احزاب سیاسی، خارج از حوزه کنترول و اقتدار دولت، در گردش مسالمتآمیز قدرت سیاسی، نقش عمده و بارزی داشته و از دوام حاکمیت اقتدارگرا و مخالف رشد و توسعهی آزادیهای مدنی جلوگیری به عمل میآورند. این در صورتی ممکن است که احزاب، با پشتیبانی مردم و ارایه طرحهای اصولی در راستای پیشرفت، توسعه و تکامل ظرفیتهای ملی، به مثابهی اهرم فشار، عدم کارآیی قدرت حاکم را به چالش بکشند. درین فرایند، احزاب ضمن متراکم ساختن خواستهها و اراده مردم، حتی در ایجاد تغیرات در سیاستهای کلان کشور و ساختار حاکمیت، نقش تعینکننده دارند. در این گونه تعامل، صلاحیت زیست و دوام احزاب سیاسی ارتباط مستقیم با کیفیت و کمیت اثرگذاری آن بر روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه دارد.
در چارچوبه احزاب مقتدر سیاسی و از طریق فعالیت های سازماندهی شده و متشکل است که توانمندیها و ظرفیتهای بالقوه مردم به فعلیت درآمده و موجب افزایش اوتوریته و صلاحیت تاثیرگذاری آنان بر جریانها و رویدادهای سیاسی کشور میگردد. در دنیای کنونی با توجه به پیشرفت علوم و تکنالوژی و حاکمیت مناسبات دموکراسی، ضرورت مبرم به حزب و نقش آن در تحولات سیاسی و جابجایی قدرت، احساس گردیده و اقبال مردم از پیوستن به احزاب مقتدر با طرح و برنامه اصولی و تدوین شده سیاسی، اقتصادی زیاد گردیده است.
اما شوربختانه از مشخصات بارز احزاب سنتی در کشور ما به طور عام و جامعه هزاره به گونه خاص، فردمحوری، اقتدارگرایی و انحصارطلبی رهبران آن میباشد که امکانات، اختیارات و صلاحیتها را فقط رهبر و حلقه متصل به او در اختیار داشته و از اعضا میخواهند تا به مثابهی عاملین اجرایی خواست آنان، ایفای نقش کنند. این رهبران اقتدارطلب و مادامالعمر، نه تنها مانع از مشارکت سایر نخبگان در حزب گردیده، بلکه از برنامهی دوامدار کادرسازی نیروهای متخصص و کاردان نیز خودداری کردهاند. به همین دلیل از پروسهی چرخش نخبگان بر اساس شایستگی و ارزشهای مورد اتفاق همه، در این نوع احزاب سنتی، خبری نیست.
درحالی که هر بچه مکتبی میداند که از وظایف عمدهی یک حزب سیاسی، رویکرد حرفهای و تشکیلاتی به تربیه کادرهای آموزشدیده و کارشناس در علوم گوناگون روز، میباشد. به خاطری که عمر یک حزب پویا و مقتدر، قطعا از عمر رهبر آن طولانیتر است. درست به همین دلیل احزاب برای بقا و تداوم کار و پیشبرد برنامههای حزبی، ناگزیر از کادرسازی بوده و رهبران برای این که برداشت درستی از تحولات سیاسی در آینده داشته باشند مجبوراند به جمعبندی نظریات راهبردی کارشناسان سیاسی حزب شان توجه نمایند. طبعا اگر حزبی، آیندهنگر نبوده و به جانشینپروری اهتمام نه ورزیده است، به علت عدم برنامه کادرسازی، از نعمت کارشناسان مسایل گوناگون و نخبگان سیاسی محروم میشود. در همچو حزبی، خلای تیوریک در فضای سیاسی آن حاکم بوده و تنها رهبر است که به مثابه بازیگر «هرفن مولا» برای هر چیز، نسخههای از قبل پیچیده شده که تاریخ مصرف آن نیز گذشته است، از چنته بیرون آورده و به خورد همه میدهد.
از سوی دیگر در شرایط ناهنجار کنونی، تغیرات و تحولات رویدادهای سیاسی کشور، روند شتابندهی به خود گرفته است و این آژیر خطری است برای رهبران احزاب سیاسی هزاره که تاکنون دنبالهروی حادثه بوده و هیچگاه با طرح و راهبرد از قبل طراحی شده، در تعاملات سیاسی کشور نقش تعینکننده ایفا نکردهاند و در راستای تحقق خواستههای بر حق و مطالبات دموکراتیک جامعه هزاره، اقدام موثر و مفیدی انجام ندادهاند.
در حاشیه قرارداشتن و تاثیر نگذاشتن بر تحولات سیاسی، اجتماعی کشور دقیقا از عوارض جانبی احزاب و رهبران حاشیهیی و منفعل میباشد. نداشتن موضع شفاف و روشن در قبال تحولات سیاسی کشور و مردم را در بیتصمیمی و بیخبری قراردادن که سیاست نیست، به دنبال حادثه رفتن و روزمرگی و ابتذال است. در حالی که آنان به عنوان رهبران و نخبگان احزاب سیاسی که ادعای نمایندگی بخش عظیمی از مردم افغانستان را میکنند، وظیفه دارند که موضع شفاف، روشن و اصولی شان را در قبال تحولات سیاسی کشور بیان کنند و از خواستههای برحق و عادلامه جامعه شان پشتیبانی نمایند.
درست به همین دلیل نگرش رهبر شهید بابه مزاری نیز به حزب سیاسی به عنوان سکوی حرکت سازمانیافته در راستای تامین مصالح و منافع مردمش ازین دیدگاه بود و نیک میدانست که اگر حزبی تبلوردهنده آرمانها، مطالبات و ایدآلهای انسانی و ملی یک جامعه نباشد و در راستای تحقق این آرمان مبارزه نکند، قطعا صلاحیت وجودی اش منتفی است: ” ما در اینجا یک جریان سیاسی هستیم. فلسفه وجودی حزب سیاسی، داشتن موضع سیاسی است. حزب در فلسفه وجودی خود برای سیاستکردن تشکیل شده و الا اگر سیاستکردن و موضع سیاسی داشتن را از یک حزب بگیریم، دیگر فلسفه وجودی ندارد.”