طی یک هفته گذشته، نشر یک فتوا از سوی شورای علمای جاغوری، بازهم خبرساز شد و در محافل رسانه ای، واکنش های زیادی را بر انگیخت.
برا اساس گزارشها، قرار بود به مناسبت تجلیل از سال نو خورشیدی در شهرستان جاغوری، عده ای از هنرمندان محلی این شهرستان، با برگزاری کنسرت به استقبال سال نو بروند؛ اما این تصمیم به جایی نرسید زیرا مخالفت شدید عده ای به نام شورای علمای جاغوری و بدتر از همه، فتوا صادر کردن آنها، تمام برنامه ها را به هم زد. شورای علمای جاغوری با صدور فتوایی، جمع شدن و هرنوع تجمع از این نوع را خلاف «شئونات دینی، اسلامی و اخلاقی» خواندند و از فرماندار این شهرستان نیز خواستند در این خصوص همصدا و همکلام شورای علما باشد. البته این نخستین بار نیست که شورای علماء با دست انداختن به زندگی و فرهنگ مردم، نفوذ و جایگاه و قدرت شان را به رخ بخصوص کسانی میکشند که با اندیشه های تجدد خواهانه، در مقابل آنها قرار میگیرند، بلکه قبل از این نیز یکبار شورای علما و روحانیون، کارهایی نظیر این کرده بود. شلاق زدن یک دختر در انظار عمومی، یکی از خبرسازترین اتفاقاتی بود که اواسط سال گذشته در جاغوری اتفاق افتاد.
فتوا بر حرام بودن کنسرت و توافقنامه جدید این شورای روحانیت، این بار اما نیز موجی از اعتراضات را برانگیخت. این خبر در برخی شبکه های تلویزیونی داخل افغانستان نیز انعکاس یافت و در آن شماری از نمایندگان مجلس، با رد اظهارات و فتوای شورای علمای جاغوری، خواستار آن شدند تا به هیچ کس و هیچ گروه و فردی، اجازه داده نشود تا با توصل به قرائتهای خشک و متحجرانه از مسائل دینی و اخلاقی، مانع هرنوع تجمع برای خوشیها گردد. اسدالله سعادتی یک تن اعضای مجلس نمایندگان در مصاحبه اش اظهار داشت که این فتوای شورای علما «خلاف آزادی» بیان است. زیرا برگزاری کنسرت و ایجاد چنین تجمعات، حق اساسی شهروندان است و میتواند نوعی آزادی بیان به حساب آید. پس فتوای شورای علماء، خلاف آزادی بیان است. همینطور شماری دیگر از نمایندگان مجلس نیز این تصمیم و این توافقنامه را محکوم کردند و آن را نشانه «برگشت آشکار به تفکرات طالبانی» خواندند. همچنین استاد محمد عزیزی شاعر و روزنامهنگار،
در واکنش به فتوای شورای علمای جاغوری در فیس بوک خود نوشت: «در طول سال که ملاهای محترم شب وروز و صبح و شام، گوش مردم را میآزارند و میگویند و میخوانند، هیچ کس مانع شان نمیشود؛ اما از یک روز خوشی و شادمانی مردم، این عالیجنابان دلتنگ وبه جنگ میشوند و آیات قرآن را به نفع نفسی و شخصی خود مصادره میفرمایند. این دشمنان عبوس خوشیها و شادی های مردم، از دین محبت و رحمت الهی، یک دستاویز نفرت و خشونت دوزخی درست کرده و تیشه به ریشه دین میزنند! ایشان مصداق کامل همین دو آیهای هستند که ذکر کرده اند. حدیث لهو، یعنی بیهوده و قول زور یعنی برداشت فریبنده و غش آلود از فرمان الهی، درست همین اعلامیه ایست که علیه خوشیهای مردم داده اند. این آقایان دعوت خدا برای خوشی و شادمانی با الفاظی همچون فرح، فرحوا، تفرح، تفرحوا، تفرحون و فریحین بما آتاهم الله من فضله” و “فلیفرحوا هو خیر…” و فراوان از این قبیل آیات و اشارات را از قرآن نمیآورند تا شریک خوشیهایی که خدا به مردم داده، شوند!»
همینطور طی چند روز اخیر، صفحات سایت های اجتماعی انترنت و بخصوص سایت اجتماعی فیس بوک، پر از نقد و واکنش بود. گرچه بسیاری از دوستان گلهمند و شکایتمند هستند از سکوت برخی فرهنگیان و فعالین و دانشجویان شهرستان جاغوری که اینها در واقع با سکوت خود شان، تیغ ملاهای منطقه شان را با این سکوت جریتر میکنند و به آنها فرصت بیشتر میدهند و میدان را به دست آنها آزاد میگذارند، در حالی در بسیاری از محافل سر هر کوی و برزن، جوانان جاغوری افتخارات این شهرستان را به رخ دیگران میکشند.
اقلیت تاریک و اکثریت پیرو
درد اینجا نیست که شورای علمای جاغوری، کنسرت و برگزاری تجمعات از این نوع را حرام دانسته و خواستار برچیدن آنها و ممانعت در مقابل آنها شده است؛ درد این هم نیست که چرا هنوز از کله و شکم یله خور شورای علما، چنین فتواهایی صادر میگردد و حتا بحث این هم نیست که چرا شادی و خنده به جای روزها گریه و ماتم و اشک، حرام است و خلاف شئونات «اخلاقی» تفسیر میگردد؛ بلکه درد، درد فقدان خرد و چیرگی و پیروزی همیشگی تاریکی بر روشنایی است. مگرنه اینکه یکی از دلخوشیهای ما، در واقع رواج افکار تجدد خواهانه در میان مردم ماست، پس کجاست آن؟! و درد همیشگی نیز در کنار همهی دردها باقی است اینکه چرا با گذشت سالها و تغییرات عمده و عمیق در ساختار و نهادخیلی از چیزها و از جمله فرهنگ اجتماعی مردم، اما تا حال همان یک عده کمسوادان و از فرهنگ جهانی بیخبران بنام عالم و ملا و آخوند میآیند با طرح قرائت های خشک و متحجرانه و دور از هر نوع برخورد و مواجهه عقلانی، خود را هنوز معلمان اخلاق و بانیان زندگی اخلاقی مردم و جامعه میپندارند! چرا باید سکان زورق این جامعه در دست کسانی باشد که یک دست شان در کاسه ملاهای ایرانی بند است و دست دیگر شان در کیسه مردم تا با ادامه زندگی طفیلیوار شان با ادعای دروغین و بیشرمانه در قماش معلمان اخلاق، جامعه را در مشت خود نگهدارند؟! در جامعهی ما، ظلمت بر روشنایی، حکومت میکند، اکثریت، پیرو اقلیت تاریک است، درد اینجاست.
همه به سوی تغییر
با درک این مهم که جامعهی افغانستان و بخصوص جامعه هزاره، در یک مرحله حساس قرار دارند. مرحله تغییر، تقابل سنت و تجدد. قشر جوان و عمدتاً تحصیلکرده جامعه، به شدت در حال نهادینه کردن فرهنگ نو هستند و در مقابل، قشری در اقلیت بیسواد جامعه که عمدتاً سالخوردگان هستند، هنوز سنتها و باورهای و فرهنگهای قدیمی را جز به جز رعایت میکنند و به چشم ارزش مطلق به آنها مینگرند. سنتیها، به تمام نوآوریها و نو اندیشیهای نسل جوان، به چشم بدعت (حتا بدعت نابکار) نگاه میکنند در حالی که نسل جوان، به همان میزان از سنتها فاصله میگیرند و سعی در آن دارند تا با حفظ ارزشهای مثبت از سنت، دست به تغییر و تحول بزنند. اما جبهه مقابل و عمدتاً سرسخت و مخالف هرنوع تغییر و تجدد، روحانیون و علمایی هستند که اکثراً با علم روز، هیچ آشنایی ندارند و سواد آنها هم از مطالعه چند کتاب محدود در باب فقه اسلامی و شریعت و سیرت پیامبر اسلام و نهایتاً مطالعه نهج البلاغه و کتابهایی از چند آخوند ایرانی بنام ملا و مجتهد، فراتر نمیرود.
البته که در پشت این همه، واقعیت دیگری نیز نهفته است. در فاصله زمانی نه چندان زیاد- مثلاً ده سال پیش- ملاها و آخوند، در جامعه از موقف و مقام بالای اجتماعی برخوردار بودند و بدین صورت، امتیازات عمده از سوی جامعه، به آنها داده میشد. دلیل اش هم بیشتر به خاطر این بود که مردم همه متعقد بودند روحانیون و ملاها، در واقع معلمان اخلاق و زندگی اخلاقی و مدافعان ارزشهای جامعه است. اما با گذشت زمان و با رشد مدرسههای دانش آموزی، جوانان و نوجوانان از پسر و دختر، دیگر رؤیای ملا و مجتهد شدن را از سر دور کردند و یک شبه وضعیت به جهت دیگری تغییر جهت داد. دیگر کسی به مدرسه های آخوندی نرفت، فسادهای مالی و… صاحبان مدرسه های دینی و اختلاس های آنها از مال مردم و همینطور فساد از طریق پولهایی که تحت نام «سهم امام» به آنها تعلق میگرفت، برملا شد و نه تنها که نام و شهرت و مقام آنها را لکهدار ساخت، بلکه به شدت از نفوذ و قدرت آنها کاست و نظر عموم نسبت به آنها تغییر کرد و دیگر آنها در جامعه آن مقام و منزلت و احترام قبلی را نداشتند.
البته که این تغییر مثبت و ارزنده و فرهنگساز با آینده ی روشنتر همراه بود؛ اما این وضعیت، صبر و حوصله و طاقت روحانیون و ملاها را به سر رساند تا جایی که آنها حتا تا زمان اکنون سعی در احیای قدرت خود دارند و از سویی، هنوز هم با جسارت تمام و با استفاده از احساسات مذهبی مردم و با تهمت و توسل به افتراء و القای هرنوع بدبینی نسبت به تغییرات فرهنگی، میخواهند قدرت نمایی کنند و بخصوص به نسل جوان جامعه بفهمانند که نباید آنقدر جسورمندانه عمل کنند. و الا خود آنها هم میدانند که اجرای یک کنسرت نوروزی، هیچ ضرری نه به اقتصاد مردم دارد، نه به فرهنگ مردم و نه حتا به دین و آیین مردم.
این همه جرئت از کجا میشود؟
اکنون سوال اساسی این است که این همه جرئت از کجا میشود؟ چرا ملاها و آخوندها به عنوان اقلیت شکست خورده، هنوز هم چنین جسورمندانه فتوا صادر میکنند و قدرت و نفوذ خود را به رخ همه میکشند؟
حقیقتاً از قشر بیسواد و اکثراً سن و سال دار جامعه، توقع نمیرود بصورت مطلق با قشر جوان به عنوان سیل عظیم تجدد، در تمام موارد همصدا و همنوا باشد. آنها به دلیل زیستن سالها ویک عمر درون سنتها و باورهایی که از قدیم به آنها القاء شده، از درک واقعی مفهوم تغییر و جامعه و نیازهای جامعه مطابق با زمان و عصر حاضر، عاجز اند. به این خاطر، در مواردی، آخوندها به سادگی آنها را با خود شان همسو میکنند. از اینجاست که بخشی از نیروی اجتماعی که باید نقطه مقابل فتوا دهندگان باشند، با آنها همسو میشوند.
قوت کنترل کننده دیگر که همانا باید دولت باشد که از هر گونه امکانات و اختیار برخوردار است و میتواند با دست باز و با قوت و قدرت ثمربخشتر وارد عرصه شود، هنوز نه تنها خاموش است، بلکه حامی آنهاست. حقیقتاً دولت پساطالبانی با این که ادعای دموکراسی، آزادی بیان، همسویی با تجدد و تغییر و … را دارد، و مردم هم چنین انتظاری از آن دارد، اما در عرصههای مختلف و با قدرت تمام حافظ و پشتیبان نیروهای عقبگرا و سنت اندیشان خشک و متعصب است. دست دولت در هر زمان و هر زمان، در کاسه سنت و شریعت دراز است و نه تنها برای جلوگیری از نفوذ و ترویج افکار و اندیشههای متعصبانه و افراطگرایانه دینی، کاری نکرده است، بلکه عملاً به آنها میدان بیشتر می داده است و حتا در مواردی، مستقیماً حمایت کرده است. این همه جرئت، از اینجا پیدا میشود.
گامی برای عبور
نسل جوان تجدد خواه، بر هدف شان ایمان و اعتقاد دارند. آنها، به راه شان ادامه میدهند و مطمئناً به تعداد و کمیت آنها روز به روز افزوده خواهد شد. نقش مردم عام و اکثراً محروم از سواد و تحصیل، هم بیتأثیر نیست. رسالت قلم به دستان و فرهنگیان و همینطور جوانان تجددخواه، در بیداری و آگاهی دادن به قشر بیسواد جامعه است تا نگذارند به سادگی تحت تأثیر تبلیغات عقدهمندانه و فتواهای متحجرانه و نگاه قهقرایی آخوند های کهنه اندیش و متعصب و افراطی قرار گیرند. لازم است بفهمند که مردم افغانستان سالهای دراز رنج و درد و اشک و گریه و ماتم و مصیبت را دیده اند، طعم تلخ آن را چشیدهاند و اکنون زمان آن رسیده تا از خوشیهای زندگی هم بهرهمند شوند. خوشیهایی که عقلاً و منطقاً هیچ منافاتی با «شئونات دینی، اسلامی و اخلاقی» ندارد. مردم باید به این باور برسند که تنها شادی میتواند غم و مصیبت و تاریک اندیشی را از چهرههای آنها دور کند. گذشته از آن، شادی بخشی بزرگ از فرهنگ جوامع انسانی است. کسانی که سعی در محدود کردن آنها دارند،
در واقع دشمنان خوشی و نهایتاً دشمنان زندگی مردماند. در کنار بیداری مردم و ایستادگی آنها در برابر قرائتهای متحجرانه از سنت و شریعت و شئونات دینی و مذهبی، از دولت نیز توقع میرود تا علیه چنین گروه ها و جریاناتی، بصورت جدیتر و سختگیرانه تر برخورد کند و نگذارد دامنهی این مصیبت عظیم، بیش از این گسترده تر و فراختر گردد. زیرا در دید بالاتر، تبعیضهای وحشتناک در مقابل زنان که منجر به خودکشی، خود سوزی، تحقیر، اهانت و… نسبت به آنها میگردد، و حالت ایستایی و بسیاری از مشکلات مصیبتبار اجتماعی دیگر، ریشه در اعتقاد و شعار چنین گروهها دارد. امروز دنیا هم، همه مخالف هرنوع جریان تندروانه و افراط گرایانه است و اساساً روح زندگی و کل طبیعت و هستی آدمی، با تغییر همراه است و خدا خودش بشر را ذاتاً تجدد خواه آفریده است. زیرا عقل و قوه درک انسان، خود بر ذاتی بودن اخلاق تجدد خواه بشر، صحه میگذارد.