نقد و بررسی کتاب مانع
نویسنده: حکمت مانا
«مانع» داستان بلندی است از پاول وژینف، نویسندۀ معروف بلغاریایی که توسط حضرت وهریز شاعر و مترجم، به فارسی ترجمه شده است. داستانِ مانع، روایت تنهاییها و سرخوردگیهای اجتماعی است. داستان یک مرد معقول و دختری مرموزی است که فکر میکند میتواند پرواز کند و در واقع از مانع قوانین فیزیکی رد شود.
در یک شب سرد زمستان، انتون، شخصیت اصلی و راوی داستان که به تازگی از زنش طلاق گرفته، درگیر نزاع خردکننده با تنهایی خویش است. حسّی که در همان اول اذعان میکند، تا کنون برایش بیگانه بوده است و از مدتی، فقط نیمهشبها، به سراغش میآید. انتون چهل ساله است. موسیقیدان و آهنگسازی شناخته شده است. از آدمهای معمول و جمع و جماعت بیزار است. مردیست جهاندیده، فراز و نشیب زندگی او را به «مرز پختگی» رسانده است. با اینحال، بهسختی توان فرار از تنهایی «چسبناک» خویش را مییابد، سوار موترش میشود و نصفشب در جادههای خلوت و تاریک به سمت نامعلومِ شهر میراند. دمِ آخر، بعد از اینکه سر از یک مهمانی ناخوانده در میآورد، در برگشت به خانه، بهصورت غیر منتظرهای با «داروتیا» دختر بیست ساله و غیرمعمول، که داخل موترش پنهان شده است، روبهرو میشود. به زودی میفهمد که او هم مثل خودش از تنهایی، به آنجا و به او، پناه آورده است. با تردید و از روی ناچاری او را به خانه میبرد و تا پایان داستان که با مرگ داروتیا رقم میخورد، سراسر وقف مسایل و پیچیدگیهای این ماجرا میشود.
داروتیا، مهاجر شکستهای عاطفی
داروتیا دختری بیماریست با تواناییهای خارقالعاده. او با ورود به خانه انتون، بهصورت ناباورانه به زندگی انتون نیز وارد میشود. رفتار بیتعارف او ناپرسیدههای انتون را به چالش میکشد و چارچوبهای زمخت اخلاقی که جامعه بر او تحمیل کرده است را به مبارزه میطلبد. داروتیا برای انتون دختریست «درست مثل پرندههایی که بر روی درختان آشیانه میسازند»، مهاجری است که «نه جیب دارد و نه دستکول و نه کلید.» دختری است از نسلنو و دور از معیارهای معمول، از همین رو، انتون مجبور میشود، نیک و بدش را فراسوی قضاوتهای معمول قرار دهد. انتون بهزودی در مییابد که داروتیا جایی برای زندگی ندارد و در یک تیمارستان نزد دکتر خوشقلبی به اسم یورکوا زندگی میکند. حدود ششسال است که زیر نظر اوست. داروتیا شیزوفرنی دارد و بهصورت دورهای، خود را یکی از قهرمانان داستانهایی که خوانده است، تصور میکند. رفته رفته، دکتر یورکوا منبع خوبی برای دانستن رازهای داروتیا، برای انتون میشود. رازهایی که در منش و برخورد با پیرامونش و انتون، پیوسته نمودار میشوند.
نویسندۀ داستان مانع، بدون اینکه فرض مشخص اخلاقی را بر خواننده تحمیل کند، خواننده را همپای آشنایی انتون و داروتیا، به درون اتفاقات تلخی میبرد که آدمها در تعامل خویش با همدیگر مرتکب میشوند، تا از این طریق، خواننده را بهصورت خودانگیخته وادار به درک نیک و بدیهای اجتماعی کند. انتون از جلسههایی که با دکتر یورکوا دارد، درمییابد که داروتیا دو تکان روحی شدید را در کودکی پشت سر گذاشته است. یازده سال داشته است که پدرش بعد از شکست عاطفی ناشی از رفتار خیانتآمیزِ مادر داروتیا، سرخورده میشود و بعد جلو چشم او با موتری تصادف میکند و میمیرد. مادر داروتیا، کمیبعد از آن، با مردی که سبب سرخوردگی عاطفی شوهرش شده بود، ازدواج میکند و زندگی در خانوادۀ جدید، بهزودی برای داروتیا غیرقابل تحمل میشود. داروتیا سیزدهساله و در آستانۀ بلوغ بوده که برای فرار از فشار زندگی با مادر و پدراندر نفرتانگیزاش، پیش کاکای خود میرود؛ ولی کاکایش تلاش میکند به او تجاوز کند.
این اتفاقها ویژۀ داروتیا نیست. زندگی اجتماعی، ما را به کرات با این رخدادها روبهرو میکند. اما با وصف این وقایع، در طول کاراکتری که برای داروتیا ترسیم کرده است، نویسنده میخواهد ما را به این نتیجهگیری برساند که واقعیتهای زندگی آدمها، بهرغم آرامشی که در پوسته آن وجود دارد، تا چه حد میتواند غیر انسانی و ظالمانه باشد. تا به این نتیجه برسیم که امر واقعی آنگاه که نتواند روح انسان را از مسخشدن و وجودش را از بار هستی نجات دهد، ارزش خود را بهعنوان امر حقیقی از دست میدهد. این شروع نقادی جامعه و چارچوبهای اجتماعی است.
داروتیا که روحاش از واقعیتهای معمول در عذاب است، دچار شیزوفرنی شده و از واقعیت فراری میکند. فرار از واقعیت، تنها گزینه ممکن برای عبور از موانع «خودِ» سرکوب شده اجتماعی به سوی خویشتنِ حقیقی است.
با وجود تمام آنچه قراردادها و پیشداوریهای اجتماعی بر او تحمیل کرده است، داروتیا پاکی نفس خود را از دست نمیدهد و چنانچه دکتراش یورکوا میگوید، دختری خلاق و پراستعداد است و «زیاد مطالعه میکند». شخصیتاش «درست مثل سطح آب رودخانهیی که گاه بر آن خورشید میتابد و گاه ابر بر روی آن سایه میافکند، دایم در تغییر» است. این اوصاف انتون را مجذوب داروتیا میکند. انتون با کنجکاوی در مییابد که راز جذابیت مرموز داروتیا در همین دگرگونی دایمینهفته است. با این حال، داروتیا نمود دنیای بیرون خود است، بدون اینکه چیزی از دنیای درون خود را نشان دهد. نویسنده هم اصراری بر فاشکردن رازهای درون داروتیا ندارد؛ اما شرحی که انتون در توصیف رفتار داروتیا میدهد، خواننده را به یافتن رابطه با او یاری میکند. او رابطه شفافی با پیرامون خود دارد. در مورد هر چیزی صحبت میکند؛ درمورد گلها، ویترین مغازهها، تبلیغات بازرگانی، آژانسهای جهانگردی، هواپیماهایی که غرشکنان آسمان را در مینوردند. اما در مورد آدمها حرفی نمیزند؛ حتا در مورد همکارانش.
عشق و اروتیسم، وسوسهیی که ناگفته میماند
داستان مانع موضوع آرام عاطفی دارد. در همان اول داستان تصویر روشنی از انتون که بهزودی با دختر جوانی همراه میشود، به دست میآوریم. او مردی است که بهتازگی از زناش طلاق گرفته است و ناگفته پیداست که از این مسئله رنج میبرد و از نبود حضور زن خود، نیمهشب دچار تنهایی میشود. انتون، روای داستان ردی از سرخوردگی یا در بدترین حالت تشنگی جنسی از خود نمیگذارد. توصیفهای پر جزئیات او از احوالات خودش در رویارویی با داروتیا و سایر زنها، چه در موقعیکه از تنهایی نیمهشب به میخانه میرود، و چه در زمانی که با دوستانش مینشیند، هیچ نشانی از سکسگرایی و سکسزدگی که شاخصه غالب داستانهای ریالیست معاصر است، ندارد. با وجود آنکه در وهلههای متعددی در یک روز مینوشد، اما انضباط درونی ویژه خودش را دنبال میکند. او چندان اهل بادهگساری نیست و چنانچه خودش اذعان میکند «از پرگویان مست و در کل از هر چی جمع و جماعت بیزار» است.
در رویارویی با داروتیا، انتون سرنخ روشن از وابستگی عاطفی خویش به خواننده نمیدهد؛ لیکن در مسیر اتفاقاتی که بعد از آشنایی آنان میافتد، وصفحال انتون با آن جزئیات توصیفی باریک، نشان میدهد که او نمیتواند در مورد داروتیا بیملاحظه باشد و او را به حال خودش رها کند. از همان اول درگیر این نگرانی است که چگونه حضور یک دختر جوان و بینامونشان را در آپارتمان خود برای دیگران توجیه کند. آشکار است که نمیتواند این توجیه را از خود داروتیا بجوید؛ زیرا خونسردی و بیآلایشی رفتار او با انتون، مانع از شکلگرفتن این گفتوگوها میشود. در نتیجه، انتون مجبور است این معضله را به دست حلال زمان و واقعیتهای پیرامونی داروتیا بگذارد که اندکاندک رو میشود و داستان را میسازد.
انتون رفتهرفته در مییابد که آنچه این دختر را از انسانهای دیگر متمایز میکند، باید یک جایی در پسزمینه زندگی او پنهان باشد. برای همین، بارها سراغ دکتر یورکوا را میگیرد که در وصفحال داروتیا بهشدت معتقد به گزارههای علمیاست؛ متنها گزارههای علمیکجای شکنجههای محتمل روحی را که از سوی مادر و اطرافیان داروتیا بر او رفته است، میتواند توضیح دهد؟ از اینرو، راهی نمییابد جز اینکه با «خودِ» نهان او درگیر شود؛ اما مجبور است از مانعی که بر سر راه «خود» اوست عبور کند. این مانع چیزی نیست جز قضاوتهای مسخکننده اجتماعی.
بعدها خود داروتیا واقعیتی را که داکتر یورکوا به انتون گفته بود، بهتفصیل برایش شرح میدهد.
نویسنده شاید بهدلایل خفقانی که بر آزادیهای فردی در جوامع سوسیالیستی وجود دارد، وجود وابستگیهای آشکار عاطفی را بهتعلیق میآورد. وابستگیهای که اساساً بهوجود آورنده خمیرمایه بحرانهای اجتماعی است. نویسنده شاید بهدلیل همین محدودیتها اجازه نمیدهد که چنین بحثهایی وارد رابطه دو شخصیت داستان شود. این امر از یکسو امکانهای بالقوهیی را که میتوانست به غنای داستان بیافزاید، از نویسنده میگیرد. از سوی دیگر، درب دیگری را برای بیان اعتراضی بر مناسبات اجتماعی به روی نویسنده باز میکند. به این بهانه، نویسنده شخصیتهای داستانش را زیر چکشهای خوردکننده قضاوت زن انتونی قرار میدهد و از زبان او تفسیرهای معمول را که در مورد آن دو میتواند وجود داشته باشد، بازگو میکند.
انتونی در مدت آشناییاش با داروتیا دو بار برای بردن پول به دیدن زن و پسر خود میرود؛ اما هر بار با پرخاش و نفرت زناش روبهرو میشود. زناش که از وجود داروتیا در کنار انتون خبر دارد، او را به بیحیایی و چشمسفیدی محکوم میکند. او را محکوم به رابطه نامشروع با داروتیا میکند و دنبال توضیح میگردد.
گپ اصلی داستان مانع، اعتراض به مناسبات و تفسیرهای اجتماعی است که با بحرانهای نظیر سرکوب و طلاق و تجاوز و ترس و دروغ و خشونت توأم است. این مناسبات و پیش قضاوتها با بحرانهایی که از آن ناشی میشود، مانع تعالییافتن آدمها میشود و قدرت خارقالعادهگی را از آنان میگیرد. همین مناسبات است که داروتیا را به دختری واقعیتگریز و انتون را به مرد تنها و واقعیتستیز مبدل کرده است.
اوج این واقعیتگریزی در حادثه پرواز انتون و داروتیا است. داروتیا اعتقاد دارد که انسانها از پرندگان تکامل یافتهاند و میتوانند مثل پرندگان پرواز کنند. این کار را با قدرت تخیل باید انجام دهند. در اوج رابطه آنان، انتون در کمال ناباوری از روی بالکن به کمک تلقینهای ذهنی داروتیا با او، از زمین کنده میشود و برای مدتی در آسمان رها میشود. اما این پرواز چیست؟
میتوان آنرا یک پرواز واقعی دانست که از خارقالعادگی داروتیا بر میخیزد. در اینصورت، پرواز بیانکننده این است که آدمهای بزرگشده در جامعهای که همهچیزاش خطکشی شده است، در برابر خارقالعادگی باز نیستند.
اما پرواز را میتوان بهگونهای دیگر هم فهمید: در این فهم، مانع، داستان بحرانهایی است که موجب میشود انسانها برای دور جستن از پوسته خشن جامعه، دایم به قوه ادراک و تخیل خویش مراجعه کنند. بر اساس این فهم، پرواز سمبول رهایی آدم از زنجیرهای زمینی جامعه به یک مقصد والاتر است. توجه داشته باشیم که این پرواز در ادامه تلاش انتون برای نزدیکشدن به خود نهان داروتیا اتفاق میافتد. در این مرحله، انتون مطمئن است که داروتیا را یافته است و از سر نهان او آگاهی دارد. این تقرب در حدی است که داروتیا فکر میکند، گرمای تناش به انتون منتقل میشود و خوشبختی که در آن لحظه انتون حس میکند، از گرمای همین نزدیکی است. داروتیا معتقد است که انسان نمیتواند خوشبخت باشد اگر سزاوار آن نباشد. حالا که انتون به نیکی حس خوشبختی میکند، دلیلاش این است که او را باور کرده است. از همینرو، پرواز یا سمبولیسم عروجگرفتن دو روح ـانتون و داروتیاـ ممکن میشود. پرواز انتون و داروتیا را اگر سبمولیک بدانیم، در طول چنین فهمیقرار میگیرد. بیگمان، این فهم در سراسر داستان جاریست و رخداد پرواز را فراتر از یک اتفاق خارقالعاده و منطقاً ناممکن میبرد و به آن معنای شگرف میبخشد.
اما رهایی از زنجیرهای گریزناپذیر جامعه تجربهای نیست که بههمینسادگی اتفاق بیافتد و تا همیشه دوام بیابد. انتون از این مسئله آگاه است؛ زیرا اندکی بعد دوباره به زمین فرود میآید و اعتراف میکند که «آنچه به نظرم آزادی بیمرز میآمد، تبدیل میشد به بردگی که بهخاطر گریزناپذیریاش، درمانناشدنی بود.» گویا فرود دوباره آنان، اسارت دوباره در زندانهای آهنین جامعه است. داروتیا که او را تا مرز نزدیکی آتشین و نمناک با خوداش برده بود، در نتیجه این شکست از انتون «دور میشود و در تاریکی گرم و نمناک خود، چنانکه در غار کوهی باشند، غرق» میشود.
از سوی دیگر، پرواز اوج رابطه عاطفی آنهاست. همان شب بعد از پرواز باهم میخوابند؛ اما آن اتفاق، جهان انتون را تکان میدهد. انتون برای اینکه دوباره افکارش را جمعوجور کند، برای چند روز داروتیا را ترک میکند. وقتی برمیگردد، در مییابد که داروتیا مرده است. او از یک نقطه بسیار بلند، خیلی دور از هر ساختمانی به زمین افتاده است. احتمالاً خودش هم از یک پرواز سقوط کرده است.
***
داستان مانع توسط پاول وژینف نویسنده بلغاریایی نوشته شده است. پاول وژینف در کشورهای فارسیزبان شناختهشده نیست. بهغیر از همینکتاب مانع و یک داستان دیگر، تاکنون اثر دیگری از او به زبان فارسی ترجمه نشده است.
این داستان را حضرت وهریز، شاعر و نویسنده افغان به زبان فارسی ترجمه کرده است. آقای وهریز در دانشگاه پیتی گورسک روسیه تا مقطع ماستری زبانشناسی خوانده است. حضرت وهریز چندین اثر معتبرِ مثل رمان زندگی حشرات اثر ویکتور پیلیوین، رمان شکاری جودرزار نوشته جیرومیسلنجر، رمان سر و روسری سرخ من نوشته چنگیز آیتماتف و برگزیدهیی از شعرهای آننا اخماتوا را تا کنون به زبان فارسی ترجمه کرده است. داستان مانع از آخِرین ترجمههای اوست که توسط انتشارات تاک در کابل به چاپ رسیده است. یکی از امتیازات این کتاب ترجمه عالی آن است. حضرت وهریز با تسلط کامل بر هر دو زبان، کیفیت داستان را دوچندان کرده است. گفتوگوها و جزئیات با دقت بسیار به فارسی برگردان شده اند. خواننده ترجمه داستان مانع به سختی حس میکند که ترجمه داستانی را از یک زبان دیگر میخواند؛ زیرا لطافت عجیبی در زبان و لحن داستان نهفته است که به میزان زیادی این را مدیون ترجمه روان و بدون تکلیف وهریز است. این کتاب در کتابخانههای معتبر کابل قابل دسترسی است.
کتابشناسی:
عنوان کتاب: مانع، و یک داستان دیگر
نویسنده: پاول وژنیف
مترجم: حضرت وهریز
ناشر: انتشارات تاک، کابل
شمارگان: ۱۰۰۰ نسخه
منبع:
جامعه باز