نویسنده: مهدی زرتشت
اگر به تاریخ بشر، نگاه خیلی کلی بیندازیم، می بینیم که سراسرش با جنگ و خشونت و خلاصه ناملایماتی همراه بوده است که هر کدام انگیزه ای داشته است. اما در بستر همین خط، خشونت و انسان کشی ای هم بوده است که هیچ توجیه و یا انگیزه ای قابل توجه ندارد. هلوکاستی را که رایش سوم رقم زد، جنایت بزرگ است، آپارتاید آفریقای جنوبی، جنایت ضد بشری است که هرگز قابل توجیه نیست و اگر از اینها بگذریم، سرزمین تاریخ ما با تاریخ ویرانگر و آگنده از آشوب و انسان کشی اش، نیز همین تجربه های تلخی را از سر گذرانده و افسوس ما بر این است که هنوز هم در گیرو همین خشونت و ناملایمات و بدتر از همه در گیرو قضاوت های غیر حقیقی به سر می بریم.
شاید بتوان دهه جنگ های داخلی و منازعه بر سرقدرت را یکی از سیاه ترین نقطه تاریخ افغانستان بنامیم. از این رو که در آن، تنها انسانهای بی گناه بودند که قربانی شدند. مذهب، سیاست، قدرت و مسأله منافع، همه عوامل بودند که دامن این خشونت ها و انسان کشی ها را درازتر و پهن تر کرد.
امروز که مصادف با بیست و دومین سالروز واقعه/ فاجعه افشار است، یکبار دیگر آدم را وادار می کند تا مروری بر صفحات تلخ و تاریک سرزمین افغانستان بیندازد. همانطور که گفتم، دهه جنگ های داخلی، سیاه ترین نقطه تاریخ افغانستان است که فجایع و جنایات عظیمی در آن بوقوع پیوست. ما در پی تحلیل و یا شرح و تفسیر این دهه نیستیم. این صفحه، همچون دردی است که از زخم بیرون می جهد و وادارمان می سازد تا در نقد به نگاه به این واقعه/ فاجعه، چند کلمه سخن بگوییم و بدون شک، مخاطب ما نیز همه ی انسانهای افغانستانی و بخصوص روشنفکران و فرهنگیان است که توقعی هم از آنها داریم.
فکر می کنم برای توجیه هر آنچه از سر گذشته، تنها این گزاره ی تلخ عامیانه کافی نیست که بگویم «جنگ، جنگ است» یا «جنگ حلوا تقسیم کردن نیست» و یا هم «خشونت تر و خشک نمی خواهد.» ابداً. لازم است ما همچون کسانی که درد انسانی را با خود حمل می کنیم، نگاه فراتر از این کلیشه ها و گزین گویه های عامیانه و عامدانه داشته باشیم. رسالت هر روشنفکر و فرهنگی سرزمین ما، به حق این است که به تمام آن حوادث و رخداها و واقعه ها و فاجعه ها، از چشم انسان با ابزار منطق و عقلانیت و حس بشردوستانه نگاه کنیم و عاری از هر نوع پیشداوری های فاقد اهمیت، نسبت به این وقایع و حوادث، ابراز نظر کنیم.
فاجعه ای که ۲۲ سال قبل در اوج جنگ های داخلی در نقطه ای از شهر کابل به نام افشار اتفاق افتاد، وجدان هر انسانی را آزار می دهد. به تصور من، این فاجعه، یک فاجعه ی تمام عیار است که در آن یک جنایت عظیم/ جنایت ضد بشری به وقوع پیوست. حجم درد و جنایتی که در این فاجعه اتفاق افتاد، به مراتب دردناکتر و وحشیانه تر از هلوکاست یا آپارتاید است. اگرچه هلوکاست یا آپارتاید ابعاد وسیع تر داشت اما قساوت و شقاوتی که در آنها اتفاق افتاد، در فاجعه ی افشار به مراتب بیشتر از آن.
در هلوکاست و آپارتاید، سینه زن ها زنده زنده بریده نشد و میان ران های مردان مسلح خون آشام قرار نگرفت، در هلوکاست و آپارتاید، بصورت عریان و وحشیانه، سرهای پسران و دختران جلو چشم پدر و مادر شان بریده نشد و در هلوکاست و آپارتاید، نغمه ی روحانی که هردو جناح که به آن اعتقاد داشتند، بر سر جنازه یا حین تجاوز به عفت و شرافت دختران جوان، سروده نشد. در هردوی ان جنایات ضد بشری، با خون مردم بی گناه، با خون پیرمرد، جوان بی طرف، کودکان و زنان بی پناه، روی دیوارها یادگاری نوشته نشد. نه، ما نمی گوییم که این جنایت را فلان قوم و قبیله یا فلان ملیت به راه انداخت و عطش وحشت شان را با خون مردمان بی گناه، فرو نشاند؛ اگر امروز با فرا رسیدن سالروز این جنایت عظیم ضد بشری، صدای مان را با درد و اشک، بلند کرده ایم، هم به اختیار ما نیست و هم به معنای کینه و کدورت نیست؛ دردی که امروز احساس می کنیم، ناشی از آن زخم خون آلودی است که ۲۲ سال قبل بر پیکر انسانیت نشست.
انسانی که در افشار به خاک و خون کشیده شد، انسانی که در افشار قربانی خشونت وحشیانه گردید، دختر و زنی که جلو قرآن وحشیانه مورد تجاوز قرار گرفت یا سینه های شان بریده شد، و کودکی که با دنیای معصوم کودکانه شاهد مرگ خانواده اش بود و جوانی که در شوک عظیم ناشی از این جنایت، یک دفعه دیوانه شد، همه قبل از اینکه هزاره باشند، قبل از اینکه شیعه باشند، قبل از اینکه یک ملیت باشند، همه انسان بودند و خون انسان در رگ آنها جریان داشت و همه بی گناه و بی تقصیر بودند و همه آفریده ی خدا در روی زمین بودند.
بنابراین، بازخوانی این فاجعه ی انسانی، نیازمند درک و شعور انسان دوستانه است که از عینک منطق و عاری از هرنوع تعلقات قومی و فرقه ای و ملیتی، به آن نگاه کند. فکر می کنم همین کافی است که بپذیریم و چشمان خود را باز کنیم و ببینیم و وجدان خود را قاضی قرار دهیم که تمام کشته شدگان و اسیران افشار، انسانهای بی گناه بودند: زن و کودک، پیرمرد و کارگر. به این لحاظ، منطق انسانی و وجدان انسانی، به انسان اجازه نخواهد داد تا بر درد این زخم عمیق، طبل شرارت بزنیم و بگوییم انسانی که کشته شد، انسانی که در افشار زنده زنده سوختانده شد و انسانی که سینه های شان بریده شدند، هزاره یا شیعه بودند. آنها همه انسان بودند. وجدان انسانی در نگاه کوتاه به آنچه در افشار گذشت، حکم می کند تا این جنایت و فاجعه را، فاجعه تمام عیار ضدبشری بخواند. عاملین این جنایت عظیم ضدبشری، قبل از اینکه متعلق به قومی یا قبیله ای یا فرقه ای باشند، جنایتکارانی هستند که دست به کشتن بشر خدا بلند کردند و با کتاب خدا، بر زن ها و دختران بی پناه و بی گناه، تجاوز کردند و از ناله و گریه ی کودک و پیرمرد و پیرزنی، اندک حیاء نکردند.
اکنون در بیست و دومین سالروز این فاجعه عظیم انسانی قرار داریم، بیایید این فرصت را برایمان مهیا کنیم تا با درک کلمه خدا و اخلاق، نسبت به این جنایت، به چشم واقعیت نگاه کنیم، تعلقات قومی و فرقه ای را کنار بگذاریم زیرا اگر خدایی وجود دارد، اگر خدا واقعاً خداست و اگر خدا حامل و حامی اخلاق است، همه ی بشر و آفریدگان خود را به یک اندازه دوست دارد و او خدای مهربان بر جنازه ی تکه و پاره شده بنده خود، نمی خندد، او بر سینه بریده ی آفریده ی خود، خنده نمی کند.
اگر خدا، خداست مطمئن ام امروز در بیست و دومین سالگرد فاجعه افشار، خون گریه می کند. مگر نه اینکه همه ی ما به خدا و کلمه اخلاق باور داریم و همیشه وقتی از ما کسی می پرسد، به خدا و اخلاق باور داری، می گوییم بله؛ اگر بله، چگونه است که در مقابل یک جنایت عظیم ضد بشری و «نقطه صفر اخلاق» سکوت می کنیم و چه بدتر اینکه در صدد توجیه جنایت هستیم. جنایتی که بر افشار گذشت، جنایت ضدبشری است، این جنایت و رنج و درد عظیم آن، تنها متعلق به انسان هزاره نیست. این درد و این شوک عظیم و این مرثیه ی مرگ انسان، متعلق به همه ی بشر است. زیرا هزاره، قبل از اینکه هزاره باشد پاره ای از پیکر بشر خداست که خدا دوستش دارد چون همه ی بندگان خود را دوست دارد.