فهم در برابر معنا

نویسنده: یعقوب یسنا

معنا بنا به تجربه ی زیسته ی هر فرد، از چیزها به میان می آید؛ این تجربه ی زیسته ی فرد با چیزها به فرد امکان می دهد تا چیزها برای فرد، ارزش نشانه ای، بیابد. فقط، نشانه ها برای انسان ها دارای معنا استند نه چیزها. این که چگونه، یک چیز به نشانه، تبدیل می شود؛ ارتباط می گیرد به حضور این چیز به زندگی انسان یا گروهی انسانی. واژه ها هم چیز استند چه در صورت نوشتاری و چه در ارایه ی گفتاری شان. اما تنها واژه هایی، برای ما معنا دارند که آن واژه، قبلن برای ما اعتبار نشانه بودن را پیدا کرده باشند.

برداشت من از نشانه، این است که چیز به اضافه ی ارزش (چیز+ ارزش)، می تواند اعتبار نشانه برای انسان یا گروهی انسانی داشته باشد؛ فکر کنید که یک چیز برای شما معنایی، خاص دارد؛ چرا، برای این که شما از آن چیز، خاطره ای خاص دارید؛ این داشتن خاطره ی خاص شما از آن چیز؛ این چیز را برای شما به نشانه ای خاص تبدیل کرده است که فقط برای شما همان اعتبار نشانه ای را دارد نه برای دیگران.

نشانه، چیزی است که با دیدن آن به ما یادآوری، دست می دهد. این یادآوری، فهم و دانایی است که ما قبلن از زندگی مشترک با چیز از چیز داشته ایم. در صورتی که با چیز زندگی مشترک نداشته باشیم، دیدن چیز، باعث هیچ یادآوری به ما نمی شود، وَ اعتبار نشانه بودن را نیز به ما ندارد، وَ هیچ فهم و دانایی از دیدن آن به ما قابل تصور، نیست. بنا به زندگی مشترک و خاطره ای که آدم ها می تواند از یک چیز داشته باشند به اندازه ی آدم ها می تواند فهم و دانایی از آن چیز، قابل تصور باشد.

من برای این که، به اندازه ی آدم ها می تواند از چیزها، فهم و دانایی وجود داشته باشد، به دو دریافت اشاره می کنم:

نخست؛ مالینفسکی، مردم شناس، از مطالعه ی جامعه ی «تروبریاند»، به دریافتی از زبان دست یافت که انسان ها یا گروهی انسانی، تنها نام چیزهای را در زبان شان دارند که آن چیزها در ارتباط به زندگی شان قرار دارند. این دریافت مردم شناسانه ی مالینفسکی را می توان با دریافت فلسفی هایدگری از تجربه-ی زیسته ی انسان با چیزها و جهان نیز ارتباط داد که تجربه ی زیسته ی هر فرد، می تواند تفاوت در تفکر را برای آدم ها به وجود آورد.

دوم؛ وجود واژه هایی است که در زبانی وجود دارد اما در زبان دیگر، وجود ندارد. یعنی این که نمی-توان در واژه های زبان های بشری به طور کامل، واژه های معادل، پیدا کرد. این نبود واژه های معادل در زبان های بشری، بیانگر این می تواند باشد که گروه های انسانی بنا به تجربه ی زیسته ی خویش با چیزها؛ از چیزها نام دارند، وَ با چیزهایی که ضرورت زیستن نداشته اند یا مجال زیستن با آن چیزها نیافته اند، برای آن چیزها، نام ندارند؛ در حالی که این چیزها می تواند در جغرافیایی که آنها به سر می برند به عنوان چیز وجود داشته باشند اما به عنوان نشانه ی زبانی (واژه) وجود نداشته باشند. این تفاوت در معادل ها تنها در اسم های ذات، قابل دریافت نیست در اسم های معنا هم می تواند قابل دریافت باشد.

برای مفهومی، در زبانی، نام وجود دارد اما همین مفهوم در زبان دیگر، شناخته شده نیست، وَ برایش، نام وجود ندارد؛ این تفاوت در اسم های معنا را نیز می توان بنا به نیازمندی های روانی گروه های انسانی، قابل توجیه، دانست.

این تفاوت معادل در واژه های زبان ها را می توان بنا به ارتباط تجربه ی زیسته ی انسان ها با چیزها و با نیازمندی های روانی انسان ها و گروه های انسانی، دانست؛ که این تجربه های زیسته از چیزها و نیازمندی های روانی آدم ها باعث شده تا انسان به کثرت فهم و دانایی از چیزها و جهان رو به رو شودوُ رو به رو باشد.

در این نوشته، منظور از چیز، همه چه را دربر می گیرد؛ تنها به چیزها در جهان واقع ارتباط نمی گیرد به واژه ها در متن و گفتار نیز ارتباط می گیرد؛ واژه ها هم می تواند فقط یک چیز باشد و هم می تواند یک نشانه باشد. کسی، واژه ی «عشق» را می شنود یا در متنی می بیند ممکن برایش این واژه، فقط چیزی باشد نه نشانه ای اما برای کسی دیگری دیدن و شنیدن این واژه می تواند یک نشانه باشد که با دیدن و شنیدن اش، وسطِ فهم و دانایی ای پرتاب شود که این آدم در تجربه ی زیسته اش با این واژه، دارد.

اکنون می خواهیم بپرسیم، چرا فهم یا دانایی در برابر معنا؟ فهم یا دانایی در برابر معنا برای درک شدن معنا چی رهگشاهی و روشنگری، می تواند داشته باشد؟

فهم و دانایی از هر آدم تا آدم دیگری از یک چیز، متفاوت است. دو آدم، حتا دو برادر یا خواهری که در یک خانه، زیسته اند؛ فهم و دانایی شان از خانه و چیزهای خانه، کاملن یک سان نیست؛ با دیدن چیزهای خانه برای هرکدام شان، فهم و دانایی متفاوتی، دست خواهد داد. پس در فهم و دانایی، به اندازه ی آدم ها کثرت و تفاوت وجود دارد؛ که این تفاوت و کثرتِ فهم و دانایی ارتباط می گیرد به کثرت و تفاوت آدم ها، و تجربه ی زیسته ی آدم ها از چیزها.

تصور از معنا همیشه، طوری بوده است که معنا بیرون از انسان و متن قرار دارد؛ انسان و متن می تواند وسیله ای باشد برای رسیدن به معنا یا کشف معنا در متن یا در ضمیر انسان. این تصور، اقتداری خاص به معنا بخشیده است که انسان همیشه با آن به عنوان یک امر میتافزیکی، درگیر بوده است.

برداشت از کثرتِ فهم و دانایی، می تواند به ما این امکان را بدهد تا به کثرت در معنای متن نیز دست پیدا کنیم. این کثرت از معنا ارتباط می گیرد به فهم و دانایی نویسنده و خواننده ها که از واژه ها و متن، دارد. هر فهم و دانایی از واژه ها و متن؛ امکانی می شود برای وجود معناهای ممکن از یک متن. معنایی که برای نویسنده از متن قابل تصور است با معنایی که برای خواننده ها از متن قابل تصور استند؛ از اعتبار برابر برخوردار است؛ زیرا اعتبار هر تصور معنایی و بی معنایی، ارتباط می گیرد به فهم و دانایی ی متفاوت نویسنده و خواننده ها از واژه ها، متن و چیزها که از تفاوت تجربه ی زیسته ی شان از چیزها، ناشی می شود.

هر فرد، فهم، دانایی، بینش و طرز تلقی خودش را از چیزها و جهان دارد. افراد، جهان های ممکن، برای معنا است. بنابر این، ما در جهان با جهان های ممکنِ معنا از متن، رو به رو استیم. فهم، دانایی، بینش و طرز تلقی هیچ فردی نمی تواند معیار معنای چیزها و جهان برای همگان تلقی گردد اما بینش و طرز تلقی یک فرد، می تواند از معنای چیز، جهان، متن یا جهان متن، جدی گرفته شود؛ این جدی گرفتن، بنا به ارتباط دانایی هر فرد با چیز یا چیزها است.

شاید وقتی ما دچار معنای مطلق شده ایم که طرز تلقی یک فرد از جهان و چیزها برای همگان، معیار قرار داده شده است؛ این معیار قرارگیری، اندک- اندک از چیزها، انسان، متن و جهان، مستقل می شود، و به عنوان امر میتافزیکی درمی آید تا این که انسان می خواهد بیرون از خویش و جهان برای معنا، مراجعه کند.

اعتباردهی به کثرت فهم و دانایی، می تواند اقتدار معنای مستقل از انسان و جهان را به چالش بگیرد، وَ معنابخشی جهان و متن را به انسان رجعت بدهد، وَ امری بداند از ساخته و پرداخته های انسانی، که بنا به دانایی انسان از چیزها، توسط زبان، در واژه ها، بافت زبانی، بافت دستوری، ساختار متن، جهان متن و روابط متن ها، به میان می آید؛ وَ هیچ اعتباری بیرون از نویسنده، خواننده، فرهنگ، قدرت، اجتماع، وَ تاویل های ما از واژه ها، ندارد. بنابر این، معنا را می توان، حقیقت زبانی دانست که بنا به دانایی افراد از چیزها و جهان، ساخته می شود.

In this article

Join the Conversation