نویسنده: صداقت بابه
جمعیت و جغرافیا دو منبع اساسی ای اند که در ظهور و زوال قدرت اقوام، جوامع و ملت ها همواره نقش انکار ناپذیری داشته اند. به همین خاطر اقوام برای گسترش نفوذ و قدرت خویش، همیشه ساختار و موقعیت جمعیت گروه های رقیب را مورد دستکاری قرار داده است. کنترول بیشتر بر جغرافیای استراتژیک و تصفیه ها و جاگزین سازی های جمعیتی بنیاد استراتژی گسترش و تحکیم قدرت سیاسی و اقتصادی را تشکیل داده است.
بسیاری جنگ ها در افغانستان را کور کورانه و فاقد اهداف می دانند. واقعیت، اما، این است که منازعات در افغانستان همواره اهداف بسیار روشنی داشته است. کنترول جغرافیای استراتژیک، جا بجایی ها و جاسازی های گروه های قومی شاخصه های عمده سیاست دولت مدرن در افغانستان را تشکیل داده است. دنباله این سیاست تا زمان طالبان به وضوح دیده می شود. اکنون این سیاست در سیمای کوچی و کوچیگری آشکار شده و به هزاره ها، بیشتر از هر گروه قومی دیگری، آسیب رسانده است.
در تاریخ معاصر افغانستان هزاره ها بیش از هر گروهی قومی دیگر، وادار به کوچ اجباری و مهاجرت دسه جمعی شده است. این مسئله تصادفی نبوده بلکه بخش کلیدی سیاست تشکیل دولت و قدرت قومی بوده است. اشغال سرزمین های استراتژیک هزاره ها به شکل تدریجی در یک فرایند بلند مدت تاریخی صورت گرفته است. در سده های سیزده و چهارده، هجوم چنگیز خان و تیمور لنگ به مناطق هزاره نشین در جنوب و غرب افغانستان کنونی آسیب رساند. در فاصله حمله تیمور لنگ و شکل گیری دولت افغانستان، هزاره ها برخی از مناطق استراتژیک خویش را از میدان وردک کنونی گرفته تا بخش های از غزنی و قلات برلوک (قلات غلزایی و یا زابل کنونی) از دست داد.
در نیمه دوم قرن ۱۸ در زمان سلطه احمدخان ابدالی بخش های اساسی قندهار، اروزگان، بادغیس و غرب افغانستان از حضور هزاره ها تصفیه شد. در زمان عبدالرحمن، جمعیت هزاره ها از قندهار به صورت کامل و از اروزگان به صورت عمده اخراج گردید. در نتیجه، هزاره ها کمربند استراتژیک جغرافیایی خویش را، که جنوب را به جنوب شرق و جنوب شرق را به کابل وصل می کرد، از دست داد. این اراضی ازاهمیت حیاتی برخوردار بود که کنترول بر آن برای پایداری هرقدرتی لازمی به نظر می رسید.
تسخیر مناطق حیاتی هزاره کوچ اجباری این جامعه را در پی داشته است. کوچ اجباری و مهاجرت دسته جمعی هزاره ها در چند مرحله جداگانه اما دوام دار صورت گرفته است. دوران قبل از احمد خان، جریان حکمروایی احمد خان، دوران عبدالرحمان دوره های مختلف کوچ اجباری بوده است. جدیدترین دوره از ۱۹۸۰ بدین سو بوده است که تا هنوز ادامه دارد. پیامد طبیعی این کوچ دادن ها، کاهش جمعیت هزاره ها و از دست رفتن دایمی سرزمین های استراتژیک اقتصادی و نظامی شان بوده است. این دو مسئله، قدرت و نقش آفرینی سیاسی، نظامی و اقتصادی هزاره ها را به شدت محدود ساخته است. باوجود بالارفتن ظرفیت نمایش دموکراتیک هزاه ها، این محدودیت ها هنوز هم فلج کننده است و هزاره ها هنوز در معادله های قومی، منطقه ای و جهانی در افغانستان به جایگاه شایسته و در خوری نرسیده اند.
هزاره ها در طول تاریخ به سه حوزه جغرا فیایی مشخص آواره شده اند: ١) شبه قاره هند ٢) ایران و ٣) آسیای مرکزی. پیامد فرار هزاره ها از قتل عام توسط افغان ها از افغانستان به ایران و آسیای مرکزی و شبه قاره هند به خصوص ایالت بلوچسان پاکستان کاملا از هم متفاوت بوده است. هزاره ها در کویته پاکستان هویت اتنیکی، زبانی و فرهنگی خویش را تا حدی حفظ کرده است. این امر سبب شده است تا هزاره ها در کنار تعامل با دولت، نظام اقتصادی، سیاسی و فرهنگی پاکستان به مثابه یک خرده قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در شهر کویته، مرکز این ایالت، نقش آفرینی کنند. شهر کویته همیشه برای هزاره های افغانستان نقش یک پایگاه استراتژیک را داشته است.
بعد از هر بحران و تحول خونین در افغانستان، کویته نقش پناهگاه امن را بازی کرده است. اما هزاره هایی که در فاز سوم کوچ اجباری یعنی در دوران عبدالرحمان به ایران و آسیای مرکزی رفتند، با سرنوشت متفاوتی روبه رو شدند. جمعیت های مهاجر هزاره در این دو حوزه مهم جغرافیایی کاملا در جمعیت کشورهای میزبان منحل شده است. اکنون بعد از یک سده، هیچ گونه نشانی از هزاره های ایران و آسیای مرکزی دیده نمی شود تا با جمعیت مادر در سرزمین اصلی، افغانستان، وارد تعامل اقتصادی، فرهنگی و سیاسی شوند و از رهگذر چنین تعاملی شبکه های سیار منطقه ای را برای بده بستان های اقتصادی و غیره شکل بدهند.
در طول بیش از سی سال گذشته، افغانسان درگیر منازعه ادواری بوده است. هر فاز بحران، فشار مشخصی را بر جامعه هزاره وارد کرده است. به تبع فشار وارده در هر فاز و مرحله ای از بحران، میزان مهاجرت و کوچ اجباری هزاره ها نیز نوسانات و فراز و فرود هایی را تجربه کرده است. بدون شک اوج مهاجرت هزاره ها را دوران طالبان تشکیل می دهد. نوعیت جنگ طالبان با هزاره ها شباهت های زیادی با برخورد احمدشاه و جنگ عبدالرحمان با هزاره ها دارد. کشتار گروهی و کوچ اجباری دسته جمعی مشخصه های این سه دوره از بحران است. آنچه دوره اخیر کوچ و مهاجرت هزاره ها را از دوره های گذشته متمایز می کند، تنوع غایت جغرافیایی مهاجرت آن ها است.
حوزه های جغرافیایی مهاجرت هزاره در این سه دهه گذشته کاملا دگرگون شده است. در کنار پاکستان و ایران، اروپا، استرالیا، و تاحدی خاور میانه اهداف جغرافیایی مهاجرت هزاره ها را تشکیل داده است. هزارهای کویته اما در این میان نقطه وصل هزاره ها در افغانستان و جهان بوده است. از شهر کویته و با استفاده از امکانات موجود در جامعه هر چند بسته، روند مهاجرت هزاره ها به خارج صورت گرفته است. بر خلاف مهاجرت هزاره ها به کویته، مهاجرت تاریخی هزاره ها به ایران و آسیای مرکزی چنان تاثیری مثبتی بر زندگی هزاره ها در افغانستان نداشته است.
سی سال کوچ و مهاجرت مداوم اختیاری و اجباری از افغانستان، حضور هزاره ها را جهانی ساخته است.
اکنون هزاره ها در سرتاسر دنیا یک جمعیت شناور مهاجر را تشکیل می دهند. تاثیرات کوتاه مدت این مهاجرت ها فوق العاده ارزنده بوده است. در مرحله نخست این مهاجرت ها، افراد و مجموعه های در معرض خطر شکنجه و کشتار را نجات داده است. در مرحله دوم، این مهاجرت ها عمدتا در کشور های توسعه یافته صورت گرفته است. آنجا فرصت های شغل بهتر و بیشتری وجود داشته است. این جمعیت مهاجر با فرستادن پول نقش برزگی در تغییر وضعیت اقتصادی مردم خود در کشور مادر داشته است. مسأله سوم تاثیر فرهنگی و آموزشی جمعیت مهاجر بوده است. جمعیت مهاجر با تعامل با فرهنگ میزبان الگوها و رفتارهای عقلانی تری را تجربه کرده و تعدادی هم از امکانات آموزشی معیاری بهره جسته است و هزاره ها برای اولین بار در تاریخ آموزش خویش، شاهد ظهور گروهی از تحصیل کرده ها است که تا حدی ظرفیت ورود به بازار جهانی کار را دارد و می تواند از فرصت های بازار جهانی کار استفاده کند و به نحوی از روند جهانی تحولات بهره مند شود.
اما چشم انداز جمعیت مهاجر هزاره ها که به صورت پراکنده در کشورهای مختلف و در چهارچوب فرهنگ ها، زبان ها، و محیط های گوناگون اجتماعی زیست می کند، خیلی روشن نیست. این جمعیت پراکنده تا هنوز نه رابطه خود با کشورهای میزبان را به درستی تعریف کرده است و نه هم مناسبات تعریف شده با جمعیت اصلی و مادر دارد. جاه کنی ریشه دار اجتماعی و سرگردانی پایدار شاخصه جمعیت مهاجر را تشکیل می دهد. این گروه های مهاجر به صورت حتم بخشی از جامعه اروپایی و یا کشورهای توسعه یافته شمرده نمی شود و لی پیوندش با هزاره های افغانستان هم سست شده است. هرچه زمان بیشتری می گذرد، رابطه جمعیت مهاجر با جمعیت مادر کمتر و کم رنگ تر می شود.
همین اکنون نسل دوم هزاره های مهاجر که عمدتا در کشورهای میزبان به دنیا آمده اند، با زبان مادری خود مشکل دارند و نمی توانند با کشور، سرزمین و جمعیت اصلی و مادر، روابط معنادار برقرار کنند. این خطری است که هزاره ها باید آن را جدی بگیرند. گسست میان هزاره های مهاجر و جمعیت مادر ضربه مهلک دیگری بر پیکره اصلی هزاره ها در افغانستان وارد خواهد کرد.
این خطر زمانی جدی تر می شود که هزاره ها در افغانستان و پاکستان با خطر حیاتی روبه رو اند. کویته دیگر آن عقبه امن و استراتیژیک برای هزاره ها نیست تا از تهدید در افغانستان فرار کنند و در کویته پناه گزینند. در افغانستان نیز هزاره ها با تهدیدات حیاتی مواجه است. همین اکنون هزاره در حال عقب نشینی جمعیتی در اروزگان است. در طول بیست سال گذشته مناطق خاصلخیز و استراتژیک در اروزگان خاص از دست هزاره ها گرفته شده است. طالبان و شبکه های تندور مذهبی و قومی تهدیدات جدی در برابر هزاره ها در افغانستان و حوزه جنوب آسیا است.
باخروج قسمی نیروهای خارجی از افغانستان، اکنون اراده پیکار با طالبان به شدت کاهش یافته است. با تکمیل روند خروج، مبارزه با تندروی قومی و مذهبی در افغانستان و پاکستان متوقف خواهد شد. کابل اکنون از نبرد با طالبان به شدت ابراز ندامت و پیشمانی می کند. ادامه جنگ با طالبان را توطئه علیه پشتون ها می پندارد. این موضوع در پاکستان نیز صادق است.
تمسک به اسلام افراطی شاخصه اصلی سیاست خارجی پاکستان را تشکیل می دهد. پاکستان به عنوان یک کشور دموکراتیک در معادلات منطقه ای و جهانی جدی گرفته نخواهد شد. این موجودیت گروه های افراطی و حمایت از همین گروه ها است که جایگاه پاکستان را در سیاست گزاری های منطقه ای و جهانی ارتقا می دهد. گروه های افراطی به مشکل جدی برای پاکستان تبدیل شده است اما در سیاست امنیتی پاکستان، گروه های افراطی نه بلکه گروهای قومی جدایی طلب مثل بلوچ ها و یا هم پشتون های طرفدار خودگرادنی بیشتر محلی در بلوچستان و خیبر پشتونخواه خطر حیاتی شمرده می شود.
با تکمیل خروج نیروهای بین المللی از افغانستان، پایگاه عملیاتی گروه های تندرو از پاکستان به افغانستان انتقال خواهد یافت. چنین انتقالی هم تهدید داخلی را در پاکستان کمتر می سازد و هم اتکای گروه های تندرو پاکستانی را به حکومت افزایش خواهد داد. اما برای هزاره ها، این جابجایی نیروهای افراطی سطح تهدید را به شدت بالا خواهد برد و ماهیت تهدید نیز کشنده تر خواهد شد.
خروج نیروهای خارجی در افغانستان به معنی تغییر ماهیت جنگ خواهد بود. جنگ ایدئولوژیک یعنی جهاد مقدس در برابر اشغالگران مسیحی و یهودی پایان می یابد. برعکس جنگ فرقه ای و قومی بیشتر می شود. با حضور گروه های تندرو پاکستانی در افغانستان، احتمالاً صبغه فرقه ای و مذهبی جنگ این بار بیشتر خواهد بود. بازیگران قومی هم در افغانستان حد اقل آتش بیار این معرکه خواهند شد تا به گفته ملا سلام ضعیف “موازنه دوباره برقرار شود”. این بدین معنی است که دیگران به خصوص هزاره ها به لحاظ فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی در حد مناطق باشند که در طی ده سال درگیر جنگ خود ساخته بوده است.
افغانستان در سال های پیشرو در گیر بحران خواهد بود. این بحران به هزاره ها آسیب بیشتری خواهد رساند. هزاره های مهاجر که از زیر ساطور جنگ نجات یافته اند و اکنون حلقه های قابل توجه را در اکثر کشورهای توسعه یافته تشکیل می دهند، باید در صدد انتخاب الگوی از زندگی در دنیای مهاجرت برآیند تا هم در کشورهای میزبان از فرصت های اقتصادی، اجتماعی و آموزشی خوب استفاده کنند و هم به عقبه حمایت استراتژیک برای هزاره ها در افغانستان تبدیل شوند.
الگوی مهاجرت هزاره ها در اواخر قرن نوزده به ایران و آسیای مرکزی الگوی ناکام بوده است. این الگو باید به منزله عبرتی مورد تأمل قرار گیرد. ادغام کامل در جامعه میزبان سبب گسست و قطع دایمی روابط قومی و اجتماعی می شود. مدل کویته برای هزاره هایی که اکنون در غرب مهاجر شده اند، الگوی بهتری به حساب می آید. هزاره های کویته هم از فرصت های پاکستان استفاده کرده و هم رابطه فعال با هزاره ها در افغانستان داشته اند. کویته همواره عقبه امن استراتژیک برای هزاره های درگیر بحران در افغانستان بوده است. بیشتر از یک دهه است که این عقبه مورد تهاجم است. دلایل این تهاجم صرفاً تضادهای فرقه ای نیست بلکه حساب و کتاب کلان هم دخیل است.
جغرافیای هزاره ها در افغانستان فاقد منابع است. فقدان منابع سبب شده که هزاره ها در سیاست میان قومی همواره سطحی اندیش و کوتاه بین باشند. منابع اندک مثل چند تا وزارت مهم بوده است اما برای کار درازمدت منابع نداشته است و منابع کوتاه مدت رسیدن به اهدف بلند مدت را آسیب رسانده است. نبود منابع بال و پر هر طبقه اجتماعی هزاره ها را اعم از سیاست مدار، فرهنگی و اکادمیک بریده و فرصت رشد را به گونه مایوس کننده ی از آن ها گرفته است. هزاره ها در طی ده سال گذشته اندک گشایشی را در بخش منابع تجربه کرده اند اما این گشایش بیشتر مدیون حضور غرب بوده است که پایدار نیست.
برای این که هزاره های مهاجر در غرب هم به عنوان یک فاکتور به زیست مستقل اجتماعی خود ادامه بدهد و هم در رابطه متقابل با هزاره ها در افغانستان بمانند، در کتنرول تهدید علیه هزاره ها در افغانستان نقش بازی کنند و به عنوان منابع مالی به صورت پایدار به انکشاف هزاره ها کمک کنند، از نظر این قلم توجه به نکات زیر مهم شمرده می شود:
اول: هزاره های غرب می توانند شیوه نسبتا بهتر هزاره های کویته را در روند ادغام اجتماعی شان در کشورهای میزبان به کار گیرند. الگوی هزاره های کویته نه ادغام مطلق در جامعه میزبان بوده است و نه هم افتراق مطلق. الگوهای موفق دیگر هم تامل های سریلانکا، هندی ها و پاکستانی های مهاجر است. اما الگوی هزاره های کویته ملموس تر، عینی تر و خواناتر می باشد. هزاره های کویته هم بخشی از جامعه پاکستان بوده و هم رابطه دوامدار خود را با هزاره ها در افغانستان حفظ کرده است. متغیر های اصلی در حفظ هویت هزاره ها در پاکستان، تلاش ها برای حفظ زبان هزاره گی، رسم و رواج هزاره گی، ازدواج متقابل میان هزاره های افغانستان و پاکستان، رفت و آمد های دایمی و بده بستان های اقتصادی بوده است.
ایجاد نهادهای اجتماعی از قبیل شورای اجتماعی که در تنظیم مراسم و مناسک قومی، فرهنگی، و اجتماعی نقش دارد، بسیار مهم است. این شوراها هم زمینه را برای تشکیل یک جامعه شبکه ای قومی فراهم می سازد، هم رابطه این جامعه شبکه ای را با نهادها و جامعه میزیان تسهیل می کند و هم در نوعیت رابطه این جامعه با جامعه مادر تاثیر گذار است.
دوم: تهدید علیه هزاره ها در افغانستان و پاکستان حیاتی است. هزاره ها برای مدت طولانی به عنوان یگ گروه قومی و مذهبی خاص مورد هدف قرار خواهند گرفت. این تهدید تا زمانی که ساختار امنیتی و سیاسی منطقه به شکل کنونی اش ادامه پیداکند، وجود خواهد داشت. ساختار رقابت های امنیتی و سیاسی منطقه به این زودی تغییر نخواهد کرد. نیروهای افراطی مذهبی و قومی در حال رشد و گسترش است. حضور نیروهای افراطی مذهبی ممد سیاست امنیتی و خارجی پاکستان است و حضور نیروهای افراطی قومی به استیلای گروه های مسلط در نهادهای سیاست و اقتصاد در افغانستان کمک می کند.
برای کنترول این تهدید، هزاره ها باید ساختارهای منسجمی را برای لابی گری جهانی به وجود بیاورند. لابی گری در سطوح مختلف، امری مدنی، مشروع و مترقی و به نحوی نه گفتن در برابر سیاست خشونت و زور است. تشکیل و نحوه فعالیت گروه پارلمانی تمام احزاب برای هزاره ها در پارلمان بریتانیا نمونه بسیار خوبی از یک لابی گری در سطح بلند است. این نمونه باید در سایر کشورهای اروپایی نیز الگو برداری شود. شورای هزاره های بریتانیا که در سطح انگلستان فعالیت می کند نمونه خوبی دیگری است برای ایجاد انسجام در سطح یک کشور، به خصوص برای هماهنگی میان شوراهای اجتماعی در شهرهای مختلف. شورای جهانی هزاره یک چتر بلند جهانی است برای ایجاد هماهنگی میان شوراهای مختلف در سطح کشورها که از دل این تعاملات نهادی، شبکه منسجم و پرقدرت جهانی ای شکل خواهد گرفت و در برابر حوادث در افغانستان به صورت مؤثر وارد عمل خواهد شد.
سوم: تحصیلات عالی و حرفه ای مهم ترین عامل برای ورود به نهاد های تأثیر گذار اقتصادی، سیاسی و آکادمیک جوامع میزبان است. هزاره ها برای ورود به این نهاد با ده ها موانع قومی، سیاسی و تاریخی در افغانستان روبه رو است اما در کشورهای اروپایی هزاره ها صرفاً به کسب مهارت و دانش لازم برای ورود به سکتورهای خصوصی و عمومی ضرورت دارند. ورودبه این نهاد ها و سهم گرفتن و سود بردن از جریان های اصلی تجارت، دانش و فن در بازارهای کاری ملی و بین المللی، هزاره ها را به یک قدرت سیاسی، اقتصادی و فکری سیال جهانی تبدیل خواهد کرد. اکنون این امر به یک رؤیا می ماند اما این مسئله باید در صدر استراتژی انکشاف جهانی هزاره ها قرارد داشته باشد. این رؤیا روزی به واقعیت تبدیل خواهد شد. با چنین تحول در شبکه جهانی جامعه مهاجر هزاره در کشورهای توسعه یافته، فقدان مزمن منابع برای هزاره ها در افغانستان هم تاحدی جبران خواهد شد …