از انجاییکه مبارزه میان حق و باطل ونیروی شیطانی در وجود هر انسان در ادوار مختلف تاریخ برای نابود ی یکدیگرهمواره وجود داشته ودارد. بنا برین در چهاردهه ی اخیردر افغانستان نیز اکثریت نخبګان سیا سی هزاره در جناح های چپ و تنظیم های اسلامی شامل گردیدند ؛ آنها در اغاز جهت نجات مردم شان به احزاب مر بوطه خود بحیث سازمان های رهائی بخش نگاه می نمودند. ملاها و روحانیون روستایی که به مکاتب دینی رفتند وپس از قرنها انزوای سیاسی در ابعاد مختلف وارد جنگِ قدرت شدند ، تا در تغییر سرنوشتِ مردم هزاره سهم بگیرند.از طرف دیگربهسوی هزارههای سنی و اسمعیلی نیز دستِ نیاز دراز کردند به امید این که این پیکرِ تاریخی پاره شده رابه هم بخیه بزنند. شهید مزاری نیزاز میان همان روحانیون روستایی برخاست و به ندای بلاغتِ سیاسی مبدل وبا قربانیها قوت یافت که او بازتولیدِ وچیکیدۀ ی آگاهیِ هزاره در سیاست وهویتِ هزاره در هر زمان شده است؛ هزاره ها با مزاری هستی دیگر یافت تا عدالت در سیاست ملی را میسر کند؛ شهید مزاری از معدود رهبرانی است که در جریان مبارزات سیاسی شان ,میراث مادی به یادگار نگذاشته است، او ؛ در امور مالی هرگز به ویروس مال اندوزی، تجمل و زنبارگی آلوده نشد. شهید مزاری درآسمان تقوا ، زاهدانه زیست ومظلومانه از پلکان شهادت به سوی حق شتافت . اما متاسفانه درین میان برخی ها، به منظور بهره جویی از، شهید مزاری ؛ تا مرز مبالغه و افراط پیش رفته و برخی دیگر اورا به جنون قدرت طلبی، بی بند و باری، دیوانه سالاری و وندگیری متهم کردندکه هر دوتحلیل برچسبی ناروا نسبت به اواست.اکنون با گذشت دونیم دهه ازشهادت شهید وحدت ملی ایجاب میکند تا باایجاد نهادهای پژوهشی ، برای بازخوانی، اندیشه های شهید مزاری بیشتر توجه گردد .چون اومیگفت آنچنان هزاره بگوئید که هرازه بودن و هزاره گفتن ننگ نباشد. رهبران متفرق هزاره باید دست اتحاد و همګرایی را بسوی همدیګر دراز نموده و یک رهبری جمع محور را ایجاد و از خود زنی های بی مورد دست بردارند. در عین حال قبل از شهید مزاری ,نیز چهره های تاریخ ساز ومبارز هزاره که « مرگ » را پذیرا شدندو برسرپیمان عدالتخواهی شان معامله نکردندوجود داشتند که درین میان میتوان ازمیریزدان بخش بهسودی ,درزمان امیردوست محمدخان،که درآخرین لحظات وصیت خود گفت : فرزندان ومردمم راه مرا ادامه میدهندوشیرین هزاره نمادی از شجاعت تمام زنان هزاره با چهل تن ازدختران خودهارا از کوه بلند پرتاپ نمود، تا ناموس وآبروی جامعه خودرا حفظ کرده باشند وعبدالخالق خالق هزاره ، مبارزضد استبداد نادر شاهی ، گفت که :من نادرشاه را کشتم تا پایگاه اصلی استبداد وتبعیض رانابود کنم .ابراهیم خان گاوسوار، مرد مبارزهزاره دربرابرمالیات کمرشکن شرکت روغن ,دولت استبدادی ظاهرخان قیام تاریخی را به راه انداخت. فیض محمد کاتب هزاره ، قتل عامها وکله منارها، تبعیدها وفروش بردگان وکنیزان هزاره را وارد تاریخ رسمی ساخت و ګفته بود که هزاره ها با دولت مذاکره کرد و حکومت به توافقش خیانت کردند،که تسلیم شد به ناموسش تجاوز کردند، مقاومت کرد و به بردگی کشیده شد، متحد شد و قیام کرد و طرح نیستی و حذف ابدیاش در انداخته شد. چند دهه قبل درافغانستان هزاره بودن شرمِ تاریخی ,کفر و الحاد و بیدینی تلقی میگردید وهزاره ها ناگزیر بودند که از هویت خود فرار کندو این فرار از هویت در حقیقت فرار از تبعیض، تعصب، نفرین و سرکوب بود زیرا خویشتن گریزی هویتی وهویت یابی را طبق فرمانِ کشتار و بردگی ونفرین رسمی از طرف پادشاه وقت درونی نمودند که بعد از درونیکردن این هویت نفرینشده در پی این برآمدند که از هویت نفرینشدهی خود فرار کنند و بیگانه شوندکه قبیلههای هزاره از هم جدا شدند و یکدیگر را گم کردند واین گمشدگی تا هنوز ادامه دارد. ستم دوامدار تاریخی هزاره ها از دورهی عبدالرحمان بابیگانگی از هویت قومی و گمشدگی از خود واز قتلعام آغاز میشود. اما در عین حال تهاجم کوچیها در مناطق هزاره نشین مرکزی برمبنای فرمان عبدالرحمان خان و ستم متداوم دولتی است که تا هنوز آن فرمان با رفتن کوچی به محل زندگی هزارهها هر سال تکرارمیشود. بنابراین دولت های افغانستان باید این فرمان را رسماً تقبیح کند و از مردم هزاره معذرت رسمی بخواهد. متأسفانه دولتهای افغانستان تاهنوز این اقدام انسانی و بشری را انجام نداده و انجام نمیدهد. بنابرین دولت افغانستان باید برای احترام به عدالت و جلوگیری از ستم تاریخی، با تقبیح این فرمان بهعنوان قتل عام مردم هزاره در تقویم رسمی کشورشامل نماید، که ارزش حقوق بشری دارد میتواند افغانستان را وارد مرحلهی مدرنِ ملتسازی کند. چون رنگ و قیافه یک پدیده طبیعی برای شناخت همدیگر است و نه مایه تفاخر ویا حمال و سقا بودن و فقیر و نادار بودن،همه محصول شرایط تحمیل شده زمان است وهزاره ها نیز، غیر از جوالیگری سزاوار حضور در حکومتداری است. بنا برین هزاره ها پس از کشتار و بردگی، مجبور است یکبار و برای همیشه به مردم افغانستان بقبولاند که باید آنها هزاره را بحیث هزاره بپذیرند.چنانچه درین اواخیر در باره تداوم ستم تاریخی برهزاره ها یکی ازروشنفکران با وجدان یشتون تبارچنین نوشته است که دردرازنای چندین هزار سالهی این مرزبوم ، هزاره ها، همانیکه با بیزاری و اکراه به ذاتِ بدسگالِ چنگیزش بخیه میزنند، که در طول زمانهها و نسلها، یکجا با گهنامه و گهوارهی ، «بیدود و بیزبان» میسوخته و خاکستر میشده است. هزاره ها زجر زیستن و زندهماندن در این زمین خون و خشونت را بیشتر از هر جنبندهی دیگر دراین سرزمین دیده و آزمودها است . شرح حال هزاره چنان تبدار و سوزنده است که ، بوی تند و زنند آن شامهی تاریخ این وطن را آلوده میسازد.هزارهبودن و هزارهزیستن در دههها و سدهها و در مرزبندی بربریت قبیله، در گهشماری ننگین تصفیههای نژادمحور و دینگستر دچار تبعیض رسوا و جابرانهی «پاکنژدان» همین دیار میگردیده است. سرنوشت هزاره را جدا از مکتب و فضیلت و دانش، اسیر پسکوچههای تاریک، زیرخانههای نمناک و گرسنهگی، بیماری و بیسوادی ساخت که سیاهترین، نجسترین و مردارترین پیشههای همان روزگار مانند مزدوری و «مردیکاری» و «جوالیگری» را سهم هزاره خوانده و ریسمان و تبنگ و کراچی و بیل و کلنگ و زنبیل را امیل گردن او نمودند. جبر تأریخ باورهای فریبندهی دینی، شیعهباوری را روی شانههای خسته و رنجور هزاره بار زد که مدرسهها و پرستشگاههای کوفه و نجف و کربلا و کویته و مشهد و تبریز و قم نمونهی ایدهآل رهایی و دستیابی به «انسانِ آرمانی» گردید. به یاری طریقهها و فرقههای شیعهباوری، از «دوازده امامی تا اسماعلیه و زیدیه و غلاه و واقفیه» و بقیه، هزاران فرزند ، هزاره ی نامراد به کام هیولای نیستی سپرده میشوند . هزارهی امروز سرباز ردهی نخستین لشکر بازسازی و چیرهشدن مدنیباوری و شهروندی است که از میان دود وغبار وحشت و دهشت کشتارهای دهههای اخیر سربلند بیرون آمده است وختم نوشته ی متذکره .اما باسقوط رژیم سلطنتی و جمهوری تاجدار داود خان و به قدرت رسیدن حزب,د , خ ,ا , بطور نسبی هزاره ها وارد عرصه های سیاسی، نظامی و فرهنگی کشور گردیدند. حضور مردم هزاره در مجموع در ساختار چهار دولتهای چپ پر رنگ تر از رژیم ها ی گذشته بوده است ولی متاسفانه انسان هزاره آن شرایط مساعد را درک نمیکردند که نمیتوان نقش تاریخی شورای مرکزی ملیت هزاره واصحاب مجله غرجستان را در دهه ی هشتاد میلادی برای مطرح کردنِ حق تاریخی هزاره ها دست کم گرفت. اما حضور مردم هزاره درحکومت تنظیمهای جهادی خیلی ها کمرنګ تر بود وبا به قدرت رسیدن رژیم طالبان , فاجعه تاریخی زمان امیرعبدالرحمن خا ن , از قبیل قتل عام ها , کوج اجباری و زمین سوخته بالای این مردم بلاکیشده هزاره دریکاولنگ, بامیان ,مزار شریف ودره صوف تکرار وآثا ر تاریخی بودا ی بامیان توسط طالبان تخریب گردید, از سوی دیگربعد از سقوط حکومت طالبان ، جوانان هزاره به دانشگاه ها ودیگر مراکز فرهنگی راه پیدا کردند ولی چند صباحی نگذشت که دستگاههای ترور و کشتار ، مردم هزاره را در خیابانها، مراکزآموزشی و مکانهای عمومی و خیابانها کشتند و ناامنی مطلق درحواشی شهر و دشتِ برچی، بر همهجا سایه افگند. در طول ۱۹ سال گذشته ,جمعیت معترض، هزاره هربار که به خیابان ریختند کشته و زخمی و سرکوب شده و در، نتیجه ی حضور شان درمعاملات پشت پرده ، جیب چند رهبر قومی وچند چهره مشخص را پور کردند. باوجودحضورنیروهای ناتوهنوزهم, حملات انتحاری ,سر برید ن ها , جنگ و ناامنی بوسیله ی گروه های تروریستی طالبان ،داعش و القاعده در کشور بیداد می کند و مردم بلا کشیده ای افغانستان و بخصوص هزاره ها هرروز قربانی می دهند .گرچه در کنفرانس بن سهم هزاره ها در همه نهادهای تصمیم گیری و همه نهادهای حکومتی حد اقل ۲۰ فیصد در نظر گرفته شده بود. ولی حالا سهم شان درحکومت کمتراز ۲ فیصد است. حالا باحضورنزده ساله ی جامعه ی جهانی چند تن ازنخبګان هزاره بشکل سمبولیک و مسافر ګونه در ین حکومتها شریک بودند و هستند. اکنون سران هزاره ، میگویند که «آشتی با قدرت» مُفت نیست، قدرت میخواهد. یعنی قدرت ,با قدرت آشتی میکندو پس «آشتی با قدرت» با خودخواهی ممکن نیست.در صورتیکه خودخواهی و راهکار نفاق ، راهیست که رهبر ان هزاره را ظالمِ ملی ساخته است . اما اگر رهبران هزاره رابطهها را با محبت تجربه کنند، به وحدت میرسند. دنیای سیاست، در افغانستان بسیار کثیف و آلوده است، چون سیاستِ ناروای تاریخی ، شامل ضمیر ناخودآگاه کسانی بوده است که برای رسیدن به قدرت، بر سینۀ هزاره و غیرهزاره شلیک کردند و، دهها هزار انسان در کابل ویرانهْ دفنِ خاک شدند.با کودتای هفت ثور این روند جایش را به مسایل ایدیالوژی حزبی با مخلوط از قومیت سبب رشد قومیت گرایی گردید ولی قومیت گرایی مسلح با تجهیزات کامل نظامی با آمدن مجاهدین بقدرت در ورطه قومیت غلطیدند و با آمدن طالبان این مشکل با خلط مسایل مذهبی حاد تر شده رفت و با آمدن تعلیم یافتگان غربی در افغانستان مسایل قومی و قبیله گرایی به اوجش رسید. چون تا هنوز هیچ نمادی در افغانستان که همه به آن توافق داشته باشند و موجب یکپارچگی جامعهی افغانستانی شود وجود ندارد. همانگونه که غالبا یک نماد نیاز به پذیرش جمعی داردکه بر پایه قراردادهای اجتماعی در یک فرهنگ درونی میشوند. . بزرگترین مشکل افغانستان امروز برتریطلبی قومی است وتفکر قومی و برتری جویی؛ خود بزرگ بینی افراطی وعدم توجه لازم به ملت سازی و ملت شدن در کشورفاصلهی ما راباملت واحد شدن طولانیمیسازد و تا زمانی که به ارزشهای فرهنگی، تاریخی و هویتی-قومی دیگران احترام قائل نشویم این فاصله دورتر میشود. در حالیکه پذیرفتن هویتهای قومی-اقلیتها بواسطه ، دولتهای شهروند محور، شهروندان دولتمدار یکی از راههای ملت واحد شدن است.اول- – مارچ- ۲۰۲۰ – میلادی