نویسنده: محسن سعیدی
روز پنجشنبه ۲/۳/۱۳۹۲ در کانون ادبیفرهنگی کلمه که با میزبانی انجمن فرهنگی امام جعفر صادق علیه السلام و در محل آن انجمن دایر شده بود نشستی بهمنظور نقد و ارزیابی کتاب تازهنشرشده دوست گرامی جناب محمدی شاری برگزار گردید. محمدی نویسنده پرکار و خوشذوقی است که اگرچه مقالاتش در مجلات و فضای مجازی بسیار منتشر شده, هنوز کتابی مستقل از او بهچاپ نرسیده بود. مؤلف در این کتاب, با استفاده از شواهد زبانشناختی به اصالت ریشهدار لهجه هزارگی میرسد و سپس از این امر زبانی به ریشهداربودن مردم هزاره بهعنوان یک مجموعه مهم انسانی در کشور و منطقه دست مییازد. او از این رهگذر به مسأله هویت که مقولهای اساسی در جامعه امروزی ماست راه مییابد و هدف نهایی خود را رسیدن به حاکمیت گفتمان عدالتخواهی میداند.
فرصت مغتنمی بود تا من که دیدگاههای خاصی در این زمینه داشتم و از همینرو یاران کلمه, مرا نیز در جمع ناقدان مدِنظر قرار داده بودند بهاختصار نکاتی را پیرامون این کتاب و محتوای نظری آن مطرح کنم.
آنچه در پی میآید فشردهای از مطالبی است که به نظرم در این زمینه قابلطرح و بحث مینماید و در نشست فوقالذکر بهطور فهرستوار ارائه کردم. این نکات بهیقین تمام گفتنیها در این زمینه را در بر نمیگیرد.
بخش نخست: محاسن عمده کار
۱. اصل جسارت و پیشآهنگی نویسنده در این امر, قابلتحسین و تجلیل است. تلاش و کوشش فینفسه چه اینکه به نتایج منظور نظر به تمامی نایل آید یا نیاید ارزشمند است؛ اگرچه ناممکن است که تلاشگر به هیچنوع نتیجهای دست نیابد. حتی رسیدن به اینکه فلان راه, بنبست است و راهی به دهی نیست نیز دستاوردی است که بدون تلاش میسر نمیشود. بهتعبیر انوشروان (که در کتاب هم به مناسبتی آمده است): هرکه رَوَد چَرَد؛ و هرکه خُسبد خواب بیند.
۲. این کار دعوتی عملی به “خروج” است (تعبیری از کانت درباره روشنگری)؛ خروج از نابالغی و سوژهبودگی و اینکه چشم به دیگران بگذاریم تا درباره ما چه میگویند که بشنویم و اینکه ما را به هر اسمی خواندند جواب “بلی” بدهیم. دعوت به خروج از اتکاء به غیر و عدم اعتماد به خویشتن.
۳. تلاش برای استناد به منابع دستهاول, ضمن استفاده از پژوهش میدانی کیفی و تحلیلهای موردی بسیار. نویسنده که خود اهل هزارستان است از توانایی فهم گستردهتر و عمیقتر موضوع مطالعه خود برخوردار است و این امر ارزش پژوهش را ارتقا میبخشد.
۴. تکیه بر منابع شرقی، متقدم و وسیع از دیگر مزایای این اثر است. این در حالی است که دیگر نویسندگان این عرصه غالبا بر منابع مسشرقان غربی و ادبیات آلوده استعماری تکیه میکنند. ادبیات و منابعی که دستکم از دیدگاه نویسنده و مخاطبان خاص اینگونه آثار بهشدت مورد سوءظن و اتهاماند.
۵. ارائـه شواهد بالاتر از حد کفایت. در این اثر ادعایی وجود دارد که با شواهدی اثبات میشوند اما شواهد ارائهشده بیشتر از حد کفایتاند؛ بهطوری که اگر نیمی از این شواهد را در دست داشته باشیم یا اینکه برخی از این شواهد قابلخدشه باشند (چنانکه هستند و به برخی از این موارد اشاره خواهد شد) باز هم اصل نظریه ثابت میشود.
۶. نوآوری قابلتحسین از جنبه نظری. اصل اینکه میان زبان اوستایی و دری امروزین رابطهای عمیق وجود دارد مسلم بود اما اینکه زبان عصر اوستا, ریشه اصلی این زبان باشد و دیگر زبانها بهویژه پهلوی در ایجاد آن نقش اساسی نداشتهاند طرفدار زیادی نداشت و نظریهای مهجور تلقی میشد. از سویی نیز پیوند مستحکم میان لهجه هزارگی و اوستایی و ارتباط آن با آداب و رسوم کهن مردمی و سپس پلزدن از آن به هویت اصیل این مردم, زاویههای جدید نظری را در این عرصه بازمیگشاید. ترکیب این عناصر که برخی کاملا تازه، برخی مهجور و برخی نیز مورد غفلت یا چشمپوشی عمدی بوده است در مجموع دیدگاهی بدیع بهشمار میآید و پرچمدار این دیدگاه خاص, پژوهشگران ارجمند آقایان آریانپور، کیانی و محمدی میباشند و اثر حاضر نخستین پژوهشی است که این دیدگاه را با زبانی امروزین و در قالب یک نظریه علمی عرضه میکند.
بخش دوم؛ برخی از معایب اثر
یادآوری شد که اثر از بُعد نظری و ارائه شواهد, کامل است. اما از جهاتی دیگر برخی معایب در آن دیده میشود که بهطور عمده به تدوین و گزارش تحقیق مربوط است:
۱. ایرادهای ویرایشی بسیاری در اثر مشاهده میشود. از تصویر پشت جلد آن که چندان جذاب و متناسب با امکانات و جاذبههای امروزی رسانهای نیست گرفته تا موارد بسیاری ایراد دستوری و انشایی که بهطور عمده ناشی از تعجیل بسیار در چاپ کتاب است.
۲. برخی از منابع مورد استفاده در متن کتاب, در فهرست منابع معرفی نشدهاند. برای نمونه از نویسندهای بهنام رضائیان و نیز فردی بهنام رجایی نقل قول شده اما از آثار آنها در فهرست منابع هیچ یادی نشده است.
۳. لحن تند و پرخاشگرانه در برخی از انتقادها. این نیز در واقع یک مشکل ویرایشی است که میتوانست با نمونهخوانی اثر پیش از چاپ برطرف شود و در چاپ جدید قابلرفع است. این لحن – که البته در کل کتاب عمومیت ندارد – متناسب یک اثر تحقیقی علمی نیست.
بخش سوم؛ محدودیتهای عمده کار
این بخش که از همه مهمتر بهنظر میرسد بهمنظور اصلاح و تکمیل کار و نیز به علت نیاز به توضیح کافی, در چند بخش فرعی عرضه میشود:
۳-۱. محدودیت اطلاعاتی
این امر در واقع ناشی از فقر عمومی مطالعات در این زمینه است. در کشور ما فرهنگ و زبان همه اقوام از جمله مردم هزاره به مطالعات میدانی و در عینحال تخصصی بسیار نیازمند است. این اثر و امثال آن که در مجموع بسیار اندکاند از قدمهای نخستین در این ساحت وسیع بهشمار میروند. ازاینرو برخی از کاستیهای اطلاعاتی بهطور طبیعی پدید میآیند که گاهی موجب تحلیلهای ناقص و قابلخدشه نیز میشوند. در اینجا به نمونههایی اشاره میکنیم:
مثال۱: در صفحه ۱۶۳ مؤلف محترم از وجود واو مجهول و یای مجهول بهعنوان ویژگیهای آوایی در لهجه هزارگی نام میبرد. در این مورد چند مطلب شایان یادآوری است: یکی اینکه در کنار واو و یای مجهول, الف مجهول هم در زبان دری (و شاید همه زبانها) وجود دارد. پیش از این نیز در برخی از نوشتههایم یادآور شدهام که مصوتها در زبان ما از نظر جوهری, شش نوعاند که اگر بهصورت قراردادی آنها را بهلحاظ کشش به دو نوعِ کوتاه و بلند تقسیم کنیم به دوازده نوع دست مییابیم. خط امروزین ما اگر کامل میبود باید برای هریک از این صداها نشانهای خاص میداشت اما اکنون فقط برای نیمی از آنها علامت خاص دارد.
دیگر اینکه اصل واو و یای مجهول (و نیز الف مجهول) از زبان ما غیرقابلحذفاند. پس اصل وجود آنها را نمیتوان ویژگی لهجه هزارگی شمرد. تفاوت لهجهها در این مورد از ناحیه توزیع صداهاست. در لهجه هزارگی, توزیع این صداها به توزیعی که در عصر اوستا وجود داشته نزدیکتر است و همین مقدار برای اثبات اصالت آن کافی است.
مثال۲: در صفحه ۱۶۷ وجود حرف “ث” و “ذ” از ویژگیهای آوایی لهجه هزارگی شمرده شده و به وجود واژگانی مانند “مرث” (خاک و مرث) و “گنبذ” استناد شده است. ایراد این مطلب آن است که در لهجه هزارگی امروز بههیچ وجه از این دو حرف استفاده نمیشود. اینکه با توجه به ریشههای زبانشناختی, شکل نوشتاری برخی کلمات باید با این حروف باشد مطلب دیگری است. در تهران هم “کیومرث” را با “ث” و “پذیرش” را “ذ” مینویسند اما همه آنها را با “س” و “ز” تلفظ میکنند. در تشخیص لهجهها تلفظ معیار است نه نوشتن.
مثال۳: در صفحه ۱۹۱ آمده است که واژگان “زبیته”، “دَرو”، “درگد” و “دَریز”, در لهجه هزارگی برای ساختن فعل استمراری بهکار میروند و در پاورقی همان صفحه نیز اصرار شده است که این کلمات قید نیستند. در این باره نیز دو نکته شایان یادآوری است: یکی اینکه به نظر میرسد بین این واژهها در اصل تفاوت وجود دارد. شاید دو کلمه اول و آخر, بیشتر بیانگر شدت عملاند در حالی که دوم و سوم فقط جریان کار را میرسانند. اگرچه در کاربرد عمومی زبان این مرزهای ظریف اغلب رعایت نمیشوند.
دیگر اینکه بین استمراریبودن و ترکیبیبودنِ فعل ملازمهای وجود ندارد. همچنانکه بین ترکیبیبودنِ فعل استمراری و اینکه هر دو جزء ترکیب حتما فعل اصلی و کمکی باشد ملازمه نیست. به نظر میرسد اگر بگوییم در لهجه ما, استمرار را با استفاده از ترکیب فعل اصلی با یک قید که بیانکننده جریان کار است افاده میکنند بهلحاظ زبانشناختی از کشفی اساسیتر، ارزشمندتر و بدیعتری سخن گفتهایم. چنین چیزی برای دستورنویسان و زبانشناسان همزبان ما ناشناختهتر است.
مثال۴: در صفحه ۱۱۲ واژه “اسپی” (سپید) را آورده و به تعبیر “آوِ اسپی” (کنایه از دوغ) استناد کرده است. این ناشی از تکیه مؤلف بر گویش محلی زادگاه خود است و علت آن هم عدم احاطه بر دیگر گویشهای این لهجه میباشد. این در حالی است که در منطقه ناهور و در همسایگی زادگاه مؤلف (جاغوری), در بیشتر از نودرصد موارد مردم بهجای “سفید” و “سیاه” از واژههای “اسپی” و “اسیا” استفاده میکنند.
مثال۵: در صفحه ۱۱۰ از واژه “اَکرته” یاد میکند و آن را با “هَکِرِت” اوستایی پیوند میزند. به نظر میرسد اولا تلفظ رایج و عمومی این کلمه “یَکرته” است. و ثانیا این واژه ترکیبی از “یک + کرت + ه” است و “کرت” هم شکل سبکشده “کرّت” عربی است که با تشدید راء میباشد و در ادبیات دوره اسلامی دری بسیار بهکار رفته است. این واژه در نهایت دقیقا معادل و هممعنی “یکباره” است. دلیل روشن این ادعا وجود تعبیرهایی مانند “دوکرته”، “سهکرته”، “صدکرت” و نیز “ایمکرت” به معنی “این بار” و “این دفعه” است.
مثال ۶: در صفحه ۱۴۸ “رود سرسوتی” (محل سرایش ریگودا) بر “رود هیرمند” تطبیق شده و میان کلمه “سرسوتی” و “سروستان” که گفته میشود نام قدیمی “بهسود” است ارتباط برقرار شده و از آن بهعنوان سرچشمه هیرمند تعبیر شده است. اما آبی نهچندان قابلتوجه که از منطقه بهسود سرچشمه میگیرد از دامنه دایمیرداد به میدانوردک میریزد و از آنجا وارد منطقه جَلّیز و گردیز میشود و بهمصرف آبیاری میرسد و اگر چیزی از آن باقی بماند و راهی برای عبور داشته باشد از شرق کشور وارد پاکستان خواهد شد. بنابراین, بهسود را نمیتوان در وضعیت زمینشناختی کنونی سرگاه رود هیرمند شمرد.
۳-۲. محدودیت روششناختی
این مطلب به منطق استنباطها و تفسیرهای اسناد و اطلاعات و دامنه کاربرد روشهای تحقیق مربوط میشود. استفاده روشمند از اسناد و اطلاعات بهگونهای که میان مقدمات و نتایج, رابطه منطقی و استلزامی برقرار باشد و به حاشیهسازی و تفکر هالهای نینجامد نیازمند دقت و درنگ بسیار است. از این منظر به سه محدودیت موجود در این اثر اشاره میشود.
محدودیت۱: تنگنای استصحاب قهقرایی. در این نظریه از وضعیت کنونی به گذشته سیر میشود و حالت کنونی (تاریخی) به زمانهای پیشین (ماقبلتاریخ) تسری داده میشود. محدودیت این روش در عدم قطعیت علمی و منطقی آن نهفته است. همبستگی غیرقابلانفکاک بین قومیت و زبان در درازنای تاریخ وجود ندارد. برای نمونه, کشور مصر را امروزه بیت العُروبه (خانه عربیت) میخوانند؛ در حالی که این کشور پیش از ورود اسلام عربزبان نبوده است.
اشکال دیگر در رواداری همین منطق نسبت به دیدگاههای مخالف است. برای مثال, نظریه نژادی “هندوآرین” که در این اثر مردود شمرده میشود از همین منطق زبانشناختی بهره میبرد. پس اگر این منطق از اطمینانبخشی کافی برخوردار است در مورد این نظریه هم باید کارآمد باشد. به نظر میرسد درستتر همین است که باتوجه به ارتباط وسیع و عمیق میان گروه زبانشناختی هندواروپایی (هندوآرین) به رابطه نزدیک و درازمدت بین اقوام متعلق به این زبانها در گذشتههای دورتر حکم کنیم اما حاشیههای افسانهای آن از قبیل مهاجرت قوم فرضی آریا از سرزمین سیبری و دیگر فروعات آن را مردود بشماریم.
محدودیت۲: اثباتِ نبودن به استنادِ نیافتن. در این نظریه, تنها اثبات اصالت لهجه و ریشهداری قوم هزاره مقصود نیست؛ بلکه نوعی درصدرنشاندن این دو نیز بهصراحت مطمح نظر است. در این نظریه, چنانکه در نمودار رسمشده در صفحه ۷۴ نشان داده شده است زبان هزارگی سرچشمه اصلی زبان دری و مردم هزاره و زیستگاه تاریخی آنان مصدر اصلی فرهنگ و مدنیت این ناحیه تلقی میشوند. این مطلب در واقع اثبات ضمنیِ طفیلیبودنِ “دیگران” بهلحاظ زبانی و هویتی است. اما این نگاه بهلحاظ روششناختی دو ایراد مهم دارد:
نخست اینکه تکیه بر اسناد موجودی مانند اوستا، ریگودا و شاهنامه(ها) نمیتواند نفی دیگران را اثبات کند. دلیل این امر آن است که روزگار این اسناد, روزگار “عدم ثبت” است. این اسناد به ماقبلتاریخ تعلق دارند و تکصداهای نسبتاً گنگی هستند که از اعماق تاریکیِ چندلایه میآیند. ثبتنشدن صداهای دیگر در زمان آنها دلیل کافی برای وجودنداشتن آنها در آن روزگار نیست. در همین عصر ما که پیشرفتهترین ابزارهای ثبت و ضبط را در اختیار بشر قرار داده است اتفاقات بسیاری رخ میدهند که ثبت نمیشوند و صداهای بسیاری هستند که کسی به فکر شنیدن و ثبت آنها نیست.
دوم اینکه شواهد زبانشناختی مورد استناد در این نظریه, غالبا انحصاریِ لهجه هزارگی نیستند. یک نمونه واضح در این زمینه زبان پشتو است که اغلب مستندات مورد نظر در این نظریه را دارد. بنابراین, با همین منطق و با همین شواهد میتوان اصالت این زبان را نیز اثبات کرد و نبودن آثاری از قبیل آنچه در پیشینه زبان دری داریم که بهطور عمده متعلق به عصر اسلامی یا روزگار نزدیک به آن است دلیل کافی برای نفی سابقه از زبان و ادبیات پشتو نیست.
محدودیت۳: نگاه تقدیسآمیز به برخی از منابع. در این نظریه, نگاه تقدیسآلودی به اوستا، ریگودا و شاهنامه(ها) میشود. این در حالی است که گذشته از بحثهای موجود در سرمنشأ این آثار, از منظر تحلیل گفتمان انتقادی, دستبرد قدرت و سلطه را در مسیر تاریخی آنها نمیتوان نادیده گرفت. حتی اگر اوستا و ریگودا را وحیِ منزل و دستنخورده تلقی کنیم بهلحاظ زبانشناختی نمیتوانند وجود دیگری را در عصر خود نفی کنند. چنانکه زبان قرآن کریم از لهجهها، گویشها و زبانهای دیگر در محدوده جغرافیایی خود نفی وجود نمیکند.
۳-۳. محدودیت نظری و پارادایمیک
اساسیترین محدودیت محتوایی در این نظریه, شاید این باشد که بهلحاظ انسانشناختی تا سقفِ پارادایم نژادی پرواز میکند. پارادایم نژادی با مبانی خاص خود در برابر پارادایم فرانژادی قرار دارد. امروزه با میراثی که از ادبیات انتقادی، تفسیری و بهطور کلی پستمدرنیستی در اختیار داریم تمامی پیشفرضهای پارادایم نژادی مورد شک بلکه انکار قرار گرفتهاند.
در منظر نژادی, فرض بر اصالتِ جدایی میان اقوام است و اختلاط یک امر عارضی تلقی میشود. مؤلف در صفحه ۵۶ میگوید زبانها و نژادها در اثر ارتباطات و تعاملات, سوچّه (خالص) باقی نماندهاند. اما از منظر فرانژادی, اصل اتحاد و اختلاط است؛ این تفاوتها و تمایزها هستند که در اثر عوامل مختلف تاریخی و طبیعی بهعنوان عارضه وارد شدهاند. ریشه همه اقوام به نقطه واحدی برمیگردد. زبانها و نژادها خالص نبودهاند تا سوچه باقی بمانند.
پارادایم نژادی, یک نگاه ذاتگرایانه به امر نژادی را القا میکند؛ یعنی نوعی ثبات و عدم امکان تغییر در امر نژادی را ناخودآگاه پیشفرض قرار میدهد. در حالی که از منظر پارادایم فرانژادی, این امور برساخته گفتمانی و بعضا ناشی از فرایندهای طبیعی و در مجموع اموری غیرثابت بهشمار میروند.
در پارادایم نژادی, خودمرکزی آشکاری به چشم میخورد که اعتبار کلانروایتهای بهظاهر تاریخی را بهشدت مخدوش میکند. بسیاری از ایناسطورههای قومی که اغلب با روایت آغاز خلقت و داستان آفرینش شروع میشوند بهقصد “جعل اصالت” و مالکیت ازلی سرزمینی بافته شدهاند تا در نهایت از آن مالکیت قومی ابدی به دست آید.
در پارادایم نژادی, خاصیت طرد گفتمانی سبب میشود که ذهن افراد از پرداختن به اصل مفهوم اصالت، حدومرز و چرایی آن دور بماند. از لحاظ زمانی, نظریات نژادی غالبا در محدودهای که امروز فوقالعاده کوچک مینماید سیر میکنند و تمام بُرد آنها فراتر از شش تا هفت هزار سال نمیرود.
۳-۴. محدودیت راهبردی و استراتژیک
در طول اهداف علمی که اثبات اصالت زبانی و اصالت هویتی مردم هزاره است یک هدف عملی قرار دارد که مؤلف محترم آن را رسیدن به عدالت اجتماعی در کشور اعلام میکند. پرسش این است که راه طیشده از سوی نظریهپرداز تا چه اندازه متناسب با این هدف مهم اجتماعی است و آیا سنخیت کاملی بین این وسیله و آن هدف برقرار است یا نه؟
نخست باید یادآور شد که اصل ارتباط مسأله هویت با عدالت یک امر مسلم و بسیار اساسی است. رفتار عدالتمحور اجتماعی زمانی به وجود خواهد آمد که قضیه هویت جمعی بهطور عقلانی و درستی حل شده باشد. ناهنجاری رفتاری در روابط بینقومی در کشور ما دقیقا ناشی از تعریف نادرست هویتهای قومی است.
اما به نظر میرسد ادبیات و گفتمانی که در این اثر مطرح شده است در صورتی که حاکمیت یابد نمیتواند به حل این مشکل کمک کند و این راه با آن مقصد سنخیت لازم را ندارد. دلیل این امر آن است که نوع بازتعریف هویت در این گفتمان با نوع تعریفهای مخالف که تاکنون رایج بودهاند یکی است. این گفتمان در وضعیت هژمونی به تصوری از جایگاههای اقوام میانجامد که در صفحه ۷۴ ترسیم شده است.
این تصور همان چشمانداز خودمرکزی و ناشی از دیدِ بطلمیوسی به جهان اجتماع انسانی است. دقیقا از همین تصور است که درجهبندی شهروندی و تقسیم عدهای به شهروند درجهاول و بقیه به شهروندان درجهدوم و چندم پدید میآید. تعاریف موجود از هویت قومی که تاکنون عرضه شدهاند دقیقا همین تصور و تصویر را با تفاوت در محتوای آن ارائه کردهاند. این بازتعریف, در عمل زیادهخواه را جابهجا میکند اما زیادهخواهی را برنمیاندازد. اما عدالتخواهی و عدالتمحوری اجتماعی زمانی تحقق مییابد که فرهنگ و گفتمان زیادهخواهی قومی برافتد.
سخن پایانی
درباره مباحث طرحشده در این اثر بحثهای فراوانی قابلارائه است. آنچه در این مختصر بیان شد نگاهی بسیار اجمالی به موضوع اصلی اثر بود و نتیجهای که بهعنوان سخن آخر میتوان بر آن مترتب ساخت در ضمن چند جمله زیر قابلعرضه است:
۱. اصل پژوهش و تحقیق انتقادی، مستقل و شجاعانه نسبت به نظریاتِ ناقص و یکجانبهگرایانه قومشناختی که تا امروز در کشور ما رایج بوده یک اقدام ضروری و نیاز مبرم در مطالعات اجتماعی و مردمشناختی است. بافتههای بهظاهر محققانهای که بهقصد “جعل اصالت قومی” و تئوریزهکردن حق اولویت و تقدم نژادی از مبادی مختلف قدرت و سلطه, برساخته شدهاند باید با قویترین منطق و صریحترین ادبیات, نقد و نقض شوند.
۲. بازتعریف هویتهای قومی در کشور در صورتی به هدف عالی و انسانی عدالتخواهی و حاکمیت عدالت اجتماعی میانجامد که به دور باطل زیادهخواهی قومی خاتمه دهد. به نظر میرسد با توقف در قلمرو پارادایم نژادی و تکیه آگاهانه یا ناخودآگاه بر پیشفرضهای آن نمیتوان به نجات از این دور باطل نایل شد. چرخش در این محدوده, جز تداوم بازی “اصیل- طفیلی” نتیجهای در بر ندارد.
۳. آنچه هم از نظر علمی به تعریفی جامع از زبانها، فرهنگها و هویتهای قومی مدد میرساند و هم از نظر عملی و کاربردی میتواند اساسی برای انتقال به وضعیت ایدهآل عدالتخواهی قرار گیرد اتخاذ موضعی فرانژادی در عرصه انسانشناسی است.
شایان توجه است که امروز عدالت اجتماعی مانند دیگر امور انسانی از وضعیت محلی و حتی منطقهای به سطح جهانی ارتقا یافتهاند. این مسایل را نمیتوان پس از این بهصورت نقطهای دنبال و محقق کرد. تنها در یک چشمانداز فرانژادی، فرامنطقهای و نیز فراتاریخی است که بازتعریف هویتهای قومی رو به کاملشدن میروند.
خوشبختانه, دیدگاه فرانژادی در انسانشناسی هم از منظر دینی و مکتب توحیدی (مکتب فطرت) مورد تأیید و متناسب با اصل قرآنیِ “کان الناس امه واحده” است و هم از منظر علمی مستظهر به یافتههای تردیدناپذیر در زیستشناسی و باستانشناسی است. از دید علمی امروز, پدیدههایی از قبیل رنگ و چهره و جز اینها اموری برخاسته از طبیعت و اقلیماند و ارتباطی به هویت مشترک انسانی پیدا نمیکنند. بسیاری از سیاهپوستان امروزی اجدادی سفیدپوست داشتهاند همچنانکه بسیاری از سفیدپوستان امروزی از اجدادی سیاهپوست به دنیا آمدهاند.
از منظر علمی امروز, عمرِ بشر در روی کره خاکی حدِ اقل نزدیک به چهار میلیون سال تخمین زده میشود و پدیده نقل و انتقال مکانی شاید برای دو سه میلیون سال یا بیشتر از آن امری طبیعی و رایج بوده است. بنابراین هیچ قومی نمیتواند ادعا کند که از زیرِ زمینی که امروز روی آن زندگی میکند برآمده و بر روی آن متوطن شده است و در نتیجه نسبت به وطن امروزی خود مالکیت ازلی دارد. یافتن ریشهای در حد هفت تا ده یا حتی بیست هزار سال برای خود, گذشته از اینکه نفی وجود و حضور از دیگران نمیکند و نهایت دلالت آن در حد “سلطه” است در برابر سرگذشت طولانی و چندمیلیونسالیِ بشر در زمین عددی نیست که بتوان بدان دل خوش داشت و بر اساس آن ژِستِ اصالت گرفت.
به امید روزی در هیمن آینده نزدیک که اقوام مختلف ساکن در کشور ما به هویتهای قومی یکدیگر و زبانهای یکدیگر نه به چشم قوم بیگانه و زبان بیگانه بلکه به دید خودی و مکمل هویت و زبان خودی نگاه کنند و شناخت کامل خود و فرهنگ و زبان خود را مرهون چنین نگاهی بدانند.
نام کتاب: درّ اوستایی در صدف لهجه هزارگی
نویسنده: شوکتعلی محمدی شاری
نوبت چاپ: نخست، ۱۳۹۲ش
شمارگان: ۲۰۰۰ نسخه
طرح جلد: علیبابا اورنگ
ناشر: صبح امید