تجربهها نشان میدهد کسی که عاشق میشود، اولین چیزهایی را که از دست میدهد، «خرد» و «بینایی»شان است. این امر اینک در مورد پیروان نامزدی اشرفغنی صدق میکند که تنها سرشان را پایین انداخته و تنها به بیرون نگاه میکنند.
در طول این مدتی که به برنامهها و سخنان نامزدان ریاست جمهوری گوش دادم و یا برنامههای ارائه شدهیشان را خواندم، این را فهمیدم که جز شعار دادن و ادعا کردن چیز دیگری برای مطرح نمودن، نداشتهاند. گرچه طرفداران اشرفغنی معتقدند که این نابغه یگانه نامزد دارای برنامهی مدون میباشد، اما حتا در برنامهاش جز شعار ندیدم. همهاش از بهبودی وضع اقتصادی ـ امنیتی، از میان برداشتن فساد اداری ـ مالی و دولتسازی و… میگوید، اما کمترین اشارهای به مکانیزم و چگونگی آن نمیکند.
اشرف غنی به هر ولایتی که میرود، قول میدهد مشکلات آن ولایت را در اولویت قرار میدهد!! که دست آخر معلوم نخواهد شد کدام یک در گام نخست انجام خواهد داد؟ بهعبارتی، او شدیدا از احساسات مردم استفاده میکند و با روش خاص خودش، نوعی «پوپولیزم» را بهکار بسته است.
در ولایتی که تروریستها عمدتا متعلق به آنجاست، ادعا میکند که تروریستهای بگرام را من آزاد کردهام و بقیه را هم آزاد خواهم کرد. وقتی در ولایتی که مردمش بیشترین آسیب را از تروریزم دیده سخن میگوید، از مقابلهی جدی با تروریزم میگوید.
در تیمش مشتی عناصر مشهور به اندیشههای فاشیستی صف کشیدهاند، بدون اینکه تکلیف مردم تسط مسوول تیم روشن گردد که واقعا «اسماعیل یون» نویسندهی مانفیست تمامیتخواهی و توسعهطلبی پشتونیستی (سقاوی دوم) و نیز انوارالحق احدی نویسندهی «زوال پشتونها» با چه اندیشهای در تیمش قرار گرفتهاند؟
فعلا صلاح را بر این میبینند که تمامی سوالات مردم را بیپاسخ گذارند و اذهان مردم را با هنرمندی هرچه تمامتر به طرف دیگر سوق دهند. بهراستی اگر اینها از اندیشههای گذشتهی خود پشیمان هستند، چرا آن را رسما اعلام نمیکنند و اشتباه بودن آن اندیشههای فاشیستی و برتریجویانه را رد نمینمایند؟ اگر چنین نیست (که واقعا هم کمترین نشانهای از ندامتشان دیده نمیشود) اشرفغنی چطور با آنان کنار آمده است؟ آیا ادعاهای «دولت عدل»ش با آن اندیشهها در تضاد قرار ندارند؟
وآنگهی، کارکرد خود اشرفغنی در دورانی که ریاست انسجام کمکهای خارجی، بعدا وزارت مالیه را برعهده داشت و طی آن کمترین حساب و بودجهای برای بازسازی هزارستان و مردم هزاره قائل نشده، را چگونه توجیه میکنند؟ سپس در دوران خلعسلاح (DDR) چرا بالاترین میزان خلعسلاح را در مناطق هزارهنشین، و سهلانگارترینش را در مناطق پشتوننشین بهاجرا درآورده است؟ نمیدانم مدعیان روشنفکری پیش از این، همگی علیه خلیلی و دانش بهعنوان محافظهکارترین عناصر مردم ما میتاختند، اما در معاملهی کنونی که بالاترین رقم سودبری را نیز آنها و حزبشان خواهند برد، چرا چنین منفعل و بیارده تنها به دنبالهروی و توجیه کردار ناسالم آنان میپردازند و بر تمامی رفتار هزارهستیزی تیم اصلی و ادارهکنندهی تحول و تداوم (فاشیستها) چشم پوشیدهاند؟
تیم خلیلی امسال برخلاف هرسال که تجلیل از افشار را تفرقه و تنشآلود میدانست، به بزرگنمایی آن بهمثابهی ضرورت مبرم انتخاباتی پرداخت، حال آنکه یکی از بزرگترین و جدیترین حامیان این تیم، قسیم فهیمی بود که ریاست امنیت ملی زمان ربانی را برعهده داشت و برجستهترین نقش را در خلق فجایع افشار و راکتباران غرب کابل، همچنین شکنجهی کودکان خوردسال مردم هزاره مانند بسمالله ۱۰ ساله بهاتهام «زرق زهر» در میوههای شهر کابل، و معاملات خرید سنگرهای افشار برعهدهاش بود. در این کمترین شکی نیست که نقش فهیم چه بهلحاظ تشکیلاتی و چه میزان و کیفیت جنایت، بهمراتب بالاتر از دیگر کادرهای شورای نظار (حتا بالاتر از داکتر عبدالله) بود.
در این شکی نیست که هیچگاهی از تیم عبدالله و محقق، بهویژه حزب جنایتکار گلبدین که بیشترین جنایت را در حوادث دههی هفتاد کابل و بعد از آن داشته است، پشتیبانی نکردهام و همیشه هم یکی از پیشتازان زنده نگهداشتن فاجعهی افشار بودهام، اما این دلیل نمیشود که مجمع فاشیستها را برای دوریگزینی از جنایتکاران و انحصارگران قدرت دههی هفتاد، انتخاب نمایم و بهاصطلاح از زیر چقک خیسته، زیر ناوه بنشینم. ما برای هر جریانی تعریف و مرزبندی خود را دارا میباشیم.
در تعریف من از جریانات و رخدادهای تاریخی، «فاشیزمقومی» حاکم دشمن عمدهی مردم ما است و اقدامات جنایتکارانهی شورای نظار و سلف تاریخیشان حبیبالله کلکانی در تجاوز و سرکوب هزارهها، تنها یک اشتباه فاحش تاریخی بوده که دوبار تکرار شده و متأسفانه هنوز هم سران این جریان از آن حال و هوا بیرون نیامده و با هزارهها بهعنوان متحدان طبیعی ـ سیاسی ضدفاشیزم قومی برخورد منطقی نکردهاند، که هماکنون دارند سزای این کردار خود را آشکارا و با تجرید شدن از مردم ما، میبینند. چراکه تاجیکها نه درصدد «مسخفرهنگی» ما و تحمیل زبان دیگری بر ما با پروژهی مهندسی استحالهی انسان هزاره بوده، نه کوچی داشته که پیشقراول رویکرد توسعهطلبانه و ادعای سرزمینی باشد، و نه هم تاکنون سرزمینی را از ما و نیاکان ما غصب نمودهاند.
برخورد دههی هفتاد آنان، دقیقا نوعی تخلیهی عقدهی حقارت و خودکمبینیای بوده که بهلحاظ روانشناسی اجتماعی، رفتارهای انحصارطلبانهی محرومان ناشی از هراسِ از دست دادن قدرت میباشد. البته این بهمعنی برائتجویی برای آنان نبوده و هرگز هم تصمیم ندارم تا به جنایات، قتلعامها، گناهان و خطاهای بزرگ و تاریخیشان را کم بها بدهم، بلکه مقایسهی تطبیقی میان دو جریانی است که در طول تاریخ بیش از دو سدهای، همیشه به مردم ما آسیب رسانیدهاند.
اما فاشیزمقومی حاکم که اینک در تیم اشرفغنی تجلی مییابد، بیش از هشتاد درصد سرزمینهای نیاکانی ما را غصب نموده و با طرح کوچیگری و حتا با «منشور تحول و تداوم» درصدد غصب ما بقی آنها میباشند. منشوری که از اشتباهات حقوقی و علمی زیادی برخوردار بوده و دقیقا بههمین دلیل هم در نشر آن تأخیر زیادی صورت گرفت تا از سویی رقیبان را غافلگیر نماید و از دیگر طرف فرصت نقدش را از همه بگیرد. خوب ارائهی نوشتهای در ۱۵۰ صفحهی A4 غافل از محتوایش، میتواند بهچشم بیاید و این تیم را صاحب برنامه مطرح نماید!!
در این خصوص باید اشاره کنم که در محور سیزدهم این منشور که زیر عنوان فرعیِ «حل معضل کوچی و دهنشین» مطرح شده، آمده است: «یک کمیسیون… حراست از ملکیتهای مشروع و قانونی آنان ]کوچیها[ در سراسر کشور از جمله در هزارهجات… به طور کامل تطبیق نماید». همینطور در مادهی بعدی هم آمده است که «کمیسیون صلاحیت مییابد تمام منازعات مربوط به ملکیت و جایدادهای کوچیها و دهنشینان و علفچرهای دولتی را در سراسر کشور، از جمله در هزارهجات، با استناد به قبالهها و اسناد معتبر و قانونی طرفین منازعه، مطابق احکام قانون، از طریق قوه قضائیه و سایر مکانیزمهای حل منازعه، فیصله نماید».
آیا این خودش مشروعیت بخشیدن به ادعاهای سرزمینی کوچینماهای متجاوزی نمیباشد که در بند هشتم از مادهی دوم قانون ثبت احوال نفوس درج گردیده، «کوچی به آن عده اتباع افغانی [اطلاق میگردد] که سکونت دایمی و ملکیت غیرمنقول نداشته و نظر به شرایط جوی در سیر و حرکت میباشند»؟
این امر گذشته از تاریخ خونبار مردم ما که بخش اعظم سرزمینهایشان چه توسط تصرف و غصب توسط حکام عبدالرحمان و سپرده شدنشان به کوچیها، و چه مجبور ساختن هزارهها به ترک سرزمینهای نیاکانیشان در دورهی پساعبدالرحمانی و ساخته شدن اسناد تازه توسط دولتهای حامی آنان (حتا در دورههای اخیر ظاهرشاه به بعد)، خود نوعی تخطی از تعریفی که قانون ثبت احوال نفوس از کوچی دارد، بهشمار نمیرود؟ اگر آنان ادعای سرزمینی دارند، پس سرنوشت ماده¬ی ۲۹ قانون ثبت احوال نفوس که می¬گوید، «در صورتی که کوچی شرایط فقره هشت ماده دوم این قانون را از دست بدهد تابع احکام نفوس مسکون قرار می¬گیرد»، چه میشود؟ طبق همین قانون، هرگونه ادعای سرزمینی بهمثابهی نفی «کوچیگری» خواهد بود.
بهعبارت دیگر، اگر آنان کوچی هستند، پس ادعای ملکیت اموال غیرمنقولشان چه معنی دارد؟ اگر هم ادعای ملکیت علفچرها را دارند، اول این که علفچرها جزو اموال عامه بوده و کسی حق ادعای مالکیت بر آنها ندارد و همهی مردم (مالداران) مستحق استفاده از آن هستند. نفس ادعای ملکیت کوچیها بر چراگاههای عمومی، نفی قوانینی است که تصرف شخصی بر اموال عمومی را رد میکند. در کنار آن اصل عرفی هم میگوید که چراگاهها در گام نخست متعلق به دامدارانی است که در حریم آن زندگی میکنند، نه اینکه بهرغم نیاز اهالی آن محل، عدهای از صدها کیلومتر دور دست به آن مناطق بیایند.
میبینیم که منشور برخلاف ظاهرش، به تمامی داعیههای توسعهطلبانهی فاشیستها، مشروعیت میبخشد و آنان را برای طرح دعواهای حقوقی بر سرزمینهای نیاکانی ما آماده میسازد، که صدالبته با ساختار . ماهیت قومی دولت و بهویژه قومی بودن قوهی قضائیهی کشور، بدون اندک تردیدی همهچیز به سود کوچینماها منتهی خواهد شد. آیا این همان منشوری است که پیروان چشم و دهان بستهی اشرفغنی، آن را دموکراتیک و مترقی میخوانند؟ گرچه روند نقد منشور باید ادامه مییافت، اما با زرنگی حسابشدهای که این تیم بهخرج داد، آن را تعمدا در آخرین روزها نشر کردند تا فرصتی برای نقد باقی نماند.