محمد کاظم وحیدی
مبارزات مردم ما در چند دهه ی اخیر به دلیل پشتیبانی بیگانگان از گروه ها و تشکل های سیاسی ای که خواسته های کشور میزبان را بر نیاز زمان و ضرورت های مبارزاتی جامعه ی خودمان ترجیح می دادند تا به منافع و امتیازات درنظر گرفته شده نایل آیند، انحصارا در اختیار حاکمیت جناح های واپسگرا قرار گرفت. تداوم این وضع در غیاب نیروهای مترقی و دموکراتیکی که از سویی به خاطر «چپ روی»های ناسنجیده و احساساتی خاص جهان سوم و از طرفی هم به علت انزوای چنین اندیشه هایی در فضای جهانی راست گرایانه و ضد کمونیستی و نهایتا بایکوت رسانه ای، به ناشناخته ماندن این جریانات یاری رساند. در کنار آن، بخش قابل توجهی از جریانات مترقی، دموکراتیک و برابری خواه که از چنین وضعیتی رنج می بردند، روش نفوذ در درون تشکل های ارتجاعی را پیشه کرده و کمتر روی سازماندهی و جلب و جذب جوانان مبارز می پرداختند که در پایان کار چیزی را عایدشان نساخت و همه ی تلاش های آنان به جیب و حساب همان تشکل های ارتجاعی واریز گردیدند.
در مورد خاص هزاره ها اما، ظهور رهبریت خردمندانه و مردمی شهید مزاری که خود از متن نیروهای ارتجاعی سر برآورده بود، زمینه ی ارتقای اعتبار سیاسی جریانات سیاسی ارتجاعی را در جامعه ی هزاره مهیا ساخت که خودش عملا در رهبریت آن ها قرار داشت. به ویژه اقدام مردم گرایانه، انقلابی و متهورانه ی شهید مزاری که باعث گردید تا خطاً و ماهیتاً از اغلب هم کیشان دیروزی اش جدا شود و در رأس جنبش مترقی و دموکراتیک مردم هزاره که پیش از هرچیزی نیازمند اعلام موجودیت به عنوان یک «هویت مستقل قومی» بود، قرار گیرد و باعث شود تا «موج سواران» و «اپورتونیست ها» اعتبار و مشروعیت شهید مزاری را به تمامیت تشکیلات ارتجاعی موسوم به «حزب وحدت» ساری سازند و بدین گونه آن را زمینه و پوششی نمایند تا در پناه آن تمامی کسانی که در دوره ی مقاومت هویت طالبانه ی مردم هزاره در کابل به شکلی از اشکال و ظاهراً در کنار مزاری قرار داشته و یا حتا مورد توبیخ و نکوهش وی قرار گرفته باشند، دوباره به نام «یاران مزاری» قد علم نمایند و با مصرف نمودن از اعتبار آن شهید تاریخی مردم ما، به مطح نمودن خود بپردازند.
روشن است که این مدعیان رهبری علیرغم بر سر گرفتن چتر اعتباری شهید مزاری که به طور مشترک هم از آن سوء استفاده می نمودند، حتا نتوانستند تا هم کیشان و هم گروهان قدیمی (به قول خودشان «منحلّه»های قدیم) را هم متشکل سازند، امروزه نابخردانه و سودجویانه داعیه ی «رهبریت مردم» را بر زبان می رانند که بس جفا به اعتبار شهید مزاری و عظمت مردم ما می باشد. مثلا، سه جریان خلیلی، محقق و عرفانی مدعی پیروی از مزاری هستند، اما در عمل حتا نمی توان آنان را با زنجیر هم کنار هم قرار داد!! عرفانی اش که در خلوت ها از افتخار بنیان گذاری جریان «شباب الهزاره» سخن ها می زند، در عمل جایگاه معاون محسنی این بزرگ ترین دشمن مردم هزاره را در نهاد موسوم به «شورای علمای شیعه» به خود اختصاص داده و درحال ترویج دگماتیزم مذهبی و آویزان نمودن شمشیر تهدید ارتداد بر سر جوانان و اندیشمندان هزاره می باشد.
خلیلی هم که راهش مشخص است و در کنار فاشیزم قومی حاکم سنگین نشسته است و برای خودش استدلال های مشخصی دارد و عدم دست یابی مردم ما به ابتدایی ترین حقوق انسانی و احطاط روزافزون موقعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و… را با هزاران برهان توجیه می نماید و چون مردم ما به مناطق پشتون نشین رفت و آمد نمی توانند تا سک های آسفالت و برق کشی های روستاهای آن جا را از نزدیک ببینند، می گوید، «تمام کشور وضع همین است»!!
محقق هم که سخت تشنه ی قدرت بود و از زمان شهادت آن بزرگوار بی وقفه خواب «رهبری» را می دید، اما تیرهایش یکی پس از دیگری بدرقم به سنگ می خوردند، در نخستین گام انتخابات داخلی برای تعیین جانشینی شهید مزاری را به خلیلی باخت. گام بعدی وقتی که معاونت دولت های انتقالی، موقت و سپس ریاست جمهوری را هم به خلیلی باخت، در رؤیای دایمی تسخیر آن مقام فرو رفت و برای نزدیک شدن به آن، ۱۰ سال را مشغول تهیه و کارگردانی کارتون «تام و جری» بود و سخت مردم ما را با لطایف الحیل آخوندی اش سرگرم و افسون می نمود تا با دادن آدرس دربار کرزی و تیمش به مردم هزاره که با انواع التماس همراه بود و با تضرع می گفت که شب و روز چراغ در دست برای یافتن انسان خوبی جهت رهبریت کشور گشته اما بهتر از کرزی را نیافته است. پس کار شایسته و نکو آن است که با رأی تان او را مقتدر سازید تا دیگران (عمدتا شورای نظار دیروزی) جایش را نگیرند. خودش هم برای این که در اولوسی جرگه به نماینده ی اخوانیت تاجیک رأی ندهد، رهسپار پغمان گردید تا دست سیاف ببوسد و با رأی دادن به وی در اولوسی جرگه وفاداری و تعهدش را نسبت به کرزی و تیمش ثابت نماید و متقابلا نظر لطف او را به دست آورد.
وقتی ۱۰ سال با چنین سحر و افسونی به پایان رسید و زورش به رقیبش (خلیلی) نرسید، ره سوی قبله ی تازه ای نموده که ایرانش می نامیدند و سخت در تنگنا و انزوای جهانی قرار گرفته بود و چشمش به هر خس و خاشاکی به عنوان دوست می افتاد تا نظر لطفی به او اندازد و در این مخمصه یارش گردد. به توصیه ی اربابان تازه، با بدترین و ناصادق ترین جریانات هزاره ستیز جامعه ی ما یعنی جمع پراکنده ی شورای نظار دیروزی یار و همدم گشت و برای خوش خدمتی به آنان، حتا قوم خود را سخت مورد سرزنش قرار داد که چرا در روز ۱۸ سنبله ی امسال در برابر تجاوزات ایستاد یاران تازه اش ایستاده اند!! این کردار نامردمانه و دشمن پسند، درباریانش را که چاره ای جز توجیه کردار گیج کننده ی مقتدای شان نداشتند، سخت در تنگنا قرار داد و چون دست ادله هم برای صحت کارهای رهبرشان بسی بسته بود، پی در پی شعار می دادند که خودش «مصلحت مردمش را بهتر می داند»!! وقتی هم چنین اقداماتی نتیجه ندادند و تیرهای انتقاد از این رفتار خائنانه سهمگین تر شدند، آرام و بی سر و صدا از گوشه و کنار رهبر کنار رفتند تا بیش از این شرمنده ی مردم شان نباشند.
پس از آن ها، دسته های تازه ای که یا در نوبت راه یافتن به دربار انتظار کشیده بودند و یا قبلا در دربار خلیلی به آرزوها و سودهای شخصی زیادی دست نیافته بودند و با دیدن بوجی های تومان ایرانی سراسیمه رهسپار کاخ محقق شدند و تلاش هایی را برای توجیه راه نوینی را که دقیقا در نقطه ی مقابل رویکرد شورای نظار ستیزانه ی دیروزی رهبر قرار داشت، آغاز نمودند و چنین با شعف گردن می پنداندند و شعار اناالحق را سر می دادند که گویی نهایتا راه نور و خدا را یافته اند و وحیی آن را به پیشوای شان القا نموده است و هر آن کس به آن تمکین ننماید و مدح و ثنای مقتدای شان را نسراید، مستوجب عقوبتی دردناک خواهد بود!! غافل از این که رهبرشان اگر در پناه چراغ «پول یابش» دربار و ارباب دیگری بیابد، باز ندایی خواهد شنید که «فَوَلِّ وَجهَکَ شَطرَ …».
امروزه این رفتار تمامیت خواهانه ی درون قومی است که جامعه ی ما را به سوی خودکامگی سوق می دهد و حرمت اندیشه ها و تجمعات مستقل از اراده و خواست فسیل های اورنگ پرست، به راحتی زیرپا گذاشته می شوند و ناجوان مردانه موجودیت شان مورد انکار قرار می گیرند. انقادها برتابیده نمی شوند و اتهامات نابخردانه بر منتقدین باریدن می گیرند. کوچکترین سخن منتقدین زیر ذره بین برده می شود درحالی که بزرگ ترین کژرفتاری ها و خیانت رهبران خودشان نه تنها نادیده گرفته می شوند که به درایت و مدیریت بی مثال و والای!! آنان نسبت داده می شوند. منتقد باید آماده باشد تا کردار، باور و تمامی کارکردهای گذشته تا امروزش را بشکافند و به هر بخش آن که لازم دیدند گیر دهند. همین طور هم باید به تعبیرها و نتیجه گیری های توأم با افترا و توهین آنان با حوصله مندی خاص مبارزین، گوش فرا دهند.
بنابراین حتا اگر ناکارآمدی مدعیان «رهبریت مطلق» و فراگیر، بر همگان آشکار هم شده باشد و در کنارش نیاز مبرم «رهبریت دموکراتیک جمعی» به شدت احساس گردد، بازهم باید قدرت استدلال و دفاع و مقاومت در برابر هوچی گری ها و غوغامنشی جریانات تمامیت خواه درون قومی افزایش دهند. روشن است که ترویج اندیشه ها و برنامه های نو و دموکراتیک بدون نقد جریانات کهن و تمامیت خواه ناقص و ناکارا خواهد بود، چراکه اندیشه و ساختار نوین هرگز امری ظاهری و شکلی نیست که بشود آن را بر ساختار کهن مالید. ساختار نو اتوماتیک مان ساختار و باور کهن را کنار می زند و جایش را می گیرد. به عبارت دیگر، یک جامعه دو ساختار رفتاری را برنمی تابد و صدالبته که از این گفتار نمی خواهیم به نفی جبری و کنار زدن دیگر جریانات را با هر شیوه ای توصیه نمایم بلکه معتقدم که باید فضا را دموکراتیک نمود و به نقدهای منطقی و علمی احترام گذاشت تا راه را بر تهمت های ناروا و عقده گشایانه ی ناشی از بی پاسخ بودن، بربندیم و اجازه دهیم تا در رقابتی آزاد هرکس جایگاه خود را در جامعه بیابد.
باید باور داشت که ادعاهای مبتنی بر «رهبریت همگانی»، دقیقا از روی نادانی و یا نگرانی خائنین صورت می گیرد که با مبالغه و دروغ های شاخدار عده ای دریوزه و دربارنشین برای فریفتن عوامی که دارای دلبستگی عاطفی هستند، پیش برده می شوند. در این شکی نیست که امروزه جامعه ی هزاره دارای دسته بندی سیاسی ـ فکری بوده که به هیچ ادعای همکاسگی زیر رهبریت فردی فلان شخص تن نخواهد داد و اصرار زیاد روی آن، به انزوای بیشتر خودکامگان خواهد انجامید. جریانات مذهبی، گرایشات صرفا قومی، تمایلات لاییک ها و مارکسیست های مذهب ستیز، روی هم رفته تشکیل دهنده ی جامعه ی سیاسی ـ مبارزاتی هزاره می باشند. بنابراین دور از عقل و منطق خواهد بود که فرد و یا جریانی بدون درنظر گرفتن این ساختار فکری ـ مبارزاتی جامعه، بخواهد همه را زیر رهبریت خود بکشاند و به مدیریت همگان بپردازد.
شاید چنین امری در گذشته های نه چندان دور (در دوران مقاومت هویت طلبانه ی کابل) طی یک پروسه به درک مشترک از شرایط و قرار گرفتن همگان در زیر چتر «قومیت هزارگی» به طور داوطلبانه و توافق تمامی جوانب روی مطالباتی خاص عملی شده باشد، اما امروزه نه آن شرایط اضطرار حاکم است و نه «رهبریت دموکراتیک» و با «ابهت» و «اعتبار» شهید مزاری وجود دارد تا برای همگان و اندیشه ی آنان احترام قائل گردد. اگرچه ما در دوران مقاومت کابل «نصری» و «وحدتی» نبودیم، اما امروزه به مراتب وفادارتر از تمامی همکیشان و هم تشکیلات ریاکار دیروزی آن بزرگوار، به آرمان ها و استراتژی ناتمام شهید مزاری و هزاره های فداکار دهه ی ۷۰ کابل هستیم و تا پای جان در راستای تحقق آن ها مبارزه خواهیم نمود. ما اینک به تمامی «ارزش»های خلق شده ی مقاومت غرب کابل که با مقاومت، خون فشانی و فدیه های فوق تصوری مسجل گشتند، همچنان باورمندیم و عبور از تمامی «خطوط سرخ» آن دوران را، زیرپا گذاشتن «اعتبارسیاسی» مردم خود و برباد رفتن «عزت» و «خون شهیدان» تلقی می نماییم و همبستگی و پیمان بستن با انسان ها و جریاناتی که در خلق افشارها و راکت باران بی وقفه ی خانه های غرب کابل دست داشته اند را تنها با به رسمیت شناختن حقانیت «مقاومت ما» و اعتراف به جنایت های شان می پذیریم، و معتقدیم که آن دغل کار و قاتل دیروزی تا زمانی که حاضر به تقبل جنایت های گذشته نگردد، هیچ دلیلی بر صداقتش در پیمان امروزی، و نیز ضمانتی بر عدم تکرار خیانت های گذشته ی شان ندارند.
آیا اینک ما در حضور پیشوای پاک بازی قرار داریم که با رفتار صادقانه و شفافش مایانی را که در حزبش هم نبودیم چنان شیفته ی راهش نموده بود؟ او که فراتر از «سودشخصی» و دور از نگاه «بازرگانی» و «ارضای شهوت» به سیاست و مبارزه، منافع تمامیت قوم و رعایت حقوق غیر همکیشان را درنظر می گرفت. به راستی آیا مزاری به ما پول می داد و یا مقاماتی را برای ما وعده داده بود که تا آخرین نفر در کنارش ماندیم و امروزه نیز همچنان به آرمانش وفادار مانده ایم؟ من خودم بدون این که معاشی بگیرم داوطلبانه و رایگان در کمسیون فرهنگی هم می نوشتم و هم برای مدتی مدیریت اداری آن را برعهده داشتم. بدون این که مستقیما با کسی در داخل وحدت هماهنگ کرده باشیم، هر زمانی که لازم تشخیص می دادیم به بسیج مردم و برپایی راهپیمایی به سود رهبریت مزاری در برابر جریانات تسلیم طلب و انحرافی که به خواست ایرانیان و در هماهنگی کامل با حاکمیت انحصاری و تمامیت خواه کابل درصدد ازهم پاشیدن یگانگی مردم ما و ایجاد تردید در مقاومت هزاره ها بودند، می پرداختیم. هرگاهی هم که بر اساس نیاز فراخوانی داده می شد تا به یاری سنگری بشتابیم که در خطر سقوط قرار داشت، تفنگ می گرفتم و در دفاع از سنگرهای شهید قمبر و یا سنگرهای واقع در یوسف بنگی می رفتم بدون این که بگویم من قلم به دست هستم و معتقد به اندیشه های چپی که کمترین اعتمادی به آخوندیزم ندارم و…
به راستی چنین اقداماتی که هرکدام شان تنها با گذر از «شک»ها و یا با محاسبه گری های دقیق صورت می گرفتند، را برای چه مقاصدی انجام می دادیم؟ وقتی که در متن آن سپهر «ازخودگذشتن همگانی» و فراموشی «خود»ها قرار می گرفتیم، دیگر نه شهرت گرایی مفهومی داشت و کسی آن را پی می گرفت و نه پولی و مقام زیادی وجود داشت تا وعده ی دروغین داده می شد. بنابراین غیر از باور و صداقت نسبت به «رهبریت فرزانه» و اندیشه های دموکراتیک و برابری خواهانه ی وی، چه انگیزه ی دیگری می توانست ما را چنین بی خود از فردیت مان، به هرکاری که در راستای تقویت جبهه ی مقاومت هویت طلبانه ی مردم ما باشد سوق دهد و بتواند توجیه گر این کارکردهای «دیوانه وار جمعی» گردد؟
فضای آن روز اغلب را بدون استثنا دگرگون نموده بود، مغزها در اوج بازدهی قرار داشتند و هر اقدام و فرمانی یا در فضای افسون همگانی بدون تأمل صورت می گرفتند و هرکس یا درصدد پیشی گرفتن از دیگری در رفع یک نقیصه بود، و یا برای مدعیان تجارب مبارزاتی که گهگاهی با گیردادن های بی موردشان تردیدهایی را فرا روی اقدام به عمل خود قرار می دادند، الگو و نماد عمل بن بست شکنانه می گردیدند. امروزه دیگر اندک تردیدی ندارم که به طور حتم رهبریت هم در چنین وضعیتی قرار داشت و تصمیمات و فرامینش همه فراسوی «سود» و «خود» صورت می گرفتند و الا مدیریت وضعیتی آن چنانی که با نیروی ۲ هزاری «دیوانه» و وفادار با موقعیت محاصره ی کامل غذایی ـ تسلیحاتی، در برابر نیروی فراتر از صدهزار نفر مجهز با سلاح پیشرفته و سنگین زمینی و هوایی که دارای پشتیبانی بی دریغ ایران و روسیه و برخوردار از موقعیت کوه های بلند پیرامونی بود، چگونه ممکن می گردید؟
آری، فضای «دیوانگی همگانی» بخش اعظم مردم را جوگیر نموده بود و هرکس درصدد کاری برای مقاومت و مردم بود.
گویی دیوانگی ساری گشته و همه را آلوده می سازد. دیوانگان هم سخت ملتهب شده بودند و بی تابانه در تلاش و تکاپو بودند. تنها آنانی که سر و کاری با این وضعیت نداشتند و غرق در «لذت» و «رفاه» خویش بودند، کمترین سهمی از حالت حل شدگی در منافع جمعی به دست نیاوردند و همچنان در «فردیت» خود باقی ماندند. آن روزگاران «مدرسه ی مهدویه»ای بود که در قلب «برچی»، این «دژ مقاومت و هویت» مردم ما قرار داشت و تدریجا به یکی از عمده ترین مراکز بسیج نیرو و تدارک امکانات برای جبهه ی مقاومت تبدیل شد. چه تجمعی و چه شور و انرژی ای که در این محل تولید نمی شد.
دسته های بزرگی از جوانان که آماده ی انجام هر کاری برای جبهه ها و نیازمندان بودند، به سان نیروهای ذخیره ای بالا و پایین می رفتند و پس از انجام کاری، در جنب و جوش برای یافتن و انجام دادن کار دیگری بودند. گاهی شهید را می آوردند، گاهی غذایی از سوی مردمان برای ارسال به جبهات آورده می شد که پس بسته بندی در پلاستیک ها توسط داوطلبان آماده فرستاده می شد. این ها همه کار بودند و با این کارها انسان ها رشد می کردند و در یک کار جمعی جایی برای «منیت»ها باقی نمی ماند و بعد از فراموشی، دفن می شدند.
این ها کار همیشگی مردم بود و کمتر کسی را می دیدی که مشغول این کارهای نبوده باشد، مگر این که وابسته به گروه های پشتیبان دولت ربانی می بودند. در کنار این کارهای معمول و روزمره، من و جمعی از بچه ها (دختر و پسر) هرگاه احساس نیاز می کردیم، مردم را برای راهپیمایی بسیج می نمودیم. یادش به خیر آمنه پیوند که نمی دانم کجاست. او هم آرامش نداشت و برخلاف دیگر اعضای انصار الزهرا (بخش زنان حزب وحدت) که بیشتر می خواستند این جا و آن جا مطرح باشند، در جمع دیوانگان قرار داشت و می دوید و فریاد می زد و شعار می داد تا مردم را جمع کند.
بارها این کارهای ما باعث گشت تا از سوی نیروهای حرکت محسنی و جناح های سپاه مانند حکیم مبارز تهدید شویم. آن ها می گفتند که این کارها معنی ندارند و تنها به متشنج نمودن بیشتر اوضاع می انجامند. اما ما می دانستیم که دردشان کجا بود و چرا نگران این تجمعات و راهپیمایی ها بودند. آخر این تلاش ها برای پشتیبانی از برنامه های مقاومت شهید مزاری در برابر مطالبات صلح طلبانه ی!! جریانات تسلیم طلب و پشتیبان دولت صورت می گرفتند که از نظر آنان، مشروعیت یافتن جریانات رقیب شان تلقی می گردیدند.
خوب، این وضعی بود که رهبریت مورد نظر آنان حتا در گوشه ای از آن قرار نداشتند. آنان نمی دانستند که چه معجزه ای در پس مقاومت قرار دارد. بالاترین حدس شان، دریافت کمک های هنگفت از دولت های خارجی بود اما ما می دانستیم که در زمان جنگ اغلب جبهات توسط مردمی که کمک های شان را در مساجد جمع می کردند و پس از بسته بندی، آن ها را توسط جوانان داوطلب به خط مقدم می فرستادند. گاهی رساندن کمک و غذا برای بچه های خط دهمزنگ (خانه ی علم و فرهنگ، پشت باغ وحش و کوچه ی چپلق سازی) چنان با مشکل مواجه می گشت که خطرش کمتر از جنگ در خط مقدم نبود.
چون دشمن در بلندی ها (کوه های مشرف بر غرب کابل) قرار داشتند و تمامی راه هایی که به سنگرهای خط اول منتهی می شدند در تیررس قرار داشتند. بچه ها اغلب ناچار می گشتند تا به طور سینه کش از میان جویچه های کنار جاده خود را به خطوط اول برسانند. آیا این هایی که حتا در شمال و بعدها در زمان طالبان و سقوط مزار در «دره صوف» قرار داشتند، سالی یک بار هم از خطوط مقدم خبر می گرفتند؟ اگر شما نادانسته چیزی بگویید و یا به شما اطلاعات غلط داده باشد، بگذارید تا من از شاهدان عینی مانند قومندان قدم (بچه خدا)، لشکری، سردار جهانی، حاجی احمدی و… که با اکثرشان دوستی نزدیک داشتم و جز با حاجی احمدی که به طور مشکوک شهید شد، با دیگران هنوز هم ارتباط دارم و از فرار و پنهان شدن های مکرر مقتدای تان در روزهای سخت جنگ، بسی سخن ها برای گفتن وجود دارد.
بنابراین اگر بخواهید اقدامات گذشته را معیار قرار دهید و بر اساس آن ها شایستگی های جعلی برای ارباب تان بسازید تا رهبریت فردی اش را بر دیگران تحمیل نمایید، سخت در اشتباهید. زیرا محقق دقیقا آن کسی است که من دارم درباره اش می گویم و نه مطالب ساختگی و تحریف شده ای که شما به خورد مردم می دهید. اگر شما از مبارزه و اصول و ارکانش چیزی نمی دانید، باید بیاموزید که سه رکن اصلی مبارزه عبارتند از «مردم»، «برنامه» و «رهبریت دموکراتیک و با صلاحیت». هزاره ها برای مبارزه کمترین مشکلی ندارند و در طول تاریخ نشان داده اند که مردمی آماده و با انگیزه برای هر نوع مبارزه و در هر مرحله و فاز آن هستند و در متن مبارزه نیز، هیچگاهی از تقدیم «فدیه» و پرداختن بهای «آزادی» کمترین دریغی ننموده اند.
گرچه مشکل برنامه ی مبارزاتی برای مردم ما وجود دارد اما تا حدودی می توان آن را حل نمود و یا لااقل با برنامه های ابتدایی می توان کاری را آغاز نمود و در مسیر راه با توجه به تجارب به دست آمده، آن را غنامند ساخت. اما مشکل عمده ای که مبارزات مردم ما را دچار لنگش و رکود نموده و بدتر از آن، با موج سواری های اپورتونیستی رذیلانه ترین معاملات با رنج و اقدام و تلاش و خون مردم صورت می گیرد و به جای پیش کشی مطالبات سیاسی ـ اجتماعی و خواسته های برحق مردم، وارد معاملات پولی «نقدانه» می گردند. فقر و بی امکاناتی را برای مردم باقی می گذارند و «یأس» و سرخوردگی را نامردمانه بر مردم مستولی می سازند و آنان را خلع انگیزه می نمایند.
این است که به جای تداوم بی انگیزگی و سایه انداختن «نومیدی» بر کل جامعه و مردم، بخش هایی از آن راه های تازه ای را می آزمایند و با توسل به اندیشه های نوینی، دست به تشکل های مستقل می زنند. بنابراین، شکل گیری جریانات سیاسی ـ مبارزاتی تازه، هم حکایت از حضور بخش ها گوناگون مردم دارد و درعین حال ظهور تشکل های مستقل مبارزاتی نشان از عدم تمکین و فروافتادگی کامل مردم در برابر شرایط تازه ی ناشی از مدیریت نادرست رهبران ناشایسته و معامله گر می باشد. عناصر و گروه های پیشتاز مردم، با گام برداشتن و به راه افتادن، بیان گر آن است که درحال شکستن بن بست مبارزاتی و ایجاد رهبریت دموکراتیکی که پاسخگوی وضعیت بحران مبارزاتی باشد، هستند.
دقیقا به همین دلیل است که ما می خواهیم تمامی تشکل های خورد و ریز مردم ما از سوی یک دیگر به رسمیت شناخته شوند و با رعایت حق و حرمت آنان، دیگر روی رهبریت یگانه اصرار نورزند، بلکه در راستای تدوین برنامه ای فراگیر و دموکراتیک جهت ایجاد ائتلاف میان نیروهای مبارز هزارگی، گام های منطقی و درستی را بردارند. در این راه نباید از انتقاد منطقی هراسید و باید با سینه ای فراخ از آن استقبال نمود، اما از توهین و تهدید و وارد نمودن اتهامات ناجوانمردانه و دور از واقعیت، علیه یک دیگر دست برداشت. باید این را بپذیریم که در وضعیت «خلأ رهبریت شایسته» قرار داریم که اساس چنین نقیصه ای را، غیرپاسخگو بودن «رهبریت های فردمحور» می سازد.
یعنی باید از خیر رهبریت فردی ای که جز «استبداد» و «خودکامگی» نمی زاید، بگذریم و با باورمندی به حقوق برابر تمامی تشکل های سیاسی و احترام گذاشتن به اندیشه ها و روش های مبارزاتی شان، زمینه ی هماهنگی و همسویی بر مبنای «ارزش»ها و مطالبات بنیادین و درجه بندی شده ی مردم ما به وجود آوریم. نخستین گامی که در این راستا باید برداشته شود، این است که هیچ فرد و یا جریانی به تنهایی پاسخی به نیاز مبارزاتی دوران ما ندارد و ۱۱ سال گذشته دلیل آشکار و روشنی بر این ادعا می باشد. برنامه ی درست و نسبتا کامل تر و نهایتا موفقیت ما در مبارزات دموکراتیک، در همگرایی و استفاده از تمامی نیرو، امکانات، برنامه، اندیشه و تجربه ی یک دیگر است که شرطش هم زیرپا گذاشتن منیت ها و خودمحوری هاست.