نگارنده : محمد امین حلیمی
جبههی مقاومت در شرایط حساس و دشوار و پیچیدهای قرار گرفته است. دفاع از مرزهای هزارهجات در برابر تجاوز کوچیها و طالبان، مراقبت از دسیسهچینیها و دامگذاریهای امنیتی دولت مرکزی، حل بحرانها و چالشهای ناشی از اختلافات اجتماعی، سیاسی و فکری داخلی، تأمین نیازهای اقتصادی سنگرداران، ایجاد نظم نظامی و اعمال مدیریت عسکری در سراسر جبهه، پاسخ به انتظارات، مطالبات و پرسشهای هواداران و حامیان و مقابله با شبههافکنیها و جنگهای تبلیغاتی دشمنان و رقیبان، از جملهی مسئولیتهایی است که همزمان به دوش قومندان علیپور، فرمانده عمومی جبههی مقاومت افتاده است. فرمانده در حالی باید به همهی این مشکلات رسیدگی کند که جز حمایتهای مردم محروم و فقیر هزارهجات که خود محتاج یاری و دستگیری هستند، هیچ منبع و حامی و پشتوانهای ندارد و از نظر امکانات جنگی، مالی، استخباراتی و فکری در شرایطی کاملا نابرابر و تنها با تکیه به ایمان و فداکاری و شجاعت و غیرت یاران و سربازان خود در میدان جنگ ایستاده است.
بنابرین، در چنین شرایطی ضرورت حفظ جبههی مقاومت ایجاب میکند که همهی ما تلاش کنیم با قدم و قلم، جان و مال، مشورت و محبت و تشویق و تبلیغ، هر کس در حد توان خود به استحکام و انسجام و اقتدار جبههی مقاومت کمک کنیم و فرمانده را تنها نگذاریم.
برای درک ضرورت حمایت از جبههی مقاومت و حمایت از علیپور به عنوان فرمانده عمومی جبههی مقاومت، اگر به درسها و عبرتهای تاریخ گذشتهی هزارهها توجه نمیکنیم، دستکم خاطرات ده-پانزده سال اخیر خود را به یاد بیاوریم و فراموش نکنیم که وضعیت ما قبل از تشکیل جبههی مقاومت چگونه بود. من که خود در یکی از آن سالهای سیاه به بهسود رفته بودم از نزدیک دیدم که چه فضای فاجعهبار و تحقیرآمیزی در منطقه حاکم شده بود. لشکر مهاجم و غارتگر کوچی تا عمق مناطق بهسود (از استقامت سر هلمند تا غوجورک و سیاسنگ و از خط دایمیرداد تا شارنیرو و مچهقل) پیش رفته بودند. مردم آواره، خانههای ویران، اجساد مثلهشده، مساجد سوخته، مکاتب تعطیل، مزارع خشکیده، سرداران سرشکسته، مدافعان ملول، سنگرداران پراکنده، فریادهای ناشنیده، نگاههای خسته، چهرههای گرفته، تلاشهای ناتمام، اعتراضهای ناکام و… تصویرهای غمباری بود که از بهسود میدیدیم. آدم تعجب میکرد که چه بر این منطقه و مردمان آن گذشته است که با فاصلهی اندکی از دوران جهاد و مقاومت، زادگاه قهرمانان و سرداران دلاوری که در برابر تجاوز ارتش سرخ روس و تهاجم لشکر سیاه طالب از بهسود، خط اول هزارهجات، سرفرازانه دفاع کردند، اکنون به چنین روزگار ذلتباری افتاده است؟ منطقهای که در طول سالهای جنگ و اشغال، آزاد و آرام و سرشار از زندگی و بالندگی و محل فعالیتهای نظامی و فرهنگی و سیاسی هزارهها بود، چرا این گونه زیر پای شترهای کوچی، بیجان و بیرمق شده؟چگونه به یکباره همهی آن حماسهها و همایشهای غرورانگیز فراموش گردیده، آن همه شور و شوق سرشاری و آزادگی و ایستادگی فروخفته و ترس و وحشت در سراسر بهسود سایه افکنده است؟
فرمانده علیپور در چنین روزگار غریبی وارد میدان شد. با عملیاتهای فاتحانه و ابتکارات هوشمندانه و حضور مداوم او در صحنه، به تدریج ورق برگشت. سنگرداران دور یک سردار جمع شدند، گروپهای پراکنده، متحد گردیدند، ایمان و امید و افتخار، جان گرفت، پرچم مقاومت برافراشته شد، سنگرهای دفاعی در مرزهای بهسود و دایمیرداد و کجاب، ترمیم و تقویت گردید، اعتماد و اطمینان و اتحاد عمومی احیا شد، مردم کمکم به خانههای شان بازگشتند، مکاتب، تعمیر و بازگشایی گردیدند، مزارع و باغها آب خوردند، زندگی دوباره رونق یافت، سرود آزادی طنین افکند و نوای همدلی، جان و جسم زخمی و افسرده مردم مارا نوازش داد.
علیپور، بلندپروازتر از آن بود که در حصار کوهها و درههای بهسود، محدود بماند. او پس از تشکیل و تحکیم جبههی مقاومت در بهسود، اقدام به امنساختن مسیر درهی میدان کرد، اسیران لعلوسرجنگل را آزاد ساخت، به کمک نیروهای دولتی برای دفاع از شیخعلی رفت، به آوارگان میرزاولنگ، دوا و داکتر رساند و برای جلوگیری از تجاوز طالبان به جاغوری شتافت. این گونه شد که نام و آوازهی او در سراسر هزارهجات و افغانستان پیچید و به نماد مقاومت هزارهها در برابر تجاوز کوچی و طالب و تروریسم تبدیل شد.
اکنون چه باید کرد؟ با محدوداندیشی، سادهنگری، احساسات شخصی و حسادتهای سیاسی، آن روزگار آوارگی و درماندگی و پراکندگی را فراموش کنیم؟ آگاهانه و یا ناآگاهانه بر روی خون آن همه شهید و زخمی جبههی مقاومت، پای بگذاریم و به دست خود، محور اتحاد و اقتدار و افتخار مردم خود را بشکنیم و دوباره راه را باز کنیم برای تسلط متجاوزان کوچی و طالب؟
اگر اندکی عقلانیت و محاسبه و سنجش در میان باشد، میدانیم که در این شرایط حساس، تضعیف جبههی مقاومت و فرمانده عمومی آن چه پیامدهای فاجعهباری را خلق میکند. ما باید سر از لاک تمنیات خورد شخصی و تمایلات محدود محلی خود بیرون کنیم و با چشم باز به دنیای اطراف خود نگاه نماییم و ببینیم که تحولات افغانستان به کدام سمت پیش میرود، معادلات سیاسی منطقهای و جهانی در پیوند به افغانستان، چگونه شکل میگیرد، پروسهی صلح با طالبان به کجا میرسد و در نتیجه در متن این بازیهای پیچیده و شتابنده، چه تهدیدها و خطرها و احیانا فرصتهای تازهای متوجه مردم هزاره میگردد. از این منظر و در این بستر که به خود و حوادث دنیای پیرامون خود نگاه کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که ما فرصتی برای بازیهای کوچک نداریم. مشکلات مردم ما بزرگتر، سنگینتر و عمیقتر از آن است که بتوان با طرحهای خیالپردازانه، اکتهای نمایشی و شعارهای فیسبوکی برای آنها راه حل پیدا کرد.
سخن گفتن از تغییر و تبدیل، تشکیل شورای نظامی و جبههی موازی، جز ایجاد تشویش و پریشانی و گرفتاری، هیچ پیامد مثبتی برای مردم و جبههی مقاومت ندارد. ما در حدود بیست سال جنگ با کوچی و طالب، احزاب متعدد، شوراهای گوناگون و رهبریهای مختلف را آزمودیم. جز تشدید رقابتهای منفی، نفاق سیاسی و شکست نظامی، چه دستآوردی داشتیم که باز بخواهیم به راه و رسم سابق برگردیم؟ به یاد داشته باشیم که قبل از حضور علیپور و تشکیل جبههی مقاومت نیز همین مردم بودند، همین سربازان و سرداران بودند و خیلی از همین دوستان، دلسوزانه تلاش میکردند که از مردم دفاع کنند، جوانان زیادی نیز در این راه شهید شدند. با این همه اما، جلو تجاوز و تسلط هر سالهی کوچیها گرفته نشد. عامل عمدهی ناکامی آن کوششها، چیزی نبود غیر از فقدان فرماندهی واحد. دوستان طرفدار استاد خلیلی به یک راه میرفتند و عزیزان مربوط به استاد محقق به راه دیگر. هواداران داکتر صادق مدبر، یک نظر داشتند و نمایندگان پارلمان هر کدام به ساز خود میرقصیدند. افراد مستقل و منتقد، تنها خود را برحق و مدافع راستین مردم میدانستند و مردم خسته و مأیوس، از همهی این بازیگران، ناراضی و ناراحت بودند. هیچ کس به کسی اعتماد نداشت، دیدگاه مشترکی شکل نمیگرفت و صفها بهم نمیپیوست. در کابل، بازار تظاهرات مدنی، اعتراض سیاسی، کنفرانس خبری، بحث تلویزیونی و روضهخوانی مذهبی در مورد تجاوز کوچیها به بهسود گرم بود، اما در بهسود و دایمیرداد و کجاب و در صحنهی واقعی، چیزی جز بیپناهی و دربهدری و خون و خاکستر و اشک و ماتم و درد و اندوه و فقر و فرار و گرسنگی، اثری از آن همه غوغا و هیاهوی مدنی دیده نمیشد. عامل ناکامی، روشن بود: در میدان واقعی جنگ، مقاومت، سردار و پرچمدار واحد و مورد اعتماد عمومی نداشت تا منبع الهام، محور اتحاد، مرکز سازماندهی و عامل بسیج باشد.
در این سالها ما در بهسود شاهد شکلگیری شوراها و حرکتهای فراوانی بودیم، اما اکثر آنها از حد طرحی در روی کاغذ و تشکیل چند جلسه در یکی از مساجد برچی و یا حداکثر بازگشایی یک دفتر برای چند ماه در کابل، فراتر نرفتتند و سرانجام به خاطر عدم انگیزه و فکر و هدف و رهبری، فروپاشیدند. جبههی مقاومت، مهمتر از آن است که سرنوشتش به چنین شورابازیهای شکننده و مقطعی و پر از نفاق و اختلاف سپرده شود.
درست است که علیپور هم معصوم و خالی از ضعف و اشتباه نیست. و طبعا نیاز به نقد و نظارت و مشورت دارد، اما بدیلی برای او وجود ندارد. علیپور، یکشبه و با فریب و شیادی و حرافی و یا با زور و زر، علیپور نشده است. او بیش از سی سال تجربهی نظامی دارد، از دل خون و خطر و آتش عبور کرده، از دام توطئههای پیچیدهی دشمن، موفق بیرون آمده، در کوران دشواریها و ناگواریها و شکستها پخته شده و با فداکاری و شهامت و درایت و استعداد ذاتی خود به اینجا رسیده است. کسانی که میخواهند با حضور و حرکتهای فصلی و نمایشی، مثل علیپور شوند، دچار خوشخیالی و سادهاندیشی شدهاند. بازی زندگی آن قدر هم ساده نیست. «نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست/ کلاهداری و آیین سروری داند». اگر با چهره برافروختن و تند نشستن و شعار دادن، کسی سردار و رهبر میشد، خیلیها تا حالا شده بودند. مردم ما بارها از روی صداقت و سادگی به چنین آدمهایی اعتماد کردند و دنبال آنها راه افتادند، اما در نهایت ثمری جز شکست و فاجعه و تحقیر و معامله ندیدند.
بنابرین، اگر عمیق و واقعبینانه و دلسوزانه بیاندیشیم، تنها راه تقویت جبههی مقاومت، حفظ یکپارچگی جبهه تحت فرماندهی قومندان علیپور است. هر کس در هر جا و در هر موقعیتی که هست میتواند به نحوی به جبههی مقاومت کمک کند بدون این که به یکپارچگی جبهه، آسیبی برساند. نمایندگان پارلمان ما، صدای جبهه و مردم خود در محافل رسمی باشند، داکتران ما، امکانات ضروری صحی برای مدافعان و مردم فراهم کنند، استادان دانشگاه ما، راهکارهای کارشناسانه برای فرماندهی جبهه ارائه نمایند، روحانیون ما در میان مردم، حمایت معنوی و پایگاه اجتماعی جبهه را گسترش بدهند، تاجران ما کمک مالی کنند، اصحاب فکر و تجربه با نقد و تحلیل و مشورت، فرماندهی جبهه را از نظر فکری یاری کنند و… اما امور جنگ و ادارهی جبهه را بگذارند به دوش فرمانده عمومی.
منبع: پایگاه رسمی نشراتی جنبش مقاومت