محمدشریف سعیدی با مجموعهشعر «خواب عمودی» برندهی جایزه ی بنیاد نویسندهگان سویدن شد و بورسیهی پنجاه هزار کرونی (هشت هزار دالر) را دریافت کرد. سعیدی با خواب عمودی، از میان یکهزار و پنجاه و نه کاندید، جایزهی بورسیهی پاییزی بنیاد نویسندهگان کشور سویدن را به خود اختصاص داد.
این بورسیه پس از یک دوره بررسی چند ماهه توسط هیأت مدیرهی نویسندهگان سویدن به نویسنده، شاعر، مترجم، انیشمنساز یا عکاس تعلق میگیرد. مهمترین معیار گزینش اثر، داشتن کیفیت بالای ادبی و تأثیرگزاری آن است.
این نخسین بورسیهی ادبی سویدن است که شاعری از افغانستان برندهی آن شده است. بورسیهی شعر بنیاد نویسندهگان سویدن در تاریخ ۱۰ دسمبر ۲۰۱۳ برابر با نوزده قوس/ آذر ۱۳۹۲ توسط جسپیر سودیرستروم به نمایندهگی هیأت مدیرهی نویسندهگان سویدن اعلام شد.
شعرهایی از این مجموعه را با ترجمهی انگلیسیشان بخوانید:
آزادی
همهجا امنیت است
نان سرد و آب خنک هست
میلهها از گردهی ماه تسمه کشیدهاند
و ما با دهان بیدندان
روی پوست گور
شلاق میخوریم
Freedom
Security is tight everywhere
Icy water and cold bread
Bars have severely tortured the moon
And we – with our untoothed month –
Are being whipped
On the surface of a grave
مومیایی
سینههایت کبوتران سپیدی
که هنگام پریدن از مرمر
مومیایی شدهاند
چشمهایت کنگرهی جادوگران جهان
گوش میگذارم به رگهای گردنت
خدایان مصر در رگهای تو قصه میگویند
و من مومیایی میشوم سر بر شانهات
Mummy
Your breasts are doves
That got mummified while flying off marbles
Your eyes fence décor
of worlds magicians
I listen to you neck veins
Pharos are narrating accounts in your blood supplies
And I am being mummified my head on your shoulder
تریاک، ودکا و حوری
دوستانم را به سختی میشناسم
علی مثل دود تریاک کج و کول راه میرود
قامتش ع
دستش ل
و دهانش ی
محمود مثل نیمهی خالی شیشهی ودکا
گیج و گول است
و لبریز از شکست زودرَس
مسعود هیچ سهمی از زندهگی نبرد
نه زنی حتا برای یکبار صیغه
و نه صابونی برای دستمالهای استمنا
مریم کمکم از زندهگی یائسه میشود
حال آنکه هنوز باکره است
مریم میترسد بهشت نرود
محمود میترسد بهشت نرود
مسعود میترسد بهشت نرود
علی میترسد بهشت نرود
خدایا من و تو چهقدر تنهاییم در بهشت
با تریاک و ودکا و حوری و صابون
جمعه ۲۶ اکتبر ۲۰۱۲ – ۵ عقرب/ آبان ۱۳۹۱
اوپسالا، سویدن
Angels, opium and vodka
I hardly recognize my friends
Ali walks like a crooked opium smoke
He stands like A
His hand L
His mouth sounds I
Mahmoud is like a half-empty bottle of vodka
Dizzy and lost
Full of immediate failure
Masoud did not achieve anything in life
Never had a single intimacy with a woman
Nor a bar of soap for masturbation cloths
Mariam is gradually getting the menopause of life
Even though, still virgin
Mariam is afraid of not being able to enter heaven
Mahmoud is afraid of not being able to enter heaven
Masuod is afraid of not being able to enter heaven
Ali is afraid of not being able to enter heaven
O’ Lord! How lonely you and I are in heaven
With opium, vodka, angels and soap
Written in Dari/Persian by Mohammad Sharif Saiidi, 26th October 2012, Uppsala
Translated into English by Ali Abozar, 13th October 2013, Stockholm Edited by Saboor Siasang, Canada