نویسنده: غلام سخی ارزگانی
امروز با تمام این داشته های تاریخی، مدنی، اجتماعی، مادی و معنوی که بشر سلسلتآ حاصل نموده است؛ بازهم از قطع خشونت، جنگ و یا حد اقل از کاهش آن خیلی فاصله دارد. اگر به پرس و پال نمادین آن هم برویم که علل اصلی این امر در آسمان اند و یا در زمین می باشند. عملآ از حیات روزمره نیز به مشاهده می رسد که از جمله عوامل خشونت و جنگ «آسمانی و یا غیبی» نیستند؛ بلکه «زمینی» اند و این مال انسان است، نه از منبع و یا مراجع دیگری.
وقتی که در کلام وحی الهی و قرآن ملاحظه می گردد که خداوند هیچ تغییری را در حالت، حیات مردم و قومی ایجاد نمی کند، مگر اینکه خود آن مردم و قوم به وضعیت اجتماعی، مادی و معنوی خویش تغییری را به وجود آورند. پس، از این با درستی و عقلانیت درک می گردد که من جمله خشونت و جنگ هم محصول اذهان بیماگورنه و عملکردهای جاهلانه انسان های بدوی و حتا انسان های عصری قرن ۲۱ نیز می باشند. و یا با برداشت عامیانه که گویند: « راه بهشت در عمل «نیک انسان» و راه دوزخ در کارکرد «بد انسان» در این دنیای فانی نهفته اند» که کاملآ درست می باشد.
از سوی دیگر، میراث های علمی و آزمون ها نیز به اثبات رسانیده اند که انسان ها هم باعث ارزش های گوناگون اجتماعی، مادی و معنوی گردیده و در ضمن هم مسبب نابودی از آنان می شوند که سوابق تاریخی و اجتماعی انسان ها نیز آن را شهادت می دهند.
آیا خشونت؛ دشمن صلح، محبت، امنیت، قانون، دیگر پذیری و انسانیت نیست؟ آیا از جمله خشونت و جنگ به معنای نقض کرامت انسانی انسان نیست؟
در فرهنگ فارسی به فارسی، خشونت این چنین بیان گردیده است:
«خشونت: بداخلاقی و تندی، برخورد با عصبانیت، تند خویی» (۱)
آیا خشونت در نقطه مقابل صلح، تساهل، امنیت، محبت و نظایر این ها قرار ندارد؟ آیا خشونت محصول جهل و بازهم خشونت عامل جنگ و بالاخیره هردوی آن از جمله عاملین «نقض انسانیت» نمی باشند؟
مادامیکه خشونت و جنگ از سوی یک فرد و یا جمع علیه یک شخص و یا انسان های دیگر صورت می گیرند، آیا مقام مقدس آدمیت نسبت به مقام درنده ترین حیوانات به پائین ترین مرحله مرگ تنزل نمی کند؟ آیا از جمله عاملین خشونت و جنگ به صورت کلی مردان هستند و زنان می باشند؟
وقتی که همه ابزارهای مادی، اجتماعی، معنوی وغیره در انحصار مطلق مردان قرار دارند؛ پس کلآ مردان من جمله عاملین خشونت و جنگ نیز می باشند، نه زنان محکوم و اسیر در سراسر گیتی و به خصوص در افغانستان قبیلوی که حال مرکز ثقل خشونت، ترور، جنگ و کشتارهای دسته جمعی توسط تروریستان، حلقات اجانب، ناقضین حقوق بشر، باند های مسلح محلی وغیره می باشد.
خشونت در این اثر اینگونه بیان گردیده است:
« خشونت مال انسان است. خشونت آن جلوه در عمل انسان است که از نبودن عقلانیت خبر می دهد. خشونت زمانی تبارز می کند که عقل خموش باشد. انسان هر چه به دوران زندگی ابتدایی نزدیک است، به همان انداز خشن است. خشونت و شدت جزء الگوی رفتاری انسان های بدوی اند. دین انسان های بدوی از ارزش هایی برخوردار بود که بر خشونت استوار بودند. برای اینکه از خشم خدایانی چون رعد و برق جلوگیری کنند، انسان را حلال می کردند و از گوشت آن تمام افراد قریه می خوردند. این عمل برای انسان مدنی عملی بر قاعدهء خشونت است. رحم خدا را با خون انسان به دست آوردن، رفتاری مبتنی بر خشونت بود.» (۲)
آیا در جایئکه جهل، خشونت، تظلم و جنگ مسلط گردیدند، در آن جاه عقل، منطق و دانش مغلوب نمی گردند؟ آیا بازهم با خاموشی و مغلوبیت عقل، بصیرت، منطق و نظایر آن؛ انسانیت نقض نمی شود؟
خشونت از این دیدگاه معرفی می گردد:
«خشونت ناشی از تضادها و اصطکاکات اجتماعی، مادی و معنوی جامعه بین دو جانب و یا (چند جهت متخاصم)؛ یعنی میان دو کشور، دو ملت، دو قوم، دو گروه اجتماعی، چند طرف درگیر قضیه، دو نفر، زن و شوهر و… بوده که بیانگر ناسازگاری هردو و یا چند جانب در قضیه مورد نظر می باشد. همین عدم قناعت، انحرافات فکری، جهالت، زورگویی، ماجراجویی، ناسازگاری، خود محوری و… فقر معنویت اند که خشونت را به زایش و پویش گرفته و خشونت به نوبه خود «موجب» حق تلفی، تجاوز به حریم دیگران و همچنان «مؤجد» خصم جدید، افزون طلبی، شعله ور شدن آتش جنگ بین طرفین، کشتارها و… می گردد و همه هستی جامعه را به کام نیستی فرو می برد.» (۳)
خشونت یک بخش مهم از بازتاب فرهنگ منحط قبیلوی و بدویت بوده که در ضدیت کامل نسبت به اصل دیگر پذیری، مدنیت ورزی، عقلانیت نگری، دانش خواهی، زایش طلوع فکری و نظایر این ها می باشد:
«فرهنگ قبیلوی، فرهنگی پر از خشونت است. انسان های قبیلوی خشونت طلب اند. فرهنگ قبیلوی، فرهنگی سنت پرست بوده، و سنت پرستی عامل دشمنی با نوپذیری و تکامل است. فرهنگ قبیلوی، فرهنگی بسته بوده و فرهنگ بسته، دیدی بسته نسبت به جهان، ماوراءالطبیعه و رابطهء انسان با خدا دارد. فرهنگ قبیلوی مملو از دگم هاست و فرهنگی دگم، انسانی دگم اندیش با منطق محدود و نگرش بسته را خلق می کند. قبیلوی بودن تنها منوط به محدود و بسته بودن جهان بینی انسان نیست، بلکه شامل قواعد و طرزالعمل های محدود و بسته اجتماعی نیز می شود. رفتار قبیلوی، رفتاری خشن، انعطاف ناپذیر و سازش ناپذیر است . در قبیلوی بودن، غرور بیشتر از عقل ارزش دارد. قبیلوی بودن بیشتر از عقلانیت با غیرت اقناع می شود. در فرهنگی که عقل و عقلانیت خادم غرور و غیرت باشد، در این فرهنگ ارزش های مدنی و عقلانی فرصت تکامل ندارند.» (۴)
آیا خصوصیات بالا قبل از همه در وجود و ساختار فکری و عملکردهای جنس مذکر از جمله در کشورهای عقب نگهداشته شده و به ویژه در افغانستان قبیلوی خودنمایی نمی کنند؟ آیا کنش ها و منش های مرد سالاران مستبد؛ منعکس کنندۀ سنت های ناپسند و فرهنگ منحط قبیلوی حتا در شرایط کنونی در افغانستان نیستند که نقض حقوق زنان را وسعت بخشیده و دین خدا را نیز به مسخره گرفته است؟
خشونت در این منبع اینگونه تعریف گردیده است:
از دستنامهء آموزشی حقوق بشر می دانیم که خشونت عبارت از:
«مشتمل است از فعالتها، الفاظ، ذهنیتها و سیستمهایی که مردم را از رسیدن به استعدادهای عالی شان مانع و باعث زیانهای فیزیکی، روانی، اجتماعی یا محیطی گردد.»
با کلام ساده تر، «خشونت» عبارت از کاربرد الفاظ، ذهنیت ها، فعالیت های فزیکی، نوشتاری، تیلفونی، تصویری، صوتی، نظامی، شفایی، رسمای و غیره اند که بر ضرر یک فرد و یا یک خانواده و یا یک جمع و یا یک کشور و یا ملت و…به کار گرفته می شوند؛ که انسان، جامعه، کشور و حتا طبیعت را خساره مند می نماید و به این صورت یک بحران اجتماعی نوینی را در جامعه خلق می کند که عاملین آن مردان متمرد و مستبد از عصر زوال نظام مادرشاهی تا کنون می باشند.
و یا اینکه خشونت آدمیان را از ابتدایی ترین حقوق طبیعی انسانی، دینی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی، اجتماعی، معنونی، مادی، فردی وغیره شان محروم نموده و مانع رسیدن به تداوم حیات طبیعی، شرافتمندانه، اهداف تعالی و تکاملی شان به سمت رسیدن به نمایندگی خدا در روی زمین می گردد.
و یا به زبان بازهم رساتر، خشونت چیزیست که زیان های مادی، فزیکی، سمتی، روانی، جنسیتی، فرهنگی، اجتماعی، طبیعی، اقتصادی، سیاسی، هنری، اخلاقی، دینی، مذهبی، نظامی، خانوادگی و… شخصی را بالای یک کشور، ملت، ولایت، قوم، اجتماع، قبیله، منطقه، طایفه، منزل، فامیل و فرد بجا گذاشته و آنان را از کاروان رشد خرد، دانش، اهلیت، عقلانیت، ترقی های فرهنگی، آزادی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، پویایی شخصیت بشری، ایجاد جامعه مدنی، نهادینه سازی نظام دموکراسی و بالاخره از رسیدن به معراج «انسان سالاری» بی بهره می سازند.
«خشونت، استعدادهای انسان را می کشد و ذهن انسان را جامد می نماید و جامعه را از درون می پوساند. خشونت سرمایه های معنوی، اجتماعی و مادی جامعه را منهدم می کند. خشونت، اساس خودکامگی را خلق می کند و تدریجآ «فرهنگ خشونت» در جامعه ایجاد و نهادینه می شود که یکی از بزرگترین سنگر در برابر رشد شخصیت، انسانیت، عقلانیت، خرد، مدنیت، هم زیستی مسالمت آمیز، صلح، عدالت و نظایر آن در جامعه می گردد.
فراموش نباید نمود که خشونت همواره «منفی» نمی باشد. در بعضی از موارد انتقادات، اصلاحات امور، صلح خواهی، همبستگی، رعایت قانون و نظایر آن در «شکل خشونت» تبارز پیدا می کند. مثلا اگر در انتخابات ریاست جمهوری تقلب و ریاکاری صورت می گیرد و یک شخص خلاف قانون اساسی، اراده و خواست های مردم و با رشوت و یا فریب دیگری «برگه انتخابات» را به نفع خود «برنده» اعلام می دارد و خود را رییس جمهور منتخب کشور می سازد. در این صورت مردم از طریق تظاهرات، انتقادات و اعتراضات مدنی در مقابل چنین رییس دولت تقلبی اقدام می نمایند. و اگر مؤثر واقع نگردید؛ مردم بالاخره به خشم آمده و ناگزیرا دست به «خشونت» مدنی و سازنده می برند تا اینکه رییس فریب کار دولت را از مقام تقلبی اش به پایین بکشانند. مثلا چند سال قبل در گرجستان، ازبکستان و بعضی جاهای دیگر که مردم به دفاع از حقوق خویش دست به خشونت بردند و رییس های جمهور تقلب کار را از مقام های شان به زور «خشونت مثبت» برکنار نمودند.
و یا مردم به خاطر دفاع از حقوق مسلم مدنی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… خویش ناگزیرآ علیه دولت قانونی و یا یک موسسه و یک مستبد بر سر اقتدار و… دست به اعتراض و دادخواهی مدنی و مشروع می بردند. و اگر خواست های لازم شان برآورد نشدند، آن گاه خشمگین گردیده و جهت رسیدن به حقوق مشروع به «عمل خشونت» مثبت متوصل می گردند تا اینکه به مرام خود موفق گردند که این چنین «خشونت ها» جنبه ای اصلاحی، عادلانه و مثبت دارند.
اینگونه خشونت که دارای ماهیئت حق طلبانه، عدالت جویانه، انسان دوستانه و… باشد؛ آن گاه در بعضی موارد کاملآ واجب و ضروری می باشد که با ساختار سایر خشونت های ویرانگر و فاجعه آفرین تفاوت اساسی دارد.» (۵)
در کتاب« دین، فرهنگ، سیاست» در مورد خشونت این چنین نگاشته شده است:
«خشونت مال انسان است. خشونت آن جلوه در عمل انسان است که از نبودن عقلانیت خبر می دهد. خشونت زمانی تبارز می کند که عقل خموش باشد. انسان هرچه به دوران زندگی ابتدایی تزدیک است، به همان اندازه خشن است. خشونت و شدت جزء الگوهای رفتاری انسان های بدوی اند. دین انسان های بدوی از ارزش هایی برخوردار بود که برخشونت استوار بودند. برای اینکه از خشم خدایانی چون رعد و برق جلوگیری کنند، انسان را حلال می کردند و از گوشت آن تمام افراد قریه می خوردند. این عمل برای انسان مدنی عملی بر قاعدهء خشونت است. رحم خدا را با خون انسان به دست آوردن، رفتاری مبتنی بر خشونت بود.» (۶)
سنایی بزگوار در مورد خشم اینگونه سروده است:
« خشــم خــــــود را بر خــود ســوار مدار
خــــرد خویـــش را تـــو خـــــوار مــــدار
خشــم چــون تــیــغ و حـــکم زره اســـت
تو مهی آن گزیــن ز به که به است» (۷)
در سر مقاله روزنامه ملی انیس تحت عنوان« خشونت مخل صلح و سازندگی» چنین می خوانیم:
«خشونت تحت تأثیر نابسامانی های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی عمدتا در بستر جنگ ها زاده میشود، رشد می کند و گسترش می یابد.
این بدترین پدیده در افغانستان عمر طولانی داشته و از قرون متمادی بدینسو به اشکال و انواع مختلف چهره مینمایاند و اعمال میگردد.
خشونت در تمام ابعاد زنده گی، از هر زاویه دید که به آن توقف نماییم، موجود می باشد.» (۸)
زیربنای خشونت در خصوصیات و بافت مادی، اجتماعی و معنوی جامعه خودنمایی کرده که از طریق جهل، بی سوادی، خیره سری وغیره و حتا توسط هژمونی خواهی، آزمندی مردان نظام سرمایه داری و ماهیئت آن به منصه ی ظهور می رسد.
خشونت و جنگ من جمله زاده جهل نیز است. جهل، محصول عدم دانش دینی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، علمی وغیره است. و یا اینکه با نبود دانش، جای برای جهل خالی است و این جاه است که بازار خشونت و جنگ نیز خلق و گرم می گردد. در همین رابطه است که خشونت با خون انسان به خصوص با خون مرد سالاران و سایر مستبدان زمان عجین گردیده و فاجعه آفرین می باشد. خشونت با افزایش خود به جنگ عیار مبدل می گردد و بعد همین جنگ عامل نیستی مادی، معنوی و اجتماعی جامعه می شود و نطفه های صلح، محبت ورزی، ترقی، آزادی و… انسان دوستی را دفن گورستان می نماید.
خشونت را از این منظر هم ملاحظه می نماییم:
«برخی هم خشونت و جنگ را مربوط به یک سلسله احساسات سرکش و درونی انسانها می دانند و چنین می پندارند که عریزهء بقای نفس در زمینه سازی جنگ و به وجود آمدن ستیزه گری نقش ایفاء میکند،» (۹)
بنا بر عوامل مادی، معنوی و اجتماعی اند که خشونت، زورگویی، خصم سری، جنگ و از قبیل این ها در قدم نخست در خصوصیات مرد به ویژه در طبیعت طبقات استثمارگر و حکام خودکامه نهفته است. در جامعه مرد سالاری، مردان در همه موارد حاکم و زنان در کلیه امور محکوم و اسیر استبدادهای گوناگون در جامعه می باشند. پس مرد با هر پیمانه که بی سواد، جاهل، از دنیا و دین بی خبر باشد با همان اندازه عامل خشونت، زن ستیزی، بی رحمی، خصم، هژمونی خواهی، کشتار و… جنگ می گردد و در برابر دین، قانون، صلح، مهرورزی، امنیت و خوشی انسان به صورت جنون انگیز قد علم می کند.
خاصتآ؛ خشونت توسط قدرتمداران دولتی، اقتصادی، نظامی، سیاسی، علمی وغیره زمانی عملآ با شدت تمام بروز می کند که هوای نفسانی، هژمونی خواهی، حرص و آز تمرکز قدرت های مذبور مهار ناشدنی باشند و با همه امکانات دست داشته خودها اعمال خشونت و جنایت می کنند که نمونه ها و شواهد آن در تاریخ جوامع بشری در جنگ های امپراطوران، سلاطین، دولتمداران، زمامداران کلیساها، اسلام نمایان، رؤسای جمهور و صدها دولت های مستبد دیگر وجود داشته و هنوز هم دارند.
پس خشونت چه از طرف مرد باشد و یا زن باشد در هردو صورت در ضدیت نسبت به دین، صلح، امنیت، پیش رفت، انسانیت، مصالح ملی، طلوع فکری و غنای فرهنگی قرار دارد.
و این هم خشونت ساختاری از این منظر:
«فقر، گرسنگی و سرکوب را اشکال گوناگون خشونت می دانند که به خشونت ساختاری موسوم است. زیرا مسبب این نوع خشونت و تعارض ساختار روابط اجتماعی است که تعداد قربانیان آن به مراتب بیش از یک جنگ تن به تن می باشد.» ( ۱۰)
فراموش نباید نمود که خشونت از غیب نیآمده و خشونت مبتنی بر عوامل مادی، اجتماعی و معنوی غیرعادلانه متولد می گردد که در گسترش خود، باعث هزاران خشونت های دیگر و تباهی انسان ها می گردد. از جمله بیکاری، فقر اقتصادی و گرسنگی یکی دیگری از منابع خشونت است که باعث تولید جنگ و بالاخیره نقض انسانیت می شود.
مولوی بزرگوار، مهر و خشم را اینگونه معرفی می دارد:
مهـــر و رقـــت وصــــف انسـانی بـــــود
خشم و شهوت وصف حیوانی بود (۱۱)
از منظر سرتاج بزرگ دانش مولوی، مهر و محبت شایسته انسان است. خشم و خشونت لازمه حیوانات می باشند که عملآ واقعیت دارد. از همین نکته است مرد که از خشونت کار گرفت، آن وقت صفت حیوانی را به خود می گیرد و مقام آدمیت را خدشه پذیر می نماید.
مکررآ باید تأکید نمود که مهر در سرشت زن قدامت داشته و به طور روزمره نیز در ماهیئت زن تبارز می کند؛ اما خشم بر روان، شخصیت، اخلاق و حتا رفتارهای روزانه ی مرد مسلط می باشد و دارای سوابق تاریخی نیز است که اکنون هم شاهد خصوصیات خشونت ورزی، جنگ افروزی و قتل های زنجیری مردان در سراسر جهان کنونی و خاصتآ در افغانستان مرد سالار می باشیم .
آیا چه وقت خواهد رسید که ما انسان ها در کل و ما مردان به صورت مشخص، خشم خود را بر مایه و پایۀ بصیرت، علم، عقلانیت و آگاهی سیاسی- فرهنگی فروخورده و خشونت را عملآ به محبت عملی مبدل سازیم تا «فرهنگ مهر ورزی و انسان دوستی» به طور آگاهانه و شعوری در تمام مناسبات اجتماعی، مادی و معنوی جامعه در همه کشورها و به ویژه در افغانستان مرد سالار نهادینه گردد؟
این دیدگاه خشم و خشونت را اینگونه به تصویر می کشد:
«افغانستان، از کشورهایی است که بیشترین تخطیهای حقوق بشر در آن تمرین شده است. از برخوردهای تندروانهء رژیمهای سیاسی گرفته تا تنشهای حزبی، گروهی و تنظیمی، افغانها را به یکی از قربانیهای مهم جهانی مبدل کرده است.» (۱۲)
ناگفته نباید گذاشت که نوع از خشونت حتا در نهاد خوبترین، امانت دار ترین، مسؤل ترین، با تقواترین، عالم ترین، شایسته ترین و آگاه ترین «مرد» در جهان و خاصتآ در کشور ما وجود دارد که گاه و بیگاه به صورت «غیرآگاهانه» و «ناخواسته» از خود تبارز می دهد؛ زیرا، که زیرساخت و روساخت میکانیزم مادی، معنوی و اجتماعی جوامع طبقاتی، استبدادی وغیرعادلانه می باشند که تحت قدرت مطلق مردان تمامیت خواه قرار دارند.
این جاه است که ادیان توحیدی، کرامت انسانی، صلح، قانون، تسامح، حقوق بشر، امنیت، آزادی وغیره در مورد افراد جامعه مورد سوال قرار گرفته و همه برباد می روند. پس خشونت هم، یکی از عوامل نقض کننده صلح، حقوق بشر، قانون، امینت وغیره به حساب می آید که در قدم اول گاه و بیگاه در وجود جنس مذکر به صورت افراطی و جنون آمیز به حرکت آمده و از طریق «عملکردهای فزیکی» وغیره مرد باعث زیان های مادی و تباهی انسان ها در جامعه می گردند؛ اما، اگر گاه خشونت در وجود زن شعله ور گردد، آنگاه او توسط « زبانش» همه خرمن هستی جامعه را برباد می دهد. خشونت، زبان را با زشتی های ناشایسته و آتش افروزانه به کار می گیرد و مسبب، خصم، جنگ، ویرانی، قتل، انفجار کانون خانوادگی و تباهی در جامعه می شود. پس، خشونت بناء بر عوامل مختلف در وجود هر انسان می باشد که بر اساس انگیزه ها و علت های مختلف منفی به جوش آمده و «خرمن نطفه های صلح، محبت، امنیت، مدنیت، قانونیت، عقلانیت و… هستی ها» را به آتش می کشاند.
این کلام نظامی در مورد خشم و کینه چنین بیان گردیده است:
درم دادن آتـش کشـد کیـنه را
نشاند ز دل خشـم دیرینــه را
اگر ما مردها خویش را با جوهر ارزش های دینی، انسانی، علمی، منطقی، عقلانی، سیاسی، اخلاقی، فرهنگی و دانش انسان سالاری مسلح سازیم؛ آیا خصایل منفی و حیوانی ما به اوصاف ناب انسان تکامل یافته مدنی، معنوی، عقلانی، علمی و عادلانه مبدل نخواهند شد و آن گاه تن به رعایت عملی همه جانبه حقوق زنان، کودکان و خلاصه تمامی انسان های مظلوم و تحت استثمار نخواهیم داد؟
در فرجام:
باید گفت که خشونت با زیر بنای جهل بدوی و حتا نظام های مدرن طبقاتی باعث جنگ، تباهی انسان ها، خسارات مادی و کشتارهای دسته جمعی در تمام کشورها و بالای همه خلق های جهان و به ویژه بالای مردم به خون خفته افغانستان گردیده که بازهم سرنوشت آینده مردم و جامعه ما در گروی انحصارگران و مستبدان مرد سالاران قرون وسطایی و عصری می باشد.
مکررآ تأکید می نمایم که امور فردی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی وغیره در تحت تسلط و نظارت کامل مردان در سراسر جهان و به خصوص در کنترول مطلق دولت مداران مستبد و غیر عادلانه جهان و خاصتآ در افغانستان قبیلوی می باشند که توسط آنان از جمله خشونت، جنگ و… قتل های زنجیری به طور هدفمند و منظم بالای مردمان بی گناه صورت می گیرند.
شنبه سوم عید سعید فطر/ تاریخ ۱۰ / ۸ / ۲۰۱۳ میلادی/ هامبورک جمهوری فدرالی آلمان
————————————————————————————————–
منابع:
(۱)- ص ۳۰۹ «فرهنگ فارسی به فارسی» نوبت چاپ ششم ۱۳۸۵ / مؤلف: حمید هاشمی
(۲) ص ۷۹ « دین، فرهنگ، سیاست» مؤلف: دای فولادی/ چاپ: اول اسد ۱۳۸۲ / کابل- افغانستان.
(۳) – « گزینه خشونت های خونین از تاریخ افغانستان» قسمت اول/ نویسنده: انجنیر غلام سخی ارزگانی ( لندن) / جمعه ۱۰ حمل ۱۳۸۶ خورشیدی مطابق با ۳۰ مارچ ۲۰۰۷ میلادی/ لندن.
(۴) ص ۷۴ « دین، فرهنگ، سیاست» مؤلف: دای فولادی/ چاپ: اول اسد ۱۳۸۲ / کابل- افغانستان.
(۵) – « گزینه خشونت های خونین از تاریخ افغانستان» قسمت اول/ نویسنده: انجنیر غلام سخی ارزگانی / جمعه ۱۰ حمل ۱۳۸۶ خورشیدی مطابق با ۳۰ مارچ ۲۰۰۷ میلادی/ لندن.
(۶) « گزینه خشونت های خونین از تاریخ افغانستان» قسمت اول/ نویسنده: انجنیر غلام سخی ارزگانی / جمعه ۱۰ حمل ۱۳۸۶ خورشیدی مطابق با ۳۰ مارچ ۲۰۰۷ میلادی/ لندن.
(۷) – ص ۴۰۷ «امثال و حکم مردم هزاره» / گرد آوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: ۱۳۸۰
(۸)- ص اول روزنامه ملی انیس سه شنبه ۱۲ اسد ۱۳۸۹ هجری- ش.
(۹) – ص ۲ انیس «صلح، مبرترین نیاز بشر است»/ نوسینده: عتیق الله «یادگاری»/ پنجشنبه ۲۴ سرطان ۱۳۸۹.
( ۱۰)- ص ۲ انیس «صلح، مبرترین نیاز بشر است»/ نوسینده: عتیق الله «یادگاری»/ پنجشنبه ۲۴ سرطان ۱۳۸۹.
(۱۱) – ص ۳۰۲ «امثال و حکم مردم هزاره» گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری/ چاپ اول: ۱۳۸۰
(۱۲) – ص – ۲ «انگاره نشریه شبکه جامعه مدنی حقوق بشر» شماره ویژه به مناسبت شصتمین سالروز تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر/ کابل.