نویسنده : یعقوب یسنا
نقد ادبی، معرفتیست برای ارایه ی فهم و تعبیرمتن ادبی؛ که تنوع فهم و درک یک متن ادبی را توسعه میب خشد. هر نقد، بر متن ادبی، زمینه ساز یک چشم انداز می شود که خواننده گان می توانند از آن چشمان داز به متن ادبی، نگاه کنند.
درنقد ادبی، بیشتر با فهم متن ادبی سر وکار داریم تا با معنای آن. با اریهی فهمی از متن ادبی، ما به توسعه ی فهم شدنی پدیده ی ادبی می پردازیم. فهم، اقتدار و مطلیقت معنا را ندارد؛ معنا در برداشت ما استوار بر دریافت ثابت و مشخص از متن بوده؛ گویا که هر متن یا متن ادبی، فقط یک معنا دارد و بس. درحالی که از فهم و بینش، میتوان برداشت کثرتگرا از متن را داشت. بنابر این، فهم متن نسبت به معنای متن، دریافت امروزیتر می تواند از متن باشد.
اما در افغانستان، هنوزهم در تعبیر و درک متن، با همان برداشت سنتی از معنای اثر رو بهرو ایم. هم معنا و هم اثر، هر دو، برداشت سنتی از متن است. اثر، ما را به چشمانداز بسته فرا میخواند؛ درحالی که متن ادبی، چشماندازهای گستردهای را در خود میآفریند تا زمینه ی فهم و تاویل های بیشتر را فراهم کند. از اینرو، امروزه به جای «اثر» بهتر است «متن» بگویم؛ زیرا برداشت از متن به چشماندازهای باز و گسترده میان جامد. دیگر این که نباید در متن ادبی دنبال معنا آنهم یک معنای واحد، باشیم. تلاش برای ارایه ی معنای واحد از متن ادبی، امکان فهم متکثر و تاویلهای ممکن را از متن ادبی میگیرد، و متن ادبی را در اقتدار معنای واحد گرفتار کرده؛ در برداشت سنتی که از مفهوم اثر وجود دارد، تقلیل میدهد.
متن ادبی، دربرگیرنده ی امکان های معناییست که با نقد ادبی می تواند فهم پذیر و تاویل پذیر شود. در ضمن، نقد ادبی نیز متن ادبیست که گنجایش معنایی یک متن، سبب آفرینش متن نقد شده است. اگرچه امروزه، برخها از نقد مستقل از متن ادبی مورد نقد، سخن میگویند؛ این قابل تامل و اندیشه است بر این که هرچند متن یک نقد از متن ادبی مورد نقد، مستقل هم باشد؛ بازهم نسبت به متن ادبی مورد نقد، اهمیت ثانوی میتواند داشته باشد.
هر نقد، خوانشیست از یک متن ادبی؛ و هر خوانش امکان فهمپذیری متن ادبی را فراهم میسازد. به نوعی، متن ادبی را قابل تصرف میسازد. بدون خوانش، متن ادبی یک پدیدهایست افتاده در گوشهای از جهان که کسی از آن خبر نیست و آن را نمیشناسد. بنابر این، نقد این گنجایش را باید داشته باشد تا از متن ادبی، معرفت ارایه کند و با ارایهی این معرفت از متن، زمینهای تصرف متن ادبی را فراهم کرده باشد. زیرا متن ادبی، در خودش فضا و جهانی دارد که درک این فضا و جهان متن، سبب ماندن خواننده در متن میشود. مهم این است که نقد توانسته باشد برای تصرف متن ادبی، چشم اندازی را از چشم اندازی های ممکن، بیافریند؛ تا خواننده از چشم انداز دریافتشده بتواند بُعدی از بعدهای متن را ببیند.
هر نقد، بایستی زیرساخت تیوریک داشته باشد. زیرا تیوریهای ادبی، برای نقد، ارزش نرمابزاری خوانش را برای متنهای ادبی دارد. در صورتی که یک نقد، زیرساخت تیوریک نداشته باشد؛ نقد به مفهوم امروزی نخواهد بود. آنچه نقد ادبی را در افغانستان، همیشه دچار بحران نگه داشته؛ همین خوانده نشدن تیوریهای ادبی بوده است. یعنی، نقدهای که در افغانستان نوشته میشود؛ کمتر نقدی ممکن با پشتوانه یک تیوری بیاید متن ادبی را نقد کند اما اکثر مواردی که به نام نقد بر متن ادبی ارایه میشود، فاقد پشتوانه تیوری ادبی است.
نقد در واقعیت امر پیاده کردن تیوریای بر متن ادبیست؛ البته برخی از متنهای پیشرو است که فراتر از تیورهای موجود، برایش جهان، فضا و ساختار ارایه میکند. این گونه متن ادبی، موقعیت مقدم از نظریه ادبی دارد؛ نظریهها از خوانش متنهای ادبی دریافت شده است و نقد متن در پرتو نظریهها امکان عملی مییابد.
من از ناشناخته بودن نظریه های ادبی، یک برخورد تجربی دارم. سال ۱۳۸۹ بود؛ جدلی افتاد بر نقد یک متن. یکی از اساتید دیپارتمنت دری دانشگاه کابل که ادعای منتقدی و دانشمندی و تصحیح متن را داشت؛ در این جدل طرف بود. سرانجام در چند نوشته به گفتهی ایرانیها خودش را رو (افشا) کرد. این رو شدناش برای این بود که بی هیچ شناختی از نظریههای معاصر ادبی، میخواست منتقد باشد و بر متن ادبی، نقد بنویسد.
برای همین عدم شناخت اش از نظریه های علمی و ادبی بود که در یکی از نوشته هایش از پوپر، فیلسوف علم، به عنوان زبانشناس یاد کرد. همه کس که این نوشته را خواند؛ نزدیک، شاخ دربیارند که یک استاد دانشگاه که کتاب هم گویا نوشته؛ موقعی که کتاب نوشته باشی بایستی روش تحقیق بلد باشی. روش تحقیق بلد باشی و چطو پوپر را نشناسی که واضع نظریهی ابطالپذیری در علم است! این عدم شناخت نظریههای علمی و ادبی؛ واقعا در شناخت؛ چی شناخت ادبی، اجتماعی، فلسفی و… یک بحران است که ما با آن در نقد ادبی هم رو به رو ایم.
بعد از خواندن این نوشته از آدرس یک استاد دانشگاه، آنهم مملو از ادعای دانایی، و کاملا بی خبر بودناش از توسعهی نظریهی علمی و ادبی؛ دچار وحشت شدم. حق داشتم دچار وحشت می شدم؛ آدمی که استاد دانشگاه است و ادعای محقق بودن را میکند نه پوپر را بشناسد و نظریه ابطال پذیری او را! و از این که طرف دیگر جدل از دریافتهای پوپر یاد کرده بود، استاد دیپارتمنت دری دانشگاه کابل خیال کرده بود که موضوع به ادبیات و زبان ارتباط میگیرد، حتما پوپر زبانشناس است و از شنیدن نام پوپر یقیناش کامل شده بود که غربی است. بنابر این، گفته بود که چی ضرورتی وجود دارد تا ما از زبانشناس غربی از پوپر، یاد کنیم؛ در حالی که ما در شرق، زبانشناسان به مراتب بزرگتر از پوپر داریم.
این جدل را تا پایان پی گرفتم، امری که در نهایت از این جدل به دستم آمد؛ همین سخن مشهور مردمی بود: «ادب را از کِی آموختی از بی ادبان.» بنابر این، ما همه به طور گسترده، دچار این بحران ایم. مشکل اینجاست که نمیخواهیم بدانیم که دانش ما برای شناخت اندک است و اگر با این دانش اندک بیایم از متن ادبی شناخت ارایه کنیم؛ طبعا شناخت را دچار بحران میشود.