ایوب آروین
بیبیسی
این گزارش نمونه ی کوچکی از تبعیض گسترده ی حکومت فاسد حامد کرزی علیه مردم هزاره را نشان می دهد.
شهر بامیان از سر تپه مشرف بر پیکره بودای ۵۳ متری، چشمانداز وسیعی دارد، درهای پر از درخت و کشتزار، خانههای قدیمی و ساختمانهای جدیدی که در اطراف فرودگاه ساخته شده، همه چشم نوازند.
به درون مغارهای میروم که احتمالا هزار و پانصد سال پیش تالار مجللی برای آموزش و نیایش راهبان بودایی بوده است. هوای خنک این مغاره در ظهر گرم تابستانی بامیان لذت بخش است.
این مغاره بزرگ دهلیزی دارد که احتمالا مستخدمانی در آن جا موظف بودهاند. داخل مغاره اصلی بیش از بیست و پنج متر طول و ده متر عرض دارد. سقف آن هم بیش از پنج متر ارتفاع دارد. در دیوارهای دو طرف آن برجستگیهایی با شکلهای هندسی منظم و هنرمندانه به چشم میخورند که بیانگر هنرمندی بامیانیهای دو هزار سال پیش است.
در آخر این تالار فرورفتگی بزرگی است که از کف مغاره حدود ۸۰ سانتی متر بلند است. احتمالا یک راهب بلندپایه بودایی در آن جا مینشسته و از آن به عنوان محل خطابه و تدریس استفاده میکرده. یک فرورفتگی مشابه دیگر با مقیاس کوچکتر در دل دیوار سمت چپ تالار است که به نظر میرسد یک یا چند دستیار او در آن قرار میگرفتهاند.
فقر و جنگ
در ساختن چنین مغارهها آب و هوای خشک بامیان در نظر بوده است. هزار و پانصد سال پیش مغارهسازان ویژگی این مغارهها را در فصلهای مختلف سال میدانستهاند. حدود دوازده هزار مغارهای که در چند نقطه در دل صخرههای سخت کنده شدهاند، عموما در تابستان سرد و در زمستان گرم هستند. حالا این ویژگی صدها خانواده بامیانی را به درون مغارهها کشانده.
حکیم مغارهنشینی در غرب پیکره بودای ۵۳ متری میگوید: “در تابستان که درون مغاره باشی، هیچ وقت احساس گرما نمیکنی.” به درستی سخن او تردیدی نیست که در زمستان اگر در شبانه روز سه بار درون مغاره آتش روشن شود، نیازی به پوشیدن بیش از یک پیراهن نیست.
اما در واقع حدود هفتصد خانوادهای که در مغارههای بامیان به سر میبرند، در قرن بیست و یکم دلایل دیگری برای مغارهنشینی دارند: نداشتن مسکن، فقر و سه دهه جنگ.
سالها پیش دولت به آنها زمین داده که برای خود خانه بسازند. ولی این زمین تپهای خشک و سوزانی در حومه شهر است که در آنجا دسترسی به آب وجود ندارد و ساخت خانه هم دستکم برای ساکنان فقیر این مغارهها دشوار است. والی بامیان میگوید که آنها به حدی فقیرند که توان ساخت خانه را ندارند.
بیشتر مغارهنشینان در سالهای پس از فروپاشی طالبان به مغارهنشینی رو آوردند، چرا که طالبان در سالهای آخر دهه هفتاد خورشیدی خانههای آنها را به آتش کشیدند.
پس از شکست طالبان که آنها از آوارگی بازگشتند، نه خانهای داشتند و نه پولی، مجبور شدند که به مغارهها بروند. البته کسانی هم هستند که از سه دهه پیش مغارهنشین بودهاند.
بازگشت به گذشته
حالا که مغارهنشینی با سرنوشت آنها گره خورده، میدانند که سرنوشت شان “بازگشت به گذشته” است. خانعلی مغارهنشینی در غرب پیکره بودای بزرگ میگوید: “تعدادی مردم دو هزار سال پیش در این مغارهها زندگی میکردند، حالا ما جای آنها زندگی میکنیم.” این سخن او بیانگر زندگی رو به گذشته مغارهنشینان است.
فقر، بیکاری، بیسوادی، بیماری و انزوا از بدنه اصلی جامعه، مغارهنشینان را به صورت مجموعهای پرتابشده از دل تاریخ به جهان قرن بیست و یکم درآورده است. هرچند برخی از آنها ماهواره دارند، ولی از بسیاری جهتها با زندگی قرن بیست و یکم بیگانهاند. به دیدار خانوادهای میروم که سالهاست در مغاره زندگی میکند.
رمضان مرد این خانواده میگوید: “هشت سال پیش این جا آمدم. دخترم مریض میشد. هر روز پیش دکتر میبردیم و پس میآوردیم. آخرش گفت که خانه خود را تبدیل کن. رفتیم خانه اجاره کردیم اما از پس تامین اجاره خانه برنیامدیم، پس آمدیم به همین مغاره.”
بسیاری از مغارهنشینان از فواید دارو، درمان و آموزش بیخبرند. زهرا همسر رمضان میگوید که دو دختر و یک پسرش را در همین مغاره به دنیا آورده و هیچیک از آنها را واکسن نکرده، چرا که فکر میکند واکسن ضرر دارد. کودکان بسیاری از مغارهنشینان به مکتب نمیروند. یکی از مغارهنشینان رک و راست میگوید که در درون مغارهها “آدم تربیت نمیشود”.
مرغ و الاغ و گژدم
مغارههای نمناک تنها بیماری نمیآورند، بلکه محل مناسبی برای پرورش حشرات و خزندگان هم هستند. حلیمه که با پسر، عروس و سه نوهاش در مغارهای در نزدیک پیکره ۵۳ زندگی میکند، میگوید: “در مغارهنشینی هیچوقتی راحتی نیست، نه شب و نه روز. عقرب دارد که اگر نیش بزند، مجبوری به شفاخانه بروی. اگر بارش باشد، از بالا به حدی سنگریزه میریزد که نپرس.”
با این وجود او تاکید میکند: “تا وقتی که دولت به ما جایی برای زندگی نداده مگر مردهام را از این مغاره بیرون بکشد.” حلیمه ۴۷ ساله میگوید که ۲۵ سال پیش شوهرش این مغاره را از یک مغارهنشین دیگر در بدل پانصد هزار افغانی خریده بود. شوهرش در زمان طالبان کشته شد.
او میگوید از داراییاش آنچه که “ارزش” دارد شامل یک الاغ و چند مرغ و جوجه مرغ است. بقیه اجناس خانه او عبارت است از بشکههای آب، فرش و لحافهای کهنهای که هیچوقتی کسی آنها را به مفت هم نخواهد گرفت. حلیمه و عروسش به صورت مقطعی خامک دوزی (خامه دوزی) میکنند و حکیم پسرش به دنبال کار روزمزد است که کمتر گیر میآید.
بسیاری از مغارهنشینان میگویند کسی از دولت و سازمانهای خارجی به سراغشان نیامده که از وضع و حالشان بپرسد. علی حسین مغارهنشینی در منطقه سرخ قول میگوید: “یک روز شکم سیریم و یک روز گرسنه. نمیدانیم که در این ده سال در این منطقه دولتی هم بود یا نه؟ به سراغ ما که کسی نیامده.”
بیخانمانها یا گردشگران
مغاره نشینان آرزوهای بلند و بالا ندارند: تنها داشتن خانه و زندگی آبرومند. حالا سوال اساسی این است که مرجعی هست که این مغارهنشینان را از دل تاریخ و از درون مغارهها بیرون آورده و به مسیر زندگی عادی امروزی برگرداند؟ به دفتر غلامعلی وحدت والی بامیان میروم و این سوال را از او میپرسم.
آقای وحدت که چند ماهی از آغاز به کارش به عنوان والی میگذرد، میگوید: “به هر شکلی که شده، آنها را از مغارهها بیرون میکنیم تا این مغارهها که در واقع آثار باستانی و از جذبه های توریستی بامیان است از سکنه خالی شود و گردشگران بتوانند این مغاره ها را ببینند.” او می افزاید که درباره سرنوشت مغاره نشینان با دولت مرکزی صحبت میکند. اما دولت تا کنون برنامهای برای اسکان آنها ندارد.
مغارهها آثار تاریخی و ملکیت دولت اند. ولی سالها است این مغاره ها بین مغاره نشینان خرید و فروش می شود. بسیاری از مغاره نشینان در درون و بیرون این مغاره ها ساختوساز کردهاند. دولت تنها مغارههای اطراف پیکرههای بودا را از تخلیه کرده، اما سایر مغارهها پر از ساکنان درماندهای هستند که دست به دامان سازمانهای خیریهاند.
کارشناسان میگویند دولت باید برنامه جدیتری را روی دست بگیرد و هزینهای برای اسکان مغارهنشینان در نظر بگیرد تا آنها بتوانند به زندگی آبرومند دست یابند و دولت مغارهها را به جاذبههای گردشگری و منبعی برای درآوردن پول تبدیل کند.
ولی از واقعیتهای جاری برمیآید که تا تغییر مغارهها از محل زیست بیخانمانها به محلی برای بازدید گردشگران، فاصله بسیاری وجود دارد.