نویسنده: لیلی آرزو
” دیدار همسایه ” برنامه زیبای شعرخوانی، داستان خوانی و بحث ادبی بود که روز شنبه ۱۶ نوامبر، در شهر گتنبرگ سویدن با همت خانم فرشته ضیایی شاعر شناخته شده کشور و آقای ناصر نامدار شاعر و نویسنده برجسته ی ایرانی برگزار گردید.
طبق معمول تعداد حاضرین افغانستانی به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسید ولی برعکس حضور ایرانی های فعال دراین شب خاطره انگیز چشمگیر بود. ساعت ۰۵:۳۰ آقای نامدار و خانم ضیایی با لبخند و خوش آمدید به حاضرین و اشاره ی بر دلایل برگزاری این شب شعر و سخن و نیازهای آن آغاز برنامه را اعلام نمودند.
نیمه اول برنامه شاعران، نویسندگان و فرهنگیان که دراین شب دعوت شده بودند؛ به دکلمه اشعار و خواندن داستان پرداختند و هرکدام بعد از اجرای برنامه شان به پرسشهای گرداننده و حاضرین نیز پاسخ میدانند. در نیمه ی دوم برنامه بحث ادبی صورت گرفت که شرکت کنندگان آن، موضوع مهم زیر را مورد بحث قرار دادند.
کشورهمسایه ایران با افغانستان دارای مشترکات فرهنگی و تاریخی فراوان است، اگرچه ادبیات کلاسیک این دو کشور یکی است ولی ادبیات معاصر آن با درنظرداشت این که دو جامعه و دو کشور اند، ازهم جدا میباشد. بیشتر افغانستانیهای که با فرهنگ و ادبیات سرو کار دارند، نویسندگان و شاعران ایرانی را میشناسند ولی برعکس، نویسندگان و شاعران ایرانی آشنایی بسیار محدودی از افغانستان و نویسندگان و شاعران و فرهنگیان آن دارند. هدف این نشست نیز تحلیل و بحث آزاد در مورد عوامل و پدیده های این بیگانگی فرهنگی بود. در نتیجه بحثها و ابراز نظرها از جانب اشتراک کنندگان مفید ارزیابی شد و خواهان نشستهای بیشتری در آینده درین زمینه شدند.
خانم ضیایی و آقای نامدار با آنکه میزبان برنامه بودند، گردانندگی این شب خوب را نیز به عهده داشتند. معرفی بیشتر خانم ضیایی را در بخش عکس و شعرشان در ادامه میخوانید ولی در مورد آقای نامدار؛ ناصر نامدار دارای آثار زیاد به زبان سویدنی و فارسی میباشد. دو اثر نامدارش دفتر شعر “پادرنگ” و مجموعه داستان “در راه سوئد” که به زبان سوئدی نیز منتشر شده است. برعلاوه این آثار آقای نامدار در ترجمه اشعار شاعران برجسته ایران نیز به زبان سوئدی پرداخته است. این نویسنده پرکار، کارهای مفید زیادی را دراین ضمینه ها انجام داده است که این توضیح مختصر من تنها اشاره ی به آنها می باشد.
اولین شاعر برنامه دوکتور رسول نژادمهر، نویسنده رمان “بینام” بود که اشعار زیبایی را از دو دفتر شعرش به نامهای “سی پاره ” و ” کتاب” که به تازگی منتشر نموده است، دکلمه نمود. نمونه ی از اشعار دوکتور نژادمهر قرار ذیل اند:
بی نیازی
بی نیازم حتی از تو ای عشق
در قهر من با خدا
بیهوده است میانجیگری مرسلان
به سه طلاق ترکتان کرده ام همه
می روم در تنهایی ام تا انتهای راه
بی خیانتی
دوزخ اگر در انتظار ماست گو باش
که برده ایم او در این باخت بی ریایمان
ایده
حضورت کوتاهتر از آنی بود
و
وجودت کمتر از نیستی
چنان اما در جان عاشقم نشستی
که بدایت زمان بود
و نهایت مکان
هست من
از نیست تو جان گرفت
و به تماشای جهان ایستاد
بعد از دوکتور نژادمهر، لیلی آرزو دو شعر سپید و چند دوبیتی عامیانه را دکلمه نمود. در اخیر مجری برنامه در مورد تاریخ و شرایط دشوار زندگی هزاره ها سوال نمود.
لیلی آرزو از دوره حکومت عبدالرحمن تا تباهی ۶۵ در صد هزاره ها در افغانستان و مهاجرت بقیه هزاره ها در کشورهای همسایه ایران و پاکستان و نیز شرایط دشوار زندگی هزاره ها در دوره حکومت کمونیستی و بلاخره تا دوره مجاهدین و طالبان به صورت بسیار مختصر توضیح داد. این توضیحات برای حاضرین ایرانی کاملن نو بود و مورد توجه آنها قرار گرفت و سبب شد تا صحبت در مورد هزاره ها، بحث حاشیه یی برنامه گردد و در مورد قتل عام هزاره ها در پاکستان نیز سوالهای مطرح شد ، در اخیر برنامه نیز به این مسایل به خواست حاضرین پرداخته شد. در نتیجه برخی از ایرانیهای با احساس، تقاضای مصاحبه های رادیویی را دادند و بابت بیخبری شان ازین مسایل اظهار تاسف نمودند.
هلن فرمان شاعر و دکلماتور جوان و با احساس افغانستان ماستری رشته بیوتکنولوژی را با تلاشهای شبانه روزی از دانشگاه “چالمرز” گتنبرگ اخذ نموده است و در حال حاضر محصل دوره دکترا در شفاخانه سالگرنسکا در گتنبرگ میباشد. هلن در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده است، افغانستان را تا حالا ندیده است اما، در اشعارش افغانستان و دردهای هموطنانش را نفس میکشد. هلن دراین برنامه دو شعر زیبایش را به دکلمه گرفت و این یکی از نمونه های اشعار ناب هلن فرمان است.
برای دخترکان هموطنم
ای دخترِ مهاجرِ کوچک! بیا، بخند
این خنده در گلویِ زمان گیر میکند
این خنده بیشتر از بُغض هایِ تلخ
روحِ جوانِ شعرِ مرا پیر میکند.
داغی درونِ سینه ی من شعله ور شده
دامن گرفته آتشِ این خنده هایِ سرد
میسوزَدَم نگاهِ پُر از پُرسش تو، باز
یک سوزشِ عمیق، وَ پَسمانده هایِ درد.
پیراهنی که بویِ سفر میدهد هنوز
دارد نشان که مُرغِ مسافر تو بوده ای
هجرت میانِ جان و دلت آشیانه شد
حسِ غریبِ مرغِ مهاجر تو بوده ای.*
هر کس برایِ خودش پرچمی به دست
بر شانه میکشی تنِ این مرز و بوم را
این جنگِ ناتمام چه بیرحم میزند
رویِ جَبینِ نازکِ تو، داغِ شوم را.
سنگر کنارِ کودکی ات خاک میخورَد
تنپوش بر عروسکِ تو، انتحار بود
همبازی ات که دست ندارد، دعا کند
سوغاتِ جنگهایِ پُر از انفجار بود.
در غُربتِ نگاهِ تو، یک حسِ آشنا
من هم مسافرم، غریبم، مهاجرم
یک عُمر بی وطن و مرز بوده ام
از هرچه مرز هست، من آزرده خاطرم.**
جغرافیایِ من از مرز خالی است
میهن برایِ من امروز، چشمِ توست
ای دخترِ مهاجرِ افغان! بیا، بخند
این خنده ها همه طغیانِ خشمِ توست.
افغان زمین دگر از شرق کوچ کرد
حالا، پُر از سیاست و خشخاش میشود
شبها، کنارِ غُربتِ این خنده هایِ تلخ
دست و دل و زبانِ من «ای کاش!» میشود.
هلن فرمان
خانم مصی تقی پور یکی دیگر از خانمهای هنرمند کشور ایران مقیم سویدن است که از سنین جوانی به شعر و تیاتر رو آورده و برخی اوقات فعالیتهای در زمینه ترانه سرایی نیز داشته است. خانم تقی پور برعلاوه که در نوشتن داستانهای کوتاه، نمایشنامه و فلمنامه مهارت قابل توجهی دارد، در ارتباط به تیاتر نیز به عنوان بازیگر، نویسنده و کارکردان در سویدن نقش بارزی را ایفا میکند. لازم به یاداوریست، که یکی از نمایش های خانم تقی پور به نام “سلام خداحافظ” در طول هفته گذشته در گتنبرگ اجرا گردید.
فاصله
فاصله هرگز حریف خاطرات ما نشد تن جدا شد، ذهن حتی یک نفس تنها نشد
گردبادِ حادثه، بلوای غم، غوغای شب کوچه باغِ خاطره مغلوبِ این غوغا نشد
جنگِ ما بود و زمان و هجرت و بیگانگی مدعی آمد ولی پیروزِ این دعوا نشد
دورم از خانه ولی قلبم در آن جا می تپد گفتم و گفتم که دل را بَرکَنم اما نشد
اشک و آهم سیل و طوفان، بهتِ بی سامانی ام هیچ کس این گونه بی دیروز و بی فردا نشد
شاخ و برگی نیست، تنها ریشۀ عشقم به جاست صد تبر آمد به قصدش، این تناور تا نشد
خسته ماند و بسته شد چشمانِ ماتِ پنجره واژۀ دلتنگی ام جز بغضِ غم معنا نشد
خشمِ کوچه پشتِ سر دارم، نمی داند چرا سایۀ سرگشته ام در پیچِ شب پیدا نشد
آهِ دامن گیرِ او شاید به دنبالِ من است هیچ در، در هیچ کوچه، روبرویم وا نشد
بینِ من با خانه ام صد راهِ سخت و بی عبور فاصله اما، حریفِ خاطراتِ ما نشد
مصی تقی پور
…
خانم فرشته ضیایی بیگم که همه به اسم زیبایش آشنایی دارید، از جمله شاعران مطرح کشور است که از دوران کودکی به شعر رو آورده و تا حال اشعار زیادی به زبان دری و ازبیکی سروده است و تحصیلات اشرا در رشته جامعه شناسی ادبیات در دانشگاه گتنبرگ پی گرفته است.
بگذار در مورد زندگی ام خودم سخن بگویم
نه تویی که میتوانی مرگ مرا نگاه کنی
دستانی که میتوانند گلویی را بفشارند
برای فشردن نیستند
…
حالا که دستهای تو تسخیر م یشوند
قبل از وداع پیرهنت را بمن بده
عشق تو گرم می کند آغوش دیگری
لطفی بکن و عطر تنت را بمن بده
گرچه گرفته ای زکفم هرچه داشتم
شادی ز دیگریست، غمت را بمن بده
جانم به پاس خاطره هایی که داشتیم
نی قول و وعده ای سخنت را بمن بده
آری فقط همینکه بگو دوست داری ام
حس غریب من شدنت را بمن بده
بیگم
ناصر زراعتی یکی از داستان نویسان برجسته ایران است که دراین شب یکی از داستانهای جالب اشرا برای حاضرین خواند. برعلاوه داستان زیبا، شعر زیبای را نیز دکلمه نمود. داستان ایشان طولانی بود که دراین گزارش نمیگنجد ، و متاسفانه شعر شانرا نیز در دسترس ندارم.
“حجله به دار” نام دفتر شعری آقای مصطفی پرویزی است، از میان اشعار تازه اش، غزل زیبایی را که به پاس همدلی با افغانستانیها سروده است، دکلمه نمود.
باغ ملکی
تا نقطه ی پرگار جهانیم من تو
فارغ ز غم و کون و مکانیم من وتو
جغرافی اندیشه ی ما مرزی ندارد
اواره ی حکم حاکمانیم من و تو
در گستره ی منطق مردان خردمند
خود ساخته تر از پیر مغانیم من وتو
اندیشه اگر خام خرافات و دعا گشت
اسوده از این جهل نمانیم من وتو
منشور هنر زاده ی گلبانگ قلم ها
فارغ ز نژاد و خاندانیم من وتو
اهیم ز یک پیکره ی انسانی
در پاسخ درد اینچنانیم من و تو
از عضو به درد امده نیستیم به قرار
تا قامت سرو انسانیم من و تو
چون در شکریم باز به قندان قلم
شیرینی بیداد بیانیم من و تو
نیکو به عمل نیک در اندیشه ی دوران
نیکو تر از ان نیک زبانیم من وتو
یک خانه تو داشتی ویک خانه زه من
همکوچه ی شهرک کیانیم من وتو
ادم به عبادت عبارت نشود
در خدمت خلق مومنانیم من و تو
جاری زحقوق بشر و میل رهایی
ارام گهی گه چو ژیانیم من و تو
اواز دمکراسی ما شعر و شعور است
بانگ دهل تبله نشانیم من و تو
شاید نباشیم که این کشته بچینیم
فرزند خرد و جاودانیم من وتو
گیرم که تو افغان و من ایرانی
اندیشه ی یک جام جهانیم من وتو
در باغ ملخ خورده ی اوهام و خرافات
یک بدعت نو بذر فشانیم من و تو
مصطفی پرویزی
در اخیر بخش اول، آقای محمود جانفروز، نخستین شعر نیمایی ابوالقاسم لاهوتی را تحت عنوان ” سنگر خونین ” که ترجمه یکی از اشعار ماندگار ویکتور هوگو میباشد، به بسیار زیبایی دکلمه و اجرا نمود که مورد توجه و علاقه تمام حاضرین قرار گرفت.
سنگر خونین
رزمآوران سنگر خونین شدند اسیر
با کودکی دلیر
به سن دوازده.
– آنجا بُدی تو هم؟
– بله!
با این دلاوران.
– پس ما کنیم جسم تو را هم نشان به تیر
تا آنکه نوبت تو رسد، منتظر بمان!
یک صف بلند شد همه لول تفنگها
آتش جرقه زد
تنِ همسنگرانِ او
غلتان فتاد بر سر خاشاک و سنگ¬ها.
– “اذنم بده به خانه روم تا کنم وداع
با مادر عزیز″……..ادامه دارد