نویسنده: عبدالله وطندار
چند روز قبل، یک قطعه ای پولیس که از ساکنان ولایت دایکندی بوده است و در ولسوالی گیزاب ولایت ارزگان خدمت می کرده است، توسط قوماندان امنیه ای ارزگان منحل شده، افسران آن خلع سلاح می شوند. بعد از خلع سلاح، این چهارده نفر افسر پولیس، به سوی خانه های شان در ولایت دایکندی فرستاده می شوند. در راه بازگشت به خانه، طالبان آنها را می گیرند و همه را سر می برند. در کنار این چهارده افسر پولیس، سه نفر از مسافرین همراه آنان که از ساکنین عادی دایکندی بوده اند هم به وسیله ای طالبان ذبح می شوند.
ولایت دایکندی، ده سال قبل ایجاد شد. قبلا این ولایت بخشی از ولایت ارزگان را تشکیل می داد. دایکندی حدود نیم ملیون نفوس دارد و در انتخابات گذشته ۱۷۱ هزار رای در این ولایت به صندوق ها ریخته شده بود. مجموع آرای ولایت ارزگان در دور اول به ۲۲ هزار رای می رسید. اما اهمیت این آمار که از سوی کمیسیون انتخابات منتشر شده است در چیست؟
نفوس دایکندی چیزی حدود سه برابر نفوس ارزگان است. دایکندی یک ولایت هزاره نشین است و ارزگان یک ولایت پشتون نشین. برای سالیان سال، سه چهارم نفوس ولایت ارزگان کهن را هزاره ها تشکیل می داذند اما مرکز ولایت در قسمت جنوبی پشتون نشین آن بود و در نتیجه، این سه چهارم نفوس ارزگان کهن، هیچ نقشی در اداره ای محلی ولایت شان نداشتند و اساسا ارزگان از جمله ای ولایت های پشتون نشین به حساب می رفت.
در سال ۲۰۱۴، وقتی دایکندی ایجاد شد، ولسوالی گیزاب بخشی از دایکندی شد. اکثریت ساکنان گیزاب پشتونها هستند اما یک اقلیب قابل توجه هزاره در آن به سر می برند. دو سال بعد از تشکیل ولایت دایکندی، کرزی زیر فشار ساکنین پشتون گیزاب، با صدور فرمانی این ولسوالی را صرفا به دلایل قومی، به ارزگان بخشید. اینک ساکنین هزاره ای این ولسوالی باید با نا امنی، طالبان، ترور و تبعیض های گسترده بسازند. گذشتن از ولسوالی گیزاب که در مسیر دایکندی-قندهار قرار دارد، تبدیل شده است به کابوسی برای ساکنین دایکندی.
وقتی ساکنین گیزاب این حق را دارند که بر اساس خواست شان، دولت ولسوالی شان را از یک ولایت به ولایت دیگر منتقل کند، آن وقت چرا باید مناطق وسیع بهسود مربوط به ولایت میدان-وردک باشد که حتی نامش بر گرفته از یک قبیله ای پشتون است و مرکز ولایت هم دهها کیلومتر دورتر، در قلب مناطق پشتون نشین ایجاد شده است؟ چرا باید ولسوالی های فوق العاده پرنفوس جاغوری، مالستان، ناور و بخش های وسیعی از قره باغ و جغتو و … که همه هزاره نشین هستند، باید مربوط ولایت غزبی باشد که مرکزش بیش از صد کیلومتر دورتر قرار دارد، و با آنکه هزاره ها در این ولایت اکثریت هستند اما هنوز هزاره ای بر غزنی ولایت نکرده است؟
تبعیض و نابرابری در افغانستان به اندازه ای ریشه دار است که به این سادگی ها و این زودی ها، از شر آن خلاص نخواهیم شد. تبعیض قومی در افغانستان نهادینه است. خط کشی های اداری افغانستان، به منظور اعمال، تداوم و نهادینه کردن تبعیض و سلطه ای قومی ایجاد شده اند.
آنچه اما مایه ای نگرانی باید باشد، ملی گرایی رومانتیک افغانی است. هزاره ها و مخصوصا نسل نو و تحصیل کرده، بیش از همه به دام این ملی گرایی پا در هوا می افتند. در سایه ای این ملی گرایی کاذب، حتی گفتن و نالیدن از تبعیض و نابراری قومی، کم کم در میان خودمان به یک تابو تبدیل می شود. داد زدن از تبعیض قومی رفته رفته در میان نخبگان تحصیل کرده ای هزاره، به ننگ روشنفکری و نماد عقبگرد تبدیل می شود. تجربه اما ثابت کرده است، که ملی گرایی های پا در هوا و رومانتیک، نه آب می شود و نه نان و نه خوشبختی. فقط تکان کوچکی کافی است تا بنای فریبنده ای ملی گرایی رومانتیک را از بن بر کند. سرنوشت ملی گرایی بی پایه و رومانتیک سوریه و عراق، چیزهایی زیادی به ما می گویند.
نادیده گرفته شدن ذبح هفده تن از ساکنین دایکندی از سوی روزنامه نگاران، قلم به دستان و تحصیل کردگان مخصوصا هزاره ها، نا امید کننده و زشت است. سکوت در مقابل این جنایت هولناک به نفع دروغی به اسم ” وحدت ملی ” و ملی گرایی پا در هوای افغانی، نابخشودنی است. خو گرفتن با جایگاه شهروندان درجه دوم مان، با هیچ مصلحتی نمی تواند توجیه شود. جایگاه شهروندان درجه دوم، شایسته ای هیچ مردم و قومی نیست.