نویسنده: عباس دلجو
اگر به برگهای تاریخ خونین و سراسر کشتار و شکنجه و بردگی و اسارت و غصب زمین و کوچ اجباری جامعهی مظلوم هزاره حداقل از صد و اندی سال به این سو نگاهی بیفگنیم، درمییابیم که در هر مقطعی از زمان، جنایتکاران قبیلهی ترور و تریاک و انتحار، ما هزارهها را در زیر سلطهی حاکمیتهای استبدادی و قبیلوی «ضیاءالملت والدین»، «سراج الملت والدین»، «سایه خدا در زمین»، «کمونیست بیدین»، «آمرالمجاهدین»، «امیرالمومنین» و «دموکرات غربنشین»!! از هستی ساقط مان کردهاند. گاهی به نام یاغی و باغی قتلعام مان کرده اند و یا به نام کافر و رافضی، مهدورالدم مان خواندهاند، گاهی هم به نام حکومت کارگری در پولیگون پلچرخی زنده به گورمان کردهاند، یا به نام جهاد، فاجعهی خونین افشار را رقم زدهاند، یا به نام طالب، سر مان را از قفا بریده و با انتحار و انفجار، جوخه جوخه ما را به گورستان دستهجمعی فرستادهاند، یا در پوشش کوچی، زمینهای آبایی مان را تصاحب و اموال مان را غارت و خانه مزارع مان را به آتش کشیدهاند، یا به بهانهی دموکراسی، نکتایی مزدوری و بیهویتی بر گردن جوانان مان آویختهاند، یا به نام روشنفکر، سیاهترین اندیشه ضدانسانی را در ذهن و باور مان جاسازی کردهاند. یا … یا …. یا …
در هر حالت و در تحت هر نام و در پوشش هر شعار، میبینیم که این قربانیان مظلوم هزاره هستند که لبهی تیز شمشیر جنایت و قساوت هزارهستیزان را بر گلوگاه آماسیده از بغض و درد شان، لمس کردهاند و تیغهی نگاههای مضطرب و وحشتزدهی شان را به لبهی شمشیر تیز و برانی که گاهی روی آن «السلطان ظل الله»نوشته شده، گاهی «دیکتاتوری پرولتاریا» و گاهی هم «آیات جهاد» زمانی هم برای تثبیت حاکمیت به اصطلاح «دموکراسی و وحدت ملی» از نوک آن خون چکیده است، دوختهاند و شرنگ کشندهی مرگ را با دهان خونین شان مزمزه نمودهاند.
به هر حال قاتل، قاتل است. ظالم، ظالم است. انحصارطلب، انحصارطلب است. حالا در تحت هر نام و در لوای هر عَلَم و در قبای هر آدم که باشد و هر شعاری که بدهد. همه و همه، یک نتیجه در پی دارد و آن حذف فیزیکی انسان مظلوم هزاره و هتک حرمت انسانی و نابودی سرنوشت سیاسی آنان میباشد. حالا به هر نام و نشان. مگر فرقی هم میکند؟؟
با توجه این واقعیتهای مشهود و غیرقابل انکار، با زهم به چشم سر شاهدیم که حتا در این شرایط خطرناک و ناهنجار کنونی کشور، سنت سیئه «هزارهستیزی» و عمق کینه و نفرت اشرف غنی و شرکایش علیه هزارهها، بیداد میکند. طالبان نکتاییپوش ارگنشین توسط ایادی تروریست و جنایتکار شان به نام «طالب» و «داعش»، در جای جای کشور هزارهها را به خاک و خون میکشند، حلقوم میدرند، از قفا سر میبرند و با انتحار و انفجار، زن و مرد و پیر و جوان و حتا کودک هزارهها را در گورهای دستهجمعی روانه میکنند. اما به رغم اینهمه کشتار و جنایات بیشمار که در حق هزارهها روامیدارند، باز هم عطش «هزارهستیزی» شیونیستهای قبیلوی فروکش نکرده و به بهانه واهی به بهسود لشکرکشی کرده و مردم بیدفاع و بیسلاح منطقه را به رگبار کین میبندند.
با توجه به جنایت گرگزادگان نکتاییپوش قبیلهاندیش ارگ علیه مردم مظلوم و بیدفاع بهسود، باید آن جمع از نخبگان هزاره که شریک در ساختار حاکمیت اند و حامل القاب دهنپرکنی چون معاون ریاست جمهوری، وزیر، جنرال، مشاور اعظم و… هستند، باید از نقش «کلوخهای چشمدار»، «روباهان پیش گرگ» و «اختههای سیاسی» بیرون شوند و به جمع مردم بپیوندند و همصدا با مردم مظلوم جامعه شان ارگ نشینان را از ارتکاب جنایات بیشتر علیه جامعه هزاره بازدارند.
در ضمن جامعه هزاره نیز به خاطر جلوگیری از این چرخهی دوار کشتار و غارت و ویرانی، بر کمیت نیروهای دفاع خودی در مناطق شان بیشتر از پیش افزوده و فرزندان غیور و شجاع شان را در چوکات نیروی مقاومت خودی سازماندهی کنند. مردم محل مخصوصا تجارت پیشگان، دکانداران و آنانی که بضاعت پولی دارند چه در داخل و خارج کشور، مانند گذشته اما بیشتر از پیش از امکانات پولی شان مایه گذاشته و حداقل احتیاجات لوژستیکی و تسلیحاتی مدافعین شان را تامین کنند. تا این مدافعین مردمی در دفاع از جان و مال و حیثیت و موجودیت آنان با توانمندی به دفاع برخیزند.
«کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من»