نویسنده: غلام سخی ارزگانی
قسمت هشتم
اعمار کله منار از مردم شنواری پشتون تبار:
این دیگر برای همه اقوام افغانستان ثابت گردیده بود که امیرعبدالرحمن یک مأمور دست نشانده انگلیس در افغانستان بود. عبدالرحمن خان در راستای تحقق سیاست های استعماری انگلیس خدمت می کرد و منافع ملی مردم افغانستان را قربانی اهداف استعماری می کرد. از این رو، تمام اقوام کشور بر علیه نوکرمنشی این امیر دست نشانده و جباریت وی حساس بودند و مبارزه می کردند. هر فرد و یا هر قبیله و هر قوم که مخالفت اش را بر ضد سیاست های زمین سوخته و نوکرمنشی عبدالرحمن نسبت به انگلیس ها تبارز می داد؛ دولتمداران همه ای آن ها را متمردین، یاغی ها، سرکش و امثالهم نام می گذاشتند. بعد به سرکوب، ضبط دارایی، غصب زمین ها، کشتارها و اعمار کله منارها از وجود مقتولین مظلوم کشور متوصل می شدند. اینک یک نمونه از جنایت امیرعبدالرحمن و دولتمدارانش را علیه مردم شنواری پشتون تبار توجه نماییم که از کشته شدگان و مقتولین مردم شنواری کله منار ساختند.
در زیر عنوان: تائب و نادم و معفو گشتن متمردین قوم شنواری» در سراج التواریخ چنین ثبت تاریخ گردیده است:
«و هم در این هنگام، چندی از مهان و کهان مردم شنوار که در اوایل جلوس میامن مأنوس حضرت والا بر تخت امارت اجداد و آبایی خود، ایشان به تحریک دولت انگلیس وغیره معاندین سلطنت این دولت تمرد و طغیان ورزیده و کیفر شرارت خود را دیده از رؤس کشتگان ایشان، کله مناری به فراز تل، واقع جنب شمال قلعۀ شاه مراد خان، مشرف بر شهر جلال آباد، افراخته گشته و در شب، رؤس کشتگان را از منار برداشته با عیال و اطفال خویش راه فرار و جلا پیش گرفته و تا این وقت در بین قبایل جبال سرحد، روز ذلت به سر می بردند و اراضی و عقار و مساکن ایشان چنانچه گذشت، به قوم خوگیانی از مردم تبعۀ جلال آباد، عطا شده بود، از راه انابث و در ضراعت شرفیاب تلثیم عتبۀ علیا آمده عفو تقصیر و استرداد مزارع و مساکن خود را استدعا کردند؛ و یکی ضامن ارتکاب خطا و خیانت و عصیان و جنایت دیگری خود شده، عهدنامۀ اطاعت به دولت دادند و از بغاوت و ضلالت توبه نموده، مورد عفو شاهانه شدند، و چنانچه مزارع و موطن و مسکن ایشان مسترد گردید. فرمانی بر سبیل اشتهار به نام مردم خوگیانی مقیم شنوار، اصدار و انتشار یافت که مردم متوطن اصلی شنوار، مورد عنایت و مرحمت خسروانه گردید. سید جلال خان چپرهاری با خواجه عطا محمد خان لهوگردی و جلندر خان لهوگردی، با دو نفر ماح مأمور آن شدند که با یک نفر مفتی از محکمۀ شرعیۀ جلالاآباد در شنوار شده، زمین هر یک از تائبین را مساحت و پیمایش و معین نمایند و مالک آن، چون دیری گذشته است، مالکیت خود را شرعآ ثابت کرده، متصرف شود که مبادا یکی ملک دیگری را تصاحب کند و ریع و دخل این سال را مردم خوگیانی که حاصل را اخذ می نمایند بدهند.» (۱)
ملک بیست هزار خانۀ مردم هزارۀ دایه و فولاد به کوچی های ملاخیل داده شد:
شاه مستبد و درباریانش در ظاهر امر، لطف خویش را به مردم اسیر هزاره اظهار داشتند و آن ها را مورد عفو قرار دادند؛ ولی در عمل همان اهداف ضبط، غصب دارایی و نابودی مردم هزاره بود که با صدور فرمان رسمی و غیر رسمی از سوی دولتمداران وقت به اجراء گذاشته شد. اینکه در تحت عنوان:« امر ضبط کردن و به اجاره دادن ملک حجرستان» اصل قضیه را چنین می خوانیم:
«وهم در این ایام، کدخدایان هزارۀ دایه و فولاد از سکنۀ علاقۀ حجرستان، چون شفاء و علی شاه و محمد زمان و علی محمد وغیره معروض داشتند که توقیع رفیع پادشاهی از دفتر مالیاتی به ذریعه و مهر و امضای میرزا عبدالاحمد خان غزنوی صادر و واصل گردیده است که مزارع و مساقات لامالک را تسلیم میرزا عبدالخالق مستأجر کرده، اگر ضبط نشده باشد، همه را داخل ضبطی و خالصۀ دولت آورند که زراعت شده لم یزرع نمانند؛ اما در وقت اقامت کرنیل محمد الله خان در حجرستان، اراضی و عقار فراریان را که از دستبرد افواج پادشاهی جلای وطن شده بودند، به جور و اکراه بالای خود ما مردم کاشته و ریع و دخل آن را خود متصرف شده، اکنون ملاک آنها حاضر آمده، مزارع خویش را تصاحب کرده، طریق فلاحت پیش گرفته اند؛ و قطعه ای لامالک نیست که ضبط شود. و حضرت والا در روز نهم مذکور محرم از توبه و عهدنامۀ ایشان که ارسال حضور داشته بودند، احکام و ارقام فرمود که «سرکار ما رضا به سردگردانی و عسرت و پریشانی آن مردم نادان نبوده و نمی باشد. خود شما از جهالت خود را در ورطۀ ذلت و عسرت انداختید. اکنون این فرمان را نزد حاکم برده و به او نموده و ملک خود را تصرف شده، بعد حاکم از حالت جابه جا شدند معروض دارد که سررشتۀ کافی در باب آرامی به شما مردم فرموده شود.» و در پایان کار چنانچه بیاید، با آن که مردم حجرستان با مردم مالستان به فرمان حضرت والا یک فوج پیادۀ نظام به دولت دادند، در عهد امیر حبیب الله خان سراج المله والدین، ملک بیست هزار خانه هزارۀ دایه و فولاده به مردم کوچی قوم خیلی داده و مالکانش فرار و جلای وطن شدند.» (۲)
دولت ددخصال وقت، تمام اراضی مناطق دایه و فولاد حجرستان را به ناحق برای قوم ملاخیل کوچی دادند که از آن روز تا کنون در غصب آنان می باشد. حجرستان یکی از سرسبزترین و حاصل خیرترین مناطق هزارستان است که در طی این مدت در اشغال افغانان کوچی می باشد.
دادن اراضی مسکه و گوهرگین توسط دوست محمد خان به افغانان:
غصب ملکیت و دادن زمین های هزاره به علاقمندی خاص از سوی عمال دولت انجام می شد و افغانان هم از هر دو طرف خط دیورند به خاطر تصرف اراضی مردم هزارستان می شتافتند. از اینکه، در مورد دادن زمین های حاصل خیز هزارستان برای افغانان تبلیغ فراوان صورت گرفته بود، سران قبایل از هر دو طرف خط دیورند، دسته دسته به دره های هزارستان سراسر زیر می شدند و منطقه های سرسبز را خوش می کردند و بعد از دولت درخواست می نمودند. دولت هم طبق خواهش اربابان پشتون تبار داخلی و خارجی؛ زمین های هزارگان اسیر، فراری و مقتول را برای افغانان می داد.
در سراج التواریخ در زیر عنوان: دادن دوست محمد خان املاک مسکه و گوهرگین را به افغانان»، چنین می خوانیم:
« و مقارن این حال ایشک آقاسی دوست محمد خان، سرپرست مهاجرین افغان، در علاقۀ هزارۀ مسکه شده و موضع ککرک از مزارع آن مردم را که یرلیغ پادشاهی را در باب ندادن املاک ایشان در دست داشتند، وقعی ننهاده در عرصۀ سه روز، اراضی کدخدا محمد حسین و قوم او را به طناب جریب بپیمود و به افغانان بسپرد و از آنجا در موضع گوهر گین، متعلق به ارباب علی مردان نام هزاره شده، به کار مساحت و پیمایش مزارع آنجا دست کشود و هزارگان که فرمان ندادن ملک خود از پیمودن و جریب کردن اراضی خود آمده، طناب را قطع کردند و نگذاشتند که مزارع و مساقات ایشان را پیمایش کرده به افغانن تسلیم نماید، تا که دو انگشت دست ارباب علیمردان از کش کردن طناب مساحت افگار گردیده از حس و کار بماند. و دوست محمد خان ترک مساحت نموده معروض حضور داشت و شرحی از تمرد و طغیان علی مردان و قومش برنگاشته او را منسوب به بغات کرد و خواجه محمد خان برادر او، از این عریضه فرمانی از دارالانشای حضور به نام شهزادۀ اعظم سردار حبیب الله خان حاصل کرد که هزارگان آنجا را از حاکم تحت الحفظ خواسته تحقیقات تمرد و طغیان ایشان را فرماید. و شهزاده به لحاظ این که دوست محمد خان چاکرش بود و هم به ذریعۀ ایشک آقاسی دوست محمد خان، برادر بزرگش مهد علیا، مادر شهزاده امان الله خان را به ضجیعت خویش در آورده، با او سلوک همبستری داشت و طبیعتش را نیک می خواست، هزارگان را طلب کابل و محبوس فرمود. املاک ایشان را افغانان تصاحب کرد.» (۳)
پاهای چهار غلام هزاره به امر پادشاه بریده شد:
غلام مان دیگر اقوام در سایه ای حریم شاهی کلآ با امنیت و آرامی می زیستند؛ ولی بالای غلامان و کنیزان مردم هزاره چنان ظلم صورت می گرفت که آن ها از کوچک ترین فرصت استفاده می نمود و از قرار، فرار را ترجیح می دادند. وقتی این ها گرفتار می گردیدند؛ جزای آنان یا حبس ابد، قطع اعضای بدن و یا کشته می شدند.
اینک یک نمونه آن را، در زیر عنوان: فرار کردن غلامان هزاره گی» که در سراج التواریخ درج گردیده است، باهم ملاحظه می نماییم:
«و هم در خلال احوال مذکور، چهار تن از پسران هزاره که در سلک عبید منسلک آمده بودند، چون محمد، غلام نظام الدین تاجر وبلو، غلام میرزا عبدالقیوم نویسندۀ کوتوالی کابل و غلام علی، غلام میرابوالقاسم خان سردفتر دارالانشا و غلام حسین، غلام میرزا عبدالله خان، برادر میرزاعبداللطیف خان منشی حضور شهزادۀ اعظم، سردار حبیب الله خان، فرار اختیار کرده از کابل با غلام رسول نام، نوکر حاجی فیض محمد خان فوفلزایی، راه قندهار برگرفتند که از آنجا اگر بتوانند خود را در شالکوت رسانیده، همچنان که از جانب خدا و رسول او تعالی، مسلم و حر و آزادند، از قید رقیت برهند. و میر محمد حسین خان حاکم غزنین از ورود ایشان در آنجا آگاه گشته هرچهار تن را گرفتار و به فرمان والا محبوس و مغلول رهسپار کابل ساخت. و پس از وصول در کابل، حضرت والا امر کرده قدری بالاتر از پاشنه، اعصاب پاهای ایشان را بریدند تا دیگر گریخته نتوانند.» (۴)
حکام وقت تا این حد جلاد بودند به خاطر اینکه غلامان نگریزند، اعضای بدن آنان را بریدند که به صورت دایم معیوب شدند.
دادن ناحق زمین های گیزاب برای پشتون های قبایلی:
این دیگر کاملآ رواج شده بود که شاه وقت با نیرنگ ضد انسانی حکم می داد که زمین های هزارگان را به افغانان ندهید؛ ولی عمال حکومت برعکس، تمام ملکیت هزاره ها را به ناحق برای پشتون ها دادند.
اینک یک نمونه آن را در زیر عنوان: «حکم ندادن ملک گیزاب به افغانان» در سراج التواریخ چنین ملاحظه می نماییم:
«حضرت والا در روز مذکور ماه محرم، احکام و ارقام فرمود که «به جز املاک لامالک، ملک ایشان را دولت به کسی نمی دهد و ملکانۀ ایشان را دفتر قندهار بر طبق دستورالعمل عمومی اجرا می دارد و ایشان نیز باید اراضی لامالک را به اغماض از خود نشمارند.» و با صدور این حکم دوست محمد خان، موطن مسکن و مراتع و مزارع واقع جلگای گیزاب را به افغان داده، ملاک آن را زا مساکن و منازل ایشان کشیده، امر اقامت در محال مضبوطۀ هزارۀ دایزنگی کرد و آنها را انیز عهد امیر حبیب الله خان ورثۀ مالکینش متصرف شده، مردم گیزاب یاوه و جلا گشت.» (۵)
از آن وقت تا کنون گیزاب در اشغال چند قبیله افغان می باشد که عبادت شان بالای زمین های غصب شده هرگز مجاز نیست و باید این زمین ها به حکم شریعت اسلام و قوانین مدنی معاصر بین المللی به وارثین اصلی آن مسترد گردد.
دادن ناحق اراضی هزاره های ارغنداب قندهار به دو تن از اتباع هند برتانوی:
طبق شواهد تاریخی قبل از آمدن افغانان از خارج به خراسان و به خصوص به قندهار؛ از جمله یکی هم بخشی از هزاره ها، اوزبیک ها، ایماق ها، تاجیک ها وغیره در این مناطق زیست می کردند که از جمله سایر بومیان این حوزه تمدنی و حاصل خیز به حساب می آمدند.
وقتی که انگلیس خیلی از کشورهای آسیایی را مستعمره خویش نمود، بعدآ قبایل افغان تدریجآ با حمایت استعمارگران وقت به این مناطق راه یافتند و بسا از اقوام دیگر را بیرون و خود آن ها با زور، تجاوز، جنگ و حتا کشتار، جانشین دایمی سرزمین اصلی خراسان بومیان گردیدند.
«و هم در خلال این حال، احمد جان بایان زایی و عبدالله کاکوزایی از متوطن علاقۀ فوشنج مقبوضۀ دولت انگلیس، در ارغنداب آمده اظهار هجرت از موطن خود کردند و مزارع واقع و مواضع ناوۀ لنگر و فاتون، ناوۀ زمتو یا اوزمتو و شینه را جهت تصاحب و تملک و اقامت خود پسندیده، در کابل آمدند و شرف با حاصل کرده، خواستار اراضی و عقار آن مواضع شدند و اظهار کردند که هفتصد خانوار همراه دارند و از راه هجرت در مملکت اسلام آمده اند، و حضرت والا روز چهارم صفر، دوست محمد خان را فرمان کرده، نامی از مواضع مذکوره مستدعیۀ آن را درج فرمان نفرموده، رقم نمود ک: « ایشان را به مثابۀ دیگر مهاجرین تقاوی و جیره و بذر و زمین بدهد.» و اگر چه مواضع مزبوره درج حکم پادشاهی نبود و آنان در اظهار خود نام آنها را برده بودند، ایشک آقاسی دوست محمد خان همه را به آن دو تن عطا کرد.» (۶)
افغانان هندوستان چون هوای گرفتن ملک و سرزمین هزارستان را با دستور امیرعبدالرحمن و دولتمدارانش در سر داشتند؛ فلهذا با بهانه اینکه از ملک کفر به ملک اسلام هجرت کرده و آن گاه خواهان گرفتن رایگان زمین های زراعتی مردم هزارستان می گردیدند. عبدالرحمن و امیر حبیب الله پسرش در جریان تقریبآ نیم قرن حاکمیت فرعونی شان، تا توانستند، خوب ترین زمین های مردم هزاره را برای افغانان هندوستان و افغانستان توزیع کردند که با این شیوه بالاخیره بیش از ۶۲ در صد از هزارگان را به طور مطلق نابو کردند.
ربودن اجباری زن شوهردار توسط پادشاه گل خان:
هرگونه جنایت در قسمت هزاره ها از سوی دولت، لشکر ایلجاری های قومی و غیر تباری عبدالرحمن بازار را گرم نموده بود. هرغیرهزاره با جرأت تمام به مال و جان هزاره های اسیر و بی دفاع تجاوز می کرد و دولتمداران هم از جنایات که در حق هزاره ها صورت می گرفتند، کاملآ اغماض و حتا حمای نیز می نمودند. اختطاف و ربودن اجباری زنان شوهردار هزاره های بی دفاع و اسیر توسط همه به یک امر معمولی مبدل شده بود که اینک یک نمونه آن را به صورت زیر ملاحظه می گردد:
«و مقارن این حال، پیوند نامی از کدخدایان هزارۀ دای چوپان، سکنۀ علاقۀ میان نشین، که از ملک محبوس در کابل آمده و مأمور اقامت نهر جدید فتح، واقع کوهستان کابل شده، دخترش را پادشاه گل خان از قاطنین قلعۀ قاضی، که به نیابت فراش باشی سرافرازی داشت و در وقت مأمور شدن خود برای سیاهه کردن کربلائیان و زوران و سیدان و میران و میرزادگان و کدخدایان عموم مردم هزاره گسیل کابل داشتن همه، به جور و اکراه متصرف شده در خانۀ خود آورده بود، به ذریعۀ استدعای دختر خود کرد که به شوهرش برساند و حضرت والا فرمان کرد که دختر او به مشارالیه داده شده، پس داده نمی شود و از این قبیل هزاران نفر زن و دختر هزاره که از در بخشش نفوس و جور منصوص، به دست اجنبیان از امت پیغمبر آخرالزمان افتاده بودند، و روز کنیزی و مباشرت و مخالطت و حرام به سر برده، اولادها آوردند، ار عهد اعلیحضرت شهریار غازی امان الله خان، از قید اسارت و رقیت آزاد و دلشاد شدند که انشاالله در موقعش رقم شده می آید.» (۷)
بخشش کردن ناحق زمین های ارزگان برای افغانان:
در قسمت های گذشته نیز اشاره مؤجز شد که ارزگان محکم ترین دژ مقاومت عادلانه در برابر حاکمیت های غیرمردمی در افغانستان بود. مضاف برآن این منطقه وسیع، آباد، حاصل خیز، پرجمعیت، تاریخی و مدنی چشمان آزمندان را نیز به خود معطوف داشته بود. از این هم گذشته، تبعیضات نژادی، مذهبی، قومی، زبانی، ستمی و نظایر این ها از سوی امیر عبدالرحمن و دولتمدارانش نیز مزید بر سایر علت ها گردید تا اقدام به نسل کشی و جنایات ضد بشری در مورد مردم هزارستان صورت گرفت که قبل از این تاریخ به حافظه نداشت:
«وهم در این هنگام، از عرایض حاکم و قاضی ارزگان و جنرال شیر محمدخان و منصب داران نظامی مقیمی آنجا و کدخدایان هزارگان متوطنۀ آن، به سمع فیض مجمع حضرت والا رسید که قبل براین، هزارگان سکنۀ و متوطن ارزگان، از بیم و خوف دادن ایشک آقاسی دوست محمد خان، که اظهار دادن مزارع و مراتع ایشان را به افغان می کرد و اصرار در گفتار خود می نمود که امروز یا فردا ایشان را از ملک کشیده، افغان را جای می دهیم، دست از زراعت برداشته، مترصد وصول امر سپردن شدن و راه جلا پیمودن گشتند. و چون از ایشان پرسیده شد، گفتند که اراضی و عقار ما را دوست محمدخان به افغان می دهد، پس چگونه برای اجنبیان زراعت کنیم؟ و همان بود که معروض حضور داشته، فرمانی پرتو وصول افگند که: « ملک ارزگان به کسی داده نمی شود، هزارگان دست از کار برداشته سرگرم زراعت و فلاحت خود و آسوده باشند.» و این منشور را به ایشان نموده و تسلیت و اطمینان خاطر داده، همه را امر بر زراعت کردیم و به حضور معروض داشتیم، از حضور منشوری واصل گشت که:« دوست محمدخان جهت تقسیم ملک علاقۀ چوره به مردم مهاجر افغان مأمور و بدو سرشته داده شده است، شما اعداد رعیت ارزگان وغیره ارزگان را تسلیت داده مطمین و ایمن بسازید که زراعت کنند و آسوده حال باشند.» و ما هزارگان را به ذریعۀ این فرمان، اطمینان خاطر داده مشغول زراعت شان کردیم و اکنون ده روز است که مردم سیاه چوب ارزگان شده، املاک هزاره را تصاحب نمودند و خود دوست محمد خان حاضر نیست که سبب دخالت آنان از او پرسیده شود، ولکین احوال و آگهی بدو داده ایم که در باب دادن املاک ارزگان به افغان، اگر حکم و فرمانی داشته باشد بنماید که به محل عمل آید. و نیز مکتوبی به دوست محمدخان فرستاده نگار دادند، که حضرت والا اوبه تو و قول خار و چنارتو را به شما اجازت دادن به افغان کرده، نه ارزگان، و اینکه مردم افغان دره به درۀ ارزگان گردش و پسند اقامتگاه می کنند و می گویند مردم هزاره را از خانه و جایشان برآرید که ما مسکن گیریم، و مردم هزاره از این امر متوهم و از ملک خود و عدالت حکومت مأیوس و آماده فرار شده اند. حضرت والا در روز ششم ربیع الاول، به ایشک اقاسی دوست محمد خان ارقام فرمود که: ن اگر تمام کارهای شما این قسم باشد، نظم ونسق آن بسی مشکل است که شما بتوانید تنظیم و تنسیق دهید و معنی این حرف چیست که برای مهاجرین اجازت رفتن در ارزگان از طرف دولت نباشد و شما آنها را مطلق العنان ساخته، یاجوج آسا گذاشته اید که هرچه خواهند بکنند و این نیست مگر این که می خواهید عموم مردم هزاره [را] متوهم و متوحش نمایید که فرار اختیار کنند و ملک ایشان لامالک مانده، شما به افغانان بدهید. پس به زودی خود را در علاقۀ ارزگان رسانیده آنها را مطابق فرمان و سررشته جابه جا نمایید و سررشتۀ مهاجرین را بر وفق دستورالعمل که به دست دارید معمول دارید که دیگر استغاثۀ مردم هزاره، به حضور نرسد.»
و او ضمیر آنها را که مرجعش مردم هزاره و نام مهاجر مظهرآ در قفای آن مصرح مرقوم و مندرج این فرمان بود، راجع به افغان کرده، ایشان را به همان لفظ جابه جا نمایند، درارزگان جا داده معروض داشت ک مردم هزاره نبودند، و ملک ایشان خالی بود، به افغان داده شد، زیرا که در دستورالعمل مندرج است که املاک لامالک به افغان داده شود. و این عریضۀ خود را چون سردفتر ادارالانشاء میر محمد قاسم خان بوده، راه خلاف امر پادشاهی نمی توانست پیمودن، به ذریعۀ سردار عبدالقدوس خان ایشک آقاسی مطالعۀ آن را مرجوع به حضور والا کرد و خواجه محمد خان برادرش که در کابل بود، فرمانی به مهر ایشک [آقاسی] عبدالقدوس خان، در پاسخ این عریضۀ او حاصل کرده، به اعتبار مهر او به مهر مهر آثار پادشاهی رسانید که املاک مردم هزاره را از یکسر به مردم افغان داده، در بین محل و موقعی به مردم هزاره نگزارد که هزاره اقامت ورزد و تا جایی که مردم مهاجری افغان برسد، ایشان را متوصل که مردم هزاره فاصل بین نگردد، مزرع و مرتع و ماوی و مسکن بدهد. و این منشور را که خلاف دستورالعمل اولش که املاک لامالک را به افغان دادن بود، سند و مطابق عزم و ارادۀ خود دانسته، املاک مردم هزاره را از متصل او تابع قندهار تا توابع کابل و عزنین، چنانچه جا به جا رقم خواهد شد، به افغان داده و مالیات از مردم هزاره گرفته شده بود، فرار و جلای وطن گردیدند و پنجصد باب دکان نساجی و دو صد باب رنگرزی که در شهر گیزاب، از تصرف و تصاحب کردن افغان، شهر و دکاکینش همه خراب و یبات گشت.» (۸)
صدور فرمان پادشاهی به خاطر دادن املاک چهار لگ خانه مردم هزاره برای افغانان:
تحت عنوان: «صدور منشور دادن املاک هزاره به افغان» در سراج التواریخ چنین نقل گردیده است:
« مردم هزارۀ متوطنۀ علاقۀ چوره و چه کور وغیره محال و مواضع که کوچ داده و اراضی و عقار و مزارع و مراتع و مساکن و مواطن ایشان را به افغان مهاجر سپرد یا می سپارد، از حضور حکم است که مردم هزاره را جانب بهسود وغیره مواضع و محال هزاره جات، که قریب ملک و مسکن آنان باشند جا و ماوی دهد و به حاکم آن موضع و محل خبردهد.»
و هم در خلال احوالی که فرامین عدیده به نام حکام متعدده حاصل نمود، که مردم هزارۀ ارزگان را در ملک هزارۀ بهسود و مردم هزارۀ گیزاب را در ملک هزارۀ دایزنگی، جای اقامت تعیین کند؛ و نیز فرامین جداگانه به نام هر یک از حکام قندهار و قلات و مقر و غزنین و وردک به دست آورد که خاندانهای بی ملک و زمین افغان را هرکدام از توابع مقام حکومت خود، در هزاره جات مأمور توطن و تمسکن کند. و دوست محمد خان قرار تصدیق حاکم، که امضای مزارع نداشتن ایشان نماید، به ایشان کلاته و مزرعه دهد. و او از به دست آوردن این دستورالعمل و فرامین مرتجل، قرب چهار لک خانه مردم هزاره را ز موطن و مسکن متملکۀ آباء و اجدادی شان، جلا و قرار ساخته، قرار حکم والا در مواضع نزدیک ترین منزل و مقام ایشان، چون ایران و ترکستان روسیه و افغانیه و هند و سند، جای رفتن و اقامت گزیدن به ایشان بنمود؛ و همه را تبعۀ دولت خارجه فرمود.» (۹)
این عمل دولتمداران افغان به رهبری جلادانه عبدالرحمن و سایر همکارانش؛ مغایر اسلام و کرامت انسانی عالم بشریت نبود که در حق مردم بی گناه و بی دفاع هزاره انجام دادند؟
اعمال غیر انسانی افغانان بالای مردم بی دفاع سادات و هزاره:
سادات شیعه در هزارستان به نام سادات هزاره نیز مشهور اند که هموار در محور تبعیضات مذهبی، قومی، زبانی وغیره زمامداران وقت قرار داشتند. اگر گفته شود که اغلبآ ستم همسان در مورد سادات شیعه و هزاره از سوی دولتمداران نژادپرست و افراد قبایلی شان قرار گرفته اند، مبالغه نمی باشد.
در زیر مطلب : «شرح جور و ستم مردم افغان بر مردم سادات و هزاره» در سراج التواریخ این گونه نبشته شده که با هم می خوانیم:
«و هم در این ایام، عزیزالرحمن خان، حاکم گیزاب سید قنبر نامی از سادات سراب هزارۀ غزنی را، که به دست، بدون چرخ حکاکی و مهر کنی می کرد، بی آنکه مرتکب جنایتی شده باشد، محض همان مهر کنی و نقاری محبوس کرده؛ و عطاء الله خان، کبتان فوج پیادۀ نظام بهلول، ضامن او شده از حبس رها داد. و مقارن این حال، مجنون نامی از افغانان، با چند تن از مهاجرین، سید علی پناه نامی از سادات متوطنۀ هزاره جات را با زوجه و دختر و مادر و سه نفر اطفال خورد سالش، شب هنگامی اسیر کرده، از خانه اش با دست و ساعد بسته با خود بردند. و عزیزالرحمن حاکم گیزاب آگاه شده، کس نزد مجنون فرستاده پیام داد که اسیران را باز آرد. و چون او ایشان را در علاقۀ چوره برده بود، فرستادۀ حاکم بی نیل مقصود مراجعت نمود. و حاکم به ایشک آقاسی، دوست محمد خان، سرپرست مهاجر، مکتوب فرستاده سید مذکور و اهل و عیالش را طلبیده، چون حاضر آمدند، مجنون دعوی کرد که سید علی پناه زوجۀ خود را طلاق داده و به من فروخته است. و او انکار آورده اظهار کرد که این امر در هیچ ملت خاصه در ملت اسلام و شریعت حضرت خیرالانام، روا نبوده و نیست که شخص زوجۀ منکوحۀ مدخولۀ خود را بفروشد؛ اما افغانان که خود را از اهل اسلام و پیرو خیرالانام می دانند زنان و دختران هزاره را مثل این دعوی ادعای خرید کرده، و به قهر و قسر صدها زن و دختر را متصرف شده و بر سبیل تجارت در دیگر جا فروخته و می فروشند و بهای آنها را حلال دانسته و می دانند. اگر نه چنین است پس چرا اقدام در این گونه امر ناجایز شرع شریف و خلاف شؤن بشریت بل طریق انیق اسلامیت اقدام می نمایند؟ و هرچند از این اظهارات کرده فریاد و اسلاما و وامحمدا برآورد، قرین داد نگشته رجوع دعوای مجنون، به محکم، شرعیه شده و آخرالامر، آن سید بیچاره فهمید که از افغانان مهاجر، گواهان طلاق و ابتیاع او مر زوجۀ خود را بر او می گذرانند، ناچار از دختر بزرگ خود دست بردار شده، زوجه و اطفال خویش را برداشته، طریق فرار پیش گرفت و دخترش را چندی مجنون از راه آدمیت بیرون، متصرف شده، بعد به دیگری بفروخت.» ( ۱۰)
افزون بر جنایت فوق، به حکم دولتمداران وقت با بهانه های مختلف سید، کربلای، زوار، خان، میر، ملک، ملا، پسران میران و ارباب هزاره را به کابل می فرستادند و آنان را بعضآ زنده به دهن سگان آدم خور گرسنه می دادند تا همه را سگان می خوردند. گاهی هم این چنین اشخاص هزارستان را با ضرب شمشیر جلادان سر می بریدند که سران بریده و تن های بی سر به هر طرف می پریدند. این کله های بی تن و تن های بدون سر به هر حرکت می نمودند که نام آن را «رقص میری» گذاشتند. به این معنا که سران بریده ای بچه های میران هزاره با تن های خونین و بدون سر، گردهم می چرخیدند و رقص می کردند.
ادامه دارد
تاریخ: ۳ حمل ۱۳۹۲ خورشیدی برابر با ۲۳ مارچ ۲۰۱۳ میلادی/ افغانستان
—————————————————————————————————————————-
منبع:
(۱) – ۲۴۳ «سراج التواریخ» ، جلد چهارم، بخش نخست وقایع سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۱۸ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۲) – ص ۲۵۰ و ۲۵۱ «سراج التواریخ» ، جلد چهارم، بخش نخست وقایع سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۱۸ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۳) – ص ۲۵۵ و ۲۵۶ «سراج التواریخ» ، جلد چهارم، بخش نخست وقایع سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۱۸ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۴) – ص ۲۵۶ «سراج التواریخ» ، جلد چهارم، بخش نخست وقایع سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۱۸ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۵) – ص ۲۵۹ «سراج التواریخ» ، جلد چهارم، بخش نخست وقایع سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۱۸ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۶) – ص ۲۷۲ «سراج التواریخ» ، جلد چهارم، بخش نخست وقایع سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۱۸ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۷) – ص ۲۷۹ و ۲۸۰ «سراج التواریخ» ، جلد چهارم، بخش نخست وقایع سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۱۸ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۸) – ص ۲۸۲ تا ۲۸۴ «سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش نخست وقایع سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۱۸ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
(۹) – ص ۲۹۵ و ۲۹۶ ««سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش نخست وقایع سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۱۸ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.
( ۱۰) – ص ۲۹۸ و۲۹۹ ««سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش نخست وقایع سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۱۸ هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، ۱۳۹۰ خورشیدی/ کابل.