بخش اول
سلیم شفیق؛ روزنامهنگار و پژوهشگر
از آنجا که به روایت اسناد گوناگون و معتبر و حتا نوشتههاییکه پس از بررسی دربار به نسلهای بعدی منتقل شده، آنچه در دوران عبدالرحمان بر سر هزارهها رفت، نماد بارزی از نسلکشی و پاکسازی قومی بر اساس معیارهای حقوقی امروزی بود و اگر نگوییم بزرگترین، دستکم یکی از بدترین نمونههای نسلیکشی، کوچ اجباری، ستمگری در دهه پایانی قرن نزدهم شمرده میشود. اما به رغم گستردگی فاجعه، در مقایسه به رویدادهای گوناگونیکه در دورههای مختلف در کشورهای متفاوت اتفاق افتاده، به نسلکشی و پاکسازی قومی هزارهها توجه چندانی نشده است. با توجه به ابعاد فاجعهای که بر سر مردم هزاره رفت، میتوان آنرا به روایت دکتر محمدامین احمدی، به جرأت «هولوکاست ارزگان» نامید.
البته، عوامل گوناگون در سرکوب و نسلکشی هزارهها، از جمله سیاست انگلیس در منطقه نقش داشت. از دخالت انگلیس در برنامههای گذشته نیزیاد کردیم، از جمله اینکه در ١٨٣٨ بریتانیا و روسیه متوجه منطقه حایل میان دو امپراتوری شدند. در اکتبر ١٨٣٨ لُرد اوکلند طرحی را نوشت و لزوم دخالت جدی بریتانیا در منطقه را برای حفظ منافعشان در هند مطرح کرد. ماجراهاییکه تا دوران عبدالرحمان اتفاق افتاد، در برنامههای گذشته مرور کردهایم و در اینجا تنها این نکته را یادآور میشویم که از هنگام شروع امارت محمدزاییها، کسی به تاج و تخت میرسید که دل امپراتوری بریتانیا را به دست میآورد و عبدالرحمان نیز از همین قاعده پیروی کرد.
خلاصه اینکه او در حدود سال ١٨٨٩برنامه سرکوب هزارهها را طرحریزی کرد. به نوشته کاتب در سراج التواریخ، «سید نجف ولد سلطان شاه و محمدخان از قندهار مامور تحقیقات راههای هزارهجات شده و مواضع عبور و مرور افواج نظامی را مطالعه کرده و در ترکستان شرفیاب حضور شدند و ایشان را ماه در ماه از تنخواه مقرر ایشان، وجه نقد از خزانه پرداخت شد …»؛ بدین معنا که او پیش از اجرای نقشه سرکوب، در گام اول اطلاعاتی را درباره هزارهها، آنهم به وسیله اشخاصی از درون این جامعه گردآوری کرده است. از این ترفند در بُرهههای گوناگون تاریخی استفاده شده و یکی از عمدهترین دلایل شکست هزارهها در طول تاریخ بوده است.
از چندسال پیش عبدالرحمن تلاش کرد تا هزارهها را به حکومتش مقید کند، اما آنان زیر بار نمیرفت. در نهایت او سران اقوام دایکندی و دایزنگی را به کابل فرا میخواند و به آنها خلعت شاهانه میداد و از آنان میخواست هزارهها را به اطاعت از او راضی کنند. برخیها، از جمله اشرف غنی، آخرین رییسجمهور فراری، سرکوب هزارهها به وسیله عبدالرحمان را نیز به سرپیچی آنان از دستورهای امیر، یا دستکم ایجاد دولت مقتدر مرکزی تقلیل دادهاند. اما این توجیه از این جهت غیرمنطقی است که هزارهها در نخست امارت کابل را تا حدی پذیرفته بودند و تنها هنگامی به قیام سراسری رو آوردند که ستم فرستادههای امیر بر مردم هزاره از میزان تحملشان فراتر رفت. از جانب دیگر او تنها به سرکوب هزاره بسنده نکرد، در کنار آن سیاست کوچ اجباری و واگذاری سرزمین آنان به اقوام پشتون را نیز اجرایی کرد.
کاتب ادامه میدهد که «سید سلطانشاه که مردم هزاره او را نیک پنداشته یعنی امین هزارهها بود، با محمدخان نامِ تاجر که به سبب تجارتش با بزرگان هزاره معرفت داشته و به طُرُق و سواره هزاره معرفت داشته وارد مزارشریف گشته، بازیابی شدند.» عبدالرحمن از امنای مردم هزاره برای اطلاع دقیق از وضعیت اجتماعی و جغرافیایی آنها استفاده میکند و با دست باز همه را تطمیع میکرده است. بعید به نظر میرسد که تمام طرحها و نقشهها به تنهایی از مغز خود او تراوش کرده باشد، بدون شک دستهایی این نقشه ها را به او اِلقا میکرده است.
از دیگر ابزارهاییکه عبدالرحمان برای سرکوب هزارهها به کار گرفت و در تشویق لشکرهای ایلجاری قومی یا به اصطلاح امروزی شبهنظامی کارگر افتاد، ترفند استفاده از دین بود. چنانچه قبلاً نیز گفته بودیم، او خود را پادشاه اسلام میخواند و چنین جار میزد که در برابر نیروهای کفر و غیرمسلمان ایستادگی میکند، در حالیکه از دولت مسیحی انگلیس، سالانه پول و اسلحه دریافت میکرد و با دولت روسیه تزاری مناسبات دوستانه داشت. او با استفاده از احساسات مذهبی مردم بیسواد و لشکریانش، آنان را علیه هزارهها که عمدتاً پیرو مذهب شیعه بودند، سؤاستفاده کرد و در این مسیر ملاهای تندرو و احتمالاً مطیعِ دربار نیز در صدور فتواهای مذهبی نقش داشتند. اما با نگاه موشکافانه به تاریخ، در مییابیم که این روایت نیز دچار تناقض درونی است؛ به این معنا که اگر نقش مذهب در جنگ با هزارهها پر رنگ بوده، موجودیت قزلباشان شیعهمذهب که کار دفتر و دیوان امارت کابل را پیش میبردند، چگونه توجیهپذیر است؟ همچنین پیروان مذهب شیعه، دستکم از زمان نادر افشار و پیش از شکلگیری دولت درانی در قندهار در کنار سنیها در قندهار، هرات و بعدها در کابل بدون مشکل زندگی میکردند، حتا در هنگام جنگ عبدالرحمان علیه هزارهها. اما هزارهها به علت فیزیک متفاوت، از دیرباز مورد نفرت بودهاند و مذهب آنان نیز مزیدی بر علل شد که به گزارش سراج، خود عبدالرحمان نیز آنرا خطاب به هزارهها یادآوری کرده است: «شما قوم را سالها کافر میگفتند. خرید و فروش دختر و پسر شما را جایز میدانستند. اما من شما را مسلمان و اهل قبله میدانم.» اما در عمل او دستور داد یا دستکم مانع نشد که از سر کشتهشدگان هزاره کلهمنارها ساخته شد و زنان، دختران و پسرانشان در بازارهای بردهفروشی قندهار و کابل به فروش گذاشته شدند.
او پس از سرکوب اقوام و سرزمینهای جنوبی، غربی و مشرقی در سال ۱۸۸۸ با طرح و برنامه، توجه خود را به سرزمین هزاره متمرکز کرد. عبدالرحمان در سال ۱۸۹۱، سردار عبدالقدوس را مامور سرکوب هزارههای نافرمان کرد و به میران تسلیمشده هزاره هم دستور داد زیر فرماندهی عبدالقدوس به جنگ بقیه همقومیهای خود بروند. البته دور از انتظار است که اجرای چنین سیاستی از سوی فردیکه تحصیل درستی نداشت و تمام عمرش را نیز در جنگ و گریز سپری کرده و درکی از سیاست نیز نداشت، انجام شود و برخی پژوهشگران مستقل به این باورند که اکثر سیاستهای اجرایی او از طرف امپراتوری بریتانیا به او دیکته میشده است.
اینجا یک اتفاق داخلی دیگر آتش به خرمن هزارهها میاندازد. سلمان بیگ دایکندی که توسط عبدالرحمن به کابل احضار شده بود، برکنار میشود و جایش را به «بابه شاه بیگ» میدهد. این آغاز اختلاف داخلی هزارهها بود و به جای یکپارچگی در برابر عبدالرحمن، برای خودشیرینی علیه یکدیگر و گرفتن عنوان «میری» از امارت کابل برآمدند. این در واقع اجرای سیاست «اختلاف بیانداز و حکومت کن» است که انگلیسها آنرا در هنگامههای گوناگون اجرایی میکردهاند.
در حالیکه شرایط در میان میران هزاره اینگونه بود، عبدالقدوس از بامیان وارد دایزنگی میشود، از سمت بهسود، محمدنبیخان حاکم حرکت میکند و توپخانه لشکریان امیر از سمت قندهار به طرف سرزمین هزاره حرکت داده میشود و حمله نظامی پیچیده، سنگین و چند جانبه که تدارکات و هزینه بسیاری داشت و عبدالرحمن به پشتوانه انگلیس از پس آن برمیامد، به راه انداخته شد. خلاصه اینکه سپاهیان از چهار جهت به سمت یاغستان هزاره حرکت میکند: سپاه نخست به فرمان قدوسخان در بهار ۱۸۹۱ میلادی از مسیر بامیان که در نهایت با تسخیر چوره از راه سنگر وارد ارزگان میشود. سپاه دوم از راه بهسود به سر کردگی محمدنبی خان حاکم هزاره بهسود و محمدالله کرنیل از جِرغَی وارد اجرستان (دایه فولاد ) میشود. سپاه سوم متشکل از سپاه منظم و ایلجاری هزاره محمد خواجه و سایر طوایف هزاره و لشکر ایلجاری قبایل کوچی از مسیر غزنی، جاغوری، مالستان به زاولی، شش برجه، آب پران و ناوه سلطان احمد و ارزگان وارد میشود. سپاه چهارم از هرات از مسیر تِمزان به اجرستان و ارزگان میرسد.
گزارش شده که در جمع سپاه امارت کابل، ۵١٠۴ نفر هزاره طرفدار حکومت حضور داشتهاند که نقش راهبلد را برای گذار امن لشکریان بازی کردند. به این ترتیب جنگ وحشتناک علیه هزاره یاغستان در گرفت که به روایت سراج، بیش از ۶۰درصد جمعیت هزاره در آن زمان نابود شد. به همین علت میتوان آنرا یکی از بزرگترین وقایعی دانست که نسلکشی و پاکسازی قومی بر مبنای نژاد در جریان آن انجام شد.
عبدالرحمان برای تحریک بیشتر مردمِ بیسواد، کتاب و فتواهای شماری از روحانیون مذهبی را در اختیار سربازان خود قرار داد و وانمود کرد که جان و مال و ناموس هزارهها برایتان حلال است. این گونه بود که جنگ سراسری علیه مردم غیرنظامی به فجیعترین شکل ممکن درگرفت. فیضمحمد کاتب هزاره که مجموعه سراجالتواریخ را در دوران حکمروایی حبیبالله، پسر عبدالرحمان و زیرنظر شخص خود او نوشته، برخی از عمدهترین فرماندهان امیر در نسلکشی هزارهها را چنین برشمرده است: عبدالقدوسخان، غلامحیدرخان چرخی، فقیرمحمدخان، عبدالله خان قندهاری، جنرال شیرمحمدخان، کرنیل فرهادخان، امیرمحمدخان و شماری از میران هزاره که برای امیر عبدالرحمان خدمت میکردند از جمله غلام رضابیگ خلج.
همچنین غلاممحمد غبار، از چهرههای پیشتاز جنبش مشروطیت، در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ نوشته است که تنها در ولسوالی یکاولنگ بامیان که جنگی در نگرفت، لشکر امیر ۱۰۰ خانوار روحانی را اسیرکرد، یک هزار خانوار روحانی را کوچ اجباری داد و دو هزار و یک صد نفر دیگر آنان را به قتل رساند. در ولسوالی بهسود ولایت میدان، تنها در جریان عبور لشکر به سوی دیگر مناطق هزاره، از بیستهزار خانوار تنها ششهزار خانوار باقی ماندند، بقیه آواره یا نابود شدند. در مراکز عمده سرزمین هزارهها از جمله ارزگان، شمال هلمند، تیرین، دهراود، اجرستان، گیزاب و دیگر نواحی که جنگ جریان داشت، دستکم سی طایفه از صفحه تاریخ به کلی محو شدند.
البته در مرحله نخست، هزاره یاغستان، بدون درگیری تسلیم امارت کابل میشود. چنانچه در گزارش کاتب میخوانیم که خانِ شوی، غلامرسول خان به قاضی قلات، نامه مینویسد که چند نفری را بفرستد که به صورت رسمی در حضور نماینده قاضی بیعتنامه خود را نوشته و در قلات به تأیید قاضی رسانیده و تسلیم مقام محلی حکومت در قندهار دهد. اما چه شد که هزارهها به شورش رو آوردند: نخست اینکه لشکریان امارت عبدالرحمان، در قلعههای مردمی جا گرفتند؛ مسأله دوم جمعآوری اسلحه شخصی مردم بود که از آن برای دفاع شخصیشان کار میگرفتند و در واقع مِلکیتشان شمرده میشد؛ مسأله سوم، جمعآوری مالیات کمرشکن بوده است و عامل چهارم دستگیری و بازداشتهای خودسرانه به میزان گسترده بود که شکیبایی مردم به سر آمد و علیه لشکر مهاجم طغیان کردند؛ به گونهای که روزانه تنها پنجصد نفر به قرارگاه عبدالقدوس آورده میشد و او هم آنانرا به کابل میفرستاد. احتمالاً مهمتر از همه، وقوع رویدادهای تعرض و تجاوز جنسی بود. چنانچه کاتب مینویسد: عبدالقدوس خان خودش به تعداد ۲۰ دختر از دختران خوانین هزاره را به چوره، منطقه گرمسیر هزاره منتقل کرد و سایر سران سپاه هرکدام به پیروی از او چند تا از دختران سران هزاره را زیر عنوان یادشده تصرف کردند و حتا امیر نیز از کابل سهم دربار را طلب کرد که چند تا برای دربار فرستاده شود.
حادثه چهلدختران، یکی از حماسههایی است که در جریان تصرف هزاره یاغستان اتفاق افتاد و در واقع میراث بهجا مانده از جنایات آن دوره است. لشکریان امیر کابل پس از اشغال ارزگان و دیگر مناطق هزاره جنایات ضد انسانی زیادی را مرتکب شدند. زمانیکه مقاومت مردم ارزگان در برابر لشکر منظم ۱۲۰هزار نفری دولت و ۴۰ هزار نیروی شبهنظامی یا ایلهجاری قومی شکست خورد، در یک مورد ۴۷ دختر هزاره در برابر لشکریان مهاجم تسلیم نشدند و به مقاومت پرداختند. فرمانده این مقاومت «شیرین هزاره» یاد شده است. آنان در نهایت برای اینکه به دست لشکریان مهاجم نیافتند، به بالای کوه رفته و خود را از بالای سنگلاخها پایین میاندازند و حماسه چهل دختران را میآفرینند.
پس از شورش هزارهها علیه ستمگریهای عبدالرحمان بود که او فرمانی را علیه همه یاغستان صادر کرد و خطاب به حُکّام همه ولایات، هزارهها را تکفیر، جان مردانشان را برای کشتن حلال اعلام و دستور نابودی کامل آنان و تصرف سرزمینشان را صادر کرد. در فرمانی دیگر زنان و فرزندانشان را غنیمت شمرده و اعلام کرد که مردم میتوانند مردانشان را بکشند و زنان و کودکانشان را به غنیمت ببرند، فقط یکپنجم این غنایم را به خزانه دولت تحویل دهند. در واقع امیر دستنشانده انگلیس، دستور پاکسازی قومی را صادر کرده و در متن تکفیرنامه نوشت که هزارهها از ملک خداداد افغانستان باید نابود شود که نتیجه آنرا در گزارش کاتب چنین میخوانیم: «از صدور این حکم بود که هزارن مرد به قتل رسید و دختران و پسران و زنان ایشان به غلامی و کنیزی رفت»
در کنار کشتار، اسیری و کنیزی و فروش مردم هزاره، سرزمین آنان نیز تصرف عُدوانی شد. به شکل خلاصه زندهیاد کاتب هزاره در جلد سوم سراجالتواریخ مینویسد که: « و از این روز به بعد همت بر اخراج مردم هزاره و اِدخال طوایف متفرقه افغان گماشته تا سنه ۱۳۲۲ هجری قمری یا ۱۹۰۴ میلادی، نزدیک به چهار صدهزار خانوار را از موطن و مسکن ایشان به هر نوعی که دانست و توانست، خارج ساخته، از قُرب قندهار تا جوار مالستان و هزاره بهسود و سهپای دایزنگی و نیلی و تِمزان دایکندی در هریک از طول و عرض یک صدو پنجاه، از مواطن هزاره دایختای و دایچوپان و دایمیری و دایه و فولاده را به افغانان داد و هزارگانِ فرار شده از صدی ده الی بیست خانه، جان از داخل افغانستان به سلامت در خارج چون خراسان ایران و ترکستان روسی و بخارا و پنجاب و هند و بلوچستان بردند.»
بازهم به به روایت سراج، امیر تا سال ۱۸۹۷ تمامی سرزمین هزاره در شمال ارغنداب، دِهراود، تیرین، ارزگان، چوره، درفشان، دایچوپان، اجرستان، گیزاب، تمزان و خلج را میان سرداران و لشکریان ایلجاری خود به تناسب دخالت در جنگ تقسیم کرد. مالکان هزاره را اعدام کرد، یا همراه با خانوادههایشان فروخت. به روایت تیمور خانُف از انستیتوت مطالعات شوروی سابق، در این نسلکشی که ابعاد آن نادیده گرفته شده، شصت و دو درصد از جمعیت هزاره نابود شد و حدود یکمیلیون جریب از زمین همراه با اموال و خانههایشان به پشتونها توزیع شد.
ادامه دارد..
نسخه ویدیویی این نوشتار در اینجا
منابع:
سخنرانی دکتر محمدامین احمدی، در برنامه تجلیل از کاتب هزاره در ارگ ریاست جمهوری
سراج التواریخ، فیضمحمد کاتب هزاره
افغانستان در قرن بیست، محمدظاهر طنین
هزارهها، سیدعسکر موسوی، ترجمه اسدالله شفایی
تاریخ ملی هزاره، ل. تیمورخانف، ترجمه عزیز طغیان
تاریخ هزارهها، حسن پولادی، ترجمه علی عالمی کرمانی
افغانستان در پنج قرن اخیر، میرمحمدصدیق فرهنگ
افغانستان در مسیر تاریخ، غلاممحمد غبار.