مدت هاست که مردم ما به خاطر جنگهای چندساله از وطن خود آواره شده و به کشورهای مختلف پناه برده اند تا شاید زندگی آرامی را برای زن و فرزندان خود مهیا سازند. بیشتر مردم به دلیل نزدیکی راه، کمی هزینه ی سفر و نیز قرابت فرهنگی ـ مذهبی به کشورهای همسا یه ی ایران و پاکستان پناه برده اند که فامیل من هم یکی از آنها به-شمار می رود. فامیل ما در سال ۱۳۵۴ خورشیدی مطابق ۱۹۷۵ میلادی از کابل به ایران رفته اند. تقریباً کمتر فامیلی هست که در طول جنگها یکبار آواره نشده و به ایران و یا پاکستان نرفته باشند. بنابراین، اکثر مردم ما از رنج و مصائب آوارگی، آن هم در ایران کم و بیش آگاهی دارند. رفتار دولت ایران و فشارهای روز افزونی که این دولت علیه مهاجرین ما که حدود ۸۵ درصد آنها را هزاره ها تشکیل میداد، باخبرند و حرفها و درد دلهای مرا خوب درک میکنند.
حاکمیت ایران هر از چندی و به بهانه های، مردم ما را از سر کار و خیابانها به طور دسته جمعی دستگیر میکنند و به اردوگاههایی که به شباهت اردوگاههای اسرای نازی میباشند، انتقال میدهند، در حالی که زن و فرزندانشان کاملاً از سرنوشت مردان اسیر شده کاملاً بیخبرند. در چنین شرایطی است که مشکلات و گرفتاری های ما زنان چندین برابر میشود. این ظلم ها بود که مرا به این فکر انداخت تا برای ابراز دردها و رنجهای مردم خود و به ویژه از منظر یک زن، چیزی بنویسم. از همین رو قبلاً خواهرم به نوشتن خاطرات خود از ظلم و استبداد دولت ایران در رابطه با آوارگان کشور ما مبادرت ورزیده و هرماه مقاله های در این باب می نوشت و توسط جوانان هموطنی که در چاپخانه ها کار میکردند، آنها را چاپ مینمودند و ما میان مردم توزیع میکردیم. زمانیکه با استقبال مردم مواجه میگشتیم، به ادامه ی کار خود مصمم تر میگشتیم.
در راستای همین برنامه وقتی شوق و علاقه ی جوانان مهاجر را میدیدیم، تصمیم گرفتیم تا با همکاری عدهای از جوانان به عنوان اعتراض به این همه ستم دولت ایران، کنار دفتر سیاسی سازمان ملل در تهران، دست به تحصن بزنیم. برای این کار شبنامه های را که در آن زمان و مکان تحصن تعیین شده بود، منتشر نمودیم و تا جایی که ممکن بود میان مردم توزیع کردیم.
روز قبل از تحصن یکی از دوستان این مسئله را مطرح نمود که چون ما رسماً از دولت اجازه ی تجمع نگرفته ایم، حتمآ با ممانعت آنها مواجه خواهیم شد، در حالی که ما از این مقررات بی خبر بودیم. بالاخره تصمیم گرفته شد تا چند نفر به دفاتر احزاب خودمان برویم و از آنها برای انجام تحصن خود کمک بگیریم. ما غافل از این بودیم که رهبران این احزاب خودشان دست در دست دولت ایران داشته و سالها به فرمان آنان خون مردم ما را ریخته اند. آنها از چنان زندگی تجملا تی ای برخوردار بودند که هرگز به فکرشان هم نمیرسید ما مردم مهاجر و آواره دچار چه ظلم هایی که از طرف دولت ایران بر آنان اعمال میشوند، هستیم. به قول معروف آدم سیر از وضع گرسنه گان چه خبر دارد. آنها نه تنها به ما کمک نکردند، بلکه به ما توهین هم نمودند. در نتیجه ما با چند نفر از مسئولین احزاب وحدت و دوستم دعوا و نزاع هم کردیم. پس از این تلاشها تصمیم بر این شد که به تدارک برای انجام تحصن خود ادامه میدهیم، هر چه بادا باد.
روز موعود فرا رسید و ما ۳ خواهر با جمعی از دوستان خود به طرف دفتر سیاسی سازمان ملل به راه افتادیم. غافل از اینکه احزابی را که با آنها صحبت کرده بودیم، مسئولین امنیتی دولت ایران را از ماجرا مطلع ساخته بودند. زمانیکه ما مقابل دفتر سازمان ملل رسیدیم، متوجه شدیم که تمامی خیابانهای اطراف را مأمورین انتظامی گرفته و راههای منتهی به دفتر سازمان ملل را بسته بودند. هر هموطن ما را که از ماشین پیاده میشد، فوراً و بدون هیچ مدرکی دستگیر میکردند و به طرف ماشینهایی که از قبل آماده نموده بودند، می بردند. زمانیکه ما از تکسی پیاده شدیم، مأمورین انتظامی به طرف ما حمله کردند. ما به سرعت به سوی دفتر سیاسی سازمان ملل رفتیم که در همین وقت ماشینی به سرعت به سوی ما آمد و جلوی ما ایستاد. چند مأمور زن داخل آن نشسته بودند. فوراً از موترهای شان خارج شدند و ما را دستبند زدند و به بازداشتگاه بردند. در بازداشتگاه باخبر شدیم که ۶۰ جوان دیگر را هم گرفته اند. اینکه چه بر سر آنها آمده است، چیزی نمی دانستیم.
ما ۳ خواهر را که با هم بودیم، درون اتاقی انداختند. ساعت ۲ بعد ازظهر همان روز، ۲ مأمور امنیتی مرد آمدند و ما را دستبند زده به وزارت امور خارجه واقع در خیابان ولی عصر بردند. وقتی ما را از موتر پیاده کردند، با جمعی از هم وطنان خود روبه رو شدیم که برای آزادی ما تجمع نموده بودند. لحظاتی بعد آن چند جوان دیگر را هم آوردند.
آنها را به جای دیگری انتقال دادند و ما ۳ خواهر را به طبقه ی سوم وزارت بردند. زمانیکه وارد اتاق رییس شدیم، با تعجب گفت که شما با حجاب کامل هستید. ما که از این حرفش بیشتر از خودش تعجب کرده بودیم، از او سوال نمودیم، مگر باید چه طور میبودیم؟ رییس گفت، مقامات بالا دستور داده اند که اگر آن زنها بیحجاب هستند، باید تا سرحد مرگ زده شوند. ما خندیدیم و گفتیم، تحصن کردن چه ربطی به حجاب دارد؟ به هرصورت، بازجویی از ما آغاز شد.
نام؟ باران
نام فامیلی؟ حیدری
شغل شما چست؟ مشغول کار کشاورزی هستم، دارای ۳ فرزند میباشم. هم مرد خانه هستم هم مادر خانه. به دلیل اینکه مرد زندگی ام، من و فرزندانم را رها کرده و دنبال خوشگذرانیهای خود رفته که اینک باران مجبور است تا خود چرخ زندگی خود و فرزندانش را به تنهایی بچرخاند.
چه دینی دارید؟ مسلمان شیعه ی جعفری
از کدام کشور هستید؟ از افغانستان، ولایت بامیان هستم.
نویسنده: باران حیدری
ادامه دارد…
تاج الدین حسنی
درود و سلام دارم خدمت دست اندرکاران سایت هزاره پیپل،
تاج الدین حسنی هستوم مدیر سایت مجله پیک عدالت در کابل، متاسفانه در طول تاریخ هزاره زیر ظلم و ستم این کشور قرار داشته اما در پشت نقابهای که در بین خود ما وجود داشته است.
همکاران عزیز، چون ما در هفته نامه خود یعنی مجله پیک عدالت در هر شماره تصمیم داریم از جنایات های ایران نسبت به مهاجرین افغانی مطلبی داشته باشیم بنابراین اگر برایتان امکانش بود لطفن در این زمینه ما را یاری رسانید این داستان ره هم اگر برایتان مقدور هست کامل برایم ارسال بدارید ممنون می شم ما هم در مجله نشرش می کنیم و هم در سایت. تا باشد هویت اصلی نظام فاشیستی ایران بر همگان هویدا گردد.
Rawa
I shall thanks ” Hazara people” for revealing the brutal and fascist nature of Iranian government! Hope to see more good work like this !
هموطن
سلام خانم باران که نام مستعار شما است من تا انجایی که شما را می شناسم هیچ وقت نه در کار سیاسی بودی و نه جایی دستگیر شدی تنها کار شما خانه داری بوده شاید این داستان را کسی دیگه به شما نقل کرده که شما نوشته اید من منکر جنایات رژیم استبدادی خمینی نیستم اما کسی که چیزی نوشته می کنه حداقل باید بیان شوه که به نقل قول از دوستان در ایران
تشکر
Aazra
khanom khial pardaz sholi kho bokho parde kho ko
tura da kishwar kho jai dada kam asta ki eteraz ham mokone?
ajab mardome mo mardoma ki roi dad yak dafa baz boi damade meya
aqal ham khob cheza aga basha jan da azab neya
baran
salam dosta aziz aghai hamvatan bali man dar karhai seiasat nabodam va agar khub daqat karda bashid man hargaz zakr nakardam ki dar saeasat bodam man atfaqi ra ki oftadah naveshtam na chezi kam na zeiad va in dastan zandagi khudam ast na kasi degar zaiad moham nest ki kasi bavar mekonad ya na man faqat khatrat khuda ra naveshtam o bas bavar kardanash ba nazara lotfa dostan mebashad in eak khatar bod ki naveshtam na chezi dega
mowafaq bashid
Gholamreza Heidari
Aqae Aazra wa Aqae hamwatan ,misliki khoditan da iran nabudit az zulm wa sitam in akhonda e kasif wa mardoum fashist aslan khabar nadarid wa ya khoditan ham yaki az nokarae onha hastid ..maga namebinid wa nameshnawid ki dar onja hatta mardom ma haq dars khandan nadarad..man khodam bidon hij gonahi 7 ma dar zindan rijashahr budam…
هموطن
جناب اقای حیدری بدبختانه من نیم عمر خوده ده ایران و ده عالم مهاجرت سپری کردم زجری که ما کشیدیم شاید تو ده ذهنت هم نباشه. رژیم ایران منفورترین رژیم ده دنیا است. اسرائیل شرف دارد
Rawa
محترم هموطن جان،
این بهتر خواهد بود آنچه را که خود نیز اطمینان ندارید، در یک صفحه عمومی ابراز ننمایید. شما میتوانستید به جای مطرح ساختن این شک و شبههها که خود نیز به آن باورمند نیستید، به محکوم ساختن رژیم نژاد پرست ایران بپردازید. این عمل شما یک نوع بی احترامی به نویسنده متن و همچنین به سایت “مردم هزاره” میباشد.
هموطن
سلام جناب راوا.
بنده به کسی بی احترامی نکردم اگر شما دقیق مطلب بنده را خوانده باشی. بنده متذکر شده که خانم باران هیچ وقت پایش هم ده این رقم بندی خانه ها نرسیده چه برسه که بازجویی شوه در ثانی داستانی یا خاطره یی این خانم محترم که نمی دانم چرا ان را منتشر کرده چند بار دیگه توسط نویسندگان دیگر نیز نشر شده. اگه شما کمی کتاب خوان باشی مطئمنا باید دیده باشی. من از شما بیشتر رژیم منفور خمینی را می شناسم و تجربه کردم. رژیم خمینی منفورتر از اسرائیل است. سگ اسرائیل به خمینی شرف داره. خدا کنه جوابتان را گرفته باشید.
ناروی
سلام خواهر مهر بان و هم تبارم . درد شما درد همه هزاره های با احساس و با درایت است و این حقیر ۷ ما ه در زندان قندهار در زمان طالبان به جرم هزاره و شیعه بودن زندان بودم و هزاران جوانان هزاره به این جرم ازبین رفته و یکعده شان تا کنون نا پدید است . دولت مردان ایران هم از راسیست بودن شان روی هتلر را سیاه نموده است .
هموطن
سلام جناب راوا.
بنده اول به کسی بی احترامی نکردم اگر شما دقیق مطلب بنده را خوانده باشی. بنده متذکر شده که خانم باران هیچ وقت پایش هم ده این رقم بندی خانه ها نرسیده چه برسه که بازجویی شده باشه.
در ثانی داستانی یا خاطره یی این خانم محترم که نمی دانم چرا ان را منتشر کرده چند بار دیگه توسط نویسندگان دیگر نیز نشر شده. اگه شما کمی کتاب خوان باشی مطئمنا باید دیده باشی.