تسجیل هویت سیاسی درمنازعۀ قدرت، با تکیه برآموزه های منفی و مثبت در یک کشور است؛ در افغانستان نیز درجریان منازعه قدرت, دو قوم داعیه دار قدرت در چند دهه اخیر برای تصاحب حاکمیت پهره بدلی های حکومتی را انجام دادند ولی همواره در سه سده ی تاریخ معاصر افغانستان اګر رهبر نظام از قبیله حاکم بوده ولی دیګر مقامات و پرسونل حکومتی را همواره با فیصدی های اندک متفاوت بادیګر قوم داعیه دار قدرت تقسیم کرده است حالا نیز بادر نظرداشت اوضاع سیاسی جاری ,حلقات برتری خواه قبیله و دیګر مخالفان هزاره تلاش بخرچ میدهند تا نفاق و دوری میان نخبګان جوان و سنتی جامعه هزاره را تشدید نمایند در حالیکه این داعیه داران قدرت در افغانستان خود شان نیز هزاران باربیشتر از هزاره ها نخبګان جوان تحصیل کرده و نخبګان سیاسی سنتی و جهادی در قدرت دارند ولی نمی خواهند اختلاف و نفاق را دربین نخبګان جوان و سنتی شان دامن بزنند.بنا برین جامعه ی هزاره نیزباید از تاریخ بیاموزند ، که به گذشته بر خورد انتقادی و سازنده وعینی داشته باشند زیرا تاریخ راه آینده را روشن میسازد.
در چند دهه اخیر بخصوص اززمان حکومت ظاهر شاه تا اکنون هزاره ها در قدرت نقش سمبولیک و ارایش کننده حکومتها را داشته است .چنانچه در زمان ظاهر شاه هزاره ها دو وزیردر کابینه وقت بشکل نمایشی از لحاظ ترکیب قومی داشت و بلند ترین موقف حکومتی هزار ه ها درحکومت معلم – سرمعلم و کاتب دفتردر مناطق هزاره نشین بودند و تعداد کارمندان پایین رتبه و بلند رتبه هزاره در حکومت از عدد بیست نفر تجاوز نمیکردند.در زمان جمهوری تاجدار سردار متعصب داود خان, حضور هزاره ها در حکومت بیشتر از قبل کاهش پیدا نمود اما صرف در دوره ی حکومت حزب دموکراتیک خلق و بخصوص در دهه هشتاد میلادی حضور هزاره ها در نظام حکومتی پر رنګتر از ګذشته ها ګردید و هزاره ها درمقامهای صدرارت – وزارت – ولایت وریاست ادارات مرکزی و محلی و با داشتن چندین جنرال در قوای مسلح حضور فعالتر پیدا نمود. در زمان حکومت مجاهدین با وجود مبارزات داد خواهانه ی شهید مزاری تبعیض بیشتر برعلیه هزاره ها از طرف حلقات قومګرا ی قدرت اعمال وسبب کشتار جمعی هزاره ها در کابل ګردید. در دوره حکومت طالبان نیز هزاره ها قتل عام وزمین سوخته را تجربه کرد که حتی یک تن هزاره در قدرت شریک نبود.
تقریبا دریک ونیم دهه حضور جامعه ی جهانی دردوره ی حکومت اقای کرزی و حکومت فعلی ګرچه چند تن ازنخبګان هزاره مانند زمان حکومت ظاهر شاه بشکل سمبولیک و مسافر ګونه در ین حکومتها شریک بودند و هستند ولی متاسفانه باوجود سرازیر شدن بیش از یک تریلیون دالر امریکایی در افغانستان بنا برتعصب و تبعیض سیستماتیک , مردم هزاره حد اقل ازین کمکهای وسیع جامعه ی جهانی برخوردار شده نتوانستند. قرار معلوم ,حضور هزاره در دستګاه دولتی در یک ونیم دهه اخیر از مجموع هفتصد هزار پر سونل نظامی و ملکی در ین دو دولت از دو فیصد تجاوز نمیکند .اکثرادر تمامی وزارت خانه های حکومت مقام های بالا رتبه – وسطی رتبه و پایین رتبه را افراد وابسته بدو قوم داعیه دار قدرت با اندک تفاوت فیصدی در ادارات مرکزی و محلات مانند همیشه در اختیار دارند که حضور هزاره ها با وجود داشتن افراد تحصیل یافته در ادارات مرکزی و ولایات خیلی ناچیز و کم رنګ از ګذشته ها میباشد. بطو رنمونه از سی و چهار ولایت در دوولایت هزاره نشین به استثنای دوتن از والیان غالبا در پست های بلند رتبه ی ملکی و نظامی درسطح مقامات بالایی – وسطی و پا یینی رتبه درادارات این دو ولایت از دو قوم داعیه دار قدرت اکمال شده است.در بیش از صد نمایندګی سیاسی – اقتصادی و فرهنګی افغانستان در خارج کشور در سطح سفارتها – قنسولګریها ونمایندګیهای دیګرصرف دوالی پنج تن هزاره حضور داردکه حتی عدد دو فیصد را تکمیل نمیکند.
هزاره» ها در طول تاریخ از زمین های پدری شان اخراج وبعد از قتل عام ها، از حافظه تاریخی افغانستان حذف و ساختار جامعه هزاره از هم پاشید که باعث محرومیت شان درمقام انسان بوده است. سیاست نابودی و تحقیر هزاره ها بقدر دقیق و سیستماتیک بوده است که یک هزاره خود را نمی تواند یک انسان دارای حقوق برابر با دیگران بداند.درحالیکه تاریخ هزاره هابه هزاران سال می رسدو لی هزاره های محروم وستم دیده درطول تاریخ با خصومت های زمامداران افغانستان روبروشدند که هنوزهم شهروندافغانستان خوانده نمیشوند. ګرچه فیض محمدکاتب هزاره درد هزاره ها را روایت کرد، شهیدخالق هزاره این درد را فریاد کشید اما بابه مزاری درد هزاره ، قتل عام شدن و سیاست هزاره ستیزی رابا صدای بلند به ګوش مردمان افغانستان و جهان رسانید . دشمنان هزاره ، با تحمیل تبعیض و رنج ساختاری بر علیه هزاره ها، استفاده کردند و می کنند چون فرهنگ استبدادی و خشونت در جامعه و نحوه تربیت هرکدام ما ریشه دارد و این فرهنگ بار دیگر رژیم سیاسی و سردمداران دلخواه خود را بازتولید میکندو باتغییر نحوه مبارزه ، ازبازتولید ادبیات، استبدادی و خشونت باید جلوګیری کرد. طبیعی است که جامعه ما در حال پوستاندازی و دوران گذار است و برخی آسیبها و بینظمیها را در پی دارد که باید ، دوران گذار با کمترین آسیبها همراه باشد.
احقاق حقوق تاریخی مردم هزاره فصل مشترکی بوده که بار ها نخبګان و گروههای سیاسی هزاره اختلافات شخصی را کنار گذاشته و بر سر منافع مردم خود ایستادند .از انجاییکه جنبش روشنایی، داعیه مبارزه با محرومیت و مبارزه با تبعیض علیه هزارهها را دارد؛ ولی تصور نمی شود که این جنبش به یک نهادپایدار اجتماعی- سیاسی تبدیل ګرددزیرا جنبش تمامی قشر جوان هزاره را در پشت خود نداردواز سوی دیګر این جنبش با تهدیدات خشن درون قومی و حکومتی روبرو است و فعالیت مدنی را در متن فرهنگ سیاسی قبیلوی ومعطوف به خشونت تمرین می کند و فاقد تجربه سازمانی سیاست ورزی است و عقده گرایی ها و سوء استفاده های فردی و شخصی درآن وجود دارد. اکنون گزینه مهم برای جنبش روشنایی این است که رهبران آن توهم انقلابی- عاشورایی از تظاهرات خیابانی را به یکسو گذاشته و بهجای آن باید خود را برای انتخابات ریاستجمهوری و پارلمانی آماده سازند؛ ګرچه در چند سال اخیرنیروهای تحصیل کرده و جوان جامعه هزاره تلاش دارند که نخبگان دوران جهاد را پشت سر بگذارند و در عین حال چون اهرم قدرت قومی هنوز در افغانستان در دست آنهاست، نمیتوانند با آنها در ستیزه برآیند.
کنار زدن رهبران سنتی نیازمند زمان، برنامهریزی، خلاقیت و تدبیرو داشتن پراگماتیسم سیاسی میباشد. در حالیکه مردم با رهبران سنتی هزاره رابطه قوی دارند؛ لایههایی که قدرت بسیج اجتماعی دارد سرمایه سیاسی و انتخاباتی برای آنها به حساب میآیند. چون رهبران سنتی هنوز هم قادر هستند که بهواسطه پول و نفوذ سیاسی و اجتماعی خود بخشی از جوانان هزاره را با خود داشته باشند. تردیدی نیست که حکومت ، هنوزهم بر سیاست تحمیل تبعیض اصرار دارد چون فصل سیاست هزاره انتخابات است و پایان انتخابات برای هزاره، پایان سیاست است. وقتی انتخابات تمام میشود، هزاره دوباره محرومیتها و بدبختیهای خویش را به یاد میآورد ؛ هزاره ها تنها باعبرت گرفتن از تاریخ می توانند از وضعیت زیستن طبیعی با فاجعه و جنایت عبور کنند.ا ین عبور مستلزم اتحاد در نتیجه فهم هزاره ستیزی است که با احساسات مقطعی و زود ګذرقابل حل نیست .
کشتار زابل که درآن افراد بیګناه هزاره به دلیل تعلق نژادی و مذهبی شان توسط یک گروه تروربستی به طرز فجیع به قتل رسیدندکه فاجعه «جنبش تبسم» را در پی داشت و این رویداد، وجدان جمعی هزاره ها را تکان دادولی جنبش روشنایی یک تکانه به روحیه ی افسرده و پژمرده برای بیداری هزاره ها است چنانچه این جنبش در شعار خود ګفته که درد مابرق نیست، بلکه درد تبعیض سیستماتیک وفرق است جنبش این شعاررا باید بزبان گویاو درک تاریخی و وجدان جمعی هزاره ها مبدل کند. ګرچه جنبش روشنایی در دوره ی اول شعار غیر قومی بودن جنبش را میداد، ولی بار دوم جنبش رنگ و بویی قومیتر به خود گرفت که بحث از منافع جامعه هزاره مطرح بود اما آنچه بعد از واقعه دردناک دهمزنگ افشا شد جایگاه رهبران جوان جامعه هزاره را مانند رهبران سنتی زیر سؤال برد و این آغاز اختلافات عمیق بر پایان غمناک جنبش روشنایی بود.
مفکوره ی گذار از رهبران سنتی سیاسی- قومی، ایده جذاب و رادیکالی وآرمانگرایانه است که ، سردردگمی، بیبرنامگی و غیرموثر بودن تاکتیکهای جنبش را به نمایش میگذارد. اگررهبران سنتی به معاملهگری متهم شدند رهبران جوان جامعه هزاره هم به بیتدبیری و لجبازی و همچنین معاملات پشت پرده متهم شدند و خلق سرگردان هزاره به دنبال یافتن راهی برای حقوق از دست رفته، خود را بازیچه مدعیان رهبری یافتند و سرنوشت جنبش روشنایی در هالهای از ابهام فرورفته است. نخبگان هزاره باید ” صلاحیت خویش را در جهت تغییر جامعه” بکار گیرند زیرا بدون ایجاد یک سازمان سیاسی برای هزاره ها متشکل،از رهبری آگاه و برنامه قابل قبول غیر قابل دسترسی است. تنها راه غلبه بر این شوک بزرگ، همیاری ,همکاری, تفاهم وهمدلی میان نخبګان جوان وسنتی هزاره و حفظ آرامش است.