نویسنده: محمد غزنوی
در ۲۲ دلو ۱۳۷۲ نیروهای دولتی، وابسته به دولت اسلامی برهانالدین ربانی، به فرماندهی احمدشاه مسعود و عبدالرب رسول سیاف، پس از فتح سنگرهای حزب وحدت اسلامی، مستقر در کوه افشار، بر خانهها و محلات مسکونی یورش بردند. حاصل این یورش، تبدیلشدن محلات مسکونی افشار به تلی از خاک و خاکستر بود. هزاران نفر آواره، کشته، اسیر و ناپدید شدند. از صدها کشته تنها چند گور دستهجمعی باقی ماند. با این حال، کسی تاهنوز در برابر این جنایت بازخواست نشده است. عبدالله عبدالله، عبدالرب رسول سیاف، شیخآصف محسنی، سیدحسین انوری و بسیاریهای دیگر که در آن زمان بهصورت مستقیم در خلق فاجعه افشار دست داشتند، اکنون همانند داکتر عبدالله یا جزو هیئت رهبری و مقامات بلندرتبه دولتاند یا بیهیچ کیفر جزایی و حقوقی در قبال جنایتی که مصداق روشنی از جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت است، در جامعه زندگی میکنند. رهبران سیاسی هزاره نیز، با ترس از بهخطرافتادن منافع سیاسیشان، به افشار پشت کردهاند و از جنایات رفته بر مردم افشار سخن نمیگویند و آن را بایکوت خبری کردهاند. محمد محقق، در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۹۳، در حالی با عبدالله عبدالله ائتلاف کرد که عبدالله حاضر به عذرخواهی از بازماندگان قربانیان افشار، به خاطر جنایت افشار، نشد.
در همهحال، نباید با جنایتهای بشری معامله سیاسی کرد. رهایی از فساد، تباهی و شرارت فراگیر در جامعه زمانی امکانپذیر است که ظرفیت اخلاقی برای بازخوانی فجایع گذشته و شهامت اخلاقی برای اذعان به مسئولیت در قبال این جنایات و محاکمه جنایتکاران وجود داشته باشد. از دستان آلوده و افکار آلودهتر از آن نمیتوان انتظار تحقق عدالت و جامعه عاری از فساد و شرارت داشت. بنیاد آنارشی موجود و زایش هستههای نامشروع قانونی و حقوقی، همانند ریاست اجرایی و استمرار فراقانونی نهادها همچون پارلمان، ریشه در گسست و فروپاشی اخلاقی جامعه دارد. تداوم این وضعیت، جامعه را آبستن فجایع بیشمار دیگری میسازد که حداقل آن استمرار فساد و نابهسامانیهای وضع موجود است. در جامعهای که رهبری آن را کسانی بر عهده دارند که دستهایشان تا مرفق به خون مردم بیگناه آلودهاند، نمیشود منتظر ارتقای ارزشهای حقوق بشری و کرامت انسانی بود. عبور از این بنبستها مستلزم طرح سوالها و پرسشهای جدی از جنایتها و مسئولیتهایی است که رهبران کنونی در خلق آن نقش مستقیم داشتهاند. عبدالله عبدالله و عبدالرب رسول سیاف نمیتوانند از زیر بار فاجعه افشار و جنایتهای مشابه آن شانه خالی کنند. آنها و بسیاری دیگر، یک شهر چندمیلیونی را به گورستان ساکنانش تبدیل کردند. میلیاردها دالر جامعه جهانی هنوز قادر به ترمیم و استتار آثار جنایتهایشان نیست. آنها نقشی مستقیم در پیدایش، گسترش و تسلط طالبان بر افغانستان داشتند.
آنکه جنایت میکند، باید بازخواست شود و حساب پس دهد. معادله طلبکاربودن جنایتکار از قربانی، با توسعه فرهنگی و ارتقای سطح آگاهی تغییر میکند. این معادله به نفع قربانی و عدالتخواهی تمام میشود. فرجام جنایتکار، شوم و نگونسار است. شرارت همیشه پیروز نیست و آنکه تباهی میآفریند و شرارت میکند، روزی در دام جنایت و شرارت خویش گرفتار میشود.
خون به ناحق ریختهشده قربانیان افشار، خون عدالت و عدالتخواهی است. صدای قربانیان افشار به سادگی خاموش نمیشود. همهمه مردگان از گورستان دستهجمعی افشار و کوچههای آن هنوز به گوش میرسد. از این همهمه صدای عدالت و دادخواهی شنیده میشود. این دادخواهی، دادخواهی یک قوم نیست؛ دادخواهی فرودستان تاریخ است که کاخ استبداد، برتریطلبی و فزونخواهیها بر گورستانهای آنها بنا شده است. افشار، نقطه وصل رنجهای بشری است، مرکز ثقل عدالتخواهی و اجرای عدالت در مورد کسانی که همچون قصاب، کشتار کسبوکارشان است. بلوای افشار از جنس بلوای اردوگاههای مرگ در آشویتس است. از افشار غریو عدالتخواهی بلند است و این غریو را با سکوت یک یا دو فرومایه سیاسی نمیتوان خاموش کرد و فراموششده دانست.
هرچه از فاجعه افشار فاصله میگیریم، صدای قربانیان افشار رساتر و قویتر به گوش میرسد. این صدا سپس به متن، سخن، سرودهها، نمایشها و در نهایت به صدای بلند دادخواهی تبدیل میشود. افشار اکنون به شاخصی برای عدالتخواهی تبدیل شده است. آنکه به افشار پشت میکند، به عدالت پشت کرده است. افشار، جنایت علیه انسان به جرم هویت قومی است. سلسله این جنایت تا هنوز ادامه دارد و هنوز به جرم هویت قومی انسانها کشتار و سربریده میشوند.
انتظار اینکه با رشد آگاهی و توسعه فرهنگی و ظهور نسلهای تازه، افشار فراموش میشود و خون جنایت از دستهای آلوده پاک میشود، انتظاری عبث و بیهوده است. رشد آگاهی و توسعه فرهنگی، نتیجه برعکس دارد. با توسعه آگاهی، وفاداری به عدالت و ارزشهای بشری و انسانی جدیتر و نیرومندتر میشود و ظرفیتها برای دادخواهی و بازخواست از جنایتکار افزایش مییابد. پنهانشدن در پشت نقابهای قومی برای استتار جنایت، همیشه کارساز نیست. قهرمانان قومی، قهرمانان فاجعهاند. فاجعهها اما جراحتهای التیامناپذیر بشریاند. نمیشود این زخم خونچکان و این درد استخوانسوز را به این سادگی پنهان و مستور ساخت یا نادیده گرفت. وفاداری به دادخواهی همیشه از مرزهای کاذب قومیت، مذهب، جنسیت و جغرافیای سیاسی فراتر میرود.
آنکه جنایت میکند، باید بازخواست شود و حساب پس دهد. معادله طلبکاربودن جنایتکار از قربانی، با توسعه فرهنگی و ارتقای سطح آگاهی تغییر میکند. این معادله به نفع قربانی و عدالتخواهی تمام میشود. فرجام جنایتکار، شوم و نگونسار است. شرارت همیشه پیروز نیست و آنکه تباهی میآفریند و شرارت میکند، روزی در دام جنایت و شرارت خویش گرفتار میشود. اینکه در تاریخ معاصر چنین اتفاقی نیافتاده، نشانه زوال و فروپاشی اخلاقی جامعه است؛ نشانی از تسلط و هژمونی شرارت و تباهی است. اما این فرومایگی و ابتذال نهادی در وضع کنونی را نمیتوان دلیلی بر فراموشی رنجهای بشری تلقی کرد. رنجهای بشری کماکان دردناک و جانسوز است و میل و اراده برای اجرای عدالت و دادخواهی هنوز در زیر پوست جامعه جاری است و از دستان آلوده به خون و جنایت بازخواست میکند. این زخمهای استخوانسوز، تنها با اجرای عدالت التیامپذیر است.
هرچه از فاجعه افشار فاصله میگیریم، صدای قربانیان افشار رساتر و قویتر به گوش میرسد. این صدا سپس به متن، سخن، سرودهها، نمایشها و در نهایت به صدای بلند دادخواهی تبدیل میشود. افشار اکنون به شاخصی برای عدالتخواهی تبدیل شده است. آنکه به افشار پشت میکند، به عدالت پشت کرده است. افشار، جنایت علیه انسان به جرم هویت قومی است. سلسله این جنایت تا هنوز ادامه دارد و هنوز به جرم هویت قومی انسانها کشتار و سربریده میشوند. تعیین نسبت با افشار، تعیین نسبت با رخدادی است که ظرفیتهای نهفته آن عبور از مرزهای قومی و اجرای عدالت در قبال جنایتهای جنگی و جنایت علیه بشریت را امکانپذیر میکند. از افشار باید سخن گفت و آن را یادآوری کرد. جیغ قربانیان افشار باید همواره در گوش سیاف، عبدالله، انوری و شیخآصف محسنی طنینانداز باشد. افشار کابوس جنایتکاران است؛ کابوس آنکه آدم میکشد و سپس با قربانی خویش عکس میگیرد و با خونش بر دیوار یادگاری مینویسد و سپس خود را قهرمان ملی نام مینهد. یاد قربانیان افشار را گرامی میداریم!
منبع: روزنامه جامعه باز