عده ی از پژوهش گران عزیز ما در حوزه ادبیات غنی و پربار هزاره گی، کم لطفی کرده اند و مخته را یکی از قالب های ادبیات موزون و گونه ی بیان احساسات و ادارکات در حوزه مشخص سخنگان گفتاری در مناطق بومی هزاره نشین دانسته اند که این پندار خام و نگرش فشرده در جزیره ی بزرگی از مجموع الجزایر به هم مرتبط ادبیات فولکلور در حوزه ی بزرگ از جغرافیای ادبی کشور، از دید نگارنده خطای ترسناک و جفای زهرناک پنداشته می شود!
من باور دارم که مخته بیشتر بجای اینکه از نظر فورم یک قالب موزون برای بیان احساس و فکر باشد، مانند شعر، داستان، رمان و درام … یک گونه ی ادبیست. از نظر معنا و محتوا، ادبیات یا سخنگان متعارَف یک ملت را در بطن خود دارد.
گاهی که به شکل و یا ریخت بیرویی مخته دقت شود، یک گونه ی ادبیست. یک چامه است. چامه ی که مانند آب، ریخت های متفاوت احساس و پندار مخته سرایان را بخود می گیرد. این گونه ی ادبی، قالب های گوناگون دارد. تنها در قالب های دوبیتی و چهار پاره خلاصه نمی شود؛ به دفعات در قالب های غزل، مخمس، مستزاد، مرثیه، قصیده و حتا جالب تر اینکه در قالب های شعر نو نیمایی و سپید به گونه ی فی البداهه سروده شده است. فورم و عمق تحولات زمانی را شما در این مخته که امروز به ندرت بازخوانی می شود، بخوبی می توانید ببینید:
مغول باچیم کته شیده
روغو از قاش سنگ بارو کنده
منده شیده
مرداوزمای ره پیرکیده
شیطو – میتو مرده شیده
سنگ سفید ریشته شیده
**
آتی بابا پسکی بیه
از دوشمنو تشکی بیه
تشکی بیه
تشکی بیه
خوب، از نظر قالب شما این مخته را در کدام یک از قالب های شعری می گنخانید؟ ذهن کوتاه انسان امروز باید تا کجا قد راست کند تا وسعت محتوای این گونه ی زیبا را بتواند بگردد؟
مخته تنها واژه ی بکر و کاملن دست نخورده ای است که تا به امروز بصورت رسمی و میثاقی درج هیچ قاموسی در حوزه زبان بزرگ پارسی دری نگردیده است. یعنی در هیچ فرهنگ واژگان فارسی مانند دهخدا، معین، عمید و دیگر فرهنگ ها کم از کم تا این دم وجود ندارد! که این غیبت خیلی منطقی و از خانبی عجیب هم است. منطقی به این دلیل که این واژه یک آوای کاملن بومی هزاره گیست و از ورای قرون و اعصار مانند بسیاری شاخه های ادبی گفتاری دیگر، نسل به نسل با امانت داری کامل حفظ و منتقل شده است. که پس از آغاز عصر روشنگری و گرم شدن بازارهای ثبت و ضبط بصورت که امروز در حوزه گفتمان ارتباطات به گونه ی یک میثاق مطرح بحث است، مناطق هزاره نشین به عنوان یک جغرافیای مغلوب در برابر جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیای نو تعریف شونده ی روزهای اخیر عمر کابلستان و گندهارا، بیشتر محصور و محدود گردید. به گونه ی که اگر تحولات سه – چهار دهه ی اخیر در کشور بوجود نمی آمدند، آهسته و پنهان همه چیز یا دفن و نابود می شدند و یا با آرایه های دیگری در بستر فرهنگ های غریب و فقیر خلط می گردیدند. آنچنانکه در بسیاری ابعاد و حوزه ها، چنین رویکردهای سیاسی به شدت اعمال گردیده اند و متاسفانه بعضی از گونه های قشنگ و هنری رایج در آن مناطق از جهان ادبیات بومی آن مردم ناپدید شده اند که خیلی اسف بار است.
مخته تنها ژانر و یا واژه نیست که از شناسایی و ثبت بازافتاده است، بسا گونه ها و واج های دیگری نیز هستند که تا هنوز ثبت قرارداد نامه ها نشده اند. که امیدوارم فرهیخته گان در این موارد محتاطانه بپردازند. مخته قشنگ ترین گونه ی ادبی منظوم و موزون در حوزه ادبیات گفتاری بومیان افغانستان مرکزیست که از سده های پیش از اسلام در میان مردمان آن دیار موجود بوده و رواج داشته است. مصور بودن، درام گونی، ریالیسم، تراژیک محوری، حماسه آفرینی و اپیک پروری، تغزل، روایت گری، اسطوره نگاری همه و همه انگیزه های کافی اند برای اینکه مخته را از یک چوکات و قالب محض فراتر برده و تا سطح یک گونه پربار، هنری، موزون و منظوم سخنگان گفتاری اوج دهد.
با این پیش وِرد، خواستم باب ورودی داشته باشیم در آسمان حماسه ی “گل مامد” که در میان هزاره ها به “مخته ی گل مامد” معروف است.
من مطیینم که تفسیر و تعبیر فشرده ی این مخته، آفتاب روشنی در این آسمان خواهد بود و خواننده گرامی بیشتر با این گونه ی ادبی آشنا خواهد شد.
گل محمد، معروف به “گل مامد” فرزند بختیار که او نیز بنام “ارباب بختیاری” شناخته می شد، در یکی از روستاهای اولسداری قره باغ ولایت غزنی دیده به جهان گشود. می گویند اندک دانش متداول عصر خویش را از ملای مسجد و از طریق مراوده و جر و بحث با دیگران فرا گرفت. او جوانی بود شجاع و با تحرک، که در جریان ها و حوادث پیش آمده همیشه سهم می گرفت. بعدها در روستایش به “گل مامد خان” معروف شد و یکی از ستون های فرماندهی محلش را بر دوش می کشید. گل مامد در سال ۱۳۰۸ خورشیدی در جنگ بین حبیب الله کلکانی و امان الله در روضه غزنه کشته شد که این جنگ در میان هزاره ها به “جنگ های سقاوی” معروف است.
می گویند این مخته را مادرش در سوگ وی سروده است:
بنا به اصل ایجاز، به هر بند این مخته به گونه جداگانه پرداخته می شود.
بند نخست:
شار کابل غوغا شیده
بیرق سرخ بالا شیده
بچی سقاو پاشا شیده
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
مخته، با بیان یک رخداد تاریخی و یک تحول آغاز می شود. مخته سرا در حقیقت خود را در جایگاه یک تاریخ نگار، یک گزارش گر، یک روای و پیامبر وقایع و تحولات حس می کند. ایجاد یک شورش و بر پا شدن غوغا در شهر کابل، از یک انقلاب سراسری که نطفه آن در کابل بسته شده است، خبر می دهد. بالا شدن بیرق سرخ در اینجا، نماد و سمبول بارز جنگ، کشتار و خونریزیست که خون های زیادی بناحق ریخته شده اند و میدان شهادت در همه جا گرم است. که بعدها به دستور شاه امان الله خان، رنگ سرخ در فورم و تفسیر پرچم افغانستان نیز شامل گردید تا یاد و خاطره های شهدا و حماسه آفرینان بزرگی چون گل مامد خان را زنده نگهدارد. پادشاه شدن شخصی مانند بچه سقاو در همان زمان تنگ و با چنان پایه های سست و لرزانش، بی هیچ استراتژی ثابت و بقای محتمل، قربانی کردن عزیزترین و رشیدترین گل مامدها را در پی دارد. به این دلیل است که مادر مخته گویش از پرپر شدن زود هنگام گل سبز و نورسش سخت افسوس می خورد و با باران اشک مرثیه سرایی می کند و نوحه می خواند.
بند دو:
گل مامدخان کابل موره
ده کوه چنداوول موره
از راه تخته پل موره
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
کابل رفتن گل مامد در این بند دو چیز را افاده می کند. نخست راوی دید باز و بزرگ مخته سرا و بانوی بزرگی را نشان می دهد که در موقف مادر یک جوان مبارز قرار دارد. جهان بینی باز و بلند خانواده ی را ترسیم می کند که در زمان زندانی بودن اندیشه ها، از همه ی تحولات آتی باخبر بوده است. دو دیگر اینکه، چنداول از قدیم الایام خانه ی اول و امن هزاره ها بوده و مرکز فعالیت های سیاسی و فرهنگی مملکت نیز، ریشه در خیزیش ها و آرامش های این بخش از ساکنان پایتخت داشته است. کابل رفتن گل مامد از تنهاترین راه، آنهم از تخته پل، بیانگر کارساز بودن نفس تحول از یک سو، رشادت گل مامد و اهمیت استراتژیک اجتماع چنداول، ساکنین شوربازار و کابل کهنه از خانب دیگر، خود دال بر درایت و آگاهی عجیب مادر گل مامد از اوضاع و احوال آنروز است.
بند سه:
گل مامد خان شولو موره
راه ره اِیشته از کوه موره
امرای جوانو موره
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
این بخش از مخته، اوضاع و احوال سیاسی حاکم و اختناق بیش از حد در کشور را به خوبی به تصویر کشیده است. از دید مخته سرا، آفتاب باران سخاوت و بخشنده گی اش را از سر این بخش از زمینیان قطع کرده است. همه جا تاریک است و سیاه. هیولای شب از هر سو بیداد می کند. مهتاب و ستاره ها روبنده ی شب بر سر کشیده اند تا زمین خون آلود را ننگرند. به این خاطر است که گل مامد نیز در دل شب گام می گذارد و می رود تا با هرچه تاریکی و تیره گی است بجنگد. رفتن در دل شب و سیاهی و جنگ با خیلی از دیوهای سیاه و قوی پنجه نیز کاری آسانی نیست. کوه های از مشکل و رقت باید طی شوند، پاها آبله باران شوند، افت و خیزها باید تحمل شوند … تا چشم و جمال ها به نور حیات بخش آفتاب روشن شوند. این راه خرس و گرگ های زیاد دارد. به این دلیل است که تنها رفتن، کار عاقلانه و با تدبیری پنداشته نمی شود. عاشقان و قهرمانان دیگری نیز باید باشند تا گل مامد را در این راه مخوف و پیچ در پیچ همراهی کنند. مخته گر ناخودآگاه گونه ی دیگری از ژانر ادبی را شامل سرودش می سازد تا هم سالان و همقطاران گل مامد نیز تشویق و ترغیب شوند و راه ناتمام گل مامد ار ادامه دهند. مادر با آهنگ حماسی اش، به جان و دل جوانان هم ردیف گل مامد عشق و آتش می افکند تا قربانی شدن ها و نبود گل مامدها، دیگر هرگز در تاریخ تکرار نگردد و خلوت راه غریب کشنده را به شلوغ انسانی راه عزیز و حیات بخش مبدل سازد.
بند چهار:
گل مامدخان غزنی موره
ده جنگ سقاوی موره
از رای بیرایی موره
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
این بخش در واقع پیام تک – بیت سوم بند نخست را در خود دارد. با این تفاوت که مخته گر در اینجا از موقف گیری خود و قهرمان مخته خبر می دهد. وی یک جانب را حق و طرف مقابل را باطل می شناسد. رفتن گل مامد در غزنی از بی راهی ها به گونه ی یک چریک تمام عیار، در مقابل خیل عظیمی از یک اردوی منظم امارت، ایثار و خانفشانی بزرگی را می طلبد. این است که او باز افسوس می خورد و گویا که از شهادت فرزند عزیزش از پیش آگاهی داشته است.
بند پنچ:
یک جنگ ده سر روضه شیده
گل مامد خان کشته شیده
سرکشی بریده شده
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
بندی که قلب روایت و جای کشته شدن گل مامد را به گونه ی آشکار بیان می کند. سر روضه یا روضه جای است در داخل شهر غزنی که گویا جنگ با لشکر امیر، در همان محل صورت گرفته و گل مامد در همانجا به شهادت رسیده و سرش در همین مسلخ از تن جدا شده است.
بند شش:
گل مامد خان کشته شیده
ده خون خو آغشته شیده
بلی موتر ایشته شده
اربون تو گل مامد ما
قیرون تو گل مامد ما
در اینجا مهر و عاطفه ی مادری بخوبی نمایان می شود. هرچند طرز سرایش و خوانش مخته در میان جمع و با گریه همراه است. اما در این بند او واضح و آشکار می سازد که چگونه از جسم به خون آغشته ی فرزند جوانش که در مقابل وی قرار دارد، زجر و درد می کشد. در ادامه او به نحوی موقف و جایگاه خوب و بلند اجتماعی و پیامبری گل مامد را به هر شنونده ای روایت می کند. در عصری که موتر را کسی نمی شناسد و مقام های اول تا سوم امارت از آن استفاده می کنند، جسد غرقه در خون فرزندش با احترام منحصر به فرد مشایعت می شود. که این خود در نفسش یک نوع تاج افتخاری است که از جانب نظام وقت و مردم آن روزگار برای خانواده و سایر مبارزین راه آزادی اهدا می شود.
بند هفت:
گل مامد خان بی سر امده
بی سر و بی افسر امده
مُردیش بلی موتر امده
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
بخشی که از قصاوت و بی رحمی دشمن آن روزگار بخوبی حکایت و شکایت می کند. قهرمانی که همیشه سبک بال، قافله سالار سپاه و سردار خیل خویش بوده است، حال بی سر، بسان سنگ گرانی بردوش دیگران حمل می شود! مخته گر از این معامله ی ناعادلانه ی روزگار به تنگ می آید و سخت می گیرید!
بند هشت:
اسپی بیری بیوه منده
دستایشی پُر خینه منده
بلدی باچه ریزه منده
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
بندی که چند پیام عمده را با خود حمل می کند. مخته سرا در اول از متاهل بودن گل مامد خبر می دهد و اینکه او جوانی بوده است تازه داماد. وی می خواهد برای دیگران نیز ابلاغ کند که مرگ یک جوان تازه داماد که عروس عزیزش با دستان پر از حنا با هزاران آرزو و آرمان یکه و تنها برجا مانده است، چقدر سخت و سنگین است! در ادامه او گونه ای از رسم و عنعنه ای حاکم بر اجتماع را نیز حکایت و روایت می کند. اینکه اگر بردادر بزرگتر خانواده بنا بر عواملی می میرد، خانمش بر اساس فرهنگ رایج، به برادر کوچکتر و گاهی به برادر بزرگتر و حتا به خویشاوندان نزدیکش متعلق می شود. در غیر آن صورت، عرف حاکم چنان حکم می کند که عروس تا آخر خط باید تنها زنده گی کند. پهنای اجتماعی مخته در اینجا به خوبی قابل رویت است که مخته گر آن را به خوبی در بخش های جدا از هم و دقیق، در چنان حالت توان فرسا روایت کرده است.
بند نه:
اسپی بیری ریی شیده
دانی اُرسی خالی شیده
ده جنگ سقاوی شیده
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
مخته سرا در این بخش از سهم گیری زنان در تحولات اجتماعی و مبارزات آزادی خواهانه در کنار مردان نیز خبر می دهد. آن گاهی که علم مبارزه و مقاومت گل مامد از شانه هایش بر زمین می افتد و کسی باقی نمی ماند که آن را بردوش بگیرد، عروس گل مامد چادر غیرتش را به کمر بسته و جای خالی گل مامد را تا دو راهی شهادت و پیروزی با رشادت و دلیری تمام پر می کند که تاریخ مبارزات عدالت و آزادی خواهانه ی مردمان هزاره، از این ایثارگری ها و خانفشانی ها مالامال است. او می خواهد بگوید که ارسی یا پنجره اتاق عروس، رفیق روزهای تنهایی اش را از دست داده و از بانوی مدام خانه نشین، قهرمان میدان نبرد ساخته که روزها و سالها رویا و آرمان های جهان سبز آزادیش را در آنسوی دیوارها و پنجره ها به تماشا نشسته بود.
بند ده:
رستم علی ریزه شیده
ریزه مَنِه خانه شیده
بلدی مامد دیونه شده
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
این بار او به زبان گویای کودکی یتیمی مبدل شده است که در فراق و نبود بابایش، بی وقفه داد می زند و از زمین و آسمان خانه اش، می خواهد تا پدرش را به او باز گرداند. او با زبان رستم کوچک سخن می گوید. رستمی که یگانه یادگار گل مامد قهرمان است و روزگاری علم افتخار بابایش را بر دست خواهد داشت و راه سبز او را کماکان ادامه خواهد داد. او از همین حالا به رستم کوچک یاد می دهد که چگونه یادها و خاطره های طلایی پدر را در گوشت، پوست و استخوانش زنده نگهدارد و هیچگاهی نگذارد تا غور – غزنه ای زیبایش، خانه ی امنی برای دیوان روزگار شود.
بند یازده:
اسپو ده طبیله منده
بیزین و بیقیزه منده
روی شی سون درگه منده
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
او باز در نبود گل مامد اشک حسرت می ریزد و اینکه اسپ ها یاد گرفته اند چگونه با غرور و بی هیچ ترسی، هر آن آماده ای تاختن به قلب دشمن باشند و گل مامدی را نمی یابند تا خران و خوکان را از حریم سبز خانه ای شان به آنسو برانند، افسوس می خورد و نیینامه سر می دهد.
بند دوازده:
تفنگ ده سرآچه منده
سمن ده طویله منده
بلدی آتی ریزه منده
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
او به خوبی می داند که در فاصله ی میان رستم کوچک و خاطره ها، یادها و آثاری که از گل مامد به یادگار مانده اند ، رازهای شگرف و پیچیده ی نهفته اند و امیدوار است که روزی رستم کوچک، بزرگ و بزرگتر شود و این رازهای عجیب را کشف و برای همه باز گوید. او به رستم می گوید که در دنیای که انسانیت به زنجیر بسته می شود، دست ها و سرهای آزادی بریده می شوند و لشکر سیاه شب از هر سو به بهشت سبز و آسمانی آدمها یورش می آرند، تنها چیزی که می تواند عشق را از مسلخ زنده برگرداند، تفنگ است. به همین دلیل است که به رستم می سراید تا عشق بابا را نیز فرا گیرد و آن را درک و لمسش کند. او در خلال سالیان سیاه به خوبی تجربه کرده است که دشمن غیر از تفنگ، دیگر همه راه های رسیدن به بهشت آزادی را مسدود کرده اند و اکنون تنهاترین راه همین است!
بند سیزده:
گل مامد خان سر – سر میه
بیسر و بی افسر میه
پیش مادر بی سر میه
اربون تو گل مامد مه
قیرون تو گل مامد مه
امیری نو دامد مه
باچَی امیر مامد مه
آخر کار و پس از اینکه همه چیز را به همه کس خوب تعریف کرد و زیبا پیامبری نمود، دوباره عشق و عاطفه ی مادرانه او را مسحور و مجذوب خویش می کند و در فراق فرزند قهرمان و تازه دامادش از ته دل مخته می سراید و می خواند تا گوش های زمین و زمان کر شود.
درود بر تو ای مادر قهرمان! که همیشه قهرمان می آری. تا آزادی کامل ترا پاس می دارم که هم آیینه ای قد نمای گل مامدی و هم آیینه ی تمام نمای وطن!
مخته ی گل مامد، یک مثنوی تفسیر و تعبیر می خواهد. بزرگان ما را ببخشایند.
نویسنده: علی ادیب، کابل پرس
S Misbah
baa khandan en Makhta ba yaad gozashta oftaadam waqte padaram barai ma qisa GolMaamad ra mekard wa waqte baazi mekrdem baaz e makhta ra mekhandim zebast
ادیب
درود. امیدوارم دوستان نازنین بر عمیق بودن این ژانر بی نظیر اندک آگاهی یافته باشند. قربان همه ای شما.