نسل کشی و جنایات ضد بشری به روایت سراج التواریخ در افغانستان

نویسنده: غلام سخی ارزگانی
قسمت هجدهم

امیرحبیب الله خان از بین هشت زن نکاحی خویش؛ چهار تن آن را طلاق کرد:
امیر حبیب الله خان خداناشناس، عیاش، بی پروا، حرام خور، خرد کش، خائین، جنایت پیشه، بی آبرو و هرزه چنان غرق در فحشاء و زن بارگی بود که در پیش چشمانش، هر گونه جنایات ضد بشری و نسل کشی افراد طبقات محکوم و مردمان تحت ستم کشور با اوامر امیر عبدالرحمن خان پدرش و عوامل شان صورت می گرفتند که او هیچ خمی بر ابرو نمی داد و بازهم بیشتر به بد اخلاقی خویش ادامه می داد.
مردم فقیر و اسیر این سرزمین خونبار از جمله در زیر بار تادیات مالیات کمر شکن به دولت مستبد، استثمار فیودالان و زحمات توان فرسا، فاصله های بخور و نمیر را به سوی گودال های مرگ طی می نمودند؛ ولی شاهزادگان، دولتمداران، لشکر ایلجاری، مهاجرین و سایر عوامل حکومتی به مکیدن خون مردم عامه و طبقات استثمار شده و قتال مردم بی دفاع و محکوم کشور مصروف بودند که در این صورت هیچ رعایت اوامر و نواهی الهی و هم چنان احترام به شأن انسان و انسانیت هر گز مطرح نبودند.
زمانی که امیر حبیب الله خان جانشین پدر غدارش شد، در این وقت به تظاهر از اسلام و در ظاهر به رعایت از دین مبین اسلام از جمله هشت زن نکاخی خویش، تنها چهار تن آن را به شریعت برابر ساخت. پرسش این است که چرا امیر حبیب الله خان قبل از اشغال تخت میراثی پادشاهی از اسلام پیروی نکرد و هشت زن نکاحی و صد ها غیر نکاحی را در اسارت شهوانی حیوانی خویش قرار داده بود و بعد از آن، آن هم به تظاهر به رعایت دین روی آورد؟ آیا آن وقت امیر حبیب الله مسلمان نبود و زمانی که به سلطنت مطلقه رسید، مسلمان شد و قبل از آن به اسلام ایمان نداشت و به مجرد که در محور حاکمیت تک قبیلوی- قومی- میراثی تکیه کرد، به دین خدا عقیده پیدا کرد؟ آیا امیر حبیب الله خان با جباریت خویش، حرام خدا را برای خویش گویا حلال نساخته بود؟
در زیرعنوان: «طلاق فرمودن حضرت والا زنان منکوحه و مدخولۀ خود را»، فریب مردم در این تظاهر به اسلام در سراج التواریخ چنین ملاحظه می گردد:

«و مقارن این حال، حضرت والا از غایت توجه که در اجرای اوامر و امتناع نواهی الهی و احکام شریعت رسالت پناهی داشت؛ و هنوز قوۀ شهویه و نفس بهیمی بر ذات شاهانه اش مستولی نیامده بود، نظر به آن که زیاده بر چهار زن نکاحی در شرع مطهر حرام است، در روز عید فطر در حینی که خواص و عوام به عادت مرسومۀ مستمره در سلام خانۀ عام، برای صرف حلویات و طعام احضار داشتند، نطق مؤثری بر سبیل موعظه از حلال و حرام نموده، چهار تن از پرده نشینان سرادق حرم محترم شاهی، چون دختر قاضی سعدالدین خان حکمران هرات و دختر طالب شاه شغنانی و دختر ملک لندی خان منگلی و دختر تاجوخان اسحق زایی را بدون رعایت ترتیب و تقدیم و تأخیر عقد مناکحت و مزاوجت، طلاق فرمود و از گفتار دربارش که در باب وعده و وعید و خوف از حضور رب مجید به دربار عام نمود، عموم حضار را رقت دست داده، بی اختیار به گریه افتادند و از همه پیشتر و بیشتر شهزادۀ محترم سردار نصرالله خان گریه آغازیده، از شوق این کردار سعادت آثار برادر تاجدار خویش که در وی اثر کرد سخت بگریست.» (۱)
از میان کاخ استبداد سردار نصرالله خان برادر امیر حبیب الله خان به مجرد که از طلاق کردن چهار زن غیر شرعی برادر زن نباره اش شنید، از شدت خوشی به طور غیر ارادی گریه کرد. از این معلوم شده که با شیوۀ زن بارگی امیر حبیب الله خان مخالفت شدیدی وجود داشت؛ ولی امیر حبیب الله خان شهوت پرست، عیاش، هوس باز، بی کفایت، شرع گریز در جریان ۲۲ سال حاکمیت فرعونی پدر خویش امیرعبدالرحمن غدار به چنین جنایت ضد بشری مصروف بود و هیچ باکی از خدا، وجدان بشریت و مردم افغانستان نداشت.
آین چنین بی ناموسی و ضد انسانی در برابر انسان های مظلوم و بی دفاع در رفتارها، باور ها و فرهنگ استبدادیان تاریخ معمول نبوده است؟
حال توجه گردد که این شاه زن باره و شهوت پرست، پس مرگ پدرش امیر عبدالرحمن خان به کرسی میراثی تک قبیلوی- قومی تکیه زده، به خاطر فریب مردم از بین هشت زن نکاحی خود، چهار تن آن را طلاق کرد که کسی از نظر شریعت به این شاه تازه به دوران رسیده عیاش خرده گیری و انتقاد نکند.
تحت عنوان:«نقل اشتهار طلاق داد والا بعضی از بانوان حرم را» در سراج التواریخ چنین شرح گردیده است که خود بیانگر بی ایمانی شاه جدید را نسبت به خدا، تقلب و خیانت به مردم داغدیده و اسیر افغانستان بود:
«و هم در روز هشتم شوال اشتهاری از اقدام حضرت اقدس والا در این کار که مسود آن میرزا عبدالطیف خان منشی حضور شهریار والاتبار بود، به امر اقدس والا از طبع برآمده، در تمامت ولایات و محال و امصار و بلاد انتشار داده شد که عینآ نقل آن این است:« چون به مضمون هدایت مشحون و ماخلت الجن و الانس الا لیعبدون غرض اصلی از ایجاد زمرۀ عباد، اطاعت و فرمانبری امر و احکام حضرت الهی است، پس در این وقت که هدایت ازلی و توفیق لم یزلی شامل حال سعادت شتمال والا گردیده، به فحوای آیۀ سراپا هدایۀ فانکحوا ما طالب من النساء مثنی و ثلاث و رباع، هر گاه معاشرت و مباشرت زنان، به روغن قانون شرع انور یار گردد، چراغیست که شبستان دین را بر افروزد و اگر به خار و خس هوا و هوس، اشتعال یابد، خرمن ایمان را درهم سوزد، سرکار والا که هشت زن در حبالۀ نکاح خویش داشتند و به حکم محکم کتاب الهی بر هر فردی از افراد مسلمین زیاده از چهار زن نکاحی از ملک یمین به مدلول او ما ملکت ایمانکم حرام است، به مفاد کریمۀ من یطع الله و رسوله یدخله جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ذلک الفوز اعظیم و من یعص الله و رسوله و یتعد حدوده ید خله نارا فیها و له عذاب مهین ابتغاء لمرضات الله، چشم از عیوب ظاهری که بی غیرتان طریق دینداری آن را ننگ و غیرت؛ و گم نامان جادۀ پرهیزگاری عار و حمیت نام نهاده اند پوشیده، رقبۀ چهار نفر از آنها را از ربقۀ زوجیت آزاد فرمودیم. اگر چه از حسن رفتار و کردار ایشان خاطر والا را کمال خرسندی حاصل بوده، در مدت معاشرت حرکتی که منافی رضایت خاطر همایونی باشد، از ایشان ظاهر نشده، لیکن به فحوای و اما من خاف مقام ربه النفس عن الهوی فان النجنه هی المأوی، از خوف یوم لاینفع مال و لابنون انقیاد امر حضرت رب-الارباب را چاره نداشتم. فقط.» و از جمله در ذیل و خاتمۀ دو قطعه از این اشتهار، با خامۀ اعتذار به جمال خان پسر تاجو خان و قاضی سعدالدین خان حکمران هرات، از طلاق خواهر و دختر ایشان نگار داده، خاص به خود هردو تن فرستاد که : « نمی خواهیم رشتۀ وصلت و قرابت صور گسیخته و آب عذوب قومی با زهر تنفر و کدورت آمیخته گردد. اگر دختر یا خواهر دیگری از جمال خان و عبدالکریم خان درخانه باشد، برای یکی از شهزادگان نامزد گردیده، رشته وصلت به کار نفرت و مفارقت قطع نخواهد گشت.»(۲)
در جوامع و کشورهای اسلامی که فقر مادی، اجتماعی و معنوی بی داد کرده و مردم هم چندان از آگاهی لازم دینی بهره مند نبوده و حتا حال هم نیستند. به عبارت دیگر، کلآ جوامع بی سواد و فقیر اسلامی به طور عنعنوی و هم چنان سطحی از دین مبین اسلامی پیروی کرده و برای آنان چندان تفکیک اصلی سنت و دین شده نمی تواند. در این صورت، تقصیر محوری از مردم نبوده و نیست. عوامل فقر مادی، اجتماعی، دینی و معنوی مردم؛ فقط ساختار فرتوت، سیاست های بدوی و عملکردهای مستبدانه ای حاکمیت های تک قبیلوی- قومی در افغانستان چند قرن آخیر بوده و می باشند.
اما اینکه، انسان با سواد و با مطالعه مانند امیر حبیب الله خان از دین اغماض کرده و باطل را حق دانسته و خلاف شرع شریف به تعداد هشت زن نکاحی و صدها دختران غیر نکاحی را در زیر بار اسارت شهوانی خویش قرار داد، جای نهایت تعجب بوده است که نه تنها دین خدا را به مسخره گرفت؛ بلکه حرمت و کرامت انسانی را نیز برباد نمود.
آیا چگونه انتظار خداپرستی و خدمت گذاری به مردم از چنین شاه عیاش و مفسد می رفت؟ آیا از جمله افراطی ترین و خشن ترین خصوصیات «مرد سالاری» بالای امیر حبیب الله خان حاکم نبود که در زن بارگی خویش شهره ای آفاق گردید؟

ذبح کردن سعید محمد هزاره توسط افراد نورزایی و الکوزایی:

بازار دسیسه، خشونت، تجاوز، دشمنی، غصب دارایی، کوچاندن اجباری و کشتار بی رحمانه هزارگان از سوی دولتمداران، لشکر ایلجاری، افواج غیر قومی و مهاجرین افغانان داخلی و خارجی عام شده بودند. از همین رو، از جمله افراد قبایلی افغان با توطئه، کذابیت و دروغ نیز در قلع، قمع و نابودی مردم هزاره نیز مبادرت می ورزیدند که یک نمونه کوچک آن را در این مدرک دولت شاهی مطلقه در زیرعنوان:« قتل سعید نام هزاره» چنین می خوانیم:
«و از دیگر سوی در خلال احوالی که رقم شده آمد، مجنون و نظر محمد نامان، از قوم نورزایی، با غلام حسن نام الکوزایی، سعید محمد نام هزاره را که با دختر برادر خود در کوتل مورچه، خاک شور برای نمک طعام جمع می کرد، به قتل رسانیده و آن دختر را در علاقۀ نیش بفروختند و از مقدرات و قضایای مبرمۀ الهی، قتلۀ مذکوره گرفتار آمد، نزد حکمران قندهار اظهار کردند که هزارۀ مذکور با آن دختر مشغول فعل زنا بود مقتولش کردیم؛ و دختر برخلاف آنها به گفتار آمده، اظهار کرد که شخص مقتول عم من بود و هیچ عم با دختر برادر خود زنا نکرده و نخواهد کرد که عم من می کرد، اینها دروغ می گویند و حضرت اقدس والا از عریضۀ حکمران قندهار بر ماجرا آگاه شده، فیصلۀ این قضیه را به محکمۀ شرعیه راجع فرمود. و در پایان کار چون نظر محمد و غلام حسن به تعلیم ملایی اظهار کردند که: «ما دو نفر دست و پای سعید محمد را گرفته، مجنون او را ذبح کرد.» و مجنون نیز در محبس فوت شده بود، اهالی محکمۀ شرعیه بر قصاص هردو تن معاون قتل فتوی نداده، هر یکی را سی و نه دره به دست تعزیر زده و در هر ضرب دره پنج روپیه به نام جریمه بر هر دو تن حواله کردند.» (۳)
آیا بازهم نمی پذیریم که نابودی هزاره ها از هر سمت و سو به طور هدفمند و سازمان یافته در دستور همه عوامل دولتی و سایر حامیان آن قرار گرفته بود؟
آیا تاریخ افغانستان به حافظه دارد که کدام هزاره یک شخص بی گناه افغان، یا تاجیک، یا اوزبیک، یا تورکمن، یا پشه ایی، یا براهوی، یا قزاق، یا قزلباش، یا بیات، یا نورستانی و… حتا یل کدام فرد غیر مسلمان را به خاطر ملحوضات دینی، سیاسی، قومی، سمتی، قبیلوی، طائفوی، سلیقوی، نژادی، زبانی و نظایر این ها به قتل رسانده باشد که افغانان، خاصتآ مردم هزاره را با انواع مختلف تا سقوط امارت اسلامی طالبان به قتل رسانیده اند؟

دادن ناحق زمین های هزاره توسط قاضی عبدالشکور به افغانان:
پس از ایشک آقاسی دوست محمد سرپرست قبلی مهاجرین، قاضی عبدالشکور سرپرست جدید امور مهاجرین چنان با گستردگی خاص به توزیع ناحق زمین های مردم هزاره به افغانان دست برد که سابقه نداشت. در اثر همین خیانت ملی قاضی مذکور بود که جمعیت بزرگی از قبایل و طوایف گوناگون هزاره از داشتن اراضی اجدادی خویش محروم شدند و بلاخیره به کشورهای خارجی فرار کردند.
در تحت عنوان: «تملیک و تسلیم نمودن قاضی عبدالشکور خان املاک هزاره را به افغان» در سراج التواریخ، این کتاب شاهی مطلقه وقت چنین شرح گردیده است:
«و از دیگر سوی در تضاعیف واقعاتی که ثبت و رقم شد، قاضی عبدالشکور خان که مأمور شدن او از پیش گذشت، املاک حجرستان و چقماق و راه ملک هزارۀ دایه و فولاده را چنانچه اشارت شد، به نام قوم ملاخیل کوچی تسلیم سلطان محمد خان ملک آن قوم کرده، از حجرستان راه هزارۀ جاغوری برگرفت و در آنجا با زوار غلام علی خان تحصیلدار بولک لک روپیه گی و کد خدایان قوم جاغوری گرفت و گذاری نموده و وعد و وعید و بیم و نوید نشان داده، راه موضع آب قول متصل جلگای ارغنداب برداشت و اراضی و عقار و مزارع و مراتع آنجا را به افغانان ناقل و مهاجر که به ازدحام عام به دور از فراهم آمده بودند، تسلیم فرمود، و عده ای از مردم قوم کاکر، تعلق ملک قلندر خان و مردم کوچی و بادیه نشین بزوالۀ قوم خروتی را که پس از تمرد و طغیان هزارۀ ارزگان و متهم شدن عموم طوایف هزاره، در موطن قوم قلندر هزارۀ جاغوری راه ییلامیشی کشوده بودند و نزد قاضی عبدالکشور شده خواستار املاک رودبار چهاردستۀ جاغوری، که رعیت و از قادمین خدمت و داخل بست بولک لک روپیه گی بودند شد، و او که فرمان پادشاهی را در باب دادن املاک آن مردم را به افغان در دست نداشت، در ظاهر استدعای ایشان را نپذیرفته در باطن تعلیم کرد که پس از حرکت من از آب قول جانب ناوۀ شوی از املاک هزارۀ دای چوپان لشکر و بر مردم هزاره حمله کرده، اراضی و مزارع و مراتعی را که در خیال دارند، به تغلب و قهر و قسر متصرف شده، هزاره را از خانه و جا و ملک و موطن ایشان بیرون کشند، بعد من چارۀ کار را به ذریعۀ عریضه در دربار پادشاهی به نیکوترین وجهی می کنم. چون قاضی عبدالشکور خان طریق شوی برگرفته از آب قول روی بدان سوی نهاد و مردم افغان کاکری و خروتی با بعضی از طوایف متفرقه چون ترکی و اندر و علی خیل و سلیمان خیل و وردک حتی تاجیک غزنین، لشکر کرده از آب قول به تغلب داخل علاقۀ آلوی مسکه از چهار دستۀ رعتی هزارۀ جاغوری شده، دست غارت و تاراج به مال و منال و زن و دختر و زن و دخترو پسر هزارگان کشودند…» (۴)
قبل نیز نبشته شد که زمین های مردم بی گناه و بی دفاع هزاره توسط دولتمداران، لشکر ایلجاری و مهاجرین افغان به ناحق ضبط، غصب و متصرف شدند. و تا کنون چند نسل است که مهاجرین افغان راضی و تمام زمین های زراعتی هزاره را خلاف دین مبین اسلام و انسانیت در اشغال خویش دارند. آیا عبادت کردن بالای اراضی غصب شده، یکی از گناهان بزرگ نیست و عبادات شان در پیشگاه خداوند لایزال باطل نمی باشند؟

تصرف ملک قلندر توسط قوم اندر:
گفته شده که مردم هزاره قلندر در حدود ۳۷ طائفه، عشیره و قبیله بزرگ بوده اند. اجداد و نیاکان این مردم وطن دوست، متحد و غیور در طول تاریخ این حیطه ای باستانی حتا از زمان های یورش های داریوش و کورش بالای این حیطه باستانی به بعد، نسل به نسل در برابر مهاجمان با صلابت و قهرمانی مقاومت انسان دوستانه، خداجویانه و میهنی را به خرج داده اند. در همین رابطه بوده که خیلی از پایه های طائفوی و قبیلوی این مردم قلندر در زابل، هزارستان، کابل، غرب، شمال و سایر مناطق هزاره نشین تار و مار و منقرض شدند؛ باز هم بقایای نیرومند آن تا عصر خونین عبدالرحمن خانی وجود داشتند که علیه جنایات ضد بشری و نوکرمنشی امیر عبدالرحمن، حکام جابر، لشکر ایلجاری قومی و اعمال ضدی انسانی مهاجرین در دفاع از حریم مقدس و حقوق انسانی و اسلامی خویش مقاومت می کردند. وقتی هزارستان با نسل کشی، جوی خون، اعمار کله منارها، بردگی ها و سایر جنایات ضد بشری از سوی دولت خون خوار، لشکر قومی و سایر حامیان امیر اشغال شد؛ در این عصر خونین، خیلی از قبایل، عشایر و طوایف قلندر به کلی از بین رفتند و هیچ نشانه ای از آنان در افغانستان باقی نماند. به کلام دیگر، بسا از عشایر، طوائف و قبایل قلندر به کلی از هستی «منقرض» شدند. در باور صاحب نظران، کاوشگران، دانشمندان و فرهنگیان طرازنوین، هیچ یکی از قبایل بزرگ هزاره مثل قبیله بزرگ قلندر تلفات جانی و مالی را ندیده و از صحنه روزگار کاملآ محو و نابود نشده است.
در این مدرک مستند تاریخ شاهی وقت به مشاهد می رسد که زمین های مردم باقیمانده قلندر به ناحق به برخی از افغانان به اصطلاح امروزی به قسمتی از قبایل پشتون های داخلی و هند برتانوی داده شدند:
«و از پرتو وصول افکندن این منشور، قاضی عبدالشکور در خوف و هراس افتاده، فعلآ مردم کاکر را از آلوی مسکله کوچ داده، پنجصد و نود نفر را در ملک قلندر جاغوری مزرع و مسکن داده،
پنجصد و پنجاه و نه نفر از قوم اندر تبعۀ منصور خان را نیز در قلندر جا و مأوی عطا کرده، همه را قرین راحت و رفاهت ساخت. و در پایان کار تمام اراضی و عقار قوم قلندر را که از دوازده الی پانزده هزارخانه در شمار می آید، با ملک ابو و گرک و تنهاچوب و ترکانک و پل چنگلی، تمام این چند خانوار با خدایداد خوازک متصرف شده، هزاره را از موطن و مسکن ایشان خارج و فرار ممالک خارجه ساختند. و در سنۀ هزاره و سه صدو سی وشش که وکلای مردم مسکه در جلال آباد و کابل آمده به عز عرض رسانیدند و حکم قطعی در باب استرداد املاک پل جنگلی و ترکانک و الو لالا و کزک و تنهاچوب و الو حاصل کردند، عبدالکریم خان برادر قاضی عبدالشکور خان که حاکم کلان ارزگان و جاغوری و مالستان بود، به تعمیل امر والا نپرداخته مسترد نفرمود…» (۵)
آیا کدام یکی از اقوام دیگر کشور مثل اکثریت از قوم مظلوم و بی دفاع هزاره مورد نسل کشی، بی سرنوشتی، بی حرمتی، غصب دارایی و سایر جنایات ضد بشری از عصر خونین امیر عبدالرحمن خان تا ختم دوران امارت اسلامی طالبان در افغانستان قرار گرفته است؟ آیا تاریخ به واقعیت و تحقق این جنایت ضد بشری گواهی نداده و بازهم مکررآ نمی دهد؟

انتقال قاچاق روغن زرد هزارگی توسط کوچیان افغان به خارج:
در قسمت های قبلی این تحقیق مکررآ نوشتم که از اثر قاچاق کوچی های افغان، خسارات جبران ناپذیر اقتصادی به افغانستان وارد گردیدند و جامعه از این ناحیه به بحران شدید اقتصادی مبتلا شد که تاریخ با رسالت تمام بدان گواهی می دهد. در ارتباط این مسأله، باز هم شمه ای از قاچاق بری افغان های کوچی را از لابلای سراج التواریخ این چنین به خوانش علاقمندان، نسل کنونی و آیندگان تقدیم می دارم:
در تحت عنوان:«صدور فرامین قدغن خرید روغن مردم کوچی»، اصل خیانت کوچی ها نسبت به منافع ملی مردم کشور در سراج التواریخ چنین به باد انتقاد و افشاگری قرار گرفته شده است که اینک شمه ای از آن را با هم به خوانش می گیرم:
«وهم در این ایام که ابتدای سال توشقان ئیل بود، به عزم این که علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد، در باب طوایف کوچی افغان، که در ماه ثور از پنجاب و سند و دیره جات و پشاور وغیره مواضع
بازگشته، از راه ییلامیشی داخل هزاره جات می شوند و تا ماه میزان عرصۀ پنج ماه در آنجا به سر برده و مال التجاره خود را که به قاچاقی می آورند، به روپیۀ نقد و روغن وغیره اشیاء فروخته، هزاران خروار روغن از افغانستان در خارج مملکت حمل و نقل داده، باعث تضییق حالت اهالی داخله و گرانی ارزاق می شوند؛ و دائمآ مواظب این شغل و عملند، حکام هزاره جات چون بامیان و یکه اولنگ و دایزنگی و بهسود و مالستان و جاغوری و محمد خواجه و چهاردسته و جیغتو را جداگانه فرمان و تأکید رفت که : « از اربابان و کدخدایان مردم هزاره خط التزام بگیرند که روغن به مردم کوچی نفروشند و اگر فروختند سزاوار مؤاخذۀ سخت حکومت باشند؛ و خود حکام نیز ساعی و جاهد باشند که مردم هزاره روغن را به افغان نفروشند.» و با صدور این حکم محکم، چون معاملات حصول پول نقد و اقمشۀ لباس عموم مردم هزاره پس از مغلوب و مستأصل شدن هزارۀ حجرستان و ارزگان، که مردم کوچی افغان راه آمد شد در هزاره جات کشودند، به واسطۀ مردم کوچی است و پول زیاد به کار دارند که به حکام و قضات و مأمورین دولت باید بدهند و اگر ندهند، دمار از روزگار ایشان بر می آید، ناچار ترک این معامله نتوانسته، حکومت نتوانست سد این رخنه کند؛ و نیز حکان هزاره چند رأس بره و چند سیر شکر بوره و چیزی از اجناس پوشاکه و چای به نام سوغات از افغانان کوچی گرفته و خود را شریک این معامله قرار داده، چون حکام نیز افغانند، معاون ایشان در بیع و شرای روغن و اشیاء تجارتی هزاره جات شده و حرسۀ بنادر و معابر نیز به قدر کفاف خود حصه گرفته، راه عبور می دهند. تا کنون که زمان تسوید این وقایع و اول ثور سنۀ ۱۳۰۴ شمسی و بست و هشتم رمضان سنۀ ۱۳۴۳ قمری هجری است، انتظام این مهام انجام نیافته است و هزاران خروار روغن را مردم کوچی افغان از داخل در خارج حمل و نقل داده تجارت می کنند، چنانچه از جمله یک قوم ملاخیل که متصرف ملک حجرستان هزاره اند، در سالی سه هزار خروار روغن می برند که گواه این مقدار، عریضۀ خدایداد خان وکیل ایشان است که سپهسالار محمد نادر خان نگار داده و سه هزار خروار روغن را ادعا کرده است که از موکلین خود حصول نموده به دولت و رعیت می رساند و این عریضه موجود است که این شاء الله در موقعش درج و ثبت تاریخ خواهد شد.» (۶)

تداوم زنای امیر حبیب الله خان بالای دختران:

هرچند که در طول تاریخ گذشته خیلی از شاهان به خاطر تداوم حاکمیت استبدادی خویش به ازدواج های سیاسی نیز متوصل می شدند که این امر تا حدودی پایگاه حاکمان غدار را و غیر مردمی را از سوی آن اربابان و خوانین که دختران و یا خواهران شان را در حباله نکاح شاه وقت آورده بودند، مؤثر واقع می شدند. ازدواج های سیاسی در کشور ما معمول بوده اند؛ اما امیر حبیب الله خان زن باره در قدم نخست مسأله شهوت رانی و شهوت پرستی اهمیت داشت و در مرحله بعدی، ازدواج های سیاسی در عصر سلطنت میراثی و مطلقه اش نیز مطرح بود که هردو هدف را همزمان تعقیب می کرد.
امیر حبیب الله خان چنان با زن بارگی و فحشاء غرق بود که نه تنها خانمان نکاحی و از جمله مادر شاه امان الله خان را پرعقده نمود؛ بلکه با پشتوانه قدرت سلطنتی و دستگاه جبار طبقاتی تا توانست بالای دختران همه اقوام تجاز جنسی نمود تا اینکه با دسیسه خانمش مادر شاه امان الله خان و سایرین در منطقه کله گوش به قتل رسید و تخت سلطنت را در برابر شهوت پرستی خود از دست داد.
جالب اینکه تا روز قتل امیر حبیب الله خان به تعداد ۲۰۳ تن از دختران مظلوم اقوام مختلف افغانستان در قید اسارت شهوانی این شاه حیوان صفت قرار داشت. چرا مولیان و ملا های آن زمان، در برابر اعمال ضد انسانی و ضد اسلامی امیرحبیب الله خان قرار نگرفتند و تکفیر اورا صاد نکردند؟
اینک اصل ماجرای غم انگیز را از لابلای سراج التواریخ که قبل از طبع آن از ملاحظه امیر حبیب الله خان شاه مطلق العنان وقت و سایر منشیان اش نیز گذشته و یک قسمت آن را گزیده و به خوانش علاقمندان، نسل کنونی و آیندگان قرار می دهم تا این خیانت و جنایت شاه مذکور بار دیگر برای مردم افغانستان و جهان بشریت معرفی گردد.
در تحت عنوان:« شرح زن دوستی حضرت اقدس والا» در این کتاب دولت شاهی وقت (سراج التواریخ) چنین می خوانیم:
«و هم در این ایام حضرت اقدس والا، که دختر سردار محمد یوسف خان پسر سردار یحیی خان را به زنی خواسته و پنج نفر از دوشیزگان میران هزاره را که با مادران خود پس از قتل پدران خویش در سرای میان محمد پشاوری که ضبط دولت بود، روز حبس و اسیری به سر می بردند، چون حکیمه دختر صفدر علی خان پسر خدای نظر خان بن جرس علی خان مالستانی و فاطمه دختر محمد نبی خان پسر محمد شفیع خان بن جرس علی خان و خیربانو دختر محمد عظیم بیگ پسر علی زاهد سه پای هزارۀ دایزنگی و پری دخت دختر میر کاظم بیگ، سرهنگان سه پای دایزنگی و دیگر پری دخت دختر میر علی رضا بیگ، ساکن کج گیر سه پای دایزنگی را در برج شمالی به خلوت خاص طلب فرموده و از وصل ایشان کام حاصل نموده، هر پنج نفر را به کنیزی و خدمت دختر سردار محمد یوسف خان مأمور کرد. و از حصول لذت مخالطت با آنان فرمان و تأکید کرد که مردم جدیدالاسلام کافرستان که در لهوگرد وغیره مواضع از نواح کابل جا و مأوی داده شده اند. عمومآ دختران خود را که سابق دختر و پسر را نامزد مزاوجت کرده درج کتاب پادشاهی می نمودند و پس از دستخط و امضای امیر مرحوم، عقد مزاوجت بسته ضجیع و هم بستر می شدند، پس از این به مجردی که به سن سیزده سالگی برسد، اسم دختر و پسر او را داخل سیاهه و در کتاب کرده، به ناظر محمد صفر خان برسانند و او از حضور اجازت حاصل نموده، در هر جا که امر شد احضار حضور نمایداید. بعد هر یک که پسند و مطبوع افتاده نگاه داشته شد، در زیر نام او رقم می شود و هر کدام که قابل حصول کام نباشد نوشته می شود که مرخص است. سپس دختران رخصت یافته با هر که از قوم خود راضی باشد، اختیار زوجیت و ضجیعت نماید و الا اگر خود سر برخلاف این سررشته یکی از دختران را در بین خود نامزد کنند، جزا و سزای آن قتل است و هم چنین اگر یکی از دختران مرخصه، به غیر از قوم جدید الاسلام به کدامی از خواص یا عوام دیگر مردم بدهند، سزای و جزایش قتل است و آن کس که از قوم جدیدالاسلام نباشد و دختر رخصت داده شدۀ جدید را به زنی بخواهد، مکافات او نیز قتل است؛ و ثیبات ایشان بعد از انقضا و انصرام ایام عدۀ خود، خواه عدۀ طلاق و خواه عدۀ وفات باشد، مختار است که هر یک از احاد جدید الاسلام را به شوهری بپذیرد. و از این روز به بعد، دختران سیزده سالۀ جدید الاسلام را ناظر محمد صفر خان در خانۀ خود که معتمد بود بخواسته و در وقت فرصت و جای خلوت، همه را تقدیم حضور کرده، ذات شاهانه هر کدام را که می خواست متصرف شده، تا روز قتلش قرب دویست و سه تن از دختران جدیدی و هزاره و درۀ نوری و منگلی و بدخشی و اوزبیک و تاجیک و افغان را به تصرف مباشرت درآورده، در هر جا و هر سرا، چون خانۀ والدۀ ماجده و همشیرۀ محترمه و عمات مکرمه از دو الی پنج و شش و ده نفر را امر اقامت کرده، در اوقات خلوت و فرصت، ایشان را همی دید و تا که به علیا حضرت سراج الخواتین، سرور سلطان، دختر ایشک آقاسی شیردل خان میل، خاطر داشت و نمی خواست که او مکدر و رنجه خاطر شود، بدین منوال با آنان روز مخالطت به سر می برد و پس از آگاه شدن آن بانوی مشکوی حرم حرم احترام و رشک بردن و زشت خویی و درشت گویی نمودن، حتی دشمنام به ذات شاهانه دادن، او همه را یکجا نموده و به هر یک لقبی نهاده و از بین ایشان سرجماعه ها قرار داد تا که در پایان کار لقب اهالی حرم بر ایشان نهاده و هر یک را به خطاب جداگانه از قبیل سراج الحرم و نجم الحرم و عزت الحرم و نخل السراری و زاهده السراری وغیره وغیره مخاطب ساخته، شب و روز را با گلرخان سروقد سیم اندام پری چهره به سر برده و در سالی دو سه جشن زنانه ترتیب داده، زنان اعیان بار و خادمان اخلاص شعار و اهل کار صداقت دثار را، که از انسلاک در سلک ملازمت دولت افتخار و درجۀ اعتماد و اعتبار حاصل داشتند، از قبیل سپهسالار و نایب سالار و جنرال و برگد و کرنیل نظامی و افتخاری و سردفتران و منشیان و غلام بچه گان خاص و ایشک آقاسیان ملی و نظامی و داخله و خارجه و حضوری وغیره وغیره را به ذریعۀ دعوت نامه های رسمی احضار محفل جنش فرموده، خود تنها نظر به آن که لقب پدر مهربان از طرف مردم شمالی چنانچه بیاید یافته، داخل مجلس زن ها که همه سرتا پا از لباس و حلل و خط و خال و سرخاب و سفید آب آراسته می شدند، داخل گردیده روپوشی و ستر را از میان برداشته، از شام تا بام با زنها به سر همی برد و زن هر که از آمدن ابا نموده حاضر نمی گشت، شوهرش جرم بلکه از خدمت و ملازمت دولت معزول و محروم می شد. و در دعوتنامه ها صراحتآ رقم می رفت که هر زنی بدون عذر شرعی و طفل رضیع دار، اگر خود را مریض قرار داده، حاضر بار نشود، فردای جشن خواجه سرا در خانه های شان شده، علم حاصل کند اگر بدون عذر تمارض نماید و نیاید، فلان مبلغ شوهرش جرم بدهد و زوجۀ هر که نو و تازه داخل محفل بزم می گشت، از دست برنجن و انگشتر طلا، با پنجصد الی هزار روپیه انعام به او عطا می شد و شوهرش نیز به منصبی از مناصب افتخاری نایل گردیده، دارای کریج و کلاه و مستحق جلوس کرسی روز بار می آمد، تا که رفته رفته بر این کار و بار، در کله گوش از دست غداری چنانچه بیاید، به قتل رسید.» (۷)
اکثریت شاهان و رؤسای جمهور مستبد سه قرن متأخیر افغانستان، از یک طرف دست نشاندگان بیگانگان بودند و از سوی هم در بی پروایی، عیاشی، عقل ستیزی، جهل پروری، جنگ افروزی، وطن فروشی، تمدن کشی، خیانت ورزی و جنایات خود علیه طبقات محروم و مردمان تحت ستم کشور نظیر نداشتند. در همین رابطه بوده که تمام عقب مانی های مادی، اجتماعی و معنوی جامعه افغانستان محصول منش های و کنش های حکام خودکامه، اجیر، قلدر و ساختار های سیاسی فرتوت گذشته ها بوده که شوربختانه بهای آن را نسل کنونی و حتا آیندگان نیز خواهند پرداخت.
امیر حبیب الله خان زن باره و شاه مستبد با پیروی از پدر جلادش امیر عبدالرحمن خان؛ اراضی خیلی از اقوام کشور و خاصتآ زمین مردم بی دفاع هزاره را به افغانان داخلی و خارجی و حتا برای بلوچ های هند برتانوی نیز به ناحق تقسیم کرد و مردم را خلاف دین مبین اسلام از خانه و کاشانه شان خارج و حتا به قتل نیز رسانید.
همین افغانان که با برنامه ها و اهداف سیاسی دولتمداران جابر وقت که وسیله دست استبدادیان قومی خویش قرار گرفتند؛ نه تنها زمین های زراعتی هزارگان را به ناحق تصرف شدند؛ بلکه در قتل و فرار بقیه مردم هزاره به خارج کشور نیز دست بردند که خود باعث تشدید تضادها، خصومت ها، خشونت و حتا جنگ های قومی میان اقوام پشتون و سایر اقوام به نفع دشمنان بومی و بیرون مرزی کشور گردید که دردمندانه، آثار آن تا کنون نیز ادامه دارند.
توزیع ناحق زمین های هزارگان به مهاجرین افغان توسط جابران رسمی وقت؛ مسلمآ که همین مهاجرین را زیادتر مفت خور، متجاوز، حرام خور، سرکش، خشونت گر و جنگ افروز در برابر سایر اقوام بومی کشور عادت دادند که در سطح ستم ملی یک قوم بالای سایر اقوام کشور تبدیل گردید و این یک جفای جبران ناپذیر در حق قوم شریف پشتون بود.
آیا امیر حبیب الله خان سلطان مطلق العنان و زن باره؛ مغایر دین مبین اسلام عمل نکرد؟ آیا این شاه اجیر، به کرامت انسانی و عفت دختران اقوام کشور تجاوز ننمود؟ آیا زمان آن نرسیده که آقای حامد کرزی رییس جمهور کنونی افغانستان به خاطر اعمال ضد دینی، جنایات ضد بشری و بی ناموسی که امیر حبیب الله خان در گذشته مرتکب شده است؛ از پیشگاه خداوند لایزال، بشریت، تاریخ و مردم افغانستان عذر خواهی نماید؟
اگر توده ها، طبقات استثمار شده و مردم فقیر پشتون از خواب غفلت بیدار گردند و همزمان با سایر اقوام آگاه کشور متحد شوند، با یقین که در قدم نخست خودکامگان خویش را از بین خواهند برد و در راستای پایه گزاری وحدت ملی، همبستگی مذهبی، دولت سازی مستقل ملی، ملت سازی نوین ملی و تحقق نظام مردم سالاری پیش قدم خواهند شد.

ادامه دارد
تاریخ: یکشنبه ۱۲ جوزا ۱۳۹۲ خورشیدی برابر با ۲ جون ۲۰۱۳ میلادی/ کابل
————————————————————————————————
منبع:
(۱) – ص ۳۴۲ و ۳۴۳ «سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش دوم وقایع سالهای ۱۳۱۹- ۱۳۲۲ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.

(۲) – ص ۳۴۳و۳۴۴«سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش دوم وقایع سالهای ۱۳۱۹- ۱۳۲۲ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۳) – ص ۳۶۱ «سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش دوم وقایع سالهای ۱۳۱۹- ۱۳۲۲ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۴) – ص ۳۶۵ و ۳۶۶ «سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش دوم وقایع سالهای ۱۳۱۹- ۱۳۲۲ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.

(۵) – «سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش دوم وقایع سالهای ۱۳۱۹- ۱۳۲۲ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۶)- ص ۳۸۵ و ۳۸۶ «سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش دوم وقایع سالهای ۱۳۱۹- ۱۳۲۲ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۷) – ص ۳۸۸ تا ۳۹۱ «سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش دوم وقایع سالهای ۱۳۱۹- ۱۳۲۲ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.

In this article

Join the Conversation