نگارنده: داکتر صبور سیاه سنگ
چندی پیش فلمی تماشا کردم به نام “شبیه پسرم”. اگر ندیده باشید، باز هم دیده اید. چنین فلمها نیازی به تالار سینما، قالین قرمز، جایزۀ اسکار و چارچوب زمانی ندارند. سناریو آشنای آشناست: هزاره بیزاری، هزاره ستیزی و هزاره کشی. از پادشاهی امیر عبدالرحمان آهنی تا کنون و از گوشۀ زرنج تا کان زغال سنگ در کنج کویته همین افسانۀ یلدایی جاریست: سریال خونینی که نه فشرده میشود و نه سانسور، نه از یاد میرود و نه پردۀ پایانش پیداست.
بصیر آهنگ سرایشگر، نویسنده و هنرپیشۀ نامآور افغانستان برشهایی از روند پیشگفته را از چشمدید خود به لنز دوربین بخشیده و آن را – در ریکارد ۱۰۰ دقیقه – “شبیه پسرم” نامیده است.
شگفتی ندارد اگر این فلم تاریخی با وجود پرآوازه بودن در باخترزمین، بازتاب چندانی در رسانههای درونمرزی نیافته باشد. چشم بستن برای ندیده گرفتن دستاورد روشنگرانۀ بصیر آهنگ تداوم عادت رسوای برگزاری نسلکشی هزارهها با توطئۀ سکوت است؛ ورنه چه دلیل خواهد داشت نواختن سرنا و نقاره به پیشواز ترانههایی که روز فریاد میشوند و پیش از فرارسیدن شب فراموش یا یاوههای بالیودگرایی شاهینی و اکران شان در بازار لیلام هنرنشناسی؟
آهنگ در “شبیه پسرم” کوشیده تا افزون بر سیمای راستین هزارهها، برنامۀ پرسشانگیز حذف تاریخی آنان را نشان دهد و اینکه چرا گروه گروه، ناگهان و پیوسته کشته میشوند، به گونه یی که ارواح سرگردان رفتگان شان پس از مرگ هم نخواهند دانست چرا خانوادهها شان – از نوزاد تا موسپید – قربانی شده اند.
اگر هزارهها در سنگر نبرد کشته میشدند، ماجرا و بررسی آن رنگ دیگر میگرفت. هنگامی که به کاروان مسافران فرمان ایست میدهند، کارگران خسته را در خواب گیر میآورند، سپس گُزیده گُزیده، کسانی که شناسایی شان از روی چهره دشوار نیست، شکار میشوند، چه باید گفت؟
بصیر آهنگ درین فلم جایگاه کلیدی دارد. او بازی نکرده، نقش خود را زیسته است. پدیدار شدن چند کرکتر دیگر هم از بهر عام و “عادی” بودن شان، پیش از آنکه هنرنمایی باشد، زندگینمایی است: ژست نمیگیرند، از دیوارها به بالا و از کوهها به پایین نمیجهند، با یک مشت نیم ارتش دشمن را و با یک لگد برج و بارو را به زمین نمیاندازند، قهرمانپردازی و ستارهپروری ندارند. فلمنامه با همان روال آرامی که آغاز یافته، بیشتاب پیش میرود.
“شبیه پسرم” نماد افغانستان دو شقه در مساحت پردۀ سیمناست: نیمۀ خشن درونمرزی و نیمۀ درشت برونمرزی. گویی بیگناهانی که تقدیر شان نه در لوح محفوظ، بلکه بر پشت دروازۀ چوبی کلبۀ خودشان با زغال نوشته شده، بخواهند نخواهند، باید پایان یابند.
آنها هر جا باشند – چه در چهاردیواری اتاق نشیمن، چه در نیمه راه سفر و چه در پناه آشیان دوردست – از چشم دشمن دور نیستند. اژدهای نیستی با برامد چند گانۀ طالب، داعش، گروههای آدمکش و پولیسهای آدمستیز دو همسایه هی رخ مینماید و خون میریزد.
جغرافیای “شبیه پسرم” پس از گشت زدن اروپا و پاکستان به خاک افغانستان راه میکشد، بیآنکه سرگردانی و سرگرانی قربانیان ته کشیده باشند. پرسشی که سراپای فلم را میچرخاند، جستوجوی خویشتن و تلاش در راه دستیابی به ریشه است: کیستیم؟ کجایی هستیم؟ چرا نمیتوانیم مانند دیگران زنده مانیم؟ چرا کشته میشویم؟ … شماری ازین پرسشها پاسخ تلخ دارند:
آواز: کیستی؟
آهنگ: اسماعیل هستم، پسرت.
آواز: من پسری به نام اسماعیل ندارم.
دنبالۀ این گفتوگوی دردناک تلفونی از زبان جنگسالاری که مادر اسماعیل را به همسری گرفته پابرگهای تاریخ بربادرفتۀ افغانستان است.
درین فلم، بصیر آهنگ گوینده نیست، نمایانگر است. او زیست باهمی مردمان دیارش را مینمایاند، فروپاشی ارزشها، محو معنویت، ناآرامی روزگار، آوارگی ناگزیر، گریزهای نافرجام و رنجهای بیکران همزادگاهانش را نشان میدهد تا ببینیم که چرا آدم گرگ آدم شده است.
زنجیرۀ رخدادهایی که در “شبیه پسرم” با اندوهان حسن و اسماعیل در سوگ تباهی مادر سر شده بود، با درماندگی مادر بر گلیم ناپیدای فاتحۀ پسرش و نیز همه فرزندانی که برایش “شبیه پسرم” هستند، پایان مییابد. … نه! نادرست گفتم. پایان نمییابد. کدام پایان؟ این اندوه جاری که دیروز کویته شده بود، امروز بهسود شده است. فردا – زبانم لال – کجا خواهد شد؟
برای همه بصیر آهنگهای روزگار و همتایان همسرگذشت و همسرنوشت شان پیروزی فزون خواهم. شکسته باد بازوان ستمگرتر از دستۀ تبر آدمکشان. امیدوارم هر آنچه امروز روی پرده میآید، فردا پروندۀ سنگینی شود تا برگ برگ آن چهرههای ننگین تبهکاران را در بزرگترین دادگاه کیفری جهان به نمایش گذارد.
فلم برساختۀ ۲۰۱۸ و دارای شناسههای زیرین است:
کارگردان: Costanza Quatriglio
نقشهای کلیدی: بصیر آهنگ، داوود یوسفی و Tihana Lazovic
سینماتوگرافی: Stefano Falivene, Sabrina Varani
ویراستاری: Letizia Caudullo, Marie-Hélène Dozo
—
کانادا/ ۳۰ دسمبر ۲۰۲۰