چرا هزاره‌ها علیه عبدالرحمان قیام کردند؟ پاسخی به منکران نسل‌زدایی هزاره

بخش سوم
سلیم شفیق، روزنامه‌نگار و پژوهش‌گر
در بخش‌های قبلی، به شرح رویدادهایی پرداختیم که در جریان آن نسل‌کشی هزاره‌ها توسط اردوی
عبدالرحمان و لشکر ایلجاری قومی اتفاق افتاد و این‌که چگونه نسل‌کشی بزرگی به بهای از
بین‌‌رفتن بیش از نیمی از جمعیت مردم هزاره در قرن نزده انجامید. برخی‌ها با نگاه قومی به این
مسئله نگاه کرده و واقعیت‌های بیان‌شده در آن‌را با این توجیه زیر سوال بردند که یک حاکم حق
دارد، در برابر مردمی‌که در زیر حاکمیتش اقدام به شورش کند، از زور سرنیزه کار بگیرد. به باور
آنان کشتن هزاره‌ها توسط لشکر عبدالرحمان حق‌شان بوده است.
در این بخش به مسایلی می‌پردازیم که چرا هزاره‌ها در برابر عبدالرحمان قیام کرد. انگیزه شورش
هزاره‌ها چه بود؟ با استناد به منابع مختلف تاریخی این مسأله را روشن می‌کنیم که برخورد
تبعیض‌آمیز و قوم‌گرایانه عبدالرحمان یک‌دهه پیش از قیام سراسری مردم هزاره شروع شده بود.
در حالی‌که نسل‌کشی هزاره در سال ۱۸۹۳ اتفاق افتاد، اما برخورد قهرآمیز و تحریک‌آمیز
عبدالرحمان از سال ۱۸۸۱ کلید خورده بود. اولین رویارویی امیر کابل با هزاره‌ها در ۱۸۸۱ با
هزاره‌های شیخ‌علی اتفاق افتاد. در این سال، سیدجعفر، یکی از بزرگان مذهبی هزاره‌ها بدون دلیل
به مزارشریف تبعید شد. این اقدام سبب شد تا هزاره‌ها نسبت به حاکم کابل بدگمان شوند. هنگامی‌که
در سال ۱۸۸۸، اسحاق خان، پسر کاکای عبدالرحمان علیه امیر شورید، هزاره‌های شیخ‌علی با او
یکجا شدند. پس از شکست والی مزار، هزاره‌های شیخ‌علی نیز سرکوب شدند. قبایل علی‌جم و
پنج‌قول که به طرفداری اسحاق خان به پا خاسته بودند، بیشترین تاوان را پرداختند. ۲۳ رهبر هزاره
بازداشت و محاکمه شدند. از آنجا که هزاره‌های شیخ‌علی پیرو مذاهب شیعه و سنی بودند، امیر کابل
و عبدالله خان، والی او در این منطقه به آتش نفاق مذهبی دمیدند و هزاره‌ها را در میان خودشان به
جنگ انداختند. حاکم شیخ‌علی دو طرف جنگ مذهبی را ۱۰۰هزار روپیه جریمه کرد، ولی مردم
توان پرداخت این مقدار پول را نداشتند و علیه او شوریدند و حاکم افغان را از منطقه بیرون کردند.
حکومت با نیروی بیشتر به منطقه حمله کرد و هزاره‌ها در نهایت شکست خورده و قیام‌کنندگان
اعدام شدند. بسیاری ساکنان دره غوربند و شیخ‌علی به شمال و جنوب تبعید شدند و زمین‌هایشان به
کوچی‌ها واگذار شد. کوچی‌های افغان که در این منطقه جابه‌جا شدند، بیشترشان در منطقه‌ای به
سر می‌برند که امروزه سیاه‌گِرد نامیده می‌شود. در سال‌های اخیر جای زندگی همین افغان‌ها به
پایگاه عمده تروریستان تبدیل شده و به راه‌گیری، آزار، کشتار و گروگان‌گیری در مسیر کابل و
بامیان می‌پرداختند و هنوز این مسأله ادامه دارد.
پس از آن‌که قیام اسحاق‌خان شکست خورد، امیر کابل توجه خود را به سرزمین اصلی هزاره
متمرکز کرد. میان سال‌های ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۱، برخورد جدی میان فرستادگان عبدالرحمان و
هزاره‌ها رخ نداد و در این ده‌سال، حدود نصفی از مردم هزاره حاکمیت کابل را بر سرزمین خود
پذیرفته بودند، ولی با گذشت زمان، زیاده‌خواهی و بدرفتاری حاکمان افغان در سرزمین هزاره
اوج‌گرفت و شکیبایی مردم کم‌کم از آستانه تحمل خارج می‌شد. در این ده‌سال از هزاره‌های
زاولی، دایه و فولاد و جاغوری گرفته تا دایزنگی و بخش‌هایی از ارزگان به حکومت کابل پیوستند.
به روایت کاتب هزاره در سراج، تیمورخانف در تاریخ ملی هزاره و سایر منابع، از حدود
۵۰۰هزار خانوار هزاره، حدود ۳۰۰هزار آنان حاکمیت کابل را پذیرفته بودند و تا سال ۱۸۹۲،
عبدالرحمان تقریباً بر تمام ملک هزاره تسلط یافت. هزاره‌ها مالیات می‌دادند و برای حکومت
سربازی نیز می‌کردند. اما عبدالرحمان نقشه‌ای دیگری در سر داشت؛ تصرف سرزمین هزاره.

با گذشت زمان، برخورد فرستادگان حکومت با هزاره‌ها بدتر می‌شد. آ‌ن‌گونه که فیض‌محمد کاتب
در سراج‌التواریخ نوشته، امیر جاسوسانی را برای بررسی اوضاع مناطق مختلف و شاید کارکرد
نمایندگان خود به سراسر قلمرو زیر کنترل دولت کابل می‌‌فرستاد. از جمله یکی از این جاسوس‌ها
در گزارشی از مناطق هزاره برای امیر کابل نوشته بود که «سردار عبدالقدوس خان، چند زن و
دختر هزاره را که در حُسن و جمال ممتازند، تصرف کرده و همین‌گونه هر یک از قواد یا افسران
سپاه، یکی و دو زن را به آغوش تمنا کشیده، روز بنای و نوش می‌گذرانند.» این گزارش نشان
می‌دهد که فرماندهان افغان و پیاده‌نظام آنها دست باز داشته‌اند؛ بدون این‌که هیچ ترسی نسبت به
پیامد کردارشان داشته باشند.
در رمان تاریخی «دختر وزیر؛ زیبای هزاره»، از فرهادخان، به عنوان یکی از فرماندهان ستمگر
لشکر امیر در جنگ با هزاره‌ها یاد شده است. در روایت طبیب دربار عبدالرحمان آمده که
فرهادخان در ارزگان، حرم‌سرای بزرگی به راه انداخته بود که صدها کنیز داشت. در این گزارش
جزییات تکان‌دهندۀ از چگونگی برخورد با کنیزکان یاد شده، از جمله این‌که زبان برخی آنان بریده
شده بود. فرهادخان، در اصل یک افغان هندی بوده، ولی در دربار عبدالرحمان به فرماندهی لشکر
رسیده بود. در گزارش کاتب نیز آمده که او در یک مورد، ۶نفر را کشته و پیکرهایشان را از درخت
آویزان کرده بود. در مورد دیگر، چهار تن را به اسب‌ها بسته و آنقدر دوانه بود که جسم آنان تکه و
پاره شده بود. اینها تنها نمونه‌هایی از بدرفتاری حاکمان افغان با مردم هزاره، پیش از شورش است.
آنان هم‌چنین بزرگان و رهبران هزاره را شکنجه می‌کرده و بدون دلیل به زندان می‌انداختند.
با افزایش ستم‌گری‌ها، جرقه‌هایی از شورش در میان هزاره‌ها روشن شد. سردار عبدالقدوس،
دستور یافت تا همه رهبران و بزرگان مناطق هزاره را دستگیر کند و به کابل بفرستد. در حالی‌که
افغان‌ها معاش ماهانه دولتی داشتند، اما خرج و مخارج قوای دولتی در مملکت هزاره، از خود مردم
گرفته می‌شد. به نوشته کاتب هزاره، وقتی مردم دایچوپان از پرداخت مالیه خودداری کردند، صدها
تن آنان کشته و زنان و کودکان‌شان به اسیری و کنیزی گرفته شدند و زمین هایشان تصرف و به
افغان‌ها واگذار شد. قیام‌ها در برابر ستم مأموران حکومتی در بهار ۱۸۹۲ از مناطقی شروع شد
که طرفدار حکومت بودند و سپس به سایر کشور هزارستان گسترش یافت. محمدعظیم بیگ، میر
دایزنگی که در ۱۸۷۸ به حکومت کابل پیوسته بود، از نخستین رهبران و بزرگان هزاره بود که به
قیام‌کنندگان پیوست. محمدعظیم بیگ، به همه میران هزاره نامه فرستاد و از آنان خواست تا در
جرگه‌ای برای تصمیم‌گیری شرکت کنند. میرهای هزاره در جرگه آوقول علیه حکومت عبدالرحمان
اعلام جنگ و هدف خود را سقوط حاکمیت کابل اعلام کرد. به علت افزایش مالیات و ستم‌های
حکومتی، بیک‌های اوزبیک و برخی خان‌های افغان نیز با هزاره‌ها پیوستند.
سردار عبدالقدوس که فرمانده نیروهای حکومتی را در سرزمین هزاره برعهده داشت، نتوانست
مقابله کند. امیر نیروهای کمکی بیشتری را به فرماندهی شیرمحمد خان به مملکت هزاره فرستاد، اما
هر دوی آنان شکست خوردند و ذخایر مواد غذایی و اسلحه حکومت به دست قیام‌کنندگان افتاد.
پس از جرگه آوقول، میران دایکندی، کجران، گیزاب، تمزان، جاغوری، قلندر، شیرک و پشی نیز به
قیام‌کنندگان پیوستند. میران طرفدار حکومت نیز از میان برداشته شدند. سربازان و فرماندهان هزاره
طرفدار حکومت نیز به شورش پیوستند. عبدالرحمان در زندگی‌نامه‌اش نوشته، هزاره‌هایی‌که
مورد لطف او بوده، از قلمرو حکومت فرار کرده و به قیام‌کنندگان در سرزمین هزاره پیوستند. البته
استثناهایی در میان طوایف فولادی، جاغوری، دایزنگی، بهسود و دایکندی نیز بودند که از یکجاشدن
با قیام‌کنندگان خودداری کردند. ناراضی‌های حکومت در کابل، کوهستان و خوست، اطلاعاتی را
درباره تحرکات حکومت به شورشیان می‌فرستادند.
پس از این شسکت بود که عبدالرحمان به اقدام خطرناکی دست زد: گرفتن فتوای تکفیر هزاره توسط
ملاهای سنی. در کنار صدور فتوا، به لشکریان خود اعلام کرد که زنان، کودکان و دارایی هزاره را

تصرف کنند و یک‌پنجم آن‌را به کابل بفرستند و بقیه مال خودشان. هم‌چنین به افغان‌ها وعده سپرد
که سرزمین هزاره را به رایگان برای آنان توزیع می‌کند. به این ترتیب تصرف عدوانی آغاز شد که
این روند تا به امروز نیز ادامه دارد و از طرف نوادگان عبدالرحمان نه تنها در ارزگان، حتا در دل
سرزمین امروزی هزاره، در بامیان و کوهپایه‌های ورس و سایر مناطق اجرا می‌شود. در سال
۱۸۹۲، امیر عبدالرحمان، تمام نیروی خود را علیه هزاره بسیج کرد که فرماندهی اصلی نیروها بر
عهده عبدالقدوس، غلام‌حیدرخان و شیرمحمدخان بودند. قیام هزاره‌ها در ماه اگست ۱۸۹۲ شکست
خورد. اکثر رهبران قیام جان باختند. میرعظیم بیگ، میر دایزنگی دستگیر شده که بعداً در کابل
اعدام شد.
در پی شکست قیام، پروسه نسل‌زدایی هزاره کلید خورد. سرزمین‌شان تصرف و به افغان‌ها واگذار
شد. زنان و کودکان‌شان به بازارهای برده‌ فروشی عرضه شد. به روایت کاتب، بهای برده هزاره،
حدود ۱۰سیر یا ۷۰کیلوگرم گندم بود. مردم ناگزیر شدند برای پرداخت مالیات‌های سنگین، فرزندان
خود را بفروشند. افزایش ستم و ظلم، هم‌چنین صدور فرمانی برای تهیه فهرست نام میرها، بزرگان
قومی و مذهبی مردم در هزارستان در جنوری ۱۸۹۳ و فرستادن آنها به کابل، باردیگر موج
نارضایتی را میان مردم برانگیخت. اینبار هسته اولیه قیام‌ها بهسود، دایزنگی و دایکندی بود، اما
خیلی سریع به تمام ملک هزاره گسترش یافت. پیش از برخاستن دوباره مردم علیه عبدالرحمان،
بزرگان هزاره در نامه‌ای به امیر، از ستم فرماندهان و سربازان افغان، وضع مالیات سنگین، تجاوز
به زنان، کشتار بی‌گناهان، تاراج روستاها و خانه‌ها، به کنیزی و بردگی گرفتن مردم، بدرفتاری با
بزرگان قومی و مذهبی مردم، توهین به مقدسات، تعیین ملاهای سنی به جای شیعه شکایت کرده
بودند. افزایش این موارد مردم را در نهایت به تنگ آورد و به حکومت هشدار داد که به رغم
شکست، نمی‌توانند بردگی را بپذیرند.
با گسترش قیام و شکست فرماندهان و مأموران حکومت و فرارشان به کابل، عبدالرحمان با انتشار
اعلامیه‌ای به نیرنگ‌بازی رو آورد و در میان قیام‌کنندگان اختلاف و شکاف ایجاد کرد. از جمله
محمدرضا بیگ به حکومت پیوست و علیه مردم خود ایستاد. این نیرنگ کارگر افتاد و به گفته بابه
مزاری، حکومت با تربیه خائن و جاسوس در بین مردم، بار دیگر توانست آنان را شکست دهند و به
شدت هم تحقیر شدند. بابه مزاری، در آخرین سخنرانی خود نسبت به وجود جاسوس در میان مردم
هشدار داد که اگر متوجه آن نباشد، فاجعه نسل‌کشی تکرار می‌شود. او خطاب به مردم غرب کابل
در ماه مارچ ۱۹۹۵ تنها چند روز پیش از آن‌که در نتیجه فریب لشکر جهل و جنون و تروریستان
طالب، ترور شود، چنین گفته بود: «در دوره عبدالرحمن وقتی‌که مردم ما در مقابل این حکومت
ظالم و جائر ایستادند، ۷ سال جنگیدند و عبدالرحمن تمام توطئه‌هایی‌که بلد بود، در این دوره علیه
مردم ما [به] کار گرفت. لشکر از تمام نقاط افغانستان جمع کرد، از همه اقوام به جنگ مردم ما
فرستاد. ۶۰ نفر از علمای اهل تسنن را جمع کرد، فتوا گرفت. برای این مسئله که اینها رافضی و
کافرند، [اما] کارساز نشد، ولی آمد از بین مردم ما خائن تربیت کرد و وادار کرد که به مردم ما
خیانت کنند، این مسأله کار ساز شد. چه‌رقم کارساز شد که ۶۲درصد مردم ما نابود شد. به‌عنوان
غلام و کنیز از اینجا تا به هند مردم ما به فروش رفت و مالیات آن به خزانه دولت واریز می‌شد…»
در بهار ۱۸۹۳، نیروهای حکومتی با وجود شکست و تلفات اولیه، در نهایت وارد سرزمین هزاره
شدند. جنگ در هزارستان نیز ساده نبود. تلفات سنگینی به حکومت وارد شد، اما به علت این‌که
امکانات حکومت کابل بیشتر بود، کشتار مبارزان و مدافعان کشور هزاره شدت گرفت. به روایت
کاتب، روزانه صدها سر بریده قیام‌کنندگان، به حکومتداری بامیان فرستاده می‌شد. از سر
کشته‌شدگان هزاره، کله‌منارها ساخته شد تا به گفته امیر، عبرتی باشد برای دیگرانی‌که قصد اقدام
علیه حاکم دست‌نشانده کابل را دارند.

تیمورخانوف،‌ یکی از پژوهش‌گران شوروی سابق در کتابش زیر عنوان تاریخ ملی هزاره به نقل
از کاتب نوشته که قیام از ارزگان شروع شد؛ نیروهای حکومتی به فرماندهی زبردست‌خان شکست
خورده و از هم پاشید … و سپس به دیگر مناطق گسترش یافت، از جمله هزاره‌های فولادی، زاولی،
دایه، سلطان‌احمد و میرادینه به قیام پیوستند و اندک اندک، شورش به همه سرزمین هزاره گسترش
یافت.
کاتب در جلد سوم سراج از قول عبدالرحمان نوشته که در اعلامیه او، خطاب به نیروهای حکومتی و
لشکر ایلجاری قبایل افغان آمده بود: «کسانی‌که بر ضد من، امیر اسلام قیام کرده، باید نابود شوند.
سرهایشان به من تعلق دارند و تمام اموال و اطفال‌شان را به شما می‌بخشم.» به این ترتیب
کوچی‌های افغان و سایر کسانی‌که به سرزمین هزاره چشم دوخته بودند، از قندهار، فراه، هرات،
برخی مناطق واخان، بدخشان، غزنی و جلال‌آباد علیه هزارستان بسیج شدند و لشکر بالاتر از
صدهزار نفر پیاده، با بیست‌هزار سواره‌نظام و توپخانه شکل گرفت. جنرال غلام‌حیدرخان چرخی،
میرعطا و شیرمحمدخان فرماندهانی بودند که سرزمین هزاره را محاصره کردند. حمله تهاجمی اول،
از مسیر هرات راه افتاد و سردار عبدالقدوس در گیزاو، سر رهبران قیام کننده را بریده و به قندهار
فرستاد. نیروهای حکومتی به فرماندهی غلام‌حیدرخان، توجه‌اش را به سرزمین هزاره متمرکز
کرد. در یکاولنگ، لعل و سرجنگل شکست‌هایی به نیروهای چرخی وارد شد، اما آن‌گونه که در
رمان تاریخی دختر وزیر، زیبای هزاره یا گزارش جنگ هزاره آمده، میران و رهبران هزاره میان
ادامه جنگ و صلح با حکومت دچار اختلاف و در بین‌شان شکاف ایجاد شد و نیروهای حکومتی با
استفاده از فرصت، تابستان را بر هزاره‌ها تلخ کرد. امیر عبدالرحمان، همه امکانات حکومتی و
غیرحکومتی را علیه هزاره بسیج کرده بود و به علت انسجام، تدارکات، لشکر منظم و اسلحه برتر،
سرانجام مرکز مقاومت شکست خورد. نیروهایی از دیگر مناطق کشور هزاره تلاش کرد تا به کمک
مرکز مقاومت برسند، اما به علت خیانت نیروهای خودی، این تلاش‌ها به نتیجه نرسید. پس از ورود
غلام‌حیدرخان چرخی، فرمانده اصلی نیروهای مهاجم به مرکز ارزگان در ۲۵ سپتامبر ۱۸۹۳،
مقاومت کاملاً پایان یافت. پس از آن، کشتار مردم غیرنظامی، چپاول خانه‌ها، تصرف عدوانی
سرزمین هزاره، به بردگی و کنیزی گرفتن مردان، زنان و کودکان هزاره آغاز شد. کاتب هزاره، در
جلد چهارم سراج‌التواریخ، رویدادهایی را شرح داده است که به‌رغم حکم امیرحبیب‌الله نسبت به
امنیت جانی مردم هزاره، اما کوچی‌های افغان به تصرف سرزمین مردم هزاره، ستم‌گری و بیداد با
پشتیبانی حاکمان محلی ادامه می‌داده‌اند، ستمی‌که تا به امروز ادامه دارد.
نسخه ویدیویی این نوشتار در اینجا

منابع
سراج‌التواریخ، نوشته فیض‌محمد کاتب هزاره
تاج‌التواریخ، منتسب به امیر عبدالرحمان
تاریخ ملی هزاره، نوشته ل. تیمورخانُف، ترجمه عزیز طغیان
هزاره‌های افغانستان، نوشته سیدعسکر موسوی، ترجمه اسدالله شفایی
دختر وزیر، زیبای هزاره، نوشته لیلیاس همیلتون، ترجمه عبدالله محمدی
سخنرانی‌های عبدالعلی مزاری، رهبر مقاومت هزاره‌ها در کابل
سخنان دکتر محمدامین احمدی، برگرفته‌شده از شبکه‌های اجتماعی

In this article

Join the Conversation