شیرین هزاره؛ روایت دلتنگی و اسطوره‏ی آزادی

نویسنده: مهدی زرتشت
1422768
تاریخ دوصد سال اخیر افغانستان؛ تاریخ ظلم و بیداد و سیاه رویی است، شرم آورترین و سیاه ترین صفحه ی تاریخ این خاک، نیز دوصد سال اخیر است. تاریخ دوصد سال اخیر افغانستان، با ظلم و بیداد و نفی و کتمان و جنگ های ذات البینی، گروهی، حزبی و ملیتی و فرهنگی، نوشته شده است. در این میان، ملیت هزاره، تنها ملیتی بوده است که بطور بی رحمانه، مورد ظلم و تعدی قرار گرفته است. نسل کشی که در زمان امیرعبدالرحمان خان به عنوان یکی از بی منطق ترین و جلادترین و ظالم ترین آدم، صورت گرفت، بنا به روایت مستند و شواهد تاریخی «۶۲ درصد» هزاره ها را قتل عام و هزاران خانه وار از اهالی و اماکن مختلف هزاره نشین افغانستان، دست به فرار اجباری زده و ساکن کشورهای همسایه شدند. هزاران انسان هزاره از زن و مرد و پیر و جوان به بازار برده فروشی رفتند و اینگونه، تاریخ هزاره ها به امر و عمل یک امیر بدذات، جبار و خونخوار بی مانند، با خون نوشته شد.

شیرین هزاره، نام دختری است از سرزمین هزارستان. شیرین در ولایت ارزگان امروزی به دنیا آمد و در همانجا بزرگ شد. اما دریغ که سراسر زندگی او، رنج بزرگ بود. او در زمانی به دنیا آمد و در عصری بزرگ شد که یکی از جبارترین و بدذات ترین حاکمان قبیله ی «اوغان» حکومت داشت. زمانی که سپاه عبدالرحمان خان برای غارت و چپاول و سرکوب و نسل کشی بی رحمانه هزاره ها، از سایر مناطق هزارستان گذشتند و رسیدند به ولایت ارزگان، دست به جنایت بی مثالی زدند. این سپاه خونخوار، اموال مردم را غارت کرد، ملک و زمین مردم هزاره را غصب کرد، خانه های شان را خراب کرد، پیر و جوان شان را تاجایی که توانست، از دم تیغ گذراند و خلاصه چیزی باقی نماند تا در این ماتم سرای تیره، یادی از هزاره های آن روز کند.
Gholghola
در این میان، گروهی از دختران جوان هزاره، برای مقابله و دفاع از حریم و شخصیت و ملک و ملاک آبایی شان، دست به مقاومت زدند. سرکردگی این گروه چهل نفری دختران را “شیرین هزاره” به عهده داشت. آنها دلیرانه و قهرمانانه مقاومت کردند، تا جایی که توانستند در مقابل سپاه خونخوار دشمن، تیر و شمشیر زدند اما در نهایت، سپاه امیر خونخوار آنها را در وضعیت دشوار قرار داده تا اینکه شیرین و هم رزمانش، دست به عقب نشینی زدند.

تنها چیزی که قطعی و مسلم بود، درجه خونخواری و توحش سپاهیان حکومتی بود. حکومت بیدادگر و غاصب و بدنام که بویی از انسانیت و مدارا و عقلانیت نبرده بود و منطق اش بر زور و تمامیت خواهی و حس قبیله ای متعفن استوار بود، همین که دست اش به به اسرای جنگی جبهه مخالف اش می رسید، از هیچ جنایتی ابا نمی ورزید. به این خاطر، در صورت اسارت شیرین و هم رزمانش به دست سپاهیان خونخوار، سرنوشت شان کاملاً معلوم بود: تجاوز و شکنجه و بازار برده فروشی.

شیرین که با عزم قاطع و با ایمان انسان مدارانه و قهرمانه از ابتدای مبارزه و مقاومت، تصمیم اش را گرفته بود، به هم رزمانش دستور داد تا بر فراز کوه و صخره ای بالا شوند و به این ترتیب هم ایده ی مقاومت را تقویت کنند و هم از چنگ سربازان دشمن، در امان بمانند. اما در حقیقت، آنجا موعود بود: موعود عمل مرگ قهرمانانه.

سپاهیان دشمن، قریه و آغیل و مال و ملاک هزاره را غارت کردند، آتش زدند و هر کسی دم تیغ شان برابر شد، کشتند. از آن پس، به دنبال دستگیری چهل دختران، آنها را تا کوه موعود، تعقیب کردند.

روایت مشخص و دقیق با جزئیات از آن صحنه، در دست نیست؛ اما در نقاشی هایی که توسط هنرمندان هزاره به تصویر آمده و همین طور از روایات مردمی، سپاه دشمن، به سختی تمام از جدار کوه و صخره ها بالا رفتند. آنها سپس تا نوک صخره رسیدند و بعد برای دستگیری چهل دختران، عملیات شان را تجدید کردند. شیرین دیگر در لحظه های دشواری قرار گرفته بود. دیگر هیچ امیدی برای پیروزی یا ادامه مبارزه با سپاهیان خونخوار و دیوخوی باقی نمانده بود. به این خاطر، به تمام هم رزمانش گوشزد کرد و همه تصمیم گرفتند و تعهد کردند تا آخرین نفس بجنگند و اگر هیچ شانس پیروزی نبود، نباید دست دشمن بیفتند و دست کثیف آن جلادان، دامن پاک عفت آنها را آلوده کنند. به این ترتیب، شیرین و هم رزمان، به پاس حظانت از عفت و انسانیت شان و به پاس تعهد انسانی شان برای مبارزه و مقاومت با نیروی اهریمنی خونخوار و بد منطق، قبل از اینکه دست دشمن به آنها برسد، خودشان را از فراز صخره صعب و قرخ، به پایین انداختند. چهل بانوی باعفت و با شرف هزاره، یکجایی شربت مرگ نوشیدند، آنها رفتند و با خون سرخ خوش تاریخ آزادی را به سهم خویش نوشتند.

به اساس روایت ها، سپاه خونخوار عبدالرحمان، با تعجب صحنه را تماشا کردند و سپس شکست خورده و سرافگنده، به قرار گاه شان برگشتند. در برخی اسناد و روایت ها، از کسی که فرماندهی این سپاه طاغوتی را به عهده داشت، به نام “چرخی” یاد می کنند. گفته می شود زمانی که این فرمانده به نزد امیر خونخوار برگشت و امیر نیز از آنچه در آن کوه گذشته بود، شنید، فرمانده را مغضوب خویش قرار داد و صلاحیت های نظامی او را از او گرفت.

اینگونه، شیرین و هم رزمانش شربت شهادت نوشیدند، آنها مرگ را به زندگی در اسارت و در دست کثیف سپاه خونخوار و نظام بدذات عبدالرحمانی، ترجیح دادند. آنها رفتند و تاریخ غمبار هزاره ها را با خون سرخ خویش، رنگین تر کردند، شیرین رفت اما یاد او فراتر از قهرمان همچون اسطوره ی آزادی، نه تنها در تاریخ و قلب مردمانش باقی ماند، بلکه در قلب و خاطرات همه ی انسانهایی نشست که داستان رشادت قهرمانانه و انسان دوستانه او را شنیدند.

شیرین هزاره با انتخاب مرگ به هدف رهایی، به پیروزی رسید و این عمل قهرمانانه را برای هم نسلان و هم رزمان خویش برای همیشه الگو قرار داد. صحنه ی مبارزه ی او همرزمانش و مهم تر از همه، صحنه ی جگرخراش افتیدن آنها از فراز صخره، بصورت دقیق در نقاشی های هنرمندان هزاره، انعکاس یافته و به تصویر آمده است. داستان مبارزه حق طلبانه و آزادی خواهانه ی او همراه با ایمان سترگ به انسانیت و برابری و نفی ظلم و جبر و چپاول و توحش، در شعرها و نثرهای نویسندگان و شاعران نسل خودش به خوبی انعکاس یافته است. اما اگر پرسیده شود که آیا حق این قهرمان اسطوره ای، ادا شده است، هرگز هرگز. همچنان که خود شیرین یک تاریخ قطور و بزرگ و شکوهمند است، نوشتن در باره ی او نیز، هیچ نقطه پایانی از خود ندارد.

In this article

Join the Conversation