کلمه حق و اراده باطل

«کلمه حق یراد بها الباطل»
نویسنده: علی‌زاده مالستانی

اقوامی که روحیه‌ی سلطه طلبی و برتری جویی دارند، و داعیه‌ی اصالت خون و برتری نژاد را در سر می‌پرورانند، توقع دارند دیگران الزاما از آن‌ها فرمان ببرند و عادت کرده‌اند حتما باید احترام شوند، دست‌شان بوسیده و در صدر بنشینند. هرگاه مقام و موقعیت دروغین خود را توسط کسی یا جریانی در خطر می‌بینند، با تهدید و ارعاب، تکفیر و تفسیق، ترور شخصیت، اتهام به بی‌دینی، و اتهام به تفرقه‌انگیزی و اختلاف‌پراکنی، تحقیر و توهین، آنان را سرکوب کرده و کوشش می‌کنند تا از نظر مردم انداخته و چهره‌های آنان را زشت و منفور نشان دهند و ازین طریق نفوذ کلام آنها را بی تاثیر و شعله‌های احساسات و عواطف مردم را فرو ‌نشانند.
تا زمانی که توده‌های مردم کاملا آگاهی پیدا نکرده‌اند، هریک ازین سوژه‌ها، مدت‌های زیادی مردم را در جهالت و بی‌خبری نگهداشته و بدین‌شیوه جایگاه‌های کاذب و موقعیت‌های دروغینی آنان محفوظ می‌‌ماند. وقتی این سوژه‌ها از کار می‌افتند که مردم به واقعیت امر پی‌ببرند و کاملا بیدار شوند. چه بهتر که اثبات این مطلب از قرآن نمونه بیاورم که درین کتاب ریب و شکی روا نیست.
استهزا و مسخره
یکی از شیوه‌های که صاحبان امتیازات دروغین، برای حفظ مقام و منزلت خودها، به کار می‌برند، استفاده از مسخره و استهزا است. استهزا بدین منظور است که طلایه‌داران آگاهی و بیداری را، در نظر مردم خوار و حقیر نشان دهند و شخصیت آن‌ها را خورد کنند، تا جاذبه و نفوذ کلام آنها را در میان مردم بگیرند. قرآن به صورت کلی می‌فرماید:”مَا یَاتِیهِم منِ رَّسُولٍ اِلاّ َکَانوُا بِهِ مسُتَهزِئیِنَ”(۱) یعنی هیچ رسولی از طرف خداوند نیامد، مگر آنکه از طرف قدرتمندان، ثروتمندان و عالمان وابسته به دربار، (که موقعیت و جایگاه خود را در معرض خطر می‌دیدند)، مورد استهزا قرار گرفتند.
takabor
و نیز می‌فرماید:”وَ لقَدَ اسُتُهزِئَ برِسُُلٍ مِن قبَلِکَ فَحَاقَ بِاالَّذِینَ سَخِروُا مِنهُم مَاکَانوُا بِهِ یَستَهزِئوُنَ”(۲) یعنی سوگند می‌خورم که پیامبرانی را که پیش از تو بودند، استهزا کردند پس به سبب مسخره و استهزای که کردند، عذاب، آن‌ها را فرا گرفت.
و در مورد اشراف و درشت استخوانان قوم نوح می‌فرماید:”وَ یصَنَعُ الفُلکَ وَ کلُّمَا مَرَّ عَلَیهِ مَلاَءٌ مِن قَومِهِ سَخِروُا مِنه”(۳) یعنی حضرت نوح کشتی می‌ساخت، هر زمانی که اشراف و سردمداران قوم به او گذر می‌کردند، وی را به مسخره می‌گرفتند.
استهزا و مسخره در حقیقت از جهل بر می‌خیزد، و ناشی از خود کم‌بینی و عقده‌های حقارت است؛ به دلیل آنکه وقتی حضرت موسی(ع) برای بنی اسرایل پیشنهاد کرد که ماده‌گاوی را بکشند، و یک عضو آن را به بدن مرده بزنند و او زنده می‌شود. بنی‌اسرایل گفتند:”آَتَتَخِذُنَا هُزُواً قَالَ اَعُوذُ بِاللهِ انَ اَکُونَ مِن الجَاهِلیِنَ”(۴) یعنی آیا مارا به مسخره می‌گیری؟ فرمود: پناه به خدا از آنکه من از جاهلان باشم، استهزا کار جاهلان است.
نسبت دادن به سحر و جنون
طبقات ممتاز دروغین، که از دست دادن موقعیت خود ترسیده بودند، گاهی پیامبران الهی را به ساحر بودن نسبت می‌دادند و آنان را ساحر و جادوگر می‌خواندند، و گاهی می‌گفتند سحر و جنون در اینها تاثیر کرده است، دنبال حرف‌شان نروید که سحرزده و جادوزده شده‌اند:”قَالوُا انِمَّاَ انَتَ مِن الَمُسَحَّرِینَ”(۵) یعنی گفتند جز این نیست که تو سحرزده شده‌ای.
“اِذ یقَوُلُ الظَّالِمُونَ انِ تَتّبَعِوُنَ اِلاّ َرَجُلاً مّسَحُورًا”(۶) یعنی به یاد بیاور زمانی را که ستمکاران می‌گفتند، پیروی نمی‌کنید مگر مرد جادو شده را.
نوع دوم نسبت دادن به ساحری:”قَالَ المَلاَءُ مِن قَومِ فِرعَونَ اِنّ َهَذَا لَسَاحِرٌ عَلیِمٌ یرُیِدُ اَن یُخِرجُکمُ مِن ارَضِکمُ فَمَاذَا تَامُرُونَ”(۷) یعنی اشراف و درباریان قوم موسی گفتند: بی‌تردید این شخص (موسی)«ع» جادوگر درس خوانده داناست که با جادوگری خود می‌خواهد شما را از سرزمین‌تان بیرون کند، درباره‌ی او چه نظر می‌دهید؟
و بالاخره قرآن برای ما به صورت امر کلی بیان می‌کند که:”کَذَالِکَ مَا اتَیَ الَّذِینَ مِن قَبلِهِم مِن رَّسُولٍ اِلاّ َقاَلوُا سَاحِرٌ اَو مَجنُونٌ”(۸) یعنی بدینسان پیامبری پیش ازین قوم نیامد، جز آنکه گفتند، جادوگر یا دیوانه است.
این چنین نسبتهای به جنون و جادوگری و مارک‌های سیاسی، در مغز و روان مردم تاثیر می‌کرد و مدتهای زیادی موقعیت دروغین و جایگاه‌های کاذب آن‌ها را در میان مردم حفظ می‌کرد.
نسبت دادن به فساد، اخلال نظم و ایجاد هرج و مرج، دهشت افگنی و نا امنی.
“وَ قَالَ المَلَاءُ مِن قَوِم فِرعَونَ آَتَذَرُ مُوسَی وَ قوَمَهُ لیِفُسِدوُا فِی‌الاَرضِ؟”(۹) یعنی اشراف و صنادید قوم فرعون گفتند: موسی و قوم او را وا می‌گذاری تا در زمین ایجاد فساد کنند و هرج و مرج و نا امنی به وجود بیاورند؟
اتهام به گمراهی و بیراهه‌روی
حضرت نوح قومش را به سوی خدا پرستی می‌خواند،:”قَالَ المَلاَءُ مِن قوَمِهِ اِنّاَ لَنَریَکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ”(۱۰) یعنی اشراف و سردمداران و صاحبان امتیازات از قوم او گفتند: به عقیده‌ی ما، تو در راه گمراهی روان هستی.
اتهام به کم خردی و دروغ گویی.
وقتی حضرت هود(ع) قومش را به آیین توحید خواند و از شرک و خرافات بر حذر داشت، :”قَالَ المَلاَءُ الَّذِینَ کَفَروُا مِن قوَمِهِ انِّاَ لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَهٍ وَ انِّاَ لَنَظُنُّکَ مِنَ الکَاذِبیِنَ”(۱۱) یعنی بزرگان و اشرا ف قوم او که کافر بودند، گفتند: به نظر ما آدم کم خردی هستی، و بگمان ما از دروغ گویان می‌باشی.
اتهام به مخالفت شیوه‌ی نیاکان و قدرت طلبی.
مردم به سنت آبا و اجداد و روش نیاکان خود شدیدا پای‌بندی دارند. مبارزه با سنت آبا و اجداد، با مقاومت مردم روبه‌رو می‌شود. ازین‌رو صاحبان امتیازات دروغین برای تحریک احساسات مردم، پیامبران الهی را به قدرت طلبی و مخالفت راه و روش نیاکان خود متهم می‌کردند، چنانچه قرآن می‌فرماید:”قَالوُا اَجِئتَناَ لِتلَفِتَنَا عَمّاَ وَجَدناَ عَلیَهِ آبَائَناَ وَ تکَوُنُ لَکُماَ الکِبرِیَاءُ فِی‌الاَرضِ وَ مَا نَحنُ لَکمُاَ بِمُومِنِینِ”(۱۲) یعنی فرعون و درباریان او به موسی(ع) گفتند: با این نقشه به سراغ ما آمده‌ی که ما را از دینی که پدران خود را برآن دین یافته‌یم منصرف کنی، تا در نتیجه بر ما و بر سرزمین مصر سروری یابی؟ به شما ایمان نمی‌آوریم.
منظور از پرداختن به این موضوع آن چنانکه می‌بینیم سال‌هاست یک سلسله بدعت‌ها و عمل‌های خرافی بین مردم ما به صورت یک سنت دینی رواج پیدا کرده است؛ از قبیل دست بوسیدن سادات، امتناع آنان از ازدواج دختران خود به پسران هزاره، استفاده‌ی ابزاری از دین، اثبات برتری نژادی با استفاده از روایات دروغین و ساختگی، توهین و تحقیر به قوم هزاره و غیره.
این حقیر در مورد این بدعت‌ها و خرافاتی که رنگ دینی پیدا کرده، مطالبی را نوشته‌ام؛ بدین منظور که مردم ما به مسایل اصلی دین آگاهی پیدا کرده و دنبال خرافات نباشند.
عکس العمل این چنین نوشتار در ابتدا، کافر، مرتد، زنازاده، حرام زاده وهابی و امثال این‌ها بود؛ ولی اکنون، کمی از موضع خود پایین آمده، می‌گویند و می‌نویسند که مطرح کردن این چنین مسایل فعلا به صلاح نیست، موجب تفرقه و اختلاف بین دو قوم سادات و هزاره می‌گردد، در حالیکه ما به وحدت و یک‌دلی در مقابل دیگران نیاز شدید داریم.
روزی در یکی از مدرسه‌های کابل با جمعی از طلاب جوانی که آگاه و روشن به نظر می‌آمدند، در اتاقی نشسته بودیم. و در پاسخ آن‌ها در مورد دست بوسی سادات، امتناع از ازدواج دختران‌شان به پسران هزاره، نژادپرستی به معنای واقعی آن، نوشتن کتاب‌ها در فضیلت خود با استفاده از روایات دروغین و ساختگی، و جعل فضیلت برای آبا و اجداد خود و موارد دیگری از بدعت‌ها و خرافاتی که توسط آقایان ترویج شده و به صورت یک امر دینی – مذهبی درآمده، مستدل و مفصل صحبت کردم؛ آنان گفتند هر آنچه می‌گویی و می‌نویسی، از نظر علمی متین و غیر قابل رد است، ولی فعلا زمان طرح این گونه مسایل نیست، با طرح این چنین مسایل آتش اختلاف و تفرقه میان دو قوم سادات و هزاره دامن زده می‌شود، جامعه‌ی ما امروز به اتحاد و اتفاق نیاز شدید دارد، شما تفرقه افگنی می‌کنید. جلسه خاتمه پیداکرد، از اتاق که بیرون شدم، کشف شد که همه‌ی این حضرات از طلاب سادات بوده‌اند!!.
مساله‌ی مذمومیت اختلاف پراکنی تفرقه‌انگیزی، سوژه‌ی خوب و دل چسپی است برای تحریف اذهان و فریب عوام، و مطیع و آرام نگهداشتن آنان. به راستی که تفرقه‌پراکنی کار زشتی است، و اتحاد مسلمانان خصوصا اتحاد سید و هزاره یک ضرورت انکارناپذیر است؛ ولی به فرموده‌ی پیشوای متقیان علی(ع): «کَلِمَهُ حَقٍّ یرُاَدُ بِهاَ البَاطِلُ»(۱۳)، سخن حقی است که باطل از آن اراده شده است.
نقد و بررسی
وقتی خود اینان قبول دارندکه این چنین نوشته‌ها پاسخ علمی ندارد، مستدل و به شیوه‌ی علمی نوشته شده است، و تا هنوز یک نفر پاسخ علمی به این مقالات نداده‌اند، پس چرا تسلیم حق نشده و حق را نمی‌پذیرند که اختلاف می‌کنند؟ آیا این لجاجت و عناد نیست؟ نپذیرفتن حق، ضلالت و گمراهی نیست؟ مگر قرآن نمی‌گوید:”مَاذَا بَعدَ الحَقِّ اِلّاَ الضَّلَالُ فَاَنّاَ تُصرَفوُنَ؟”(۱۴) یعنی نادیده گرفتن حق جز ضلال و گمراهی نیست پس به کجا روی شما گردانده می‌شود؟
وانگهی، اگر به خاطر حق گفتن اختلاف پدید می‌آید و این اختلاف خلاف شرع است، همه‌ی پیامبران الهی خصوصا حضرت پیامبر اسلام(ص) زیر سوال می‌روند که چرا میان مردم اختلاف پراکنی کرد؟ مردم جهان و خصوصا مردم عرب به استثنای چند نفر انگشت شماری که “حنفاء”و بر آیین حضرت ابراهیم(ع) بودند، همگی بالاتفاق بت می‌پرستیدند و از بت، نیازهای خود را در خواست می‌کردند، با اعلام توحید از سوی حضرت محمد(ص)، تفرقه‌ی عجیبی در میان عرب به وجود آمد؛ آنچنان که پدر و پسر، برادر با برادر، عمو و پسر عمو با آب شمشیر خود، یکدیگر را سیراب می‌کردند. چنانچه حضرت امیر مومنان علی(ع) می‌فرماید:
“وَ لَقَد کُنّاَ مَعَ رَسُولِ اللهِ ـ صَلّیَ اللهُ عَلیَهِ وَ آلِهِ ـ نَقتُلُ آبَائَنَا وَ ابَنَائَنَا وَ اِخوَانَناَ وَ اَعمَامَنَا. مَا یَزیِدُ ذَالِکَ اِلاَّ ایِمَاناً وَّ تَسلِیماً وَّ مُضِیّاً عَلَی اللّقَمِ وَ صَبراً عَلَی مَضَضِ اَلا لَمِ وَ جِدّاً فِی جِهَادِ العَدُوِّ…”(۱۵) یعنی ما ـ در میدان کاروزار ـ با رسول خدا بودیم. پدران، پسران، برادران و عموهای خویش را می‌کشتیم و در خون می‌آلودیم. این خویشاوند‌کشی، بر ایمان ما می‌افزود، که در راه راست پا برجا بودیم، و در سختی‌ها شکیبا، و در جهاد با دشمن کوشا. گاه تنی از ما و تنی از سپاه دشمن به یکدیگر می‌جستند، و چون دو گاو نر سر و تن همدیگر را می‌خستند. هر یک می‌خواست جام مرگ را به دیگری بنوشاند و از شربت مرگش سیراب کند.
اختلاف ازین بالاتر است که پدر با پسر، برادر با برادر، به جان هم بیفتند؟ باید منصفانه قضاوت شود که چه کسی اختلاف افگن و تفرقه‌انگیز است؟ کسی که باسلاح منطق و استدلال غیر قابل رد به میدان آمده است؟ یا کسی که با شیوه‌های جاهلانه‌ی استهزا و مسخره و پخش زشت‌ترین کاریکاتور، تکفیر و تفسیق، اتهام و برچسب وارد صحنه می‌شود، اختلاف به راه انداخته است؟ آیا حق‌گویی و اظهار حقایق، اختلاف است، یا آنانیکه تحمل شنیدن حق را ندارند و حق را به زیان خود می‌بینند؟
می‌گویند: فعلا زمان مطرح کردن این چنین مسایل نیست. سوال این است که چه وقت زمان مطرح کردن این گونه مسایل فرا می‌رسد؟ یک سال بعد؟ سه سال بعد؟ یک قرن بعد؟ صدها سال این اندیشه‌های خرافی و بدعت‌ها وجود داشته و در نهاد مردم ریشه دوانده، و در مورد آن چیزی گفته نشده و زمانش نرسیده، زمانش کی می‌رسد؟
به رخ کشیدن ضرورت اتحاد سادات و هزاره، مصلحتی است که حقیقت‌ها را به فراموشی می‌سپارد. هیچ مسلمانی خواهان اختلاف و مخالف اتفاق نیست، ولی این بدین معنا نیست که حقایق گفته نشود، اگر چنین است باید باب امر به معروف و نهی از منکر را ببندیم؛ چون اگر کسی را از عمل منکر و زشتی، باز داریم، به ریش و بروت او بر می‌خورد و چه بسا منافع او در خطر می‌افتد، آنگاه موضع می‌گیرد واختلاف به وجود می‌آید.
زیادی از سادات محترم در زیر مقاله‌ها می‌نویسند، طرح این چنین بحث‌ها حاصلی ندارد و بی فایده است.
همین که خرافات و بدعت‌های که در نهاد مردم ریشه دوانده، و به صورت یک امر دینی درآمده‌اند، از میان برداشته شود و حقیقت دین برای مردم آگاهی داده شود، این حاصل کمی است؟ سود بالاتر ازین را می‌توان پیدا کرد؟
برخی از سادات محترم زیاد می‌نویسند، طرح این چنین مسایل و نوشتن چنین مطالب عقوبت اخروی دارد؛ چون اهانت به سادات است.
به نظر حقیر به جز از معصوم، هر شخص و تیپی که باشد، قابل نقد هستند و باید نقد را بپذیرند، و یا با شیوه‌ی عالمانه رد نمایند. و سادات محترم نیز قابل نقد‌اند، هر کاری برای شان جایز نیست، تا هنوز به خط قرمز نرسیده‌اند، اگر کسی شیوه و رفتار و اخلاق آنان را نقد می‌کند، انشاالله عقوبت اخروی ندارد.
گویند، چرا مطلب دیگری نمی‌نویسی که درباره‌ی سادات می‌نویسی؟
یکی از معضلات اجتماعی و دینی تشیع افغانستان، که تا هنوز همچنان لاینحل باقی مانده و کسی در مورد آن دقت نکرده و روشنی نینداخته‌، شیوه‌های رفتاری، اخلاقی و دینی سادات افغانستان است، که حداکثر برخلاف دین و مذهب است، و از دین استفاده‌ی ابزاری شده و مردم غرق در خرافات و بدعت است، و آنان به جای آنکه مردم را آگاه سازند، از ناآگاهی و جهل مردم سود برده‌اند. آیا پرداختن به چنین مطالبی ضرور نیست؟ همین‌که می‌گویند، چیزی دیگر بنویس، درباره‌ی سادات ننویس، معلوم می‌شود که خیلی امتیازات و منافع در خطر افتاده است، هر چه مردم در جهل بمانند، برای اینان سودمنداست.
گویند: به صورت عموم نوشتن این مطالب اشکال دارد، همه‌ی سادات این چنین نیستند.
اگر کسی مقالات حقیر را خوانده باشد، می‌فهمد که به صورت عموم ننوشته‌ام، من نوشته‌ام اکثریت سادات افغانستان، بخش عمده‌ی سادات افغانستان و…
اگر نوشته‌ام که سادات افغانستان، این نیز افاده‌ی عموم نمی‌کند؛ چون قضیه‌ی مهمله است یعنی سور کلیه و جزییه ندارد، و در علم منطق خوانده‌ایم که قضیه‌ی مهمله مساوی با جزویه است.
قرآن به ما چنین می‌آموزد که اگر کسی عمل بد و کار زشتی را مرتکب شد، نسبت این عمل به همه‌ی آن‌ها داده می‌شود، مثلا قرآن می‌گوید:”فَکَذَّبوُهُ فَعَقَرُوهاَ فَدَمدَمَ عَلَیهِم رَبهُّمُ بِذَنبِهمِ فَسَوَّایهاَ”(۱۶) یعنی قوم صالح، حضرت صالح را تکذیب کردند و ناقه‌ی او را پی‌کردند، و خداوند آنان را به سبب ظلم و گناه شان هلاک ساخت و شهر شان را با خاک یکسان نمود.
و نیز می‌فرماید:”فَعَقَروُا الناَّقَهَ وَ عَتوَا عَن امَرِ رَبّهِمِ”(۱۷) یعنی قوم صالح، ناقه‌ی او را پی‌کردند و در برابر دستور پروردگار سرکشی کردند. در حالیکه ناقه‌ی حضرت صالح را یک نفر پی‌کرده بود، ولی نسبت آن به همه‌ی قوم او داده شده است.
در محاورات مردم و حتی در قرآن معمول است که نسبت یک عمل بد یا خوب به همه داده می‌شود؛ مثلا در قرآن آمده است:”قُتِلَ الانِسَانُ مَا اَکفَرَهُ”(۱۸) یعنی مرده باد انسان چه قدر کفران‌گر است. الف و لام “الانسان”، جنس است یا استغراق؛ یعنی همه‌ی انسانها مرده باد، چون کفران‌گرند، در حالی‌که پیامبران، امامان، خوبان و شایستگان همه انسانند. ازین‌گونه نمونه‌ها در قرآن زیاد است، برای رعایت اختصار از ذکر آن‌ها خود داری می‌شود. والسلام

منابع:
1. سوره‌ی حجر/۱۱و زخرف/۷
2. سوره‌ی انعام/۱۰
3. سوره‌ی هود/۴۳
4. سوره‌یبقره/۶۷
5. سوره‌ی شعرا/۱۸۵
6. سوره‌ی اسرا/۴۷
7. سوره‌ی اعراف/۱۱۰-۱۰۹
8. سوره‌ی ذاریات/۵۹
9. سوره‌ی اعراف/۱۲۷
10. سوره‌ی اعراف/۶۰
11. سوره‌ی اعراف/۶۶
12. سوره‌ی یونس/۷۸
13. نهج البلاغه، خطبۀ ۴۰
14. سوره‌ی یونس/۳۲
15. نهج البلاغه، خطبه‌ی ۵۶، ترجمه دکتر جعفر شهیدی. و نیز در خطبه ۱۲۲، مضمون همین خطبه را ایراد فرموده است.
16. سوره‌ی والشمس/۱۴
17. سوره‌ی اعراف/۷۷
18. سوره‌ی عبس/۱۷

In this article

Join the Conversation