نویسنده: اسد کوشا
۱. از منظر تاریخی، دمبوره به مثابه هنر بومی محصول یک تاریخ است. تاریخی که هنرمند در بستر آن تولد می شود، پرورش می یابد و به آگاهی می رسد. از این منظر، انسان هنرمند در تاریخ خانه دارد. او در تاریخ خلق می شود و در مسیر تاریخ دست به آزادسازی روح انسان تاریخی می یازد. دمبوره در چنین فهمی، نابترین زمزمههای روح مردمی است که همانند دیگر ملل لحظههای غمبار، شرین، تلخ و تراژیک تاریخ را در گذر تاریخ به زبان موزیکال بیان می کند. به سخن دیگر، دمبوره را می توان نابترین آفرینش موزیکال انسانهای تعبیر کرد که در قعر کوههای سربه فلک کشیده از جور طبیعت وستم زمانه فریاد برآورده، و حیات باطنی انسان را صدا می شود. دمبوره به چنین فهمی، یک ساز است: سازی که شکستها، آرزوها، سرخوشیها و تلخ کامیهای نسلهای بشری را در خود حمل می کند. [۱]
۲. میان حقیقت وجودی دمبوره و تجربه اگزیستانسیال زیستگاه آن پیوند عمیقی وجود دارد: با این وصف، دمبوره- «این خشک چوب»- نوای سرزمینی است که در شامزار آن درخشش سحر همواره قبل از طلوع، غروب کرده است. نوای سرزمینی با مردمان کمندشده، چهرههای آفتاب سوخته، و گلوهای بریده. دمبوره نوای مردمانی است که از بدو پاگذاشتن در این جهان تا فرجامین نفسهای حیات در تنور فقر و غربت می سوزد و با دشواریهای زندگی می سازد. دمبوره صدای سرزمینی است که در سیر زیستن به گونه ققنوس در آتش خود آرام آرام می سوزد: می سوزد و می سازد. ققنوسی که «بیگاه و صبا»، شام و سحر، بهار و خزان ندارد و زمان برای آن آتش سوازان دوزخی است که به جرم بودن و زیستن، عشق را، آزادی را ، وطن مادر را و انسان بودن را می سوزد.
۳. می توان گفت که در نگاه پدیدارشناسانه، پدیدارشدن اصوات در دو تار دمبوره به صدا درآمدن هستیهای انسانی و پدیداری فاعل روح انسان است که در صدا و ساز دمبوره، هستی زمانی و تاریخی خود را تجسم می بخشد. با این نگاه، صدای دمبوره در فهم پدیدارشناسیک خود نوای هستی انسان است: هستی ای که «هست» و «بود» خود را در تار و پود صدا-« تنها صدایی که می ماند»- شنیدارسازی می کند. به چنین تأویلی، دمبوره ساز وجود است: سازی که از حنجره دو تار- دو تاری که هر نٌت آن هستی انسان را در جریان سیال زمان -خنیاگری می کند. به سخن دیگر، دوتار دمبوره، دوتاری است از یک روح، روحی که سرشته از زمان و تاریخ است، روحی که از اعماق ناگفتهها و ناسرودههای انسان بیرون شده و جریان تاریخ، خاطره «سوخته باغچار» نوای سرزمین آبایی را با دوتار آهنگین خود در سینه سوزان زمان شنیدارسازی کرده و «ژاله ژاله گریه سرزمین» خود را به جوشش و سوزش می نشیند. به زبان دیگر، دمبوره، سرکشی و عصیان آتشین انسان در بستر زمان است، انسانی که با حنجره خونآلود و سینه لبریز از رنج، خون و عشق، درد، غم و رویایش را از گلو «خشک چوب» بیان می کند. به این فهم، دوتار دمبوره – دوتار هستی و وجود، دوتار خاطره و تاریخ – است، تارهایی که با ساز وجود و بیان عصیان درد عظیم تاریخ و عصیان طاغی انسان ستمدیده را می نوازد. با اینهمه، دمبوره، نوای ستمدیدگان است. نوایی که هم درد ستمدیده را بازمی گوید و خشم او را بیان می کند. [۲]
۴. در تاریخ موسیقی ما، «سرخوشها» – سرور سرخوش و داوود سرخوش- برعکس آبی میرزا- که بیشتر تجلی رمانتیسیسم سرد اجتماعی است- نمونه عینی موسیقی رادیکال و انتقادی اند. به بیان دیگر، دمبوره در دستان سرخوشها به طور معنی داری عمیقاً اجتماعی و سیاسی است، و چه بسا هر دو به شکل حیرتآوری در دو مقطع پٌر تحول تاریخ سیاسی جامعه هزاره پرچم هنر را در ماهیت انتقادی آن به اهتزاز نگه داشتند. دمبوره در خصیصه سیاسی خود صدای ناب هنری است که در برابر تقدیر اجتماعی و شکاف های تاریخی می ایستد و در انسانیترین محتوای هنر به واقعیتهای اجتماعی و تاریخی خود وفادار می ماند. با این تبیین، دمبوره به بیان دقیقتر هم هنر اجتماعی است و هم منتقد جامعه: دمبوره از یک سو، صدای سوزان نوعی رمانتیسیسم سردی است که در صدای دردناک آبی میزرا تجلی می یابد، و از دیگر سو، این «خشک چوب» نوعی اعتراضی آنارشیسم آتشینی است در صدای سرخوشها مناسبات حاکم اجتماعی زیر تیغ نقد می کشد. به سخن دیگر، دمبوره صرفاً درونیترین خیزش انسان نیست، بلکه ملموسترین صدایی است که در عینیت جهان بیرون برافروخته می شود. دمبوره در چنین فهمی، به طور عینی هنری است بیرون آمده از درون شکافها؛ هنری که محصول ضرورت یک زیبایی شناسی ماتریالیستی است. در این کانتیکست امر زیبا در نزد دمبوره نواز استعلایی نه که عینی است. خلق امر زیبا در چنین رویکردی برای دمبوره نواز خلق نوعی رادیکالیسمی است که در جهان عینی در برابر دٌژهای بردهساز دست به سرکشی زده و برعلیه ساختار های ضد انسانی عصیان می کند. دمبوره در چنین خصیصه بیش از آنکه ساز هستی فردی و ظرف ارضای زیبایی شناسی فردی باشد- نوعی پراکسیس- کنش معطوف به هدف- است.
۵. «جنگ و جنون» نام آخرین آلبوم داوود سرخوش است. من متأسفانه هنوز قادر به دریافت این آلبوم نشده ام. اما قراین و نام آلبوم نشان می دهد که سرخوش در این آلبوم همچنان به اصل اجتماعی بودن هنر وفادار مانده است. اگر چنین باشد «جنگ و جنون» خلصت سرگرم کننده ندارد. در چنین حالتی این آلبوم باید حامل «حقیقت درونی» اجتماعی و تاریخی عصر ما باشد. به هر صورت، موسیقی به قول نیچه «حیات باطنی و روح مستقل» انسان است: روحی که با هستی و تاریخ پیوند گسست ناپذیر دارد. طوریکه سرخوشها پیوند ناگسستنی با تاریخ و زمانه ما دارد، صدای سرخوشها آواز جادویی هستی اجتماعی ما است. باری، نشر «جنگ و جنون» را به سرخوش عزیز تبریک می گویم. دوست دارم سرش خوش و کامش شرین باشد.
یادآوری:
۱- «روح» در این نوشتار به مفهوم زندگی پس از مرگ نیست. روح(spirit) در این نوشتار به مفهوم هستی درونی انسانی و به معنی آگاهی و خرد از جان است.
۲- استعاره «خشک چوب» را از سید ابوطالب مظفری وام گرفته ام. مظفری در «دمبوره نامه» این استعاره زیبا را به جای دمبوره چنین به کار برده است: «تو ای خشک چوب! از دیار منی/ از آن سوخته «باغچار» منی/ به تار تو پیوسته جان من است/ تب کهنه «ارزگان» من است»
…………………………………………………………………………………………………………….
آهنگ های جنگ و جنون به طور زنده در کنسرت داوود سرخوش در شهر “وین” اتریش
به تاریخ ۲ آپریل سال جاری کنسرت به یاد ماندنی سرخوش در شهر وین اتریش برگزار خواهد شد. بلیت های این کنسرت را از همین حالا می توانید به دست آورید. برای خرید بلیت با شماره هایی که در پوستر پایین می بینید؛ در تماس شوید.