نگارنده: داکتر میرحسین مهدوی
نوشتنِ فاجعه، نوشتن از فاجعه نیست، فاجعه ی نوشتن است. فاجعه آغاز یک پایان است؛ در یک ناگهان بوقوع می پیوندد و با خودش و در خودش همه چیز را به پایان می رساند. فاجعه حادثه ی متراکم و پیچیده ای است که امکان رو در رو قرار گرفتن بودن و نبودن را فراهم می کند. فاجعه فرصتی است که هستی لباس نیستی به تن می کند و مرز آبادی و ویرانی فرو می ریزد. می توان با موریس بلانشات کاملا موافق بود که از نظر زمانی، فاجعه همواره به گذشته تعلق دارد و زمان حال، محل رجعت فاجعه است. فاجعه هرچند بخشی از گذشته است اما هیچوقت گذشته ای ندارد. فاجعه پیش از آنکه اتفاق بیافتد چیزی جز سکوت کامل نیست و بعد از آنکه اتفاق افتاد نیز خودش را بیشتر و پیشتر از چیزهای دیگر به پایان می رساند. فاجعه در میان دو هیچ، دو ویرانی بزرگ شکل می گیرد و معنا می شود؛ پیش از حادثه رد پایی از حادثه نیست و بعد از حادثه ردپایی از هستی.
به کمک زبان است که فاجعه به زمان حال باز می گردد و برای همیشه فاجعه می ماند. در بیرون از زبان، فاجعه در میانه ی دو تاریکی، دو نیستی و ویرانی بزرگ قرار دارد اما در زبان به ثبات همیشگی می رسد. در زبان است که فاجعه فاجعه می شود؛ یک ویرانی همیشگی و جاری در دل زبان. زبانی شدن فاجعه نه تنها امکان همیشگی شدن آنرا فراهم می کند بلکه امکان جاودانه شدن ویرانی و مرگ را نیز رقم می زند. فاجعه در زبان یک ویرانی بی پایان و یک نابودی همیشگی را به وجود می آورد. کلمات هر کدام ظرفی برای زندگی فاجعه می شود، ظرفی برای زندگی مرگ. در نوشتن از فاجعه کلمات هر کدام به فرصتی برای تمدید و تشدید فاجعه بدل می گردد. با خواندن فاجعه و با نوشتن فاجعه، فاجعه با صدای بلند خوانده و نوشته می شود، تکرار می شود و بعد به خاطر سپرده می شود.
فاجعه را نمی توان تحت هیچ شرایطی به خاطر سپرد و یا به یاد داشت.فاجعه حادثه ای نیست که از جنس تاریخ باشد، فاجعه پایان تاریخ است. نوشتن از فاجعه، تلاش برای نگارش آن نیست تا بتوان بر پیشانی آن مهر تاریخ زد و آنرا در چارچوب حوادث تاریخی ثبت کرد. فاجعه را نمی توان ثبت کرد، نمی توان آنرا به رشته ی تحریر درآورد. نوشتن از فاجعه به معنی انشای فاجعه است، به معنی باز تولید آن است.
اندیشیدن به فاجعه به گفته ی بلانشات معنای زمان را دیگرگون می کند. فاجعه بیش از آنکه در زمان اتفاق بیافتد در زبان به وقوع می پیوندد. فاجعه در میانه ی گذشته و حال یک خالیگاه بزرگ ایجاد می کند، فضایی که از هیچ پر است، نه به گذشته تعلق دارد و نه به حال. فاجعه هرچند در بستر زمان رخ می دهد اما فاجعه تنها در زبان است که می تواند زنده باشد و رشد کند. خون وخاکستر مدرسه ی سید الشهدا ممکن است تا چند روز دیگر پاک شود اما تصور خونین ما از این فاجعه و تصویربیش از دو-چهل دخترانِ در خون خفته برای همیشه در ذهن ما خواهند ماند. اندیشیدن به این فاجعه مواجه ی ما با تصویرهایی است که هنوز و همیشه بوی خون تازه می دهند. نوشتن از این فاجعه کنارهم چیدن واژهایی است که دیگر نه واژه بلکه مقبره ی دختران سیاه بختی است که فرصتی برای تجربه ی عشق و زندگی نیافتند.