گلوله‌هایی‌که مغز استبداد را شکافت؛ یادی از خالق هزاره

سلیم شفیق، نویسنده و پژوهش‌گر
آن‌گونه که در «یادنامه عبدالخالق هزاره»، منتشرشده از طرف مرکز نویسندگان افغانستان آمده،
خانواده عبدالخالق، از هزاره‌های دِهراوود ارزگان است که پس از تهاجم لشکر ایلجاری، قومی و
حکومت ستمگر عبدالرحمان ناگزیر شدند منطقه خود را ترک کنند و در غزنی ساکن شوند. به نظر
می‌‌رسد که خداداد، پدر عبدالخالق به همراه مولاداد برادرش، به نوکری غلام‌‌حیدرخان چرخی،
فرمانده لشکر عبدالرحمان درآمده باشند. خداداد با خانواده‌اش بر سر کشتزارهای غلام‌حیدرخان در
ولایت لوگر مشغول کار شده‌اند. اما عبدالغفار صدیق، فرزند غلام‌صدیق چرخی مدعی شده که
خداداد و مولاداد، دهقان نبوده‌اند، بلکه اشخاص باسواد و تحصیل‌کرده و دوره مکتب را با پدرش
یکجا سپری کرده‌اند. حتا او گفته که مولاداد در کنار صدیق چرخی به عنوان دیپلمات، فعال بوده
است. او در نقد یادنامه عبدالخالق، ادعای نوکربودن خاندان خالق در درون خانواده چرخی را رد
می‌کند و می‌گوید که هر دو خانواده از امتیازات یک‌سان برخوردار بودند و موضوع حساب و
کتابِ خانه و حرم‌سرا به دست مولاداد، بوده است. به گفته غفار صدیق، خالق خواهری داشته به نام
حفیظه و مولاداد، پسرانی به نام‌های عبدالله و عبدالرحمان. او حتا سوگند خورده، در دورانی‌که
خانواده خالق در کنار خانواده چرخی زندگی می‌کردند، برف بام‌شان را هم پاک نکردند، چه رسد
که دهقانی یا نوکری کرده باشند.
اکنون نزدیک به یک‌سده از دورانی می‌گذرد که عبدالخاق زندگی می‌کرد. تعبیر‌های زیادی
درباره انگیزه خالق برای کشتن نادر مطرح شده است. با توجه به جو حاکم بر کشور، کمتر کسی
جرأت داشت که درباره عبدالخالق هزاره و سایر دگراندیشان مخالف حاکمیت سخنی بگوید. از زمان
نادرخان تا کودتای هفتم ثور، خاندان آل یحیا بر سر قدرت بود و بنابر این، سند معتبری درباره خالق
به دسترس همگان قرار نگرفت. اما با کودتای هفتم ثور، فضا کمی بازتر شد. به این معنا که مردم
می‌توانستند علیه نظام‌های قبلی تا حدودی آزادنه صحبت کنند. یکی از این افراد، داوود فارانی،
شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار مشغول در رادیو و تلویزیون افغانستان بود. او در برنامه‌ای زیر نام
«در آیینه تاریخ» درباره عبدالخالق سخنانی را بیان داشت که پیش از آن کسی آن‌ها را مطرح نکرده
بود و حسین نایل در کتاب «یادداشت‌هایی درباره سرزمین و رجال هزاره جات» از این برنامه
رادیویی نقل کرده است. البته غلام‌محمد غبار و محمدصدیق فرهنگ، در کتاب‌های افغانستان در
مسیر تاریخ و افغانستان در پنج قرن اخیر درباره خالق چیزهایی گفته‌اند. از جمله غبار درباره
انگیزه خالق به نقل از خود او می‌نویسد که «سیدکمال خان و محمدعظیم خان شهید، دُمِ مار را
بریدند. اکنون نوبت من است تا خود مار را بکشم» که اشاره‌ای است که به ترور سردار
محمدعزیز، برادر محمدنادر به وسیله سیدکمال، و قتل سه‌کارمند سفارت بریتانیا در کابل توسط
محمدعظیم، یکی از معلمان لیسه امانی. از این اظهارات عبدالخالق می‌شود این‌گونه نتیجه گرفت که
انگیزه او از ترور نادر انتقام‌گیری شخصی نبوده، بلکه خالق وابسته به جریانی بوده که از ستم‌گری
خاندان آل یحیا به تنگ آمده بود. هم‌چنین گفته می‌شود که عبدالخالق دریافته بود که نادر خان قصد
دارد، پس از سرکوب مردم شمالی، بار دیگر مردم هزاره را هدف قرار دهد و این انگیزه‌ای شده
برای عبدالخالق تا از ستم شاه بر تبار خود پیش‌گیری کند، هر چند این مسأله حدس و گمان است و
برایش سند محکمی در دست نیست.
هم‌چنین خالد صدیق چرخی، در کتاب، برگی چند از نهفته‌های تاریخ افغانستان درباره عبدالخالق
هزاره می‌نویسد که زندگی شخصی خالق آن‌گونه که برخی‌ها درباره‌اش داستان‌سرایی کرده،
پیچیده نبود. او با غلام‌ربانی، غلام‌مصطفی و عبداللطیف، فرزندان برادران چرخی، هم‌سن و
هم‌دوره مکتب بوده‌اند. پس از اعدام نبی چرخی در سال ۱۳۱۱، مردان و پسران جوان خانواده
چرخی، همراه با پدر و کاکای خالق زندانی شده، اما خود عبدالخالق هزاره، به زندگی پنهانی‌ در

خانه مامایش به نام قربان‌علی ادامه داده است. خالد صدیق تأکید کرده که از اراده و انگیزه
عبدالخالق هزاره، برای ترور محمدنادر شاه، هیچ عضو خانواده چرخی آگاه نبوده‌اند. در نتیجه این
ادعا که او از طرف چرخی‌ها برای انتقام تحریک شده، بی‌اساس و دارای انگیزه سیاسی بوده که از
طرف حکومت وقت پخش و نشر شده است. در روزنامه دولتی اصلاح، به اصطلاح
اعتراف‌نامه‌ای از زبان خالق منتشر شده بود که او در آن گفته بود که انتقام چرخی را گرفته است،
اما نه در آن زمان و نه تا به امروز، کسی به آن سند جعلی باور نکردند و آن‌را کار دستگاه پر و
پاکندای حکومت دانستند.
داوود فارانی، در برنامه رادیویی آیینه تاریخ نیز گفته است که «مولاداد، کاکای عبدالخالق مردی
روشنفکر و تحصیلکرده بود که هم در باسواد شدن عبدالخالق خان و هم در حرکت سیاسی او، نقش
معلم و مربی و راهنمای او را داشته است. عبدالخالق در همه‌جا، با سیاست و سیاسیون در رابطه
بود. او از معلمین شریف خود مثل محمدعظیم قهرمان و محمدایوب معاون لیسه امانی در کنار
درسهای رسمی، پیامهای سیاسی زمان خود را دریافت میکرد و روز به روز از خود میبرآمد و به
وطنش بیشتر فکر میکرد.»
بر اساس اظهارات فارانی، عبدالخالق در حرکت بزرگ سیاسی فعالیت و همکاری داشت که از جمله
محمدزمان، میرزا محمد، میرعزیز و میرمسجدی (کارگران و کارمندان مطبعه ملی انیس)، علی‌اکبر
غندمشر، محمدعظیم، سید غلام‌حیدر کنری، میر غلام‌محمد غبار و خانوادهاش، مولاداد خان هزاره
و صدیق تلگرافی در آن حضور داشته‌اند. با توجه به تحلیل‌های گوناگون، می‌توان گفت که
عبدالخالق هزاره از ترور نادر انگیزه‌های متفاوتی را دنبال می‌کرده است. در کنار این‌که بخشی
از یک جریان بزرگ روشنفکری ضد رژیم خفقان و ستم بوده، انگیزه تباری برای پیش‌گیری از
ستم دوباره بر مردم هزاره نیز در اقدام او نقش داشته است. شاه امان‌الله، فرمان لغو بردگی
هزاره‌ها را صادر کرد و از این‌جهت مردم هزاره خود را وام‌دار او می‌دانستند و در برابر
کسانی‌که مانع برگشت او به تاج و تخت بودند، ایستادگی می‌کردند. از این جهت می‌توان گمان کرد
که اقدام خالق که نمایندگی از یک جمع می‌کرده، تا حدودی انگیزه تباری نیز داشته و در عین زمان
می‌خواسته ادای دَینی باشد به امان‌الله.
رزاق مأمون که نویسنده نمایشنامه‌ای زیر عنوان عبدالخالق است، می‌گوید عبدالخالق از نظر خط
فکری و سیاسی، پشتوانه گسترده داشت. کاکایش مولاداد، غلام‌نبی‌خان چرخی را در سفرهای
اروپایی همراهی می‌کرد. او محرم راز چرخی بود و از دیدارها و سازمان‌دهی روابط سیاسی به
رهبری امان‌الله آگاهی داشته است. چرخی در واقع بازوی نظامی امان‌الله برای بازگشت احتمالی به
قدرت بود. عبدالخالق که در صحنه حضور داشت، از جریان آگاهی می‌یافت.
در مورد این‌که چگونه عبدالخالق توانسته بود تفنگچه‌‌اش را با خود به ارگ بیاورد، گفته شده که
پس از چند بار رفتوآمد از دروازه ارگ و بررسی موقعیت، متوجه می‌شود که تفتیش و بازرسی‌ای
وجود ندارد. او با بایسکل شیردل، یکی از دانش‌آموزان به سینما پامیر رفته و تفنگچه‌اش را از
چنداول می‌آورد. حسین نایل، به نقل از برنامه رادیویی «در آیینه تاریخ» از عطا‌محمد پسر خاله
عبدالخالق که هم سن‌و‌سال و هم دوره مکتب او و یگانه فردی از خانواده‌اش که نجات یافته، شرح
رویدادهای روز ترور نادر و کارهای خالق را این‌گونه نوشته است: «خالق به نزد من آمده از من
دستمال خواست، من دستمال خود را به او دادم، خالق دستمال را گرفته روی تفنگچه‌اش آویخت تا
پنهان کاری لازم را انجام داده باشد. بعد، او از اسحاق شیردل و محمود خواست تا در صف پیش
روی او ایستاد شوند و همین که نادر نزدیک شد خودرا به دو طرف بکشند و شق شوند تا به راحتی
وظیفه‌اش را انجام دهد. بیرق داخل ارگ پائین شد و نادر با همراهانش داخل باغ دلکشا شدند،
سلامی قطعه نظامی گرفته شد و نادر در نخست میز انعامات را بررسی کرد. بعد از آن طرف صفی
رفت که عبدالخالق در آنجا بود. همین‌که نادر پیش روی صف رسید، اسحاق شیردل و محمود خود

را یکطرفه کردند، خالق یک قدم پیش آمده با کمال ارامش و خون سردی گلوله اول را به دهان نادر
شلیک کرد، گلوله دوم به قلب نادر نشست و گلوله سوم چشم راست او را پاره کرد. چهارمین گلوله
به شانه یکی از درباریان اصابت کرد و تفنگچه بند شد. عبدالخالق با عصبانیت تفنگچه را به فرق
نادر کوبید. نادر فقط یک تکان خورده و نقش زمین شد. خالق با خونسردی جابه‌جا ایستاد و از
جایش تکان نخورد و بازداشت شد.»
پس از کشته شدن نادر ، عبدالخالق خان به دستور شاهمحمود، به زندان کوتوالی منتقل شد. در مدت
اندکی، تمام اعضای خانواده، دوستان و نزدیکان او نیز گرفتار شدند. تا آن‌جا که تقریبا هیچکس از
وابستگان عبدالخالق از آتش انتقام خاندان آل یحیا در امان نماندند، به جز عطا محمد، پسر خاله خالق
که پس از ده‌سال، از زندان رها شد. ٢١ نفر از اعضای خانواده عبدالخالق اعدام شدند که در میان
آن‌ها عبدالله و عبدالرحمن پسران خردسال مولاداد خان (کاکای عبدالخالق خان) و حفیظه، خواهر
هشت‌ساله خالق، نیز شامل بوده‌اند.
حکم اعدام شانزده نفر، به شمول عبدالخالق خان هزاره، محمود هم‌صنفی و معاون عبدالخالق، خداداد
و مولاداد هزاره، پدر و کاکای خالق، قربانعلی مامای خالق، علی‌اکبر، کاکای محمود، غلام‌ربانی،
مصطفی و عبداللطیف، پسران خانواده چرخی، محمدایوب معاون لیسه امانی، میر عزیز، میر
مسجدی و محمود، کارگران مطبعه انیس، محمد زمان، میرزا محمد و امیر محمد، ناشرین شبنامهها.
این‌ها کسانی بودند که به اعدام محکوم شدند
به نوشته غبار، در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ، سرانجام به روز ٢۶ قوس ١٣١٢ برابر با ١٨
دسامبر ١٩٣٣، یا آن‌گونه که در برنامه داوود فارانی گفته شده، بعد از ظهر روز چهارم جدی
١٣١٢ محکومین به صورت دست‌جمعی از دروازه جنوبی ارگ به سوی اعدامگاه در پشت زندان
دهمزنگ برده شدند. یکی از اعضای انجمن ادبی به داوود فارانی گفته است که خالق کاملاً خاموش
بود. هیچ نشانه‌ای از ترس در چهرهاش دیده نمیشد. یکی از نایبسالارها فریاد زد: بیاورید او را که
پدر ما را کشته است. سید شریف سریاور از خالق پرسید: با کدام انگشت ماشه را کشیدی؟ خالق
انگشت خود را دراز کرد. سریاور مثل یک قصاب با چاقوی خود کلک خالق را برید. بعد از آن
گفت: خالق! حتما با چشم راست نشان گرفتی و خالق به آرامی گفت: بلی. و این جلاد بیرحم چاقویش
را در کاسه چشم خالق فرو کرد و آنرا تاب داد.»
پس از قتل نادر، با آنکه او در زندان به شدت شکنجه شده بود، اما به دست‌داشتن کس دیگر در
ماجرای ترور نادر اعتراف نکرد. قرار بود او با آویختن از چوبه دار، اعدام شود، اما مردان قبایل
جنوبی افغان از جسم نیمه‌جان او نگذشتند و خالق را زجرکش کردند. بسیاری جنبش‌های
روشنفکری، از خالق به عنوان کسی یاد کرده‌اند که یکی از درخشان‌ترین صحنه‌های تاریخ
افغانستان را رقم زد؛ اما از آن طرف طرفداران حاکمیت استبدادی خاندان آل یحیا، او را قاتل و حتا
تروریست می‌خوانند. با همه اینها گذشت زمان نشان داده که خالق در طرف درست تاریخ ایستاده و
به اصطلاح در صف نیکان قرار دارد. به این ترتیب چراغی خاموش شد که با قربانی خود، یک
ملت را نجات داد. یاد خالق و همه آزادی‌خواهان جاودان باد.
نسخه ویدیویی این نوشتار در اینجا

منابع :
دکتور فاروق انصاری، فشرده تاریخ افغانستان؛
میرغلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ؛
میرمحمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر؛
مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، یادنامه شهید عبدالخالق؛

حسین نایل، یادداشت‌هایی درباره سرزمین و رجال هزاره‌جات؛
مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، فصلنامه سراج، سال اول، شماره ٣و۴، بهار و تابستان ١٣٧۴؛
برگی چند از نهفته‌های تاریخ افغانستان؛
http://www.hambastagi.org/new/fa/category/history/255-shaheed-abdul-khaliq-
real-hero-of-afghanistan.html
https://www.khorasanzameen.net/php/read.php?id=901
https://www.hazarainternational.com/fa/?p=3802
https://af.shafaqna.com/FA/422923
https://mariadaro.com/archives/23371

In this article

Join the Conversation