کتاب “سیاست ورزی قومی و بنای صلح در افغانستان: بن مایه های هم ستیزی سیاسی و دشواری های گذار مردم سالارانه” (Ethnic Politics and (Peacebuilding in Afghanistan: The Root Causes of Political Conflicts and the Problems of Democratic Transition اثر پژوهشی داکتر محمد قاسم وفایی زاده، با ترجمه و پی نوشت کمال الدین رضوی از سوی موسسه حمایت از حقوق بشر و محو خشونت و با حمایت مالی بنیاد هنریش بول به نشر رسیده است. این کتاب را شاید بتوان اولین تحقیق عملی به شمار آورد که به بررسی مشکلات روابط میان- قومی و سیاسی سازی قومیت و تاثیرات و پیامد های ان بر روند توسعه سیاسی، دولت سازی، ملت سازی، تحکیم صلح و توسعه دموکراسی در افغانستان بصورت علمی و اکادمیک می پردازد.
نویسنده این کتاب معتقد است که تقسیمات قومی در طول تاریخ معاصر افغانستان، از زمان آغاز اقدامات عبدالرحمن خان برای تشکیل یک دولت مدرن تا امروز، نقش اساسی را در سیاست افغانستان بازی نموده اما کمتر بصورت اکادمیک مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفته است. سیاسی سازی قومیت، به باور نویسنده برایند اقدامات خشونت امیز و سرکوب گرانه عبدالرحمن در برابر اقوام مختلف کشور بود که موجب فعال شدن “مرزهای قومیت” در جامعه و سیاست کشور گردید. تداوم سیاست های سرکوبکرانه و تبعیض امیز دولت های سرکوبگر در قبال اقوام و بخصوص اقلیت های نژادی باعث انباشته شدن مشکلات سیاسی و در نتیجه فرسایش دستگاه سیاسی و از هم پاشی ان گردید. ظهور و توسعه جریان ها و احزاب سیاسی با عقاید ناسونالیستی یا مذهبی در طول دوران جهاد علیه روس ها و دولت کمونیستی کابل که به تدریج شکل قومی بخود گرفتند، در تعمیق شکاف های اجتماعی، برجسته شدن مرزهای قومیت و نیز رشد خود اگاهی قومی و بیداری سیاسی در میان اقلیت ها کمک نمود.
پس از پایان جهاد رویکرد استفاده ابزاری از قومیت برای ایجاد پایگاه های اجتماعی برای احزاب سیاسی از سوی رهبران و نخبگان قومی در حقیقت از جهتی بر خاسته از زوال مشروعیت احزاب سیاسی بود و از سویی نیز برایند نبود برنامه و تدبیر دوراندیشانه در میان رهبران سیاسی برای ایجاد دولتی با پایه های وسیع که بتواند همه اقوام و اقلیت های نژآدی و مذهبی را زیر چتر واحدی گرد اورد. با پایان جنگ سرد عقده های کهنه با عقیده های نو به هم پیوست و رقابت سیاسی جای خود را به رقابت قومی در برهنه ترین شکل ان داد. جنگ های داخلی دهه نود تلخ ترین تجربه مردم افغانستان بود که با مهندسی دستگاههای استخباراتی منطقه و قدرت طلبی رهبران سیاسی به جنگ و رویارویی میان اقوام افغانستان تبدیل شد و راه را برای ظهور جریان های افراطیی مثل طالبان باز نمود.
به باور نویسنده پروسه بن فرصت جدید و طلایی برای اساس گذاری یک ساختار جدید سیاسی بود اما متاسفانه نسخه “تقسیمات قومی قدرت” که با موافقت نامه بن تجویز شد به استحکام قومیت بعنوان معیار حقوق سیاسی شهروندان افغانستان انجامید. افغانستان در یک دهه گذشته در کشاکش نیروی های داخلی و خارجی و تضاد منافع کشور های ذیدخل توسعه سیاسی بنیادیی را تجربه نکرد و هنوز مردم کشور در اضطراب میان جنگ و صلح و ترس از تکرار تاریخ و هراس از اینده نا روشنی قرار دارند. امری که پتانسیل های خشونت را در جامعه همچنان زنده نگهداشته است. داکتر وفایی زاده در این اثر تحقیقی به ضرورت سیاست زدایی از “قومیت” و قومیت زدایی از “احزاب سیاسی” و غیر متمرکز سازی نهادینه شده قدرت بعنوان ضرورت های اساسی و بنیادی تحکیم صلح و توسعه دموکراسی در کشور یاد می کند. نویسنده بر این باور است که ملت سازی بر محور یک قوم و یک زبان و فرهنگ پروسه شکست خورده ای است و امروز نیاز مبرم ما تمرکز روی ملت سازی از طریق دولت سازی موثر بر مبنای ارزش های مندرج قانون اساسی و مشترکات فرهنگی تمام اقوام کشور است.
این کتاب در سه بخش و شش فصل نوشته شده. بخش اول به مبانی تئوریک منازعات قومی در جوامع چند قومی و علل و عوامل بسیج و رقابت های قومی اختصاص یافته است. بخش دوم که شامل دو فصل است به بررسی پیشینه رابطه میان-قومی و رابطه دولت و مردم از زمان ایجاد یک دولت مدرن توسط عبدالرحمن خان تا سقوط طالبان پرداخته و نویسنده رویدادهای سیاسی و اجتماعی یکصدوسی سال اخیر کشور را به برهه ها و دوره های تاریخی-سیاسی مشخصی تقسیم نموده و تاثیرات و پیامد های رویداد ها و سیاست های هر دوره را بر روند توسعه سیاسی در کشور بصورت اکادمیک بررسی نموده است. بخش سوم کتاب نیز دو فصل دارد که نویسنده در فصل اول ان فرایند توسعه سیاسی و روابط و رقابت های قومی در دوره پسا-۲۰۰۱ را به نقد کشیده است. فصل دوم به بررسی ساختار احزاب سیاسی، نقش احزاب در دو مرحله گذار و تحکیم دموکراسی اختصاص یافته است. فصل پایانی کتاب جمع بندی و نتیجه گیری مجموعه مباحث شامل کتاب است که دران نویسنده تلاش نموده راه حل هایی را برای توسعه پایدار سیاسی و اجتماعی و تحقق صلح و ثبات و تحکیم پایه های دولت ارائه نماید. در شرایطی که افغانستان دو ازمون بزرگ سیاسی (انتخابات ریاست جمهوری و خروج نیروهای خارجی) را در پیش دارد و مردم نگران تحولات و دگردیسی های نا خواسته سیاسی بعد از ۲۰۱۴ اند، نشر این کتاب اقدامی ستودنی است که می تواند به درک عمیق تر اوضاع پیچیده سیاسی در کشور کمک نماید.
چکیده بخش ها و جستارهای کتاب
«سیاست ورزی قومی و بنای صلح در افغانستان»
افغانستان در بخش بزرگی از تاریخ مدرن خود، از تجاوز خارجی و جنگ داخلی و ناآرامی اجتماعی رنج فراوان برده است. در دهه های پس از ظهور و شکل گیری افغانستان در قامت کشور حایل که حاصل «بازی بزرگ» میان بریتانیا و روسیه بود، رشتهای از «شورشها و انقلاب ها»[۱] و قیامهای سنت گرا و قبیله ای[۲] و خصومت قومی، این کشور را درنوردید. افغانستان در دهه هشتاد قرن بیستم، هیزمِ سیاستِ جنگ سرد شد واتحاد شوروی به آن هجوم آورد. با خروج نیروهای شوروی درسال ۱۹۸۸ و پیروزی جناح های قومی- سیاسی،[۳] این سرزمین به ورطه جنگ ویرانگر و مرگبار داخلی فرولغزید. در اوج جنگ داخلی، نیرویی نو و تندرو به نام «تحریک اسلامی طالبان» از جنوب سربرآورد و به دَدخویی فزاینده سیاست ورزی و روابط اجتماعی در کشور دامن زد. ظهور طالبان با پشتیبانی آشکار و تمام عیار پاکستان به رقابت تنگاتنگ منطقه ای یا همان «بازی خُرد- کلان»[۴] شتاب داد. این وضع ناآرام و آشفته سیاسی و اجتماعی با زنجیره ای از «انقلاب های پایان ناپذیر»، تاریخ مدرن افغانستان را به تاریخ «تَقلاّ و بقا»[۵] برای افغانها دگرگون کرد و به از دست رفتن جانهای بیشمار و ویرانی زیرساخت های اقتصادی و واماندگی دولت[۶] انجامید.
با یورشهای دهشت افکنانه یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ به شهر نیویورک وپنتاگون- که طرّاح اصلی آن اُسامه بن لادن بود و حضور نظامی امریکا و متحدانش را به دنبال آورد- افغانستان با چرخشگاهی در تاریخ خود روبرو شد. نظام طالبان به زیر افتاد و شبکههای هراس افکن همپیمان آن در کشور برچیده شدند. پس از آن، طرح بنای صلح[۷] سازمان ملل برای اِحیای صلح و ثبات به اجرا درآمد تا چارچوبی برای آغاز فرایند دولت سازی[۸] و استقرار مردم سالاری فراهم آورد. افغانها بیش از یک دهه، دوشادوش جامعه بین المللی برای تحقق بخشیدن به صلح و مردم سالاری تلاش کردند ولی به رغم پیشرفت های سالهای اخیر که با جانفشانی سترگ و مشترکِ افغانها و جامعه جهانی به دست آمده است هنوز نابسامانیهای سیاسی و اجتماعی چالش برانگیز، سایه سیاهی بر فرایند های سیاسی جاری در کشور میافکند و آینده آن را تهدید میکند.
چرخه بی پایان خشونت و ناسازی های اجتماعی و سیاسی و سخت جانی موانع اجتماعی- سیاسی[۹] این پرسش را برمیانگیزد که چرا نابسامانی های اجتماعی و سیاسی با گذشت زمان در برابر راه حل مقاوم شدهاند و بُنْ مایههای هم ستیزی و عللِ بنیادی ناکامی پی در پی افغانستان برای تبدیل شدن به کشوری نوگرا و صلح آمیز و مردم سالار کدام است؟
اهمیت ژئوپلتیکی افغانستان در مقام دروازه ورود به هند یا آسیای میانه، نویسندگان رشته سیاست و تاریخ افغانستان را به تبیینِ عللِ مداخله یا تجاوز پی در پی بیگانگان، محدود کرده است- بازگفتی کمابیش رایج از نگرش متعارف در سیاست بین المللی. افغان ها نیز بار سرزنش آلود نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی را بر دوش سیاست های غارتگرانه قدرت های بیرونی و حکمرانان فاسد و تنآسان و زورسالار کشور میاندازند؛ واقعیتهایی که بیش از یک قرن کشور را به ستوه آوردهاند. این عوامل به رغم اهمیت انکارناپذیری که دارند، تبیینهایی نابسنده از نزاعِ دراز مدت سیاسی واجتماعی در افغانستان به دست می دهند.
اغلب این ریشه کاوی ها در وهله نخست، نقش نیروهای پیش برنده داخلی[۱۰] و پویایی شناسی اجتماعی[۱۱] را در جامعه افغانی- که در تداوم این نابسامانیها سهیم اند- نادیده میگیرند و در وهله دوم، در تبیین عِلّی[۱۲] این عوامل گونه گون برای پی بردن به دلایل اصلی بحران درکشور درمیمانند. افزون بر آن، تبیینهای یاد شده با استمرار نابسامانی های اجتماعی وسیاسی وپیشرفت محدود فرایند بنای صلح مردم سالارانه در دوره پس از سال ۲۰۰۱ نقض میشوند. زیرا در دهه نخست قرن حاضر، افغانستان از پشتیبانی بیپیشینه مالی و رزمی بین المللی – که اغلبِ ابزارهای لازم برای گذار مردم سالارانه سیاسی را به ارمغان آورد- بهرهمند شد وحضور نیروهای ائتلاف به رهبری ایالات متحده و تعهد جدی آنها در پشتیبانی از گذار مردم سالارانه، تلاش مخرّب قدرت های منطقه ای را در آسیب زدن به فرایند بنای صلح، به طور چشمگیری خنثی کرد. همچنین، گمان میرفت که سرخوردگی افغانها از جنگهای طولانی خانمان سوز و ناامنی و بی ثباتی، زمینه باروَری را برای پروراندن فرهنگ همنوایی و مردم سالاری و صلح در افغانستانِ جنگ زده فراهم میآورد. اکنون به رغم خوش بینی آغازین نسبت به کامیابی فرایند نو سیاسی و تثبیت پایه های صلح و مردم سالاری و پس از یک دهه تلاشهای توأم ملی وبین المللی، افق تحقق این خواسته ها دور از دیدرس است. در واقع، افغانستان در قامت نمونه ای پیچیده از نمونه های بنای صلح مردم سالارانه در دوره پساستیز[۱۳] عرض اندام کرده است به گونهای که از تبیین محض در بستر مباحث ژئوپلتیک یا یورش چپاولگرانه قدرت های بیرونی سر برمیتابد.
از این رو، پژوهش پیش رو از شناخت متعارف بحران دیرگذر[۱۴] در افغانستان کناره میگیرد و بر کانون نیروهای داخلی پیش برنده نزاع و ناسازی اجتماعی و پویش شناسی تاریخی[۱۵] جامعه افغانی -که متغیرهای اصلی[۱۶] در تحولات سیاسی و اجتماعی است- چشم میدوزد. با آن که نیروهای داخلیِ پیشبرنده نزاع و پویش اجتماعی و سیاسی، عناصر گوناگونی همچون رشد اسلام سیاسی[۱۷] و سنت گرایی[۱۸] و قبیله گرایی[۱۹] و سیاسی کردن شکاف های اجتماعی[۲۰] را درخود دارند، این پژوهش تمرکز ویژهای دارد بر نقش بخش بندی های قومی[۲۱] و تاثیر آنها بر دگرگونی های سیاسی و اجتماعی. به سخنی روشنتر، این پژوهش به جای درنگ بر عوامل بیرونی، به کندوکاو بُن مایه های نابسامانیهای اجتماعی- سیاسی در متن[۲۲] سیاست ورزی قومی و روابط دولت- جامعه[۲۳] رومیآورد.
فرضیه اصلیِ پژوهشِ پیش رو بر این استدلال استوار است: سیاسی کردن بخش بندی های قومی و تفسیر برساخته انحصارگرا از هویت ملی[۲۴] و سیاستها و روشهای تبعیض آمیز حکومتها در برابر برخی اقوام و رشد قوم- ملت باوری[۲۵]، پویاترین عوامل نابسامانی های دیرپای اجتماعی و سیاسی افغانستان هستند. من بر این باورم که دو عاملِ توان افزایِ دوسویه یعنی نابسامانیهای ساختاری[۲۶] (برای مثال، سیاستها وروشهای تبعیضآمیز) و دسیسه نخبگان[۲۷]، قومیت[۲۸] را سیاسی نموده و بخش بندیهای اجتماعی را به نیروی ویرانگری در سیاست وجامعه افغانستان تبدیل کردهاند. افزون بر آن، مباحث یادشده، به تحلیل پیوند میان بخشبندیهای درونی وعوامل بیرونی همچون سیاستهای منطقهای در جامعه افغانی می پردازد.
هم ستیزی های ملی گرایانه و قومی از مهمترین دشواری های امنیتی در جهان امروز به شمار می آیند. بیشترین درگیری های خشونت بارِ میان- کشوری پس از پایان جنگ سرد، صبغه قومی و ملی دارند. هم ستیزی های قومی، رنج های بیشماری به بار آورده و در اغلب موارد از پذیرش راه حل سرباز زده اند. در این میان، افغانستان یکی از پیچیده ترین نمونه های همستیزی قومی ست . پس از سه دهه جنگ، طرح سازمان ملل برای بنای صلح و مردمی سازی در افغانستان به اجرا درآمد تا نقطه پایانی بر روند جنگ بگذارد و صلح و امنیت پایدار را به ارمغان آورد. اما به رغم تلاش های ملی و بین المللی در دهه پیش، کشور ما هنوز با نابسامانی های زاییده از احساسات قومی یا قومی- دینی دست و پنجه نرم می کند.
تداوم و پایداری دشواری های قومی در کشور، انگیزه بخش نگارش این رساله بوده اند. از این رو رساله پیش رو در گام نخست بر علل همستیزی قومی و پیشرفت محدود مردمی سازی و بنای صلح پس از سال ۲۰۰۱ تمرکز می کند و به انجام رساندن دو وظیفه تحقیقی را به عهده می گیرد: نخست با بازنگری متونِ مرجع، چارچوبی نظری برای تبیین فرایندهای قومی سازی سیاست و بسیج قومی و همستیزی های قومی در جوامع چندقومی فراهم می آورد. دوم بن مایه های همستیزی و عوامل کلیدی و کارساز در دشواری های دیرپای قومی را وامی کاود و به بررسی دلایل پیشرفت محدود بنای صلح و موانع گذار مردم سالارانه پس از سال ۲۰۰۱ رومی آورد.
ساختار این رساله پژوهشی با سه بخش و شش جستار فراآمده است.
بخش نخست، متون موجود در باره بسیج و نزاع قومی را بازمی نگرد و در صدد پی ریزی بنای نظری استواری در خصوص افغانستان برمی آید.
جستار نخست با بحثی در باره تعاریف لغوی قومیت آغاز می شود و سپس با محک زدن مفاهیم و نظریه های پایه همچون مبدء باوری و ابزارانگاری و برساخت گرایی به کندوکاوِ فرایند و سازوکارهای پیچیده بسیج قومی و قطب بندی و همستیزی قومی می پردازد.
مبدء باوری که در تفسیر هویت قومی، مستلزم ذات گرایی ست بررسی و نقد می شود و به جای آن رویکردهای برساخت گرا و ابزارانگار، چارچوب اصلی را در تبیین نابسامانی های قومی فراهم می آورند. همچنین این جستار، بازاندیشی نقادانه در پژوهشهای پیشین را در بردارد و با بحثی مفصل در باره عوامل گوناگون اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بسیج و نزاع قومی به بازتدوینِ رهیافتهای مفهومی راه می گشاید.
بخش دوم با رویکرد برساخت گرا، سیاست ورزی قومی را در کشورر وامی کاود و بازه زمانی کمابیش گسترده ای را از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۷۹ پوشش می دهد.
جستار دوم، پس زمینه تاریخی سیاست ورزی در افغانستان را به بررسی می گیرد. این پس زمینه به دوران دولت سازی و نوسازی دولت در دهه هشتاد قرن نوزدهم بازمی گردد. سپس با کاوشِ ساختاریِ چهار تحول سترگ در کشور یعنی دولت سازی و نوسازی و مردمی سازی و برامدن قوم- ملت باوری، رشد روابط میان- قومی ارزیابی می شود. من برآنم که سیاسی سازی قومیت، برایند دولت سازی در دوران امیر عبدالرحمن (۱۹۰۱-۱۸۸۰) است. دولت سازی امیر با کاربست بی پیشینه قوه قهریه و سرکوب بی رحمانه گروه های گوناگون قومی و مهندسی اجتماعی و سیاست کوچاندن اجباری همراه شد و روابط میان- قومی را ستیزآمیز کرد و مرزبندی های قومی و ازهم گسیختگی اجتماعی را بدنبال آورد. در نتیجه، هویت قومی به نیرویی ویرانگر در سیاست کشور دگرگون شد و در سراسر قرن بیستم نقش سترگی در شکل گیری روابط سیاسی و اجتماعی ایفا کرد.
آغار نوسازی در سال ۱۹۰۱ و رادیکال شدن آن در سال ۱۹۱۹ واکنش سنت گرایان را درپی آورد. این واکنش و پیامدهای آن نه تنها به دوران نوسازی پایان داد بلکه ستیهندگی قومی را نیز بارور کرد. دودمان مصاحبان، خیزش های اجتماعی را به ستیزه جویی میان پشتون ها و غیر پشتون ها بر سرقدرت تفسیر و دگرگون کردند. در چنین وضعی ابتکارِ مردم سالاری هدایت شده از سوی ظاهر شاه (۱۹۷۲-۱۹۶۴) نتوانست تغییری ژرف در نظام سیاسی ایجاد کند و از دردها و دادخواهی ها بکاهد. در عوض، این ابتکار با ظهور قوم- ملت باوری پشتونی همزاد شد و فضای سیاسی را آشفته کرد و به واماندگی دولت و فروپاشی نظم سنتی سیاسی انجامید.
جستار سوم بسیج سیاسی و همستیزی قومی را از کودتای کمونیستی و تجاوز شوروی تا سقوط طالبان در بردارد. در این جستار، انسجام قومی به همراه پویش اجتماعی- سیاسی و رشد احزاب قومی دینی و سیاسی از سال ۱۹۷۹ تا ۲۰۰۱ بررسی و ارزیابی می شوند. من بر این باورم که کودتای کمونیستی و تجاوز شوروی به فروپاشی نظم سنتی سیاسی انجامید و پویایی اجتماعی اقوام را کلید زد. در جریان جهاد، گروه های مقاومت، روابط تنگاتنگ و دوستانه ای با اردوگاه ضدکمونیستی و کشورهای اسلامی برقرار کردند. این دادو ستدها و دگرگونی ها به رشد خودآگاهی سیاسی و خوددانایی قومی مدد رساند و در پی آن به پیدایش جناح های قومی- سیاسی میدان داد. در این میان با توجه به روابط میان- قومی آشفته در گذشته و عقده ها و دادخواهی های انباشته، عقب نشینی شوروی از یک سو و خاموشی پیشه کردن غرب از سوی دیگر سبب بروز جنگ داخلی بر سر قدرت شد و جناح های سیاسی را به بسیج گروه های قومی برانگیخت. سازوکار پیچیده همکوشی میان بخش بندی های قومی در داخل و پایگاه های سیاسی و سیاست های منطقه ای، زاییده جنگ خانگی بود. پدیده طالبان برایند این کنش دوسویه میان نیروهای پیش برنده ستیز در داخل و رقابت منطقه ای بود. جنبش قومی- دینی طالبان به پشتیبانی همه جانبه آی.اس.آی پاکستان افزون بر اینکه از اهداف درازمدت پاکستان در منطقه پرده برداشت چرخه تداوم و تغییر را دوباره به راه انداخت؛ کشاکشی که در قالب ستیز میان تداوم/بازگشت سلطه سیاسی پشتون ها و دگرگونی نظام سیاسی به نظامی چندقومی و یا افتادن قدرت به دست غیرپشتون ها تبلور یافته است.
بخش سوم، بررسی دگرگونی های سیاسی پس از سال ۲۰۰۱ را دربردارد. جستار چهارم در واکاوی این دگرگونی ها بر نیروهای پیش برنده نابهنجاری های سیاسی و اجتماعی و بر پویش تداوم و تغییر در کشور چشم می دوزد. سپس با تحلیلی موشکافانه از پیشرفت محدود طرح سازمان ملل برای بنای صلح و گذار سیاسی، موانع و چالش های بنیادین صلح و استقرار مردم سالاری را در کانون بحث جای می دهد.
من برآنم که افغانستان در طی دهه گذشته به پیش رانده شد و در دولت سازی و استواری صلح و مردم سالاری، دستاوردهای چشمگیری رونما گردید. اما به رغم کامیابی در سپهرهای گوناگون، نیکوییِ گذار سیاسی کم دامنه تر از پیش بینی ها بود. فرایند بن میان گذشته آشفته اجتماعی و روابط قدرت، حد فاصل روشنی نینداخت و از همین رو بخش بندی های سیاسی شده قومی به بقای خود ادامه دادند.
عوامل گوناگونی در بازگشت پذیری مداوم بخش بندی های قومی حایز اهمیت اند. نخست طرح ائتلاف گرای اداره موقت و حکومت انتقالی به بقای بخش بندی های قومی در چارچوب نظام سیاسی مدد رساند. با اینکه قانون اساسی، آرایش ائتلاف گرای قدرت را به رسمیت نمیشناسد از آن زمان تاکنون حکومت نتوانسته خود را از چنبره نظام سهمیه ای قومی، رهایی ببخشد. دوم، قانون اساسی جدید شالوده استواری برای ملت سازی مدنی و قانونی بنا کرده است اما برای تحقق آن تلاش چندانی بکار نرفته است. پافشاری برخی گروههای قوم- ملت گرا بر ملت سازی پیرامون هسته قومی- فرهنگی پشتون، مخالفت کسانی را برانگیخته است که چنین مدلی را منسوخ و موجب برافروختن نفرت های قومی می دانند. سوم، تمرکزگرایی حاد دولت و نادیده گرفتن گستره اختیارات حکومت های محلی، کارایی اقتدار مرکزی را در فراسوی کمربندِ پایتخت به چالش کشیده است. چهارم، همزمانی بنای صلح و مردمی سازی با جنگ در برابر هراس افکنی و طالبانی که از پایگاه های حمایتی در میان پشتون ها برخوردارند کامیابی فرایند سیاسی را با مانع روبرو کرده است. یک دهه سنگینی سایه جنگ بر مناطق پشتون نشین و افزایش مرگ شهروندان ملکی به انزوای پشتون ها و جدایی شمال از جنوب انجامیده است. این مباحث در جستار پنجم بسط بیشتری یافته است. در این جستار نقش احزاب قومی سیاسی و فرایند ابزاری شدن هویت قومی در ساختار سیاسی پس از بن بررسی می شود.
گرانیگاه جستار پنجم، واکاوی نقش سیاسی و سیاست های اداره کرزی و ابتکارهای جامعه جهانی بویژه امریکا در باره بنای صلح و مردمی سازی در افغانستان است. من بر این باورم که سیاست های ناگشوده و ابتکارهای کم هماهنگ شده حکومت افغانی و امریکا در برابر رخدادهای غیرمنتظره و چالشهای پرتوان اجتماعی و سیاسی در یافتن راه حلی برای نابسامانی های ریشه دار ناکارامد بوده است . همچنین در پیش گرفتن برخی بدیلها مانند یارگزینی سران سیاسی کلیدی به قومی سازی دوباره و شخصی سازی سیاست انجامید و پایه های تحقق نظام حزبی سالم و رقابتی و کارا را سست کرد. چنین نظامی می توانست منافع فردی و قومی را در خود بگنجاند.
در پایان، سنتز تحقیق و محصول یافته های کلان پژوهشی به خواننده عرضه می شود.
چکیده سخن در فرجام این است که بازگشت پذیری فزاینده قومیت و نابسامانی های آن همچون بسیج و همستیزی قومی، برایند چرخه ساخت و بازساخت هویت انحصارگرای ملی و قوم- ملت باوری و سیاست های ناعادلانه و تبعیض آمیز قومی ست؛ عواملی که در تاریخ مدرن افغانستان ریشه دارند. در نتیجه، بخش بندی های قومی، نیروی پیش برنده اصلی در تحولات اجتماعی سیاسی شده اند و عاملی پراهمیت در تبیین پویش اجتماعی تداوم و تغییر به شمار می آیند. این چرخه ساخت و بازساخت، سرچشمه نخست نابسامانی های سترگ و پیجیده اجتماعی و سیاسی و عامل کلیدی در پسِ پیشرفت تنگ بسترِ بنای صلح در دهه گذشته است. افزون برهمه پژوهش پیش رو، سیاسی کردن قومیت و هماوردی مداوم قومی را متضمن ابزاری کردن هویت قومی می داند. ابزارانگاریِ هویت قومی را نخبگان و احزاب قومی سیاسی به هدفِ بسیج منبع بکارگرفته اند. این شیوه، دولت سازی و ملت سازی و استقرار صلح و مردم سالاری را با مانع روبرو کرده است. بنابر این مطالعه کنونی بر ضرورت دولت سازی کارامد و اصلاح دیوان سالاری و حکومتداری خوب در دو لایه مرکزی و محلی پای می فشارد.
یافته های یادشده با توجه به بازگشت پذیری هویت قومی در کشور و شکست ملت سازی بر گِرد هسته قومی- فرهنگی چنین پیشنهاد می کند: حکومت افغانی باید ملت سازی را از رهگذر دولت سازی و بر پایه ارزشهای مصوب در قانون اساسی دنبال کند. نهادمند سازی روابط قدرت و شخصی زدایی و قومی زدایی از سیاست ستون های اصلی در ملت سازی نیک فرجام اند.
افزون بر آن، اجرای عدالت انتقالی و اصلاح نظام انتخاباتی و سرشماری نفوس و آشتی شفاف با شورشیان طالبان از برجستگی ویژه در میان اولویت ها برخوردارند. موارد یادشده، ابتکارهای کلیدی در استقرار و استواری صلح مردم سالارانه در افغانستان هستند.
[۱] Rebellions & Revolutions
[۲] Tribal & Traditional Revolts
[۳] Ethno-Political Factions
[۴] Mini-Great Game
[۵] Struggle & Survival
[۶] Failure of the State
[۷] Peace Building Plan
[۸] State-Building
[۹]Resilience of the Socio-Political Challenges
[۱۰]Domestic Driving Forces
[۱۱] Social Dynamics
[۱۲] Causal Explanation
[۱۳]Post-Conflict
[۱۴]Prolonged Crisis
[۱۵]Historical Dynamics
[۱۶] Main Variables
[۱۷] Political Islam
[۱۸]Traditionalism
[۱۹] Tribalism
[۲۰]Politicization of Social Cleavages
[۲۱] Ethnic Divisions
[۲۲]Context
[۲۳] State-Society Relations
[۲۴] Exclusive National Identity Construction
[۲۵] Ethno-Nationalism
[۲۶] Structural Problems
[۲۷] Elite
[۲۸] Politicization of Ethnicity
خلاصه بیو گرافی نویسنده:
داکتر محمد قاسم وفایی زاده متولد سال ۱۹۸۰ در ولسوالی ورس ولایت بامیان است. ایشان تعلمیات ثانوی را درلیسه عالی پنجاب ولایت بامیان به اتمام رسانیده و در سال ۱۳۸۴ از دانشکده ژورنالیزم دانشکاه کابل فارغ التحصیل گردیده است. داکتر وفایی زاده ماستری اش را در زمینه ارتباطات بین الملل در سال ۲۰۰۹ در دانشگاه کانازاوا در جاپان تکمیل نموده و دکترای روابط بین الملل را در سال ۲۰۱۳ از همین دانشگاه بدست آورده است. داکتر وفایی زاده پژوهش های علمی را در زمینه های دولت سازی، ملت سازی، سیاست قومی، گذار مردم سالارانه و بنای صلح در کشور های چند قومی پس از جنگ انجام داده است.
داکتر وفایی زاده در عرصه کار رسانه ای نیز فعال بوده و مدیریت نشریاتی مانند “مردم”، “میثاق وحدت”، و همکاری با سایر رسانه ها را در کارنامه خود دارد. ایشان در سال ۱۳۸۶-۷ بعنوان کارشناس امور اجتماعی در اداره فرهنگی ریاست عمومی اداره امور ودارالانشای شورای وزیران ایفای وظیفه می نمود. در حال حاضر داکتر وفایی زاده سمت معین پلان و پالیسی را در اداره مستقل هوانوردی ملکی دارند.
از ایشان تا کنون آثار علمی و تحقیقی زیادی نشر شده و یا آماده نشر می باشد:
Mohammad Qasim Wafayezada (۲۰۱۳) Ethnic Politics and Peacebuilding in Afghanistan: The Root Causes of Political Conflicts and the Problems of Democratic Transition Saarbrücken: Scholars’ Press (AV Akademikerverlag GmbH & Co. KG) isbn:3639511867.
(سیاست ورزی قومی و بنای صلح در افغاستان: بن مایه های هم ستیزی سیاسی و دشواری های گذار مردم سالارانه، ترجمه کمال الدین رضوی)
M Qasim Wafayezada (۲۰۱۲) Ethnic Politics, Ethnic Political Parties and the Future of Democratic Peacebuilding in Afghanistan Journal of Human and Socio-Environmental Studies, No. 24. ۶۵-۹۱ September.
Kashima Masahiro, M Qasim Wafayezada (۲۰۱۲) International Assistance to Post-Conflict Peacebulding: the Cases of Cambodia and Afghanistan Journal of Human and Socio-Environmental Studies, No. ۲۳, ۴۳-۷۰ March.
Political Islam: Rise or Fall?
Breaking status quo: The Future Perspectives of Peace in the Korean Peninsula
Post-conflict Peacebuilding: A Comparative study of the Japan and Afghanistan Cases