عصرها مملو از مشتری می شود. دود تا خرخره ی سقف، بالا می آید. ردیفی از میزها و چوکی ها، زیر نور کمرنگ سالن زیر زمین، چیده شده است. آدم ها، سر به سر می نشینند و چهره به چهره به هم زل میزنند. یکی لای انگشتان نازکش سیگرت می فشارد و دیگری، دستی بر آیفون و با دستی دیگر، لوله ی قلیان را بر لب می چسپاند. یکی از شعر می گوید و دیگری از متینگ روز جمعه خبر می دهد. یکی از کنسرت روز شنبه تعریف می کند و دیگری از کابینه ی معوق اشرف غنی حرف می زند. یکی از طرح جلد کتابش می گوید و دیگری از فیسِ سمسترش می نالد. یکی، از برگزاری تظاهرات خبر می دهد و دیگری کارت نمایشگاه نقاشی اش را پخش می کند. یکی، از مشکلات روزنامه اش زبان می گشاید و دیگری از طرح های جدیدش برای ایجاد یک دانشگاه نظر می خواهد…
دخترانِ گیسو افشان و پسرانِ خرامان، خلوت تمام اتاق هارا می تارانند. پسر و دختری که در گوشه ای نشسته اند، گویی، دل به هم امانت می دهند بدون آن که از ملامتِ چشمی ابا ورزند. دختران و پسرانی که گوش تا گوشِ یک میز را گرفته اند، نگاهها وسخن های شان را با هم تقسیم می کنند بدون آن که شماتتی، دلِ شان را بلرزاند.
اینجا، کابل است. “رستورانت تاج بیگم”؛ ایستگاه قرارو قلیان. پاتوقِ روشنفکر و هنرمند و داستان نویس و فعال مدنی و دانشجو وعاشق و استاد دانشگاه و کارمند دولت. اینجا کسی از “آمرِ” امر به معروف و نهی از منکر نمی هراسد. کسی خودش را سانسور نمی کند و دیگری را نیز بخاطر همصحبتی و دست دادن با دختران و زنان و یا بخاطر عقیده و قبیله، متهم نمی کند. اینجا نمایشگاه سلیقه ها و ذایقه ها و رنگهاست. جای قهر و آشتی، مرکز بحث سیاسی و گفتگوی ادبی و کانون عشق ورزی، دوستی اجتماعی و آشنایی فردی و گروهی است.
اینجا پاریس و لندن و برلن نیست؛ لبِ دریای خشکیده ی کابل است که تجربه ی لندن و پاریس و برلن را باز نمایی می کند. دنیای این پاتوق اما، دنیای رهبران نیست. دنیای ملایان نیست، دنیای سیاف و محسنی نیست. دنیای وزیران و کاخ نشینان زره سوار هم نیست. دنیای نسلی است که شوکت تغییر را تجربه می کنند. طعم آزادی را می چشند و شربت دمکراسی را می آزمایند.
اینجا، جاییست که دارد الگوی یک فرهنگ را بنیان می گذارند: فرهنگ تعامل و گفتگو و دگر اندیشی. اینجا، دوستی زن ومرد و گفتگوی پسر و دختر، تابو و امر منکَر وممنوع و مفسدانه و قصاص آور و غیرت برانگیز نیست. این دوستی، ضرورت انسانی و قوام هویت بشری تعریف می شود. برابری جنسیتی و شکیبایی اجتماعی از همین دوستی ها و تعامل ها و گفتگوها و سخن ورزی ها آغاز می شود.
کاستن از تعصب ها و پیشداوری ها و بد گویی ها و مرزهای آهنین جنسیتی از همین عادی شدن روابط انسانی و “دوستی های اجتماعی” کلید می خورد. دید جنیستی و نگاهِ شهوت آلود به روابط زن و مرد در این سرزمین، مهمترین منبع پیشداوری های ناصواب است که سدی در برابر تغییر و ترقی ایجاد کرده است. رواج فرهنگ دوستی اجتماعی، بویژه، بین زنان و مردان فعال و روشن جامعه، مهمترین نماد تغییر و نوسازی ذهن بسته ی اجتماعی و انکشاف بینش جمعی و تلطیف مناسبات انسانی می باشد.
لیلا حیدری، بانوی جسور و غیوریست که تاج بیگم را خانه ی امن دوستی ها و سخن ورزی ها و کانونِ گرم ملاقات ها وقرارهای گروهی جوانان و فرهنگیان و دانشجویان و فعالین مدنی و سیاسی ساخته است. لیلا، که خود شاعر وهنرمند وفعال مدنی است، علاوه بر آن که با تاسیس “کمپ مادر”، پناهگاه و تکیه گاه و امید صدها معتاد شده است؛ نقش یک مادر و جایگاه یک خواهر و منزلت یک دوست را برای همه ی مراجعانش دارد. لبخند مهربان و چهره گشاده و شوخی های شیرینش، همه ی مشتریان را سرشار از نشاط و اطمینان و لذت حضور می سازد.
تاج بیگم، محل کوچک و دنیای محدودیست که در کابلِ بزرگ و آلوده و افغانستانِ شلوغ و شریعت خواه، آدرس کوتاهی دارد، اما بستر یک موج و نماد یک فرایند است که آهسته آهسته دارد مسری و شایع می گردد.