌نگاری. در دانشگاه با معدود دانشجوهای افغانی که بود، یک مجله زدند که از تفاوت خودشان با بقیه حرف بزنند. این تفاوت‌نگاری به داستان‌هایش هم سرایت کرد .داستان‌هایش وارد نوعی تنهایی، نوعی خشم، نوعی درگیری با هستی شدند. وطن، زمین، مالکیت، زنانگی و سنت، اینها مؤلفه‌های حال و مقال داستانی سکینه محمدی را از بقیۀ شهرزادها جدا کرد. و بعد سکینه را وارد یک فضای فلسفی آرام‌تر کرد.

او از استان ارزگان افغانستان است، اما هرگز این سرزمین را ندیده، چون زاده و بزرگ‌شدۀ مشهد است. سکینه محمدی عموماً داستان‌های کوتاه می‌نویسد و تا به حال دو مجموعه از او به نشر رسیده: “هوا بوی خاک می‌دهد” شامل یازده داستان؛ و بیست و دو داستان در کتاب “زنی با حریر آبی در طبقه هفتم “.

سکینه که بیست و پنج سال دارد، ده سال است که داستان‌نویسی را آغاز کرده. او می‌گوید، ذوق شعری پدر که گه‌گاه گل می‌کرد و کتاب‌هایی که او با خودش به منزل می‌آورد، جرقۀ اصلی گرایشش به ادبیات بوده‌است.

او اکنون فارغ‌التحصیل رشتۀ مهندسی کشاورزی از دانشگاه رفسنجان است و در دانشگاه هم مدیر مسئول بخش ادبی نشریۀ “ندای میهن” بوده‌است. خانم محمدی فیلم‌نامه هم می‌نویسد. دو فیلم‌نامه‌اش را که برای نقد به دوستان اهل سینمایش فرستاده، تبدیل به فیلم شده‌است. سکینه محمدی اکنون یک مجموعۀ بیست و دو داستانی دیگر هم در دست چاپ دارد، اما تا آن زمان باید منتظر بمانیم تا بدانیم نام آن چیست. او نویسندۀ وبلاگ “یک فنجان چای تلخ” است که برخی از داستان‌هایش را در آن قرار می‌دهد.

جدیدآنلاین

In this article

Join the Conversation