نگارنده: داکتر ذاکرحسین ارشاد
واژه خاک حداقل دو معنی دارد. یکی خاک به معنی وطن که این معنی، سیاسی است و خاک عنصر سازنده هویت سیاسی مردم به شمار آمده و جامعه سیاسی را می سازد. دوم خاک به معنی قبر است وقتی گفته می شود که فلانی را خاک کرد یعنی قبر کرد و دفن ساخت.
متناسب با باورهای اعتقادی اهل هنود، گویا خاک به معنی دوم یعنی دفن کردن وجود ندارد زیرا آنان میت شان را می سوزانند و خوراک موج دریای گنگها و… می نمایند. دریای گنکها سرشار از خاکستر اجساد بی روح سکهـ ها و هندو ها و فرجام و آخرین ایستگاه فیزیکی آنان می باشد. بنا براین اهل هنود قبرستان تعریف شده و متعارف ندارند. گویا برای اولین بار سکهـ ها و هندو های افغانستان در این ساله صاحب قبرستان بزرگ می شود! منتها قبرستان از جنس جدید.
افغانستان دیگر گور فردی و دسته جمعی اهل هنود نیست بلکه تدفینگاه ارزشهای سیاسی، تاریخی و هویتی آنها است. سکهـ ها و هندو ها با کوچ دسته جمعی شان به کانادا، تمام داشته های تاریخی و خاطرات هویتی و… خود را در افغانستان دفن میکنند و برای همیشه کشور را ترک میگویند. این نوع خاک سپاری صنعت جدید است که سکهـ ها و هندو های افغانستان آن را ابداع می کنند. البته باید یاد آور شد که این ابداع نیز محصول شکست، تحقیر و بن بستهای نفسگیر تاریخی است که این جماعت مهرورز در تجربه جمعی شان پشت سر گذرانده اند. چنین کوچی تداعی گر آخرین آواز قو است!
این صنعت به رغم اینکه برخی از آرایه های مثبت را دارد و یک شبه موقف اجتماعی و شهروندی سکهـ ها و هندو ها از توسعه نیافتگی به توسعه یافتگی ارتقاء پیدا می کند ولی این ظاهر آراسته و جذاب، باطن ناآرام و مشتعل را نمایندگی می کند. این جا بجایی، یک شرمساری ابدی و چندلایه ی را برای همیشه جزو یادگاران این زمانه به ثبت خواهد رساند. این صنعت، رسوایی اخلاقی را اعلام می کند که تصور و پذیرش آن مساوی با درباد شدن کلیت افغانستان در تمامی بخشها است. این ظاهر آراسته و فریبنده تاوانهای را جبران ناپذیری به جامعه افغانستان تحمیل می کند که جبران آن ناممکن است. برخی از این تاوانها به شکل ذیل قابل صورت بندی است:
۱٫ برباد رفتن امید به ملت سازی در افغانستان: دست کشیدن از هویت سیاسی که جغرافیا در آن اصالت دارد کار ساده ی نیست. افغانستان در ادوار مختلف کوشیده است که چندپارگی سیاسی را در این کشور از بین ببرد. همه افراد و گروههای اجتماعی را ذیل یک هویت واحد که شاه کلید آن عنصر جغرافیاست یکجا بسازد ولی در این امر ناکام مانده است. ناکامیهای گذشته ممکن است یک کورسوی امید و بارقه های از فردای بهتر را از دست نداد باشد ولی این بار کوج دسته جمعی سکهـ ها و هندو ها، به معنی اعلام رسمی شکست فرایند ملت سازی در افغانستان برای همیشه است. گویا ملت شدن در افغانستان یک امر ممکن نیست و باید آن را در پرتو پارادایم امتناع تحلیل کرد، دیگر خرده گروههای اجتماعی وصله های ناجور ردای است که بنام افغانستان در قامت این وطن انداخته شده است. ملت شدن و ملت نشدن یک امر اختیاری است. گویا اختیار انسان افغانستانی این است که ملت نباشند. به همین دلیل است که خیلی از اختیار و انتخابها لزوما میمون نیست
چه نامبارک خودمختاری است که سکهـ ها و هندو ها مجبور به انتخاب آن شده اند! باید افغانستان چه شده باشد، که انتخابهای ساکنینش اینگونه ویرانگری بدنبال دارد. چه چیزی برسر این وطن آمده است که جماعت سکهـ ها و هندو ها آن، به رغم همه پایبستیهای تاریخی خود، حاضر شوند که دیگر، اهل این وطن نباشند و این خاک را با همه چیزهایش برای همیشه خاک کنند!
چه شده است که دیگر افغانستان شایستگی این را ندارد که سکهـ ها و هندو ها آن، حتی حاضر به روشن کردن شمع و روشنایی بابت به آتش کشیدن اجساد شان، در این کشور نمی شوند؟
از این رو باید گفت که داستان سکهـ ها و هندو ها، داستان غم انگیز همه گروههای است که از یکسو دل درگرو گذشته این خاک دارند و از سوی دیگر، هیچ پناه در آن برای ارزوها و خواستهای شان نمی بینند! داستان سکهـ ها و هندو ها روایت پرغصه ی است که آخرین بارقه های امید را از ایوان پرباروت این وطن به زمین می اندازد و امید یک جا شدن و ملت شدن را برای همیشه از گروههای ساکن این وطن می گیرد.