نویسنده: ذبیح الله فرهنگ
پس از روی کارآمدن حکومت انتقالی و آمدن رئیس جمهور کرزی در سال ۲۰۰۱، اشتباهات و کوته بینی های اتفاق افتاد، که ازهمان سال های اول متصور بود. این کوته بینی ها و سیاست های بدون تدبیر و شناخت از منطقه و داخل افغانستان، هم در عملکردها و رفتارهای جامعه جهانی و در رأس آن ایالات متحده آمریکا مایه می گرفت و هم دولت افغانستان به رهبری حامد کرزی مبرا از آن نبود. ازهمان آغازِ سیاستِ مبارزه باتروریسم و رهایی افغانستان از چنگال بنیادگرایی طالبانیسم و افراطیت مذهبی این گروه، جامعه جهانی استراتژی های را روی دست گرفت که اکنون متوجه خلا ها و نقاط ضعف های آن می شود. از زمانیکه نگاه ها نسبت به افغانستان، مطابق به واقعیت های افغانستان، ارزش ها و تاریخ افغانستان صورت نگرفت و خوش باوری ها و اعتماد ساده لوحانه جامعه جهانی نسبت به گفته ها و چال و نیرنگ های سیاست سازان پاکستانی، باعث شد که سرانجام، استراتژی و خطوط اصلی سیاست مبارزه با تروریسم را بیشتر پاکستانی ها در منطقه اداره کنند و منافع ملی شان را از فضایی بدست آمده، به هرقیمتی ممکن، بدست بیاورند. از اینرو، می بایست که سیاست مبارزه با تروریسم و حذف طالبان از صحنه ی روزگار و آمدن صلح و امنیت در افغانستان، به مهمترین و ضروری ترین آرمان مردم افغانستان که؛ سخت از خشونت و خونریزی خسته شده اند، تبدیل شود.
درطول یک دهه حضور پُررنگ جامعه جهانی، افغانستان گامهای برای تحقق دموکراسی و ارزشهای ی جهان جدید برداشته است. و بدون شک، افغانستانِ پس از ۲۰۰۱، از هرلحاظ متفاوت تر از دوران سوسیال امپریالیست های شوروی، اسلام سیاسی اخوانی ها و گروهک های بدوی و خشونت طلب طالب ها است که همه ی مردم افغانستان و جهانیان از آن آگاه هستند؛ اما بخاطر حفظ دست آوردها و توسعه زیربناهای افغانستان و رفتن به سمت یک افغانستان آرام و دور از گفتمان جنگ و صلح و تقویت فرهنگ شایسته سالاری در ساختار های شغلی وترویج و نهادینه کردن حقوق بشر وارزش های انسانی، که همه ی اقشار جامعه در توسعه و بازسازی کشور خود را سهیم بدانند، وهمه شهروندان صرفا براساس شایسته سالاری بر فرصت ها نقش ایفا کنند نه مصلحت های قومی و نژادی؛ برخی اشتباهات و نقاط ضعف های هم وجود دارد که تا هنوز، ما را از این اهداف، دور نگهداشته است. تصور می شود که چشم پوشی و کتمان آن نقاط ضعف ها، ازیک طرف بستر تنش ها و شگاف های طبقاتی، و قومی را مساعد می سازد که یک ضربه ی جدی بروحدت نیم بند ملی است و ازطرفی هم فضایی بی اعتمادی و در نهایت بد باوری را نسبت به حضور جامعه جهانی و ایالات متحده آمریکا در افغانستان مساعد خواهد ساخت که خود نوعی خدمت به کشورها و قدرت های هستند که همواره سعادت و خوشبختی شان را، در بدبختی ها و سیه روزی های مردم افغانستان می بینند و از طالبان و بنیادگرایی مذهبی، بعنوان ابزار سیاست خارجی شان برای سیاست توسعه طلبانه و گسترش و نفوذ شان در داخل افغانستان، بهره گیری می کنند.
یکی از اشتباهات که جامعه جهانی و دولت افغانستان مرتکب شدند، سیاستِ «پیر پرستی» و عدم توجه به جوانان و قشرتحصیل کرده بود، که این تحصیل کرده ها با یک دنیا امیدواری و انگیزه ی خدمت، تازه از مهاجرت و دنیایی غربت به وطن برگشته بودند؛ اما مسئوولین دراین خصوص، تاتوانستند به ملاه ها و مَلِک ها واربابان قریه و فیگورهای قومی و رهبران مذهبی و دریک کلام قشر پس رو وعقب گرا، که در بسیاری موارد اینها عملا سر سازگاری با ارزش های دموکراتیک ندارند و خود موانع کلان برای تحقق آن ارزش ها می شوند، میدان دادند و از حضور قشر تکنوکرات و صاحب فن وتحصیل کرده، در سطوح مختلف دولتی و موقعیت های مختلف شغلی، خود داری کردند. وکسانیکه نه از مقتضیات عصر جدید چیزی می دانند و نه هم برای رشد و بالندگی و درنهایت توسعه افغانستان موثر می باشند و هم نسبت به این خاک هیچگونه تعهد و حس وطن دوستی ندارند، بعنوان وزیران و مشاوران و الیان و استادان دانشگاه و یا در موقعیت های بلند شغلی دیگر، گماشته شدند. امروزه وضعیت دانشگاه های دولتی تأسف بار است. اکثریت استادان دانشگاه های دولتی مهره های سوخته و فرسوده شده های هستند که در طول این همه سال ها تدریس، دارای هیچگونه اثر علمی و تحقیقی نیستند و از بی سوادی و تعصبات قومی، رنج می برند و فقط بخاطر مسایل نژادی و نزدیک بودن به یکی از مقامات دولتی و یا رهبران قومی، چانس برای بقا و ماندن پیدا می کنند و آن عده از کسانی که به نحوی در استخدام استادان صاحب صلاحیت هستند، از سرتاپا غرق در تعصبات قومی و نژادی بوده و همواره از نفوذ عناصر تحصیل کرده و جوان، که دارای فکر مدرن و معتقد به مسایل کلان جهانی و هنجارهای پذیرفته شده جهانی هستند، جلوگیری می کنند؛ و درد آور تر آز آن اینکه، مسئوولین حکومتی در این بازی، بعنوان تماشاه گران و نظاره کننده گان این وضعیت هستند.
عدم توجه به زیرساخت ها و سرمایه گذاری بالای روبناها و فراموش کردن ضرورت های اصلی، اشتباه دیگری بود که هیچگاهی به آن توجه نشد. بعنوان نمونه: افغانستان فابریکاتی داشت که سالانه چهل ملیون متر پارچه می بافت، نفت و گاز، معدنیات ذغال سنگ، فابریکه قند، سمنت، های بزرگ کاماز، خانه سازی، سرمایه گذاری بالای زراعت و کشاورزی افغانستان، توجه به اقتصاد و منابع عایداتی افغانستان از جمله مواردی است که جامعه جهانی و حکومت افغانستان آن را کمتر متوجه شده است که دراین صورت، بازار معاملات و خویشاوندسالاری در امر کارهای روتین و سطحی، بیش از همه وقت گرم شد که به یک معنی منافع شخصی و فامیلی بر منافع ملی افغانستان ترجیح داده شد و همه ی امکان ها و فرصت ها از افغانستان ازیک سو غارت شد؛ و ازطرفی دگر اعتماد کمک های کشورهای کمک کننده، کاهش پیدا کرد. از سویی هم درنتیجه ی مدیریت ضعیف حکومت و حمایت گسترده ی متحدان بین المللی ازسکتورهای غیردولتی و فراموش کردن ارگان های دولتی، زمینه های گسترده ی فساد اداری و مالی را در ارگان ها و سازمان های متعلق به دولت افزایش داد که اینک، این فساد اداری و مالی، به یک بحران کلان ملی تبدیل شده است که همواره دست آوردها و عملکردهای حکومت را در نشست های بین المللی و کنفرانس های کشورهای حمایت کننده، مورد سوال قرار می دهد. ازاینجاست که فساد اداری در ارگان های دولتی به یک امر معمول تبدیل شده است و اکثریت ماموران در ادارات دولتی، بنابه کمبودی معاش و تنگدستی ها و مشکلات اقتصادی که دارند، سعی می کنند که از مجراهای غیر مشروع به مشکلات های اقتصادی شان رسیدگی کنند.
نظام سیاسی کهنه و فرسوده شده از عصر پادشاهان و سلطنت نیشینان، اشتباه دیگری بود که جامعه جهانی در افغانستان مرتکب شد. جامعه جهانی و ایالات متحده آمریکا یک نظام سیاسی کهنه را با همان تشکیلات و لوایح ووظایف و ساختارهای غیر موثر در افغانستان شکل دادند که ناکارآمدی این سیستم در همه ی عرصه ها، به خوبی دیده می شود. فراموش نکنیم که قانون اساسی افغانستان با درنظرداشت مشکلات خُرد و ریزی که دارد، یکی از مدرنترین و مناسب ترین قانون در منطقه می باشد؛ اما این قانون مدرن با این نظام کهنه و عهد داوود خان و محمدظاهر، درطول یک دهه هیچ سازگاری باهم نداشتند. همیشه تضادها و تقابل های «مدرن و کهنه» در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی دیده می شد که همواره مسیر توسعه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را به بن بست قرار داد.
همانطور که قبلن هم تذکر داده شد، واقعیت های افغانستان ازسوی جامعه جهانی بصورت جدی درنظر گرفته نشد. باتوجه به داشتن همسایگان مثل پاکستان و ایران، باید از همان سال های اول بیشترین سرمایه گذاری بالای نیروهای امنیتی افغان و تجهیز این نیروها به سلاح های سنگین و پیشرفته امروزی صورت می گرفت تا در برابر تهدیدهای این کشورها واز نفوذ غیر مشروع اینها در داخل افغانستان، جلوگیری می شد. جامعه جهانی در ابتدا، مندی جدی برای تجهیز نیروهای افغان نداشتند تا زمانیکه بحث ۲۰۱۴ مطرح نشده بود. زمانیکه مسئله خروج نیروهای خارجی از افغانستان مطرح شد، بصورت شتاب زده مسئله تجهییز و تمویل پولیس ملی، ارتش ملی و امنیت ملی شروع شد که دراین شتابزدگی، نظارت عمیق از روند سربازگیری و پروسه استخدام در پولیس پولی و ارودی ملی هم صورت گرفته نتوانست تا سرانجام کماکمان شورشیان در میان نیروهای امنیتی نفوذ کنند که عملا چندین مورد ازداخل صفوف این نیروها بالای نیروهای ناتو حمله شد که قربانی های هم در پی داشت. که این مسئله برای خارجی ها، نا امیدکننده و دردآورد تر از هرگونه قربانی در جنگ با تروریسم بود.
وجود احزاب قومی و یا ابزار مشروع برای امتیازگیری های رهبران آن، مشکل دیگری بود که همواره بستر معاملات و امتیازگیری ها را درهمه جا هموار ساختند. از یک طرف وجود این احزاب در شکل گیری وحدت ملی و در نتیجه رسیدن به یک ملت واحد را آسیب زد و ازطرف دیگر، هرگونه فرصت شغلی و حقوق شهروندی مردم افغانستان درگرو این احزاب قومی قرار گرفتند. رهبران قومی دراحزاب به اصطلاح سیاسی، همیشه تلاش کردند تا اعضای حزب شان در همه جا برای نفوذ بیشتر و امتیازگیری های بیشترشان حضور داشته باشند؛ اما کسانی که عضویت کدام حزب سیاسی را ندارند و یا نمی خواهند که در درون این احزاب هضم شوند، اکثرا افراد بیکار این سرزمین را تشکیل می دهند. برای مثال: زمانی که یک امتحان دریک وزارت خانه برای استخدام یک کارمند جدید برگذار می شود، رهبران این احزاب قومی، با نفوذ که بالای مقامات مسئوول دراین زمینه دارند، گونه فرصت ها را از دست افراد که عضویت این احزاب را ندارند، می گیرند. نمایندگی های سیاسی خارج از افغانستان و موقعیت های مناسب دیگر که از طرف وزارت خانه ها که در خارج از کشور ایجاد می شوند، مطلق در اختیار افراد این احزاب قرار دارند. تمام نمایندگی های وزارت خانه ها که کم و بیش امتیاز و موقعیت بهتری دارند، اکثرا کسانی درآن جا مشتغل هستند که، این احزاب قومی را باخود داشته باشند. دراین زمینه، افغانستان صرفا براساس مصلحت ها عمل کرده است و سایر شهروندان را از این گونه فرصت های شغلی همواره محروم ساخته است. پیامد های چنین وضعیتی، موجب می شود که فرار مغزها صورت بگیرد و جوانان و تحصیل کرده گان کشور پس از ختم تحصیلات، باهمه ی سرمایه های معنوی که دارند، روبه کشورهای دیگر کنند و درنتیجه مهاجرت را بر بودن در داخل افغانستان، ترجیح دهندروی همرفته، جامعه جهانی و آمریکایی ها، واقعیت ها را در افغانستان شناسایی نتوانستند. و استراتژی سیاست مبارزه باتروریسم به اساس گفته ها و چال و نیرنگ های مقامات پاکستانی اساس گذاشته شد و به افغانستان در طول یک دهه، از عینک پاکستان نگاه شد و گفتمان جنگ و صلح قویا به حالت خود اش باقی ماند. جامعه جهانی و دولت افغانستان، یک سیاست کلاسیک و کهنه نسبت به جوانان روی دست گرفت و افراد غیر متخصص را بیشتر از سایر شهروندان میدان دادند. به وضعیت کارمندان دولتی کمترین توجهی صورت گرفت و در نتیجه فساد اداری و مالی در ادارات دولتی بیش از همه وقت، گسترش پیدا کرد. توجه به زیرساخت ها صورت نگرفت همه ی پول های که مثل سیل در افغانستان سرازیر شدند، به جیب های مقامات بلند رتبه دولتی ریخته شدند و یک فاصله ی عمیق میان سرمایه داران و فقیران جامعه بوجود آمد. نظام سیاسی کهنه و قانون اساسی مدرن مشکل دیگری بود که مولد تقابل ها و تضادها شدند و افغانستان را از مسیر توسعه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی واجتماعی دور نگهداشتند. وجود احزاب قومی و عدم نظارت جدی بر عملکردها و رفتار های رهبران این احزاب بررسی منابع مالی این احزاب، مشکل دیگری بود که زمینه های نفوذ کشورهای خارجی و فساد اداری و بستر امتیازگیرها را در معاملات کلان سیاسی در افغانستان مساعد ساخت. درنتیجه، وجود چنین وضعیت نامناسب در داخل افغانستان موجب فرار مغزها شدند و ازطرف دیگر یک فضای نا امیدکننده نسبت به آینده افغانستان و دل سردی متحدان بین المللی از حضور شان در افغانستان و پایین آمدن اعتبار بین المللی دولت افغانستان را در میان کشورهای کمک کننده نیز به همراه داشت.