نویسنده: طاهر هجربان
یکی از کار آمد ترین حربه های که در راستای سرکوب هزاره ها در افغانستان به کار گرفته می شود، همان مارک وابستگی آن ها به ایران است، و از همین مجرا در مواقع مختلف ضربه دیده اند، به گونه ی که اکثر هزاره ها این امر را چالش بزرک فراروی شان می دانند، و حس می شود که جریان فکری برای برون رفت از این معضل به طور خود جوش به راه افتاده است.
در این یاد داشت چگونه گی دچار شدن دیگران بر توهم توطئه، و نقش خود هزاره ها را در به وجود آورد این توهم، به بر رسی می گیریم.
سایه ی سنگین اتهام وابستگی هزاره ها به ایران، تقریباً در دو دهه ی گذشته بیش از هر زمانی دیگر قابل دید بوده و هزینه ی سنگینی را هم بر دوش هزاره ها چی در پاکستان و چه در افغانستان گذاشته است، از سالهای هفتاد به بعد به نظر میرسد بخش بزرک از جوامع پاکستان و افغانستان، هزاره ها را سرسپردگان جمهوری اسلامی پنداشته و میپندارد، و با همین دیدگاه با هموطنان هزاره تبار شان بر خورد داشته اند، این در حالیست که هزاره ها بعد از وقوع جنگهای داخلی در کابل عملاً با سیاست ایران در امور افغانستان به مخالفت برخواستند، گرچه آن زمان ادعا شد، که ایران میخواهد از غرب کابل، جنوب لبنان دیگری بسازد، ولی در عمل بعداً همه دیدیم که گویندگان این حرف، خود در واقع نقش حزب الله را برای ایران بازی میکردند، و عبدل علی مزاری رهبر اسطوره ی هزاره ها در یک انتخاب استراتیژیک و تاریخی، طالبان را بر دولت همسو با ایران ترجیح داد، اینکه طالبان با این اعتماد هزاره ها چی گونه برخورد کرد’ قصه ی دیگریست که در اینجا به آن نمیپردازیم.
از زمان پسا طالبان تا بدین سو نیز هزاره ها بر خلاف آنچه که تبلیغ می شود، مسیر جداگانه و بر خلاف سیاست های ایران را پیموده اند، که اگر در غیر آن بود مناطق هزاره نشین بدون شک خالی از اسلحه و آشوب و مین کنار جاده نمی ماند، و به طور یقین هزاره ها ظرفیت آن را داشت که با همسوی ایران، نیروی ها ملی و بین المللی را در مرکز و شمال کشور با چالش های جدی امنیتی رو برو کنند.
اما با این همه چرا باز هم توهم توطئه بر قوت خود باقیست!؟ به گونه ی که دیدیم حتی بر یکی از مدنی ترین حرکت هزاره ها که در نوع خود در تاریخ کشور بی نظیر بود، سایه انداخت و حجتِ شد بر دست مخالفین این کنش مدنی. برای من جالب بود وقتی میدیدم حتی امین فیصل یک استاد معمولی بر کنار شده از سمت اش چه گونه از این حربه بر علیه جنبش دانشجوی استفاده میکرد و کارساز هم بود.
از دید این قلم سه اصل در به وجود آوردن این باور کاذب، که هزاره ها منافع ایران را بر کشور خود ترجیح میدهند نقش دارند.
یک: سیاست دو لایه ی ایران در قبال افغانستان. در این شکی نیست که ایرانی ها سیاست مداخله جویانه ی را در افغانستان دنبال می کنند، و از همین رو هم حساسیت ها در مقابل کسانی که عمال ایران قلمداد میشوند زیاد است. ایرانی ها دو پالیسی جداگانه را در راه رسیدن به هدف شان دنبال میکنند، یکی بزرک و پر رنگ جلوه دادن حضور شان در میان مردم افغانستان است، تا پایگاه مردمی شان را بر رخ حریفان شان بیکشند، ودیگری ارتباط محکم و سِری با جناح ها مهم و کار آمد سیاسی، برای پیش برد برنامه ی اول که بیشتر جنبه نمایشی دارد، بازیگران این میدان را اکثراً از میان هزاره ها وشیعه ها انتخاب کرده اند، بازیگران که حاضرند در بدل پول هر نقش را بازی کنند، اینها سیاست مداران جویای نام و نان است، برای شان مهم نیست که هزاره ها چه تاوانی بزرکی را به خواطر این دلقک بازی های شان میپردازند. و اما برنامه دوم ایرانی ها که تعین کننده منافع اصلی شان هم هست، به شدت سِری و دور از جنجالها به پیش میرود، مهره ها با دقت انتخاب شده اند، که در رده های رهبری احزاب تا موقعیت های مهم امنیتی و نظامی و اطلاعاتی چیده شده اند. که به طور نمونه میشود به امرالله صالح رئیس پشین امنیت ملی اشاره داشت.
دو: ضعف رفتاری خود هزاره ها در قبال مهره های ایران. اول اینکه هزاره ها فاقد یک رابطه تعریف شده و آرمانی در رابطه با سیاست مداران و احزاب سیاسی هستند، چه قشر تحصیل کرده و روشن فکر و چه هم متنفضین همه به گونه ی از احزاب و سیاست مداران انتظار دارند تا آنهارا در بدل حمایت و همکاری شان تمویل مالی کنند، که این امر خود باعث میشود احزاب و رهبران آن، به هر نحوی که شده خود ها را به جاهای وصل کنند تا از لحاظ اقتصادی بتوانند هواداران شان را راضی نگهدارند، این گونه میشود که قدرت چانه زنی و استقلال رای، از رهبران و کنشگران سیاسی گرفته میشود، به طور نمونه محمد محقق سیاست مدار کار کشته و با تجریبه ی هست، و خوب هم درک میکند که با تجلیل هر ساله از سال مرگ خمینی آنهم در غرب کابل حاصل جز وابسته جلوه دادن هزاره ها به ایران را ندارد، ولی با آن هم وقتی اشاره میشود که باید مراسم برگزار شود و آنها هم شرکت کنند چاره ی جز اطاعت ندارند، وگرنه محقق جرأت آنرا دارد تا از ایرانی ها بخواهند که با احترام متقابل با آنها برخورد کنند، حتی اگر شده به صورت ظاهری. زبان سیاست برای همین گونه مواقع است، مثل توافق میان دولتین امریکا و پاکستان که بعداً افشاشد، مبنی بر اینکه امریکایها میتوانیست با طیاره های بدون سر نشین به هر کجا از خاک پاکستان که لازم بود حمله کنند، و از آن طرف هم طبق توافق دولت پاکستان هم اجازه داشت با شدید ترین الفاظ ممکن این حملات را محکوم نماید تا حفظ حیثیت شود٠ و با تأسف سیاست مداران هزاره در چنین جایگاه قرار ندارند، از همین رو با چسپاندن عکس های از خمینی بر در و دیوار مردم، مفت و ارزان منافع کلان هزاره ها را قربانی میکنند، و هزاره با همین توهم توطئه از مراکز حساس قدرت توسط غربی ها پس زده میشوند. و قربانی میدهد. در صورت که طرف اصلی و متحد همیشگی دولت ایران کسانی دیگر اند.
سه: سقوط اخلاقی و اوج رذالت و پستی در میان سیاست مداران و رسانه ها در افغانستان، که دیگر کم کم فرهنگ شده است، انحطاط اخلاقی به حدیست که طرفهای در گیر برای زمین گیر نمودن یک دیگر شان، انواع وا اقسام رفتار های فاقد اخلاق را مرتکب می شوند و با تهمت و افترا و دروغ حریفان شان را از میدان بدر می کنند. که فربه سازی اتهام وابسته گی هزاره ها هم در همین چار چوب اخلاقی صورت میگرد. وگرنه کیست نداند که، سید عالمی، سید انوری، جعفر مهدوی، عارف رحمانی، و چند تا فاحشه ی سیاسی دیگر، همه ی هزاره نیست، چنانچه که جنبش دانشجوی از سوی هزاره ها راه اندازی شد و اکثر انسانهای با دانش این سرزمین از آن حمایت کردند، این حرکت تاریخی هیچ ربط به این چند مهره ی سرگردان و عاشق نام و نان نداشت.